میثم بادامچیـ مدتی است نگارنده متوجه شده نه تنها طرفداران سرسخت ولایت و جمهوری اسلامی، بلکه برخی مبارزان جدی علیه نظام هم چندان با اصول لیبرالیسم آشنا نیستند. استدلال این مقاله آن است که این جهل آفت و مانعی در راه تحقق دموکراسی پایدار در ایران است.
منظور نگارنده از لیبرالیسم در این نوشتار، معنای مارکسیستی آن یعنی لیبرالیسم اقتصادی و رواج کامل مالکیت خصوصی نیست. لیبرالیسم را در معنای راولزی آن در کتاب «لیبرالیسم سیاسی» (Political Liberalism) در نظر میگیرم که تسامح و مدارا (toleration) و اداره جامعه بر اساس «تکثر معقول» (reasonable pluralism) را قلب و کانون لیبرالیسم میداند.
این که علت این جهل نسبت به مبانی مدارا چه بوده و چه است خودش تحقیق مفصلی میطلبد. یک علت سادهی آن میتواند این باشد که در اندیشهی سیاسی جدید ایرانی که در طول ۱۰۰ سال پس از انقلاب مشروطه شکل گرفته و در اندیشه سیاسی سنتی قبل از آن، هیچ وقت لیبرالیسم و باور و احترام به «تکثر معقول» یک جریان اجتماعی قوی در ایران نبوده است:
یا یک جریان اجتماعی مانند حزباللهیهای کنونی به دنبال ولایت مطلقه فقیه راه افتاده است؛ برخی مانند طرفداران محمدرضا شاه پهلوی نظام غیر لیبرال شاهنشاهی (monarchy)بر مبنای نوعی ناسیونالیسم ایرانی را مطلوب ایران دانستهاند. عده ای نزدیک به همین جریان اخیر به دنبال باستان گرایی (ایران باستان) بوده اند که در آن حملهی اعراب به ایران و اسلام امالفساد و منشا تمام عقبماندگیها و دوری ما از قافلهی مدرنیته و شکوه دوران امپراطوری ایران باستان دانسته میشود و در نهایت مدینهی فاضلهی جریانی از روزنامهنگاران و روشنفکران و احزاب مطرح ایرانی (حزب توده) مدل استبدادی حکومت اتحاد جماهیر شوروی استالین یا لنین و یا چین مائو بوده است. همهی این جریانها هنوز عقبههای فعالی در فضای سایبری فارسی دارند و در قالب طرفدار جمهوری اسلامی یا مبارز پروپاقرص آن فعالیت میکنند. در این میان ممکن است برخی امروز منتقد ولایت فقیه یا سلطنت یا اتحاد جماهیر شوروی شده باشند، بدون آنکه در ادبیات خود تجدید نظر اساسی کرده باشند.
از گفتوگویی با دکتر محمد توکلی ترقی، استاد ایرانشناسی دپارتمان مطالعات خاورمیانهی دانشگاه تورنتو آموختم که استعارهی پزشک و بیمار در مورد کشور زمانی استعارهای رایج در گفتمان روشنفکری ایران بوده است. از نکتهی دکتر توکلی میخواهم استفاده کنم و نشان بدهم این استعاره هنوز در میان برخی مبارزان خارج کشور (صرف نظر از خود نظام) رواج دارد. برخی مبارزان با استبداد دینی هستند که چارهی کار وضعیت کنونی ما را فقط در زدودن «میکروب جمهوری اسلامی» (در ورژن خفیف) یا در زدودن «میکروبهای اسلام» و «جمهوری اسلامی» توامان (صورتبندی قویتر) از کالبد بیماری به نام «ایران» معرفی میکنند. گویی اینکه وضعیت کنونی ما مانند کسی است که با ورود اسلام در ۱۴۰۰ سال پیش به ایران که امروزه خود را در شکل جمهوری اسلامی متبلور کرده است (یا فقط با تشکیل جمهوری اسلامی) دچار مرض شده و اگر این میکروب نابود شود، بیمار ما سلامت کامل خود را باز مییابد. این بازیافتن سلامتی هم علیالاصول یعنی مدرن و دموکرات شدن ایران.
به عنوان مثال یک مقاله از «کیهان لندن» را شاهد رواج استعارهی میکروب و بیمار در نظر میگیرم و سپس آن را نقد میکنم. این نوشته را برای تحلیل انتخاب کردم چون می دانم اینگونه نوشتهها مشتریان جدی خود را در میان ایرانیان، به خصوص خارجنشینها دارد. خانم بقراط که روزنامهنگار فعالی هستند، در ویژهنامهی ۲۳ دسامبر کیهان لندن در یادبود سردبیر متوفای کیهان لندن، هوشنگ وزیری، نوشته اند:
«اصلیترین نکتهای که در دو مقاله وزیری بر آن تأکید میشود سرنوشت نظامهایی است که در سرشت ایدئولوژیک خویش شباهت بیبدیل به یکدیگر دارند. با این همه، جمهوری اسلامی روی دست همه رژیمهای تاکنون شناخته شدهی ایدئولوژیک و الزاماً توتالیتر بلند شده است.[…]
امروز نیز پس از سر گذراندن تجربه محکوم به شکست اصلاحات در جمهوری اسلامی، عدهای موضوع اصلی را که ظرفیتهای عملی و ممکن نظام تمامیتخواه جمهوری اسلامی است به کناری نهاده و بحث را به سوی امکانات و یا حسن نیت افرادی منحرف میکنند که هنوز بر این باورند که میتوان “حکومتی اسلامی با چهرهای انسانی ارائه داد”.
گویی این افراد نمیبینند برای کسانی که هنوز بند نافشان به نظام جمهوری اسلامی وصل است (از آن زاییده شدهاند) مسئله در بهترین حالت بر سر نجات “نظام و ایران” است. آنها دوستداران و علاقمندان “نظام و ایران” را فرا میخوانند تا علیه دولت کنونی بسیج شوند. آنها میخواهند به آن جایگاه، به آن “حاشیه امن” نظام، برگردند که از آن رانده شدهاند. آیا بازگشت آنها به آن “حاشیه امن” چیزی را تغییر خواهد داد و یا سودی برای مردم خواهد داشت؟»
تز «نابودی جمهوری اسلامی تنها راه نجات کامل ایران است»، یکی از پیشفرضهای اصلی نوشتهی فوق است. نویسنده نقدهای جدی را متوجه سران جنبش سبز یعنی موسوی و کروبی وارد میداند؛ چراکه آنها دوستداران و علاقهمندان «نظام و ایران» را فرا میخوانند تا علیه دولت کنونی بسیج شوند تا موسوی و کروبی بتوانند به «حاشیهی امن» نظام برگردند که از آن رانده شدهاند.
نگارنده با اینکه چقدر این نقد منصفانه و واقعبینانه است کاری ندارم. تحلیل من در مورد نقش موسوی و کروبی در شرایط کنونی جنبش دموکراسیخواهی ایران البته با نویسنده اختلاف جدی دارد، ولی در اینجا میخواهم روی یک نکته تکیه کنم و آن این است که مقالهی فوق بر اساس استعارهی «میکروب» و «بیمار» شکل گرفته است که به نظرم میتواند راهزن باشد.
در اینکه نظام کنونی ایران نظامی واپسگراست که اندیشهی ولایت فقیه در آن بر اساس مبانی حکومتی قرون وسطایی شکل گرفته فکر کنم کمتر کسی امروز، به جز سینهچاکان ولایت، اختلاف نظر داشته باشد. در اینکه دموکراسی لیبرال ایدهآل ما در روزگار کنونی است هم فکر میکنم خانم بقراط با نگارنده این سطور هم نظر باشد.
مشکل کار در آن است که قلم خانم بقراط و کسان دیگری که مانند ایشان مینویسند به گونهای است که به خوانندگان سادهبین و سادهلوح القا میکند تنها کافی است جمهوری اسلامی نابود شود؛ از آن پس در دم ایران بهشت برین خواهد شد. این استدلال همان اشتباه رایج روشنفکران ایرانی قبل از انقلاب۵۷ است که خانم نویسندهی کیهان لندن امروزه به احتمال زیاد منتقد سادهاندیشی آنهاست.
نقد آن است که به قول احمد شاملو بدیل ظلم لزوماً عدالت نیست. به زبان دیگر جایگزین فاشیسم لزوماً مدارا و لیبرالیسم نیست. کسانی که با فلسفهی سیاسی معاصر، بهخصوص آرای اندیشمندانی چون راولز و ویل کیملیکا (Will Kymlicka استاد ما در دانشگاه کوئینز کانادا) آشنایند میدانند چقدر سادهاندیشی در این پیشفرض نهفته است که ورود دموکراسی لیبرال به ایران را قابل تحقق بدانیم بدون آنکه مدارا و تسامح و رعایت حقوق «برابر» تمام شهروندان از تمام قومیتها و جنسیتها و اقشار و ادیان را در فرهنگ عامهی مردم و خودمان به عنوان فعالان سیاسی رواج داده باشیم.
فیلسوفان سیاسی معاصر مانند راولز (به تاثیر از هگل) و ویل کیملیکا معتقدند نسبتی میان حکومت یک جامعه و فرهنگ مردمان آن جامعه وجود دارد. وقتی فرهنگ اپوزیسیون یک نظام فاشیستی به اندازهی خود آن نظام مستبدانه باشد، همخوابگی با عروس ماهرویی به نام دموکراسی به این زودیها نصیب ما ایرانیان نخواهد شد و اگر نصیب شود هم بیثبات و بیخاصیت خواهد بود.
پی نوشت:
از دوست عزیزم پیمان متشکرم که شعر زیبای زیر از احمد شاملو را برایم پست کرد:
هنوز/ در فكر آن كلاغم در درههاى يوش/ با قيچى سياهش/ بر زردى برشته گندمزار/ با خشخشى مضاعف/ از آسمان كاغذى مات/ قوسى بريد كج،/ و رو به كوه نزديك/ با غارغار خشك گلويش/ چيزى گفت/ كه كوهها/ بىحوصله/ در زل آفتاب/ تا ديرگاهى آن را/ با حيرت/ …در كلههاى سنگىشان/ تكرار مىكردند.
گاهى سئوال مىكنم از خود كه/ يك كلاغ/ با آن حضور قاطع بىتخفيف/ وقتى/ صلات ظهر/ با رنگ سوگوار مصرش/ بر زردى برشته گندمزار بال مىكشد/ تا از فراز چند سپيدار بگذرد،/ با آن خروش و خشم/ چه دارد بگويد/ با كوههاى پير/ كاين عابدان خسته خوابالود/ در نيمروز تابستانى/ تا ديرگاهى آن را با هم/ تكرار كنند؟
بنا بر توضیح پیمان، شاملو در حاشیهی شعر فوق نوشته است: «شعر از اين اشتغال ذهنى قديمى آب خورده است كه “بديل ظلم هرگز عدالت نخواهد بود”. خطر در آن است كه غارغار خشك و بى معنى كلاغان تنها، در «كله هاى سنگى» تكرار مى شود!»
یکی از خوشگلیهای ایدئولوژی شیعه همانا ویروس ضدمنطق است که مثل دم خروس از لای عبای نویسنده محترم بیرون زده. این پاره های بیربط یعنی یک مقاله است؟ اول فضل فروشی که ایهالناس بنده در تورنتو در محضر استاذ فلانآبادی تلمذیده ام، اندر بحوث میکروب و بیمار شرع! بعد پاراگراف خانم بقراط را پیراهن عثمان میکنیم که وا لیبرالیسما بیضۀ اسلام یخ کرد! هر جا هم قدرت گرفت اول همن لیبرالیسم و آزادیخواهی بود که ختنه شد!
بعد جانم برایتان بگوید این اسلام عزیز چه ایدئولوژی است که به این همه لباس مختلف و متناقض ( طالبانی، خمینی، القاعده، حجتی، مجاهدی، شریعتی، فرقانی، سلفی …) درمیآید؟ و آخر سر همان صراط المستقیمی را میرود که در همان صدرش بکردند؟ یعنی شلاق میزند و گردن، سنگسار میکند و غارت، سرکوب و تحمیق میکند، دروغ میگوید، کنیز و برده میسازد و یک مرداب انسانی میآفریند که از گندش نمتوان نفس کشید؟ این چه ایدئولوژی است؟ از یادمان نرفته کرم جمهوری اسلامی از توی کراوات شریعتی و بازرگان درآمد و افعی شد!
وارد بحث نمیشوم کوتاه آنکه نویسندۀ محترم حتا در کوینز کانادا هم "بدیل فاشیسم حتما دموکراسی نیست" را نیاموخته تا بداند این نظر از شاملو نیست! محقق و اسلامشناس گرامی حتا به پانویس شعر شاملو هم هم نتوجهیده اند تا صاحب این تئوری را بشناستد صرفا از حافظه حقالعملکاری نموده اند و بس!
اورینب / 02 January 2011
بتصورمن نویسنده بر مطالب اصولی که از مصائب عمده درراه جنبش ازادیخواهانه مردم ماست دست گذاشته وحمله بی منطق وبدون دلیل درجهت بسخره گرفتن یک فکر را نمی پسندم – بحث اصلی ایشان تربیت وتمرین ازادیخواهی درجامعه وبستر سازی برای دموکراسی درفردای ازادی ایرانست که مطلبی متین واصولی است – نسبت دادن ایشان به فلان حکومت و ولایت وغیره کاری شایسته نیست
کاربر مهمان / 05 January 2011
هر زمان اپوزیسیون ایران توانست بر محور سرنگونی ج- ا اتحاد و اتفاق کند، آنزمان ستون دمکراسی در میان گروههای سیاسی ایرانی پیریزی میشود و کشورهای دمکرات هم، ایران و ایرانی را جدی خواهند گرفت ! صرفنظر از تعلقات سیاسی خانم بقراط، ایشان قلمی بسیار روان، تحلیلی و میهن دوستانه دارند. جای تأسف است که مدتی است رادیو زمانه ! با قلم بدستان نو نهال تربیت شده در نظام فقهی که دینخویی را یکی از خصوصیات وطن دوستی میدانند، سخنگوی جنبش سبز (بخوانید زرد) در خارج از کشور شده و از روزنامه نگاری و تریبونی مستقل و آزاد فاصله گرفته است.
ایراندوست / 01 January 2011
تیتر بسیار جذاب و گیرایی داشت اما مطالب به تیتر اصلن مربوط نمیشدند و البته مطالبی در هم و بدون شیرازه. همان نفس اول، نویسنده شروع به کوبیدن جریان فکری ای کرد که ارزش نوشته رو به شدت تقلیل داد.
کاربر مهمان / 01 January 2011