ج.م: گفت- و- شنید در باره‌ی واژه‌ها به خودی خود سودمند است چرا که ذهن را وامی‌دارد با زبان بیشتر ور برود. ذهن آموخته به زبان تواناتر است در فهمیدن و همچنین ساختن و پرداختن واژه برای مفهوم‌های نوساخته‌ی برآمده از زبان‌های مدرن. و شاید مهم‌تر از آن، پاگذاشتن به زایندگی ذهنی و زبانی باشد و ساختن مفهوم‌های نو در زبان خود-مان.

یکی از چالش‌های ما در راه ِ آموختگی با زبان‌مان نداشت ِ دانش ِ بسنده از آن است. منظور-ام نه دانش ژرف زبان‌شناختی، که، آگاهی‌های آغازین است از ساختار زبان و چند- و- چون دستگاه واژگانی آن. ما همین دستور زبان نارسای کنونی را هم کج- و- کوله آموخته ایم و از سویی از مادران زبان‌مان هم یکسره بی‌خبر ایم. بسنجید با ملت‌های مدرن اروپایی. در فرانسه بچه‌مدرسه‌ای کم- و- بیش با لاتین آشنا ست اما در ایران دکتر زبان و ادب فارسی می‌شناسم که سر سوزنی پهلوی نمی‌داند.

از سویی سرریز بی‌رویه‌ی واژه‌های بیگانه روند طبیعی واژه‌سازی را به هم ریخته و فارسی‌زبان را از برسازی واژه‌ برایِ مفهوم‌هایِ نوین باز داشته است. شاید این‌جا چرایی کار سره‌نویسان روشن شود. سره‌نویسانی که بسیار از-شان آموخته ایم اما همیشه پیش از بررسیِ درست کار هر کدام، همه را به یک چوب زده و ورچسب «نژادپرست» چسبانده ایم‌شان.

چندی پیش دوست ندیده‌ای نوشته‌ای را در باره‌ی واژه‌‌ی «دگرباش» در فیس‌بوک بازچاپ کرد و افزود که امروز دیگر چندان با آن نوشته‌ی پیشین هم‌رای نیست. اما دیگران نگرهایی در زیر-اش نوشتند که نشان می‌داد موضوع همچنان ابهام‌برانگیز است. از سوی دیگر در همین صفحه هم بارها در باره‌ی واژه‌های به کار رفته نگرهایی گوناگون داده شده که خوب است به آن‌ها بپردازیم و پرداخت‌هایِ هم را واکاویم. شاید آموزشی که از ما دریغ داشته شده را به یاری هم بیاموزیم.

از سویِ دیگر چندی ست می‌خواهم در باره‌ی چند واژه بنویسم و اکنون نوشته‌ی این دوست ندیده و نشناخته بهانه‌ای شد برای آغاز این چند گفتار. با سپاس از او.

نخست از انگاشت‌های (به نگر ِ من) نادرست همین نوشته در باره‌ی «دگرباش» می‌آغازم و چرایی نادرستی‌شان و سپس می‌پردازم به بحث انگار بی‌پایان «همجنس‌گرا و همجنس‌باز».

مهم‌ترین نادرستی نوشته‌ای که به آن اشاره شد درهم‌آمیختن گفتمان‌های گوناگون روانشناسی و جامعه‌شناسی با هم و همچنین با زبان طبیعی و زبان ادبی ست.
 

«دگرباش» برابر «همجنس‌گرا» نیست. همچنان که queer برابر homosexual نیست. «homosexual» واژه‌ای روانشناختی ست که «گرایش جنسی به هم‌جنس» را می‌رساند.«queer» اما واژه‌ای ست برآمده از زبان مردم به معنی «عجیب و غریب؛ غیرعادی؛ دگر از جمع- جامعه» که به کنایه و به هدف تحقیر به همجنس‌گرایان نسبت داده می‌شده و سپس در جنبش‌های همجنس‌گرایی به کار رفته و پس از آن، نه در روانشناسی، که در جامعه‌شناسی به یک تشنیک‌واژه‌ی {اصطلاح ِ} آکادمیک ترادیسیده. اما هدف نگره‌ی «queer» تنها تابوزدایی از «واژه» نبوده؛ که مفهوم «دگرش از باشندگیِ پذیرفته‌ در ذهن انسان سده‌ی بیستمی» را هم می‌هاید {تایید می‌کند}. یعنی که انسان «کوئیر» می‌پذیرد که «دگر» است نسبت به جامعه، و، نگره‌ی کوییر در کنار تابوزدایی از واژه‌ی «کوییر»، تابوی «دگر بودن» را هم می‌زداید.

همچنان که از بند پیش برمی‌آید هر همجنس‌گرایی، به صرف گرایش به همجنس، «کوییر» نیست و کوییر بودن بستگی دارد به پذیرش «کیستی {هویت} ِ دگر نسبت به کیستی پذیرفته در جامعه».
 

بگذارید نمونه‌ای روشن‌گر بیاورم: واژه‌های «مرد» و «شوهر» با هم پیوستگیِ معنایی دارند اما به یک معنی نیستند. «مرد» تفکیکی جنسیتی را می‌رساند در برابر زن. و «شوهر» مردی ست که نقشی را پذیرفته که در اجتماع برای «مرد» شناخته شده است. گرچه که این واژه‌ها برآمده از زبان طبیعی مردم هستند نه از زبان دانشی، اما شاید بتوان در باره‌ی‌شان گفت که «مرد» پیش از هر چیز مفهومی زیست‌شناختی را می‌رساند و «شوهر» مفهومی جامعه‌شناختی. (نیاز به بازگویی ندارد که هیچ‌کدام از این دو واژه در همین معنی‌های آغازین درنمانده اند و بارهای حسی و عاطفی گوناگون پذیرفته اند.)‌

داریوش آشوری واژه‌ی «ناجور» را به جای «کوییر» پیش‌ نهاده اما نه برای زبان طبیعی (تا بخواهد همان راه کوییر در انگلیسی را در فارسی بپیماید) که در جایگاه یک تشنیک‌واژه در گفتمان جامعه‌شناسی.

اما نمی‌توان نادیده گرفت که راه زبان دانش به روی زبانِ طبیعی باز است؛ به ویژه در باره‌ی دانش‌های انسانی (و می‌باید که چنین باشد). از سویی جامعه‌شناسی و جامعه‌شناسیِ جنسی در جنبش‌های ضد تبعیض جنسی و جنسیتی نقشی کلیدی دارند. و این نگرِ نوشته‌ی مورد بحث درست است که نمی‌توان چشم داشت که «ناجور» همان راهی را در میان فارسی‌زبانان برود که «کوییر» در میان انگلیسی‌زبانان رفته است.

«کوییر» را کنش‌گران اجتماعی از زبان طبیعی انگلیسی برداشته، و سپس جامعه‌شناسان آن را به یک تشنیک‌واژه‌ی آکادمیک ترادیسانده اند. اما در فارسی قرار است ماجرا وارونه رخ دهد. یعنی در جامعه‌شناسی از انگلیسی ترجمه شود سپس کنش‌گران اجتماعی آن را به گوش مردم برسانند. بهتر است منطقی برخورد کنیم و از سرگذشت این واژه در انگلیسی درگذریم و به همان مفهوم کنونی‌اش بپردازیم: پذیرش دگر بودن و تابوزدایی از آن.

اما «دگرباش». «باش» بن مضارع از مصدرِ بودن است. در افغانستان «شهروند» را «باشنده» می‌گویند. «دگر» هم با واژه‌ی «دگراندیش» برای فارسی‌زبان جاافتاده و واژه‌های «دگرگشت» و «دگره» هم به جایِ alternation و alternative کم- کم دارند به کار می‌روند.

بر خلاف آن‌چه در نوشته‌‌ی پیش رو گفته شده «دگرباش» معنی «غیر ِ خود» نمی‌دهد. یعنی که «خود» را در خود ندارد. و دگر است از واژه‌ای چون «دیگرخواه» که در برابرِ «خودخواه» می‌نشیند. واژه‌های همانند را بررسیم:

«تیزبین» ساخته شده از «تیز» و «بین» که بن مضارع مصدر دیدن است. آیا «تیزبین» یعنی کسی که خود-اش را تیز می‌بیند؟ یا کسی که در دیدن تیز است؟

نمونه‌ی دیگر هم به گمان‌ام گره‌گشا ست: «خودرو» برآمده از «خود» و «رو» که بن مضارع است از مصدر روییدن. به معنی گیاهی که خود-اش (بی نیاز به کاشت و نگهداشت انسان) می‌روید.

نکته این جا ست: «خود» این‌جا نقش اسمی دارد و «تیز» در نمونه‌ی پیشین نقش صفت را بازی می‌کند.
«دگر» در «دگراندیش» و «دگرباش» هم صفت است و نه اسم. اما شاید بر پایه‌ی واژه‌هایی چون «دیگرخواه» و «دیگرپذیر» این پرسش پیش‌ نهاده شود که آیا می‌شود یک پیشوند در جایی نقش اسم بپذیرد و در جایی نقشِ صفت. پیش‌نمونه‌ها نشان می‌دهد که شدنی ست:
«دل‌بر»: کسی که دل را می‌بَرَد یا بُرده. بسنجید با «دلخواه» و «دل‌پسند»: خواهش و پسند برآمده از دل یا درست‌تر خواهش و پسندِ دلی؛ نه دل را خواستن و پسندیدن.‌

پس پیدا ست که در زبانِ فارسی یک واژه می‌تواند هم نقش اسمی بپذیرد و هم نقش صفتی. ‌
«دگراندیش» یعنی کسی که در اندیشه دگر است نه دگری که می‌اندیشد یا کسی که به دیگری می‌اندیشد. «دگرباش» یعنی کسی که در بودن دگر است؛ نه کسی که غیر خود می‌باشد.

از این نکته هم نباید درگذریم که «کوییر» گرچه از دل جنبش همجنس‌گرایان برآمده اما اکنون در کنار آن‌ها، دوجنس‌گراها و تراجنس‌گونه‌ها و دوجنس‌گونه‌ها را هم پوشش می‌دهد. به نگر-ام این همه، «دگرباش» را برابری درخور برای «کوییر» می‌نمایاند.

گر چه من هم با تنی چند از کنش‌گران در این زمینه هم‌داستان‌ ام که جنبش ضد تبعیض جنسی و جنسیتی نباید در مفهوم (queer- دگرباش) دربماند اما آن دیگر ربطی به واژه‌ی «دگرباش» ندارد. مشکل خود «کوییر» است نه برابر فارسی آن و ایرادی که این دسته از «دگرباش» می‌گیرند به خود «کوییر» هم برمی‌گردد. گر چه این دسته از همراهان «کوییر» را به کار می‌برند و تنها «دگرباش» را واژه‌سازی ناآگاهانه می‌دانند. به گمان‌ام این خود نشان می‌دهد که تا واژه‌ها فارسی نباشند، درست دریافته نمی‌شود. (بررسی تشنیک‌واژه‌ی برساخته‌ی این همراهان را وامی‌نهم به بخش دوم این گفتار.)

و اما بحث بی‌پایان «همجنس‌باز». در نوشته‌ی مورد بحث با اشاره به «پاک‌باز» و «دغل‌باز» و «عشق‌باز» و «هوس‌باز» آمده که «پسوند باز به تنهایی القای قبح نمی‌کند و در عطف به ماقبل خود معنا می‌یابد.»
درست اما این دلیل بسنده نیست که «همجنس‌باز» القای قبح نمی‌کند. «باز» را بررسیم.

نخست این که «باز» در «پاک‌باز» دگر است (یا دگر شده) از «باز» در «عشق‌باز» و «هوس‌باز». «باز» برآمده از مصدر ِ «باختن» است. با این همه در فارسی «پاک‌باخته» معنی‌ دارد اما «عشق‌باخته» و «هوس‌باخته» نه. این دگرش تنها برآمده از صفت بودگی «پاک» و اسم بودگی «هوس» نیست. چه که «دغل‌باخته» هم بی‌معنی ست. گیر در خود «باز» است.

«بازی» برآمده از «باز» بن مضارع «باختن» است. هر دو بن این فعل به چند معنی گوناگون، اما تا جایی هم‌بستر، به کار می‌روند. از پیشینه‌ی این واژه‌ها در زبان‌های مادر فارسی دری شناخت بسنده ندارم اما روشن است که معنی‌های گوناگون پذیرفته و می‌پذیرند. دهخدا چندین معنی برای «باختن» آورده که این گستره‌ی معنی تا «ورزیدن» و «جنگیدن» و «دل‌مشغول بودن» هم می‌رسد!

این بیت منوچهری را بنگرید:
عشق‌بازیدن چنان شطرنج‌بازیدن بود/ عاشقی کردن نیاری دست سوی او میاز
 

«بازیدن» ِ پس از «عشق» را می‌توان بیانی کنایی انگاشت از «بازی عشق» در کنار «بازی شطرنج» اما این بیان پس از جاافتادن در زبان، بار کنایی را از دست می‌دهد و می‌توان به سادگی «عشق ورزیدن» معنی‌اش کرد.

«بازی» در شرق ایران و همچنین در افغانستان و تاجیکستان به معنی «رقص» به کار می‌رود. گرچه دهخدا این معنی را برای مصدر «باختن» نیاورده اما با توجه به این بیت شاهنامه برداشت این معنی دور از ذهن نیست:
به درگه یکی رود و می ساختند/ یکی هفته با رود و می باختند
 

«باختن» به معنی «بازی کردن» در همان سروده‌ی پیش‌تر اشاره‌شده‌ی منوچهری آمده:
شاه دل گم گشت و چون شطرنج را شه گم شود/ کی توانِ باختن شطرنج را شطرنج‌باز
 

طبعن منوچهری نمی‌پرسد اگر شاه شطرنج گم شود، شطرنج‌باز چگونه می‌تواند در بازی شطرنج شکست بخورد. که می‌پرسد اگر شاه شطرنج گم شود شطرنج‌باز چگونه می‌تواند بازی کند.
و بن مضارع نه با فعل کمکی «کردن» که با صرف خود بن به معنی «بازی» در این بیت حافظ به کار رفته:
خرد ز پیری من کی حساب برگیرد/ که باز با صنمی نرد عشق می‌بازم
 

گره این جاست که در زبان پُر ایهام حافظ شاید بتوان «می‌بازم» را «شکست می‌خورم» هم معنی کرد و از سویی روایت «که باز با صنمی طفل عشق می‌بازم» هم هست که آن‌جا همان معنی «ورزیدن» درست‌تر به نگر می‌رسد.
 

به نگر من شاید یکی شدن معنی «باختن: بازی کردن» با «شکست خوردن در بازی» میوه‌ی اندیشه‌های عارفانه و نمود-اش در شعر ایهامی باشد که امروز واژه‌ای چون «دل‌باخته» را معنی‌دار می‌کند و همچنین واژه‌ای چون «مال‌باخته» که شاید بر پایه‌ی آن ساخته شده باشد. از این دست دگرش‌های معنایی در شعر عارفانه فراوان است.
 

«پاکبازی» و «پاکباز» و «پاک‌باخته» هم برآمده از، یا (جای‌گرفته در) عرفان اند و هر دو معنی «بازی» و «شکست در بازی» را می‌رسانند. نمونه‌وار اگر معنی آغازین «بازی» را بگیریم می‌توان «دغل‌باز» را متضاد «پاکباز» دانست. اما اگر معنی سپسین «شکست در بازی» را بگیریم «دغل‌باز» بی‌معنی می‌شود همچنان که «دغل‌باخته» هم نداریم.
 

از سویی «باز» در واژه‌هایی مانند «قمارباز» و «کفترباز» (که بیشتر برآمده از بازی به نگر می‌رسند) بیشتر از آن‌ که «کننده‌ی بازی قمار» یا «کننده‌ی بازی کفترپرانی» را برساند، «افراط کننده در این بازی‌ها» را می‌رساند یا «بسیار دل‌مشغول به آن‌ها».
 

نمونه‌هایی مانند «شطرنج‌باز» و «شمشیر‌باز» هم هستند که بار افراطی ندارند و به سادگی «کننده‌ی بازی» معنی می‌شوند.
 

این‌جور که پیدا ست ما نه با یک واژه با یک معنی آشکار، که با یک واژه‌ی برآمده از یک ریشه‌ی چند دیس و چند معنی رو-به- رو ایم که هر معنی‌اش در همان بستر برآمده از آن راست می‌نماید.

نمی‌توانیم «پاک‌باز» را به عنوان دگره در برابر «تنیس‌باز» یا «دخترباز» بگذاریم. چه که «تنیس‌باز» بر پایه‌ی پیش‌نمونه‌ی «چوگان‌باز» ساخته شده و سازندگان‌ «دخترباز» به نگر می‌رسد بیشتر به «هوس‌باز» می‌اندیشیده‌اند.
 

به نگر من «همجنس‌باز» بیش از همه‌ی نمونه‌ها به همین نمونه‌ی واپسین می‌ماند. چرا که نه برآمده از عرفان است و نه می‌توان هیچ‌کدام از پیش‌نمونه‌های ِ برآمده از عرفان را الگوی‌اش دانست. به یک بازی و رقابت ِ ورزشی هم که اشاره ندارد. «همجنس‌ورز» و «همجنس‌رقصنده» هم که بی‌معنی هستند. پس همسنگ است با واژه‌هایی چون «دخترباز» و «پسرباز» و «هوس‌باز» و «زن‌باز» و… .
 

بحث سر «قبح» نیست. «هوس‌بازی» کمی قبح دارد و کسی که قبح‌اش را نمی‌پذیرد واژه‌ای دیگر برمی‌گزیند یا تنها در شوخی به کار می‌برد-اش. شاید من «دختربازی» را قبیح ندانم اما دیگری بداند. اما چه قبیح و چه نه، هیچ‌کس «دخترباز» را به معنیِ «مرد دگرجنسگرا» به کار نمی‌برد!
 

«هم‌جنس‌گرا» یک واژه‌ی روانشناختی ست که مفهوم «گرایش به هم‌جنس» را می‌رساند. و پسوند «باز» نه تنها به خاطر فلان بار حسی یا بهمان بار معنایی، که به خاطر همین چند معنی داشتن‌اش هم نمی‌تواند برابرسازی درست برای یک تشنیک‌واژه‌ی دانشی باشد. تشنیک‌واژه‌ی دانشی باید دقیق و روشن و بی ایهام، و، بی از پیش‌انگاشت‌های خوب و بد عرفی، اخلاقی، مذهبی و یا عرفانی باشد.

من هم بر آن ام که خوب است اگر تابوی «همجنس‌باز» زدوده شود و در جایگاه خود-اش به کار رود اما با این آگاهی که «همجنس‌باز» برابر «همجنس‌گرا» نیست و واژه‌ای ست جدا با کاربرد جداگانه؛ خواه در کنار «پاکباز» و «عشق‌باز» در شعر و عرفان، خواه در کنار «دخترباز» و «پسرباز» در جایگاه شوخی و تکه‌پرانی و انگ و تحقیر و افتخار و… یا در هر جایگاه دیگر مگر روانشناسی.

و شاید همین راهی که دارد می‌رود هم بد نباشد. یعنی دگردیسی به یک دشنام و نشستن به جای دشنام‌های کنونی که همه می‌دانیم چه هستند و بهتر می‌دانم بازنگویم‌شان. یعنی که کاستن از میزان نفرت و تحقیر و خشونت در زبان همجنس‌گراستیزان. شاید این هم برای خود-اش یک جور «پیشرفت» باشد!