تجربه‌های روزمره نشان می‌دهد که انسان‌ها تمایل دارند براساس آنچه که فکر می‌کنند درست است زندگی کنند تا بتوانند از واقعیت‌ها و جزییات صرف‌ نظر کنند.

pointing-finger

قانونی نوشته یا نانوشته می‌گوید، برای هرکس و هرچیز روایتی مشخص وجود دارد و بهتر است که شما هم مطابق آن روایت عمل کنید. چنین انتخابی، اصول کهنه را پایدار نگه می‌دارد و هرچقدر که افراد براساس قواعد آشنا عمل کنند و با برداشت‌های عمومی انطباق بیشتری داشته باشند در کار، زندگی و رابطه با دیگران موفق‌تر خواهند بود. در چنین شرایطی، آنهایی که بیرون از دایره تیپ و قیافه، رفتار، فرهنگ، سیاست و دین خودی و مقبول قرار گرفته باشند، به عنوان غریبه، مسئله‌دار و «بیگانه»، هدف برچسب‌زنی و کلیشه‌سازی قرار می‌گیرند.

کارکرد کلیشه‌ها چیست؟

اگر به شما گفته شود که کسی عادت‌های بدی در رفتارش دارد، به احتمال زیاد شما هم تمام لحظاتی را که او رفتار معقولی از خود نشان می‌دهد نادیده می‌گیرید. چون می‌خواهید چیزی پیدا کنید که فرضیه رفتار بد آن فرد را به حقیقت تبدیل کند.

در این حالت، نه تنها ذهن ما با داده‌ها و فرضیه‌های خارجی به باورها و عقایدمان شکل می‌دهد، بلکه مشغول جمع آوری و انتخاب نشانه‌های خاصی می‌شود تا بتواند فرضیه‌ها وباورهای از پیش موجود خودش را با کلیشه‌های واقعی اثبات کند. پس نگاه می‌کنید تا بفهمید، آن فرد بدخلق، مغرور، پرنخوت و یا شاید زیادی خوشحال است و به همین علت عوضی است!

تاثیر کلیشه‌ها بر پیش داوری‌ها و قضاوت‌های فردی و گروهی، موضوعی تایید شده است.

در تحقیقی که اخیرا روی گروهی از مردان انجام شده، مشخص شد که میزان پردازش مغزی شرکت‌کنندگان در تحقیق، هنگام مشاهده تصویر زنان بور کاهش می‌یابد و حرکات بدن آنها کندتر می‌شود.

این واکنش‌ها نتیجه کلیشه معروفی بود که می‌گوید، زنان با موهای روشن نسبت به دیگر زنان جذاب‌تر هستند ولی هوش کمتری دارند.

در تحقیقی دیگر، محققان به این نتیجه رسیدند که مردم در کنار افراد سالمند به آرامی و با آرامش بیشتری حرکت می کنند و حتی شکل حرف زدنشان تغییر می‌کند. یافته‌های این تحقیق نشان می‌داد که رفتارهای هرکسی متناسب با برداشت‌هایی که از دیگر گروه‌های اجتماعی دارد، مثل جوانان، سالمندان، کودکان و… شکل قالبی پیدا می‌کند. توضیح قانع کننده این بود که چون می‌خواهیم از طرف دیگران پذیرفته شویم، خودمان را شبیه آنها می‌کنیم.

بر همین مبنا می‌توان گفت کلیشه‌ها و برچسب‌ها، ابزارهای کمکی برای کنار آمدن با افراد و گروه‌هایی است که شناخت ما نسبت به آنها محدود است.

لیست کلیشه‌ها بی‌پایان است: مردها همگی عاشق ورزش هستند و زن‌ها به اندازه آنها قوی نیستند. رنگ محبوب همه دخترها صورتی‌ است، موی کوتاه مختص پسرهاست یا هرکسی که تتو دارد، حتما مواد مخدر هم مصرف می‌کند. زنان روسی سکسی هستند، ژاپنی‌ها در ریاضیات عالی‌اند و آمریکایی‌ها بی‌ادب‌اند.

عجیب نیست اگر بگوییم ما با قضاوت‌هایمان زنده هستیم و روزی نیست که برای ارتباط برقرار کردن با دیگران از کلیشه‌ها استفاده نکنیم.

قضاوت‌های رایج و کلیشه‌های قدیمی، نه تنها نگاه مردم به یکدیگر را تنها در یک جهت خاص هدایت می‌کند، بلکه باعث نادیده گرفتن تنوع اجتماعی و بی‌اعتبار شدن تفاوت‌های تک تک آدم‌ها باهم می‌شود.

فراتر از برچسب‌های همیشگی

کلیشه‌ها، برچسب‌هایی یکسان‌ساز و کلی‌نگر هستند که ویژگی‌های مشخصی را به افراد و گروه‌های مختلف تحمیل می کنند. برهمین اساس جنسیت، سن، قومیت و مذهب مردم دائم مورد قضاوت قرار می‌گیرد و آدم‌ها به دو گروه تقسیم می‌شوند: آنهایی که برچسب می‌زنند و آنهایی که برچسب می‌خورند.

گروه دوم، احساس ناعادلانه فرودست بودن را تجربه می‌کنند. چرا که می‌دانند همیشه زیر ذره بین هستند و دیگران آنها را یکطرفه شخصیت‌سازی می‌کنند.

کلیشه‌ها، اشکال عمومی، عادی شده و متداول تبعیض‌ و نابرابری‌اند. مخصوصا در مورد نژاد و قومیت، که تکرار کردن کلیشه‌های مربوط به این دو مورد، به کشتارها و جنگ‌های طولانی مدت پر خشونت در جوامع مختلف دامن زده است.

تاکید بیش از حد روی اینکه فلان قوم یا نژاد ویژگی‌های خاصی دارد، گاهی از کلیشه‌‌های معمول فراتر رفته و ابزار قتل‌عام‌های گسترده شده است. در جنگ جهانی دوم، دستگاه نژادپرست هیتلر بر مبنای کلیشه «یهودی نفرت‌انگیز»، میلیون‌ها نفر را با استفاده از کوره‌های آدم‌سوزی کشت.

در نسل کشی رواندا نیز یک قوم(هوتو) با کلیشه کردن یک قوم دیگر(توتسی) و «سوسک» و «علف هرز» نامیدن آنها از طریق رادیو ملی رواندا، حدود یک میلیون نفر را طی صد روز و به شکل وحشیانه‌ای قتل عام کرد.

کلیشه‌ها انسان‌ها را به افرادی تک‌بعدی و سطحی تبدیل می‌کند که مرتب در حال اثبات کردن خود به گروهی هستند که به آن تعلق دارند تا از سوی گروه مورد تایید قرار گرفته و اثبات کنند نسبت به دیگران موقعیت برتری دارند.

از ابتدای تمدن، همزیستی صلح آمیز و ارتباطات گوناگون اجتماعی و فرهنگی بین اقوام و فرهنگ‌های مختلف، باعث بالندگی فکری و رشد فرهنگی و اقتصادی چشم گیر در سراسر جهان بوده است.
بر خلاف این، تکرار مداوم کلیشه‌های تفرقه برانگیز و نفرت پراکن، ارزش‌های انسانی را نابود کرده و حاصلی جز تضاد و درگیری به همراه نداشته است.

از شوخی تا تروریسم

در سطحی دیگر، کلیشه‌ها چه شوخی باشند و چه جدی، کیفیت زندگی روزمره ما را خراب می‌کنند و تاثیر منفی روی روابط‌مان با دیگران دارند. از تاثیرات نگاه کلیشه زده، بروز بدفهمی نسبت به دیگر گروه‌ها، ادیان و مردم کشورهای مختلف و طرد هرچیزی است که متفاوت باشد.

striotypes

بر اثر استعمال کلیشه‌ها، افراد و گروه‌های اجتماعی فرصت‌ ایجاد روابط تازه با انواع گوناگون مردم را از دست می دهند. برای مثال وقتی پیش فرض ما این باشد که مردم یک کشور آدم‌های خودخواهی هستند، باور به خودخواهی آنها از قبل روی روابط ما با آنها سایه انداخته و دوستی، اعتماد و صمیمیت را منتفی می‌کند.

کلیشه‌هایی مثل «ترک کله شق» یا «عرب سوسمار خور»، توهم برتری یک فرد یا گروه نسبت به بقیه را افزایش می‌دهند و همراه با رواج رفتارها و اقدامات تهاجم آمیز، فرهنگ تحمل و مدارا را در جامعه تضعیف می‌کنند.

با قالبی شدن هرچه بیشتر دانش و شناخت افراد و گروه‌ها از یکدیگر، تک‌صدایی و خشونت افزایش می‌یابد. چیزی شبیه آنچه که چند سالی است تحت عنوان «دولت اسلامی»، «داعش» و یا دیگر گرایش‌های تندرو شاهد آن هستیم.

بسیاری از اعمال خشونت‌آمیز آنها همراه با ترورها و بمب‌گذاری‌های که به دست علاقه‌مندان و هوادارانشان انجام می‌شود، از اختلافات فرهنگی و بهانه‌های مذهبی تغذیه می‌کند که در اصل کلیشه‌هایی  برآمده از تعصب و تفکر خودشیفته وار هستند. مثلا غربی‌ها کافرند، زنان ایزدی را می‌شود به بردگی گرفت چون پیرو ادیان شناخته شده نیستند و برای اجرای خلافت خداوند روی زمین باید جهاد کرد و حرف‌هایی از این دست!

برای جلوگیری از کلیشه‌ای شدن نگاه‌ها و رفتارهای فردی و اجتماعی، مهم دست یافتن به این درک است که تفاوت چیزی طبیعی است و تنوع ارزشمند است.

در جهان پرخشونت امروز، بیشترین نیاز بشر تحکیم روابط و برقراری پیوندهای دوستی عمیق میان افراد، فرهنگ‌ها و گروه‌های اجتماعی باهم است. با بیشتر شدن شناخت‌مان از یکدیگر می توانیم به درک متقابل عاطفی و انسانی برسیم که ما را خارج از دایره دین، قومیت و نژاد به یکدیگر متصل کند.

هرچقدر انسان‌ها بیشتر در معرض تنوع، آموزش در گروه‌های مختلف اجتماعی و آگاهی  از احساسات شخصی و افکار دیگران باشند، باورها و اعتقادات خود را بدون تعصب دنبال خواهد کرد و این به معنای دنیای بهتر با کلیشه‌های کمتر، برای همه است.

جایی که تبعیض نه به شوخی و نه به طور جدی در آن جایی نداشته باشد. چنین آرزویی محال به نظر می آید، اما حتی فکر کردن به آن، شرایط ما را بهتر می‌کند.