محمدرضا نیکفر − آنچه در پی میخوانید مصاحبهای است که در سال ۱۳۸۱ صورت گرفته، اما به دلیل سانسور منتشر نشده است. مصاحبه در ادامهی نشر مقالاتی از من با مضمون دفاع از حقانیت عصر جدید در نشریهی توقیفشده “آفتاب” (سال ۱۳۸۱) انجام شده است.
آیا درست است که غربیان با مطالعه کتابهای ما دانشمند و فناور شدند و پا به عصر جدید گذاشتند؟
آن کتابها را ما خودمان میخواندیم اما با خواندنشان چیزی آنسان تحولبرانگیز نیاموختیم، پس کتابهای ما چیز خاصی را موجب نشدند. مگر اینکه بگوییم غربیان با دقت بیشتری آن نوشتهها را خواندند و آنها را خوب فهمیدند؛ ما ولی آنها را نفهمیدیم. اگر چنین باشد، آنها در واقع کتابهای ما و برای ما نبودند. بر این قرار صحبت از “کتابهای ما” بیمعناست.
از آن گذشته، ما اینک آگاهانه میکوشیم آن نوشتهها را با نکتهسنجی و دقت بخوانیم. چیز خاصی نصیبمان نمیشود. اگر همه این کار را کنند اتلاف وقت است. همین که عدهای ادیب و مورخ این زحمت را میکشند، کافی است.
درست است که میگویند عصر جدید با غارتگری آغاز شد، مثلا با غارت طلاهای آمریکای تازه کشف شده؟
ممکن است تأثیری در کار بوده باشد، اما یک چیز مسلم است با غارتگری محض نمیتوان عصر جدیدی را آغاز کرد وگر نه ما در منطقهمان تا بخواهید غارتگری داشتهایم. نمونهوار غارتگریهای سلطان محمود و در آستانه عصر جدید غارتگریهای نادرشاه را به یاد آورید.
آیا چون اروپا از دیرباز حریص و مادی و جهانخوار بود و به معنویات توجهی نداشت، عصر جدید از آن خطه آغاز شد؟
نمیشود چنین چیزی گفت. مثلا اگر بیاییم و منطقه خودمان را با اروپا مقایسه کنیم و مقطع مقایسه را آستانهی ورود به عصر جدید بگیریم، نمیتوانیم ثابت کنیم که در آن هنگام ما پارساتر و معنویتجوتر از آنان بودهایم، مردمانمان به دنبال فضایل بودهاند و شاهانمان کاری جز ساختن مسجد و مدرسه نداشتهاند.
فضایل ممکن است خوب تقسیم نشده باشند، اما رذایل سخت عادلانه توزیع شدهاند.
کلا آیا درست است که آسیا را معنوی و اروپا را مادی بدانیم؟
معنویتگرایی آسیا و مادیتگرایی اروپا افسانهای است فاقد هرگونه پشتوانه رویکرد به واقعیت. آسیا و اروپا پارههایی از زمیناند و در آنها آدمهایی میزیند از بسیاری نظرها مشابه؛ خوب و بد دارند؛ هم معنویتگرا در میانشان یافت میشود هم حریص به مال و منال. در هر دو خطه آدمهای شیاد و آزمند و جفاکار فراوان هستند.
روا نیست که کل اروپاییان را اینسان و کل آسیاییان را آنسان بدانیم. اگر بر معنویت این طرفیها اصرار کنید، ممکن است مصاحب شما در برابر به تجربههایی اشاره کند که برداشتهای دیگری را برمیانگیزانند. مثلا بسیاری از جهاندیدگان تجربه کردهاند که آدم در آسیا بیشتر دروغ میشنود تا در اروپا و نیز شنیدهایم که کاسب آسیایی متقلبتر از کاسب اروپایی است. خوب، اینها را چه میگوییم؟ آیا دروغگویی خصلت بدی نیست؟ و آیا تقلب را نباید به حساب خلق و خوی “مادی” گذاشت؟
اما امپریالیست بودن غربیان یک واقعیت است و کسی منکر آن نیست!
آری، کسی منکر آن نیست و این خود غربیان بودهاند که مفهوم امپریالیسم را وضع کردند و کارکرد جهانی اروپای غربی و بعدا آمریکای شمالی را با آن توضیح دادند.
امپریالیسم مفهومی است علمی، آمده از تاریخ و اقتصاد سیاسی. اگر از آن بهعنوانِ چنین مفهومی استفاده کنیم، نباید به آن بار انسانشناسانهای داده و انسانهایی را و فرهنگهایی تاریخی را با آن توضیح دهیم.
اگر از مفهوم امپریالیسم صرفا در معنای زورگویی سیاسی و نظامی و چپاولگری استفاده کنیم، در آن صورت باید خودمان را نیز در دورههایی از تاریخ امپریالیست بدانیم. هخامنشیان بهعنوانِ توریست تا دم آتن پیش نرفته بودند، عربها بهعنوانِ مبلغان اخلاق وارد منطقههای بزرگی از جهان نشدهاند، گذار ترکها در جریان اسبسواری به سرزمینهای دیگر نیفتاده است.
امپریالیسم در مفهوم علمی آن توصیف یک موقعیت نابرابر در جهان و پیامدهای آن است.
امپریالیسم فرهنگی چه؟ درست نیست که غربیان فرهنگ خود را به جهان تحمیل میکنند؟
تحمیل آیین به دیگری نیز با عصر جدید زاده نشده است. ما خودمان بخشهای بزرگی از فرهنگمان را از راه تحمیل کسب کردهایم، هرگاه امکانش را یافتهایم در تحمیل سخن و آیین خویش به دیگران کوتاهی نکردهایم و اینک اگر خود در سطح جهان در موقعیت فرادست بودیم، مفهوم تحمیل نرمترین مفهومی بود که برای توصیف سیاست فرهنگی ما به کار بسته میشد. یک لحظه تصور کنید که رژیمهای منطقهی ما زرادخانهی اتمی داشتند و همچنین کنترل اینترنت در دست آنها بود. در این حال خفقان داخلی، جهانی میشود.
بخشی از این فرهنگ بهاصطلاح غربی که فراگیر شده است، غربی در مفهوم ژئوپولیتیک آن نیست، نماد عصر جدید است، برخاسته از الزامهای این عصر است و عمیقا انسانی و جهانی است. حقوق بشر، برابری دو جنس، سکولاریسم و کلا مجموعه ایدههای آزادی و عدالت و رواداری از این مقولهاند. اینکه اعلامیههای حقوق بشر نخستین بار به انگلیسی و فرانسه نوشته میشوند نه به فارسی، منِ فارسیزبان را با آن بیگانه نمیکند.
در برابر برخی چیزهای دیگر باید موضع خنثایی داشت، مثلا زبان انگلیسی. روشن است که در عصر ارتباطات سرانجام زبانی از میان زبانها خود را بالا میکشد و به زبان جهانی تبدیل میشود. به این نمیتوانیم تحمیل بگوییم و کل قضیه از طریق قدرتی که پشت سر آن است توضیح دادنی نیست.
برخی چیزها هستند که تحمیل میشوند از جمله با زور. در مقابل اینها میتوان و باید ایستاد، آن هم با بدیلهای فرهنگی والاتر و جذابتر.