[podcast]http://www.zamahang.com/podcast/2010/20130211_Happiness_11_Economy_AhmadAlavi_Naiemeh_Dustar.mp3[/podcast]

به نظر می‌‌رسد مجموعه عوامل اقتصادی و مادی،‌ می‌توانند بر سلامت و شادی روحی و روانی انسان تاثیر بگذارند. این تاثیر اما احتمالاً تنها در صورتی مثبت و موثر خواهد بود که جامعه، بر اساس سیاستگذاری‌های جامع و علمی اداره شود نه اینکه بی‌برنامگی دولت، دستاورد‌ها و دست‌رنج مردم را هم به باد بدهد.

برای رسیدن به شادکامی، فارغ از بحث‌هایی که در حوزه‌های مختلف فکری و علمی – از روان‌شناسی و جامعه‌شناسی گرفته تا فلسفه و اقتصاد – وجود دارد، کارکرد دولت و رابطه آن با ملت نیز بسیار مهم و چشمگیر است. اینکه بر اساس سیاست‌های کلان اقتصادی بتوان قدرت خرید مردم را افزایش داد و کاری کرد که پول بیشتری، به شکل بهتری خرج شود، می‌تواند به تولید احساس خوشبختی و شادکامی در افراد بیانجامد و بر‌عکس، وقتی چنین سیاست‌هایی وجود ندارد و زندگی زمینی، کم ارزش و پوچ انگاشته می‌شود.

در ادامه سلسه گفت‌وگوهایی درباره حق شادی، برای بررسی شرایط و پیچیدگی‌های موجود در بحث شادکامی از نوع اقتصادی، با احمد علوی، اقتصاد‌دان و پژوهشگر علوم اجتماعی‌ گفت‌وگو کرده‌ایم.

فکر می‌کنید شاخص شادکامی از حیث اقتصادی در ایران، به‌طور مشخص چیست و آیا اصلاً روند حاضر با شادکامی اقتصادی سازگاری دارد یا نه؟

احمد علوی: شاخص‌های اساسی شادکامی از منظر اقتصادی، امروز با مسائل بسیار مشخص روزمره تعریف می‌شود؛ مانند ثبات قیمت‌ها در مقابل تورم، افزایش اشتغال و فرصت‌های شغلی در مقابل افزایش بیکاری، کاهش فاصله‌ طبقاتی در مقابل شکاف طبقاتی‌ و البته کاهش جرم و جنایت که البته الان ما عکس آن را در جامعه‌ ایران می‌بینیم. همچنین شاخص‌های دیگری مانند افزایش قدرت خرید بین‌المللی و اینکه به عنوان مثال یک ایرانی بتواند با داشتن قدرت خرید که به یک معنا نماد غرورش در عرصه‌ بین‌المللی است، به جهان پیشرفته مسافرت کند. یا حتی به این موارد می‌توان افزایش سطح و کیفیت زندگی، رضایت شغلی، رضایت از مسکن و محیط زیست و کار و غیره را نیز افزود.

ahmadalavi
احمد علوی: اقتصادی که رشد و توسعه ندارد، نمی‌تواند شادکامی بیافریند. در اقتصادی که در حال رکود تورمی است، قدرت خرید افراد دائم کاسته می‌شود و مردم مجبورند یک یا دو شغل بگیرند. حتی مجبور به انجام کارهای غیر اخلاقی می‌شوند که آسایش روانی‌شان را از بین می‌برد.

شادکامی، آزادی و توسعه، مفاهیمی هستند که با هم‌ گره خورده‌اند. به این معنا که اقتصادی که رشد و توسعه ندارد، نمی‌تواند شادکامی بیافریند. در اقتصادی که در حال رکود تورمی است، قدرت خرید افراد دائم کاسته می‌شود و مردم مجبورند یک یا دو شغل بگیرند. حتی مجبور به انجام کارهای غیر اخلاقی می‌شوند که آسایش روانی‌شان را از بین می‌برد.

این مجموعه عوامل اقتصادی‌، وسیله‌ شادکامی هستند. البته شادی روانی بدون وجود این اساس زندگی یا اساس شادکامی در زندگی غیر میسر است.

اقتصاددان‌ها مسئله‌ شادی را در گذشته چطور مورد بحث می‌گذاشتند و اکنون چگونه درباره‌ آن بحث می‌کنند؟

بعد از دوره‌ رنسانس، فیلسوفان جدید ازجمله دیوید هیوم به مسئله‌ شادی و شادکامی می‌پردازند. آنها اساساً سعی کردند پارادایم جدیدی را معرفی کنند. دیوید هیوم و بعدش جرمی بنت‌هام و آدام اسمیت و جان استوارت میل، کسانی بودند که سعی ‌کردند در زمانه و زمینه‌های جدیدی مسئله را به تحلیل بگذارند. دوره‌ صنعتی شدن بود و نقد‌هایی به آثار فیلسوفان یونان شده بود، به خصوص در عرصه‌ معرفت‌شناسی، انسان‌شناسی فلسفی و متافیزیک. بنابراین آنها مسئله را به شکل خیلی حسی، ملموس و مرتبط با مسائل روزمره‌ زندگی به بحث گذاشتند. حال آنکه فلاسفه‌ قدیم یونان، مسئله را خیلی مفهومی و گاه بیگانه با زندگی روزمره بررسی می‌کردند.

اقتصاددان‌ها و بنیانگذاران اقتصاد کلاسیک که غالباً از فلسفه بهره‌ای برده بودند یا آدام اسمیت که اولین کتاب خود را در باب فلسفه‌ اخلاق می‌نویسد، مسئله‌ اساسی‌شان در اقتصاد این بود که چطور می‌توانیم شادکامی فرد را با افزایش سطح زندگی و رفاه میسر کنیم. زمانی که جابه‌جایی در اقتصاد صورت گرفت و انقلاب صنعتی به وجود آمد، شکاف‌هایی که در جامعه پیش آمد، باعث شد بیچارگی و فلاکت خود را نشان بدهد. اینجا بود که مفهومی به اسم “مطلوبیت” یا اگر بخواهیم آن را ساده‌تر کنیم، “فایده‌مندی” یا Utility طرح شد. منظور از فایده‌مندی و مطلوبیت همان شادکامی در مفهوم گسترده است. یعنی شرایطی که انسان بتواند آن نیازهای خود را برآورده کند و با آرامش خیال زندگی شادی داشته باشد. مفهوم Utility که در فارسی مطلوبیت ترجمه شده و می‌توان آن را مترادف شادکامی دانست، از مفهومی که در گذشته داشت و بسیار گسترده، مبهم و حتی غیر ملموس بود، تبدیل به یک مفهوم بسیار ساده، روزمره و البته مشخص شد: ارضا کردن نیازهای روزمره، به گونه‌ای که شادکامی انسان را در زندگی خود فراهم کند. بنابراین نگاه به بالا و نگاه به انسان به صورت بسیار گسترده و مبهم، تبدیل ‌شد به نگاه به فردی که در جامعه‌ جدید در معرض بیکاری، فقر، تورم، گسیختگی خانواده و انواع فلاکت قرار دارد.

اکنون اقتصاد‌دان‌ها به جای آن نگاه بسیار گسترده و مبهم، نگاه خیلی مشخصی دارند و در قالب فایده‌مندی و مطلوبیت و ارضای نیازها، به مسئله‌ شادکامی در زندگی نگاه می‌کنند. البته نیازها را هم به نیازهای اساسی و عمومی، نیازهای روانی، نیازهای مربوط به امنیت و ایمنی و نیازهای پیچیده‌تر اجتماعی مانند نیاز به احترام و خلاقیت و نوآوری تقسیم می‌کنند. به این ترتیب، شادکامی را اینگونه تعریف می‌کنند که عبارت است از شرایطی که فرد بتواند با به دست آوردن مایحتاج زندگی‌اش، خود را به گونه‌ای تأمین کند که آسوده خاطر باشد، احساس امنیت کند، زندگی مطلوب خودش را به دست بیاورد و استعداهای خویش را شکوفا کند.

فکر می‌کنید رویکرد جدید اقتصاددان‌ها در نگاه به مسئله‌ شادی، محصول چه فرآیندی بوده است؟

چیزی که باعث این دگرگونی شد، یعنی باعث شد آن نگاه لاهوتی و اخلاقی و مبهم و غیر مشخص دگرگون شود و تبدیل بشود به این نگاه بسیار مشخص و معین و تعریف شده و حتی می‌شود گفت نگاه کیفی و قابل تبدیل به یک کمیت (مثل اینکه فرد کار داشته باشد، میزان درآمدش مشخص باشد، چند ساعت کار کند، چقدر مصرف کند، در قالب دلار یا ریال)، بدون دگرگونی زمینه و زمانه و نگاه بشر صورن نگرفت. با تحولاتی که در جامعه به وجود آمد، نگاه انسان از نگاه به بالا، معطوف شد به نگاه به پایین و البته معنی مدرنیته همین بود. آن موقع نگاه به خدا و اصلِ آفرینش بود، الان اصلِ اصلِ آفرینش می‌شود انسان. پس بنابراین نگاه از خداوند به انسان معطوف می‌شود.

سیاست اقتصادی حکومت‌های دنیا، با هر فرمی که تصور کنیم اساساً همین است؛ بیشترین فایده یا منفعت برای بیشترین تعداد آدم‌ها و این در عرصه‌ سیاسی تأثیر می‌گذارد. به این معنا که در جهانی که لیبرال- دموکراسی حاکم است و انتخابات اصالت دارد، آن حکومت‌ها یا جریان‌های سیاسی رای می‌آورند که بیشترین کار را در عرصه اقتصاد انجام بدهند.

شاخصه‌ دیگر این است که اساساً اگر قبلاً در دوره‌ سقراط یا افلاطون یا حتی دوره‌ ارسطو، قیاسی به قضایا نگاه می‌کردند و سعی می‌کردند جواب‌های کلان با استدلال‌های بیشتر کلامی- فلسفی پیدا کنند، الان با دگرگونی‌ای که در معرفت‌شناسی اتفاق افتاده، افرادی مثل جان لاک یا دیوید هیوم، آن نگاه معرفت‌شناسانه را زیر سئوال برده‌اند. آنها می‌گویند آن دستگاه معرفت‌شناسی دیگر جواب نمی‌دهد، بنابراین خیلی حسی، ملموس و تجربه‌گرایانه باید به قضیه نگاه کرد.

انسان که موجودی بود به اصطلاح متعلق به عالم بالا، عالمی مجهول که معلوم نبود از کجا آمده و سعی می‌کردند در موردش به عنوان اشرف مخلوقات مبالغه کنند، این بار تبدیل می‌شود به یک انسان زمینی که دارای حوایج مادی است که باید تأمین بشود. دیگر بحث دادگری به عنوان فضیلت یا فرضاً دانش به معنی‌ای که افلاطون در نظر می‌گرفت، به عنوان وسیله‌ شادکامی از صحنه حذف می‌شود و نیازهای مادی، این‌جهانی و این‌زمانی انسان تبدیل به دغدغه‌ اقتصاد‌دان‌ها می‌شود.

بنابراین اقتصاددان‌ها آن مخروط را واژگونه می‌کنند، آن انسان کلی و به اصطلاح متعلق به عالم بالا که مرکز هستی‌اش هم خداوند بود، تبدیل می‌شود به انسان به عنوان محور و نیازهای مادی و خاکی او محل توجه قرار می‌گیرد و اینجاست که اقتصاد، به یک معنا، متولد می‌شود. چراکه ما می‌دانیم که بنیانگذاران اقتصاد همان کلاسیک‌ها هستند که از اخلاق و از بالا، شروع می‌کنند، اما در نهایت مجبور می‌شوند بیایند پایین و دانش تجربی اقتصاد را تدوین کنند.

اساساً، به نظر شما، آیا شادی موضوعیتی در عرصه‌ سیاست اقتصادی دارد یا خیر؟

بعد از تحولاتی که در عرصه‌ فلسفه و علوم اجتماعی اتفاق افتاد و دانش اقتصاد متولد شد، در کنار اقتصاد سیاسی، بخش دیگری از اقتصاد به نام “سیاست‌های اقتصادی” تدوین شد. همان‌طور که اقتصاد کلاسیک انسان، نیاز‌های او، شرایط شادکامی و بهروزی و شرایط فلاکتش را تحلیل می‌کند، این بخش به این می‌پردازد که چگونه به این مسائل و نیازها پاسخ بگوید.

اینجاست که سیاست‌های اقتصادی‌ای تدوین می‌شوند که هدفشان حداکثر فایده یا منفعت برای حداکثر انسان‌هاست. یعنی تمام سیاست‌های اقتصادی‌ در جهان پیشرفته، مبنایش همین است، یا دست کم گفته می‌شود باید چنین باشد. منشور جهانی حقوق بشر هم کم یا بیش بر همین اساس تنظیم شده است؛ اینکه چگونه الان که چهارچوب‌های عمومی را به عنوان سیاست‌های اقتصادی می‌شناسیم، از این منابع به شکل مؤثری برای تامین منابع شادکامی انسان استفاده کنیم.

خلاف آن نگاه سنتی و مذهبی که در آن انسان محور نیست، بلکه گذشته‌ها و شخصیت‌هایی به اسم به فرض خدا، امام و… یا آخرت و آینده محور هستند، سیاست‌های اقتصادی جدید بر این فرض استوارند که انسانی وجود دارد و باید با این منابع محدود به او پرداخته شود. تمام نگاه‌ها متوجه این مسئله است و گذشته به این معنا که از آن تقدیر شود، فراموش می‌شود. امروز، انسان و نیازهای او محور است. به جای اینکه فرد خود را قربانی کسی کند، دیگر منابع را به کار می‌گیرند تا زندگی و شادکامی او فراهم بشود. اگر بخواهیم این بحث را با آنچه در ایران اتفاق می‌افتد مقایسه کنیم، دو نگاه متفاوت می‌بینیم. در یکی فرد و منفعت اقتصادی او اهمیت دارد و همه چیز باید گرد این محور بگردد. در نگاه دیگر، گذشته عنوان می‌شود – تاریخ عاشورا، تاسوعا و یا چیزهایی از این قبیل- و اساساً فرد اهمیتی ندارد و مسائل چیز دیگری است مثل مبارزه با نیروهای ضد اسلامی، جهانخوار و… اینجاست که انسان فراموش می‌شود.

در نهایت، فکر می‌کنید رابطه‌ حقوق اقتصادی شهروندان با موضوع شادکامی چیست؟

سیاست‌ اقتصادی حکومت‌های دنیا، با هر فرمی که تصور کنیم اساساً همین است؛ بیشترین فایده یا منفعت برای بیشترین تعداد آدم‌ها و این در عرصه‌ سیاسی تأثیر می‌گذارد. به این معنا که در جهانی که لیبرال- دموکراسی حاکم است و انتخابات اصالت دارد، آن حکومت‌ها یا جریان‌های سیاسی رای می‌آورند که بیشترین کار را در عرصه اقتصاد انجام بدهند.

در کشورهایی مانند ایران که انتخابات آزاد به معنی لیبرال- دموکراسی غربی وجود ندارد، شبحی از این شادکامی را در زندگی به انسان می‌دهند. به این معنا که خود شادکامی را عرضه نمی‌کنند که قابل محاسبه باشد، یعنی مثلاً تورم پایین باشد و فرد بتواند بدون دغدغه کاری به دست بیاورد و زندگی‌اش را تأمین کند، بلکه سعی می‌کنند به جای آن، شبحی ارائه کنند؛ مثل وعده رفتن به بهشت یا تبیین مفهوم فداکاری به مثابه‌ نوعی لذت بردن، یا تسلی گرفتن از امامان، پیامبران، شهدا و هر چیزی که بتواند آنچه را که به شکل واقعی داده نمی‌شود، جبران کند.

در کشورهایی مانند ایران که انتخابات آزاد به معنی لیبرال- دموکراسی غربی وجود ندارد، شبحی از این شادکامی را در زندگی به انسان می‌دهند. به این معنا که خود شادکامی را عرضه نمی‌کنند که قابل محاسبه باشد، یعنی مثلاً تورم پایین باشد و فرد بتواند بدون دغدغه کاری به دست بیاورد و زندگی‌اش را تأمین کند، بلکه سعی می‌کنند به جای آن، شبحی ارائه کنند؛ مثل وعده رفتن به بهشت یا تبیین مفهوم فداکاری به مثابه‌ نوعی لذت بردن، یا تسلی گرفتن از امامان، پیامبران، شهدا و هر چیزی که بتواند آنچه را که به شکل واقعی داده نمی‌شود، جبران کند.

امروز چیزی که برای فرد فایده دارد، حل مسئله‌ تورم، ایجاد اشتغال، ایجاد مسکن، تغذیه‌ مناسب، پرورش و آموزش متناسب با جهان امروز و اینکه یک آدم بتواند به زندگی خود افتخار کند و شاد باشد، در ایران وجود ندارد. در مقابل، تورم و قدرت خرید کاهنده‌ وجود دارد و سطح اشتغال نازل است. ایرانی‌ها وقتی با پاسپورت‌شان از کشور بیرون می‌آیند، دچار مشکل می‌شوند. یعنی ایران نه در عرصه‌ دیپلماسی، نه در عرصه‌ اقتصادی محلی از اعراب ندارد.

وقتی همه‌ این‌ها جمع می‌شود، شادکامی را از انسان می‌گیرد. هم به لحاظ معنایی که خود را در این جهان ناچیز احساس می‌کند، هم به لحاظ واقعی که مثلاً کار گیر نمی‌آورد و تورم به او فشار می‌آورد. از سوی دیگر، گسیختگی خانواده، کاهش تعداد خانوار، افزایش بزهکاری و جرایم هم شادکامی را کاهش می‌دهد.

البته ما با حکومت یکدستی هم مواجه نیستیم. این حکومت یک منظومه‌ ناقص و معیوب از یک حکومت به اصطلاح امروزی و یک حکومت ولایت فقیه شیعی است. در آن دو گرایش وجود دارد که باهم‌ سازگاری ندارند. یک گرایش بیشتر دنبال شهادت و نابود شدن است. به طور مشخص بعضی از افراد حکومت یا کسانی که این تفکر را نمایندگی می‌کنند، می‌گویند ما توسعه و رشد اقتصادی نمی‌خواهیم. آنها حتی به گونه‌ای فقر را تبلیغ می‌کنند یا با عزاداری‌ها و مراسمی که دارند، باعث می‌شوند که احساس لذت و نگاه مثبت به جهان از بین برود و به جای شادکامی، بدکامی و تلخکامی جایگزین شود.

از طرفی، حکومت شعار اقتصادی می‌دهد. می‌گوید بیکاری را ریشه‌کن می‌کنیم، تورم را مهار می‌کنیم، زندگی را تأمین می‌کنیم، مدرسه درست می‌کنیم و… اما هرچند ریاکارانه این بحث مطرح می‌شود که می‌خواهیم پیشرفت کنیم و زندگی خوبی داشته باشیم، حکومت حاضر نیست از گذشته رها شود، به امروز بیاید و انسان امروزی را مد نظر قرار بدهد، چون بخش دیگری از حکومت دغدغه‌ اصلی‌اش عزاداری و مرثیه برای گذشتگان و مویه و گریه برای آخرت یا فدا شدن در پای این امام و آن شخصیت است.

چیزی که الان در ایران شاهد آن هستیم، در تعارض با نگاهی است که در آن انسان محور است. بنیانگذاران اقتصاد که مسئله‌ اساسی‌شان فایده‌مندی و مطلوبیت برای انسان بود، نگاه تجربی داشتند و انسان‌شناسی‌شان و معرف‌شناسی‌شان هم متفاوت بود.

بنابراین هرچند این حکومت در بخش‌هایی تلاش می‌کند پوسته‌ای از جهان مدرن را که از قبل – رژیم گذشته- باقی مانده، نگهدارد، اما سیاست‌هایی که اجرا می‌کند با آن ناسازگار است.