الف شیخ – جوئل پیتر ویتکین برای من کشفی است در زمینهی عکاسی و تجربهی زیباشناسانه. او انگارهام را از مرگ دگرگون کرده است. در عکاسی، رسانهای که دستکم در ظاهر، با پوستهی واقعیت سروکار دارد، مرگ چگونه میتواند یا میبایست بازنموده شود؟ مفهومی که همزمان واقعیترین و انتزاعیترین مفهوم برای زندگان است. مفهومی که تا دم احتضار در هالهای از راز و دهشت و تاریکی باقی خواهد ماند و پس از مرگ نیز دیگر نمیتوان از آن فاصله گرفت و به چشم سنجش در آن نگریست. شناخت مرگ تنها پس از مرگ امکانپذیر است و این اندوهناکترین ناسازهی زندگی بشر است.
حالا فقط میدانم که این مرگ نیست که سر میرسد؛ زندگی است که بهسر میرسد، چه میدانیم، چه میمیریم…
یدالله رویایی، هفتاد سنگ قبر
مرگ بخشی از زندگی و تداوم آن است
از دیدگاه ویتکین، مرگ بخشی ناگزیر از زندگی و تداوم آن است. او به مرگ چونان مفهومی منفی و هولناک نمینگرد که در تضاد با حیات و در تیرگی فرورفته است؛ مرگ، خمیرمایه و سرشت حیات است. مرگِ یک نوزاد یا یک پیرمرد با فساد خوشهای انگور یا مرگ یک قرقاول زیبا، یکسان است. این چهرههای گوناگون مرگ را تنها به سبب عادت و ترس، از هم جدا انگاشتهایم. با مرگ، آدمیان و چیزهای جهان همتراز میشوند؛ در عکس «مرد شیشهای»، ویتکین ولگردی را تصویر کرده است که پس از مرگ شبیه قدیسان شده است. این مرد چون شیشهی پاک شده، شفاف و بیغش؛ و با مرگ استعلا یافته است؛ گناهانش بخشوده شده و چونان کودکی معصوم در زندگی دوبارهاش به خواب رفته است. در وادیِ مرگ، آدمیان جامهی منیت فرو میگذارند. همه سر به سر مرگ را زادهایم…
سیر تکامل ما از زیستن در طبیعت به سوی زیستن در تمدن (به معنای فرویدی آن)، پایهی نگرش ما به جهان است. نگرشی که به دو سر یک طیف محدود است: سفید و سیاه. و مرگ را آدمیان سیاه دیدهاند؛ بیهیچ سایهی روشنی. زیرا اتفاقی است که به سادگی میافتد و به ناگاه رشتههای مودتمان را با همهی آن کسانی که دوست میداریم، پنبه میکند. ما بسیار وقتها سایه روشنهای واقعیت را نمیبینیم و در تأویل جهان و مفاهیم، تنها به دوگانههای آشنای مرگ/زندگی؛ سیاه/سفید و… بسنده میکنیم. و واقعیت قاطع مرگ را نیز یا یکسره نفی کردهایم؛ یا بیهیچ پرسشی آن را ستودهایم و دروازهی ورود به جهانی بهتر دانستهایم.
آثاری که با مرگ آمیختهاند
نگاه ویتکین به مقولهی مرگ، این نگاه تکبعدی را پس میزند و دست بیننده را میگیرد و به سایه – روشنهای مرگ میکشاند. در عکسهای او که اینچنین با مرگ آمیختهاند؛ به سویههای دیگر حیات خیره میشویم؛ در رویارویی با سوژههایش گاه دلآشوبهای حس کردهایم و هراسان نگاهمان را برگرفتهایم و گاه، از شگفتی ترکیب استادانهی فساد و زیبایی، زبان به ستایش گشودهایم. ویتکین شوالیهای است که مرگ را به سخره گرفته است. او نقاشی از دورانهای گذشته است که طبیعتهای بیجان نقش میزند؛ تابلوهایی که سرشار از زندگیاند: گلهای سرخ، شاخههای پربار انگور، ومیوههای رنگین و تازه که دلالتهای زیبای حیاتاند. اما در میانهی این طبیعت بیجان، به ناگاه جسد مثله شده کودکی در گوشهای از کادر تصویر، لذت نگاه مخاطب را به تهوع و دهشت بدل میکند. این بازی هولناکی است با ذوق زیباشناسانهای که در طول سدههای متمادی شکل گرفته و تثبیت شده است. در این بازی، تاریخ نقاشی و طبیعت بیجان و تاریخ زیباشناسی به بازی و چالش گرفته شده است، و مخاطب، ناگهان زیر پایاش را در رویارویی با چنین اثر بیسابقهای خالی میبیند و تکیهگاهی ندارد تا بر آن تکیه کند و از این کابوس که در بیداری بر او میگذرد رهایی یابد و با چالشی در ذهن و پرسشهایی بیپاسخ از عکسها فاصله میگیرد. در جهان بینی ویتکین، حیات پس از مرگ رنگ و بوی ایدئولوژیک ندارد؛ حیاتی که پس از مرگ، در همین جهان مادی، مردهها از سر میگیرند؛ یکی از بنیادینترین مفاهیم آثار اوست و در تضاد است با حیات آنجهانی در آموزههای مسیحیت.
چشمی بر دریچهی ممنوع
عکسهای جوئل پیتر ویتکین نمایشگاهی از موجودات شگفتانگیز و خوفناک است؛ موجودات عجیبی که از انواع ناهنجاریهای جسمی رنج میبرند؛ عکسهایی که در عین حال گونهای زیبایی والا از آنان پرتوافکن است. این عکسها، ویتکین را به مقام یکی از پرآوازهترین هنرمندان عکاسی در جهان برکشیدهاند. آثارش در میان عکاسان معاصر جزو گرانقیمتترین آثار است: مناقشهانگیزترین عکساش با عنوانِ بوسه، در حراج ساتبی و در سال ۱۹۹۰ به قیمت ۲۷۵۰۰ دلار به فروش رفت. در این عکس، سرِ جسدی درست از وسط شکافته شده است و ویتکین این دو تکه را روبهروی هم قرار داده است؛ گویی که در حال بوسیدن یکدیگراند! آثار جوئل پیتر ویتکین در معروفترین موزههای عکاسی جهان نگهداری میشوند و نامش در فهرست مجموعهداران بزرگی مانند ریچارد ژر قرار گرفته است.
ویتکین با رویی گشاده این نکته را میپذیرد که نقص عضو سبب انگیزش تخیلاش شده است؛ اما میخواهد او را دوستدار انسانهایی بدانند که مورد مهر و عطوفت نبودهاند؛ کسانی که آسیب دیده و رانده شدهاند؛ و هدف او نشان دادن زیبایی این موجودات، از راه برجسته کردن رنجهایشان است. او شبیه پزشکی است که دیگر با دیدن خون و مرگ به شگفت نمیآید.
گرایش به امر ناهنجار
سوژههای مورد علاقهی ویتکین به صورت فهرستوار عبارتند از: انواع ناهنجاریهای جسمانی، عقبافتادگان ذهنی، کوتولهها، موجودات غولپیکر، گوژپشتها، افراد تغییر جنسیت داده، زنان ریشو، دلقکها، و… او صحنههایی وهمانگیز و در عین حال رمانتیک خلق میکند و سوژههایش را در پسزمینهی نقاشیهای استادان بزرگ قرار میدهد؛ او معنای گروتسک را با دریافتی جسورانه وشخصی از مفهوم تعالی دگرگون کرده است. عکسهای ویتکین که نمایشگر رنج جسمانی و جنسیتهای مغشوشاند، جایگاهی انکار ناپذیر در رویکرهای سیاسی به بدن انسان و مقوله جنسیت یافتهاند. او مانند عکاسانی همچون ویجی، دایان آربس و رابرت مپلتورپ، تصویرگر امور ممنوع است؛ و شقاوت و مرگ را در برابر دیدگان ما میگذارد. ویتکین در اغلب سلف- پرترههایش ماسکی به چهره دارد؛ ماسکی سیاه مانند ماسک زورو که نقش صلیبی بر ان دیده میشود. در قیاس با عکاسان مد که از زنان مبتلا به بیاشتهایی با پاهای لاغر و استخوانهای برجستهی گونه عکس میگیرند؛ ماهیت کار ویتکین به هیچوجه بهرهکشانه نیست. بسیاری از مدلهایش در مهمانیها و نمایشگاهها حضور یافتهاند و این مسأله را تأیید کردهاند که برخورد ویتکین با آنها هنگام عکاسی توهینآمیز نبوده است.
الهام از استادان قدیمی نقاشی
دوران رنسانس خاستگاه تمایل ویتکین به امر ناهنجار است؛ جستوجوی او در بیمارستانها و سردخانهها در پی مدل برای عکاسی، تلاشی برای بازآفرینی دورانی طلایی است که در آن نقاش کالبدشناس نیز بوده است! او برای سخنانش از نقاشیهای استادان قدیمی شاهد مثال میآورد: بوش، بوتیچللی، تیسین، گویا، روبنس و نیز امدرنیستهایی مانند پیکاسو، و خوان میرو. ویتکین در مقام یک هنرمند پست مدرن خلوت گزیده در تلاش است تا برای خود و همگنانش خانوادهای هنری بیافریند و تنها عکاسی که میگوید بر او تأثیری ژرف بهجا نهاده است، اگوست ساندر، عکاس چهرهنگار آلمانی قرن بیستم است.
همنشینی زیبایی و فساد
شاید نیروی آثار ویتکین از این واقعیت برآمده است که روی دیگر سکهی زیبایی را به مخاطب نشان میدهند؛ زشتیهای جهان را. هر تصویر پرسشی و پاسخی در خود دارد؛ این پرسشها ما را به بصیرتی رهنما میشوند که بر اساس آن، جهان سیاه و سفید نیست و اینکه زیبایی و فساد میتوانند با یکدیگر همزیستی داشته باشند؛ نوعی همزیستی یکپارچه و غیرقابل انکار!