فروغ.ن.تمیمی – دفتر شیک حاجآقا وحید روحانی میانسال، با قفسهای پر از کتابهای قطور و وزین تزیین شده. او با آرامش و چشم در چشم دوربین دربارهی حرام بودن موسیقی و حرام بودن آواز زنان دراسلام حرف میزند. حاجآقا وحید دهها حدیث و نقل قول را برای اثبات گفتههایش ارائه میدهد، اما لحن حرف زدن او به نوعی انگار بیطرفانه است. شاید او در باطن از موسیقی لذت میبرد و حیران است که چرا این هنر باید ممنوع شود!
مصاحبه با او بخشی از مستند بلندی بهنام «نه یک توهم» اثر کارگردان جوان، تورنگ عابدیان است. در این اثر عابدیان به ممنوعیت آواز زنان و موسیقی زیر زمینی در ایران پرداخته است. بیننده در این فیلم با زندگی سارا نایینی خواننده، گروه موسیقی پیکولو و مشکلات طاقتفرسای آنها در گذشتن از هفتخوان رستم برای اجرای کنسرت، ضبط و انتشار آثارشان آشنا میشود.
حرفهای حاجآقا وحید مرا به یاد رابطهی سکوت و خاموشی زنان با فرهنگ زیباشناسی اسلامی میاندازد؛ رابطهای سئوال برانگیز. چرا که کمگویی،خویشتنداری، پرهیز از جلب توجه، برای زنان مسلمان یک امتیاز شخصیتی و نوعی زیبایی محسوب میشود؛ امری که در فرهنگ و عرف رایج جامعه ما به طور عمیقی درونی و پذیرفته شده است.
در ادبیات دینی و هم عرفی به روایات فقها و فضلا از چگونگی رفتار مقبول زنانه و هم هرچه محدود بودن حوزهی تردد او برمیخوریم. در مکتوبات آنها اغلب میتوان رابطهی مستقیمی میان میزان سربهزیری، خاموشی و خودداری از ابراز وجود زنان با هنجارهای ایدهآل و مورد پسند جامعه دید. مثلاً امام غزالی عالم مشهور در کتاب «احیای علوم دینی» با تاکید بسیار، کمگویی، خاموشی و خودداری از رفت و آمد در مجامع را از واجبات و صفات لازم برای یک زن خوب میداند. زن هرچه ساکتتر و سربهزیرتر، پسندیدهتر و زیباتر.
تحریم دینی موسیقی و آواز هم همواره راه را بر هرگونه ابراز وجود زنان در این هنر بسته است؛ تابویی که با انقلاب مشروطه شکست ولی با انقلاب اسلامی دوباره احیا شد. در سالهای اخیر با وجود آزاد شدن تولید انواع موسیقی، ممنوعیت تکخوانی زنان همچنان به قوت خود باقی مانده است. هرچند که در ظاهر همخوانی جمعی زنان از گناهان کبیره نیست و در آثار ارکستری بلامانع است. سیاستهای ضد و نقیض مقامات در رابطه با گروههای موسیقی، تولید، کنسرت و آواز زنان از معضلات لاینحل سه دههی گذشته است.
مستند «نه یک توهم» تورنگ عابدیان اثری با لایههای متفاوت است. او با حساسیت زیاد به تشریح معضلاتی پرداخته که زنان خواننده و موسیقیدانان نسل جدید با آن روبهرو هستند. ساختن این فیلم درسال ۲۰۰۳ شروع و در ۲۰۰۹ تمام شده است. این کار قبل از اثر معروف بهمن قبادی به نام «کسی از گربههای ایرانی خبر ندارد» ساخته شد، ولی با پخش فیلم داستانی بهمن قبادی، مستند «نه یک توهم» فضای کافی برای مطرح شدن پیدا نکرد.
این دو فیلم به موسیقی زیر زمینی و مشکلات آن توجه دارند و تورج اصلانی فیلمبرداری هر دو را به عهده داشته است.
تورنگ عابدیان در چند مصاحبهی تلویزیونی قبادی و اصلانی را به رعایت نکردن ضوابط کاری و سرقت هنری متهم کرده است.
موسیقی زیرزمینی عنوانی برای گروههای پاپ متفاوت در ایران است که اغلب بدون مجوز قانونی کار میکنند و برای تمرین و کنسرت با مشکلات بیشماری درگیرند. نداشتن اجازهی رسمی برای فعالیت، دلیل اصلی انزوا و به حاشیه راندن شدن آنها در جامعه است.
این موسیقیدانان جوان از هیچ حمایت شغلی برخوردار نیستند و حتی باید سالها برای برگزاری یک کنسرت قانونی و یا انتشار یک آلبوم دوندگی کنند.
کارگردان در این فیلم موفق شده تا انرژی، شوق و استعداد این موسیقیدانان جوان و با فرهنگ را در صحنههای زیبای فیلمش نشان دهد. افزون بر آن بیننده با یاس، نگرانی مزمن و خودسانسوری دائمی در شرایطی که آنها برای هر قدم و حرکت به دهها مجوز نیاز دارند، مواجه میشود.
تورنگ عابدیان، سارا نایینی و اعضای گروه پیکولو از نسل متولد شده پس از انقلابند. نسلی که با انواع محدودیتهای اجتماعی بزرگ شده است؛ با این همه حاضر به تسلیم و سرکوب استعدادهای هنریاش نیست.تورنگ درآغاز فیلم با بازگویی خاطرات نوجوانی خود به تهران سالهای پس از انقلاب اشاره میکند. زمانی که پخش موسیقی محدود و صدای زنان ممنوع شد، تورنگ دختر نوجوانی بود که مثل همهی جوانها عاشق رفتن به کنسرت و سینما بود. سرانجام هم والدینش را مجبور میکند که او را برای تحصیل در رشتهی کارگردانی به لندن بفرستند.
سارا نایینی در نوجوانی قهرمان ژیمناستیک کشور بود و آیندهی درخشانی برایش پیشبینی میشد. پدرش مربی ورزش و مادرش هم یک بار قهرمان ژیمناستیک آسیا شده بود، اما حادثهای مسیر زندگیاش را کاملاً عوض کرد و او ورزش را برای همیشه کنار گذاشت. بعد به یادگیری موسیقی و خواندن روی آورد. در خانهی آنها همه عاشق موسیقیاند. مادرش هم صدای زیبایی دارد و درس آواز میدهد.
سارای قهرمان حالا به کمک دو عصا راه میرود. داستان شکستن مهرههای کمرش باورنکردنی ولی واقعی است. در فیلم میگوید که یکبار کلید خانه را به همراه نداشت و با شیطنت سعی کرد که از پشت بام به بالکن آپارتمانشان بپرد، اما متاسفانه به حیاط افتاد و دچار شکستگی مهرههای کمر و دشواری در راه رفتن شد. سارا برای مسیر های طولانی از عصا استفاده میکند.
شخصیت اصلی در این فیلم سارا است؛ زنی با صدایی زیبا و شخصیتی قوی که همچنان با پشتکار یک قهرمان به پیش میرود. در شرایطی که او با داشتن نقص عضو و محروم شدن از دنیای ورزش آیندهی روشنی را پیش رو ندارد، اما با تلاش زیاد توانسته یک خوانندهی حرفهای شود و در چندین کنسرت رسمی و خصوصی شرکت کند.
در فیلم با گروه پاپ پیکولو هم آشنا میشویم. چند جوان با استعداد که با کار شبانهروزی توانستهاند در محافل خصوصی اسم و رسمی به هم بزنند. سارا تنها دختری است که با آنها کار میکند. کاوه رهبر گروه در ارکستر سمفونیک تهران هم مینوازد، اما دستمزش آنقدر ناچیز است که سرانجام کارش را ول میکند.
کارگردان در طول چندسال با صبوری فعالیتهای این گروه و همکاریشان با سارا را دنبال میکند. آنها برای هر کنسرت و یا ضبط موسیقی با موانع بیشماری درگیرند. برای هرحرکت به یک مجوز جداگانه نیاز است.
تازه پس از داشتن مجوزها نوبت ادارهی اماکن میرسد که باید همهچیز را دوباره بررسی کند. دست آخر هم دو مفتش از ارشاد باید تمرینها را دیده و تایید کنند. در نهایت اما هیچ تضمینی هم وجود ندارد. گاهی ممکن است که مجوزها بدون دلیل لغو و کنسرت هم ممنوع شود.
در این فیلم با تصویری واقعی از گرفتاریهای روزمرهی این جوانان روبهرو هستیم. فیلمساز آنها را در میان خانواده، در جلسات گفتوگو، تمرین و اجرا نشان میدهد. پشتکار و امیدشان ستودنی است، اما زحمت و رنجی که برای متقاعد کردن مسئولان باید بکشند طاقتفرسا است. آیا آنها میتوانند همیشه اینقدر صبور و امیدوار باشند؟ ادامهی این شرایط چه بر سر آنها و هنرشان خواهد آورد؟
گروه پیکولو اولینبار موفق میشود که برای اجرا در سالن یک بیمارستان مجوز بگیرد. البته فیلمبرداری ممنوع است. سارا هم فقط اجازه دارد با دو خانم دیگر همنوایی کند. صدای آنها باید در صدای موسیقی گم شود! با این همه همگی خوشحالند. پس از کنسرت میشنوند که افرادی اعتراض کردهاند که چرا بعضی از نوازندهها با موسیقی بدنشان را کمی تکان دادهاند. یکی از اعضای گروه میگوید قبلاً وضع از این هم بدتر بود. گیتار الکترونیک، سازی شیطانی و ترانهخوانی جرام بود.
از ورای درد دلهای این جوانان سیاست نامشخص و ضد و نقیض مقامات در رابطه با موسیقی بیشتر و بیشتر روشن میشود.
در سال ۲۰۰۵ پیکولو هیچ مجوزی برای کنسرت نمیگیرد و هنوز آنها برای قطعاتی که با صدای سارا اجرا کردهاند اجازهی نشر نگرفتهاند. آنها به همراه گروههای دیگر دوباره به زیرزمین برگشتهاند و استودیوهای تازهای هم با نامهایی چون قورباغه، کرگدن و پروانه به راه میافتند.
در سال ۲۰۰۶ روسای ارشاد عوض میشوند و گروه پیکولو مجبور به تغییر نامش به «کوک» میشود. «کوک» برای کنسرت در کاخ سعدآباد مجوز میگیرد. کنسرتی موفق با شرکت دوهزار نفر، اما بازهم بدون تکخوانی زنانه. سارا با سه نفر دیگر در این کنسرت همخوانی میکند. مدتی بعد به لندن میرود تا امکان کار را در آنجا بررسی کند.
در صحنهای از فیلم سارا در خیابانی در لندن با یک نوازندهی گیتار که یکی از ترانههای محبوب او را میخواند روبهرو میشود؛ صحنهای متاثرکننده. آیا آن خواننده هیچ تصوری از نحوهی کار او در ایران میتواند داشته باشد؟
سارا در حسرت آزادی خواندن و داشتن آیندهای در هنر آه میکشد. با این حال حاضر به کوتاه آمدن نیست؛ با مجوز یا بیمجوز او به خواندن ادامه خواهد داد.
در آخر فیلم سارا را در یک کنسرت میبینیم. سارا و دوستانش صدای کاوه را همراهی میکنند. کاوه میخواند: «لب باز کن بگو، فردا از آن ماست.فردای سبز عشق تنها برای ماست.پایان انتظار آغاز گفتگوست. لب باز کن بگو، از آنچه پیش روست.»
فیلم را میتوانید در این سایت ببینید.