ج.م – نخست به نگر مانی پاسخ می‌دهم که زیر بخش نخست آمده. از آغاز هم هدف این چند یادداشت واکافت نگرهای یکدیگر بود تا بر شناخت‌مان از فارسی بیافزاییم.

درباره‌ی معنی «باشنده» در افغانستان حق با شماست. لغزش از من بود. سپاسگزارام.
درباره‌ی زبان‌نگاره یا به بیان شما رسم‌الخط هم ای کاش می‌گفتید که از کدام استاندارد سخن می‌گویید. تا جایی که من دیده و می‌بینم هرکس دارد به پسند خود می‌نویسد و انگار که هرکس همان پسند خود را «استاندارد» می‌داند. من هم چون شما از این آشوب برآشفته‌ام اما در این میان شیوه‌ی پیشنهادی داریوش آشوری را تنها تلاش روشمند برای سر- و- سامان ابهام‌ها و کج‌فهمی‌های زبان‌نگاره‌ی فارسی یافته‌ام. از قضا آشوری چون- و- چرای کار خود را به روشنی بیان کرده تا هرچه بیشتر از پسند شخصی پرهیخته باشد. بسیاری از بنگاه‌های نشر و رسانه‌های درون و بیرون ایران هم روش آشوری را معیار می‌شناسند. اما با افسوس، گره این‌جاست که بیشتر کسانی که شیوه‌ی او را پذیرفته‌اند هم تا جایی که پسند شخصی‌شان برمی‌تابد به آن تن درمی‌دهند. من برای پرهیز از پسند شخصی می‌کوشم که یکسره این استاندارد را به کار گیرم. استانداردی که از سوی یک فارسی‌شناس آگاه به زبان پرداخته شده و به این آسانی نمی‌توان «دور ریختنی» و «من‌درآوردی» خواند-اش.

چندی از ویژگی‌های این زبان‌نگاره که جلوی سوءتفاهم را می‌گیرد و دقت نوشتن و خواندن را بالا می‌برد:
۱. جدایش «ی» نکره با آن دو نقطه از دیگر «ی»ها.
۲. جدانویسی ام، ای، است، ایم، اید و اند که فعل هستند و از کلیدی‌ترین اجزای جمله.
۳. نیمه‌جدانویسی ضمیرهای چسبان ام، ات، اش، مان، تان و شان. برای واژه‌هایی که با د، ذ، و، ر، ز، ژ پایان می‌یابند هم «-» به کار می‌رود تا آن نیمه‌جدایی را آشکار کند.
۴. نقش خودایستا دادن به واژه‌های باهمیده که تنها یک مفهوم را می‌رسانند و پیوند دادن آنها با «–»: بده- بستان؛ گفت- و- گو؛ رو- به- رو؛ ریخت- و- پاش.
۵. نوشتن همیشگی کسره‌ی اضافه و صفت. (این ویژگی به این خاطر در متن کنونی نیست که با دستور ویرایش زمانه سازگار نیست.)
می‌شود هر پنج را ‌چنین کوتاه کرد: هر جزیی از جمله که در دستور زبان خودایستاست باید نوشته شود و خودایستایی‌اش نمایان باشد.

«خوبم» در رسم‌الخط استاندارد شما چه معنی‌ای می‌دهد؟ «خوب‌ام: خوب هستم» یا «خوب‌ام: خوب من!» پاسخ‌خواهید داد که در جمله روشن می‌شود. درست. اما همیشه با چنین نمونه‌های ساده‌ای رو- به- رو نیستیم. در فلسفه و دانش و ادب مدرن، به ویژه آن جا که بحث‌ها آهنجیده {انتزاعی} می‌شوند نمی‌توان به این سادگی منظور نویسنده را دریافت.

نمی‌دانم پیشنهاد شما برای پرهیز از کج‌فهمی‌های زبان‌نگاره‌ی فارسی چی‌ست. اما گمان نکنم هیچ‌کدام‌مان جایگزینی زبان‌نگاره‌ی فارسی با لاتین و گسستن پیوند با گنجینه‌ی ادب فارسی را برتابیم. چیزی که بسیاری با پیش کشیدن نارسایی‌های زبان‌نگاره‌ی کنونی خواستار آن‌اند.

اما درباره‌ی خودباختگی: تنها ویژگی تبار زبانی افتخار یا تحقیر برآمده از آن نیست که کسی بخواهد با نزدیک نشان دادن فارسی با دیگر خویشاوندان‌اش اعتبار بخرد یا فضل بفروشد یا خون ناپاک‌شده‌ی آریایی‌اش را بپالاید! این گوشزد شما که فارسی هند- و- اروپایی هست و نیاز به وانمود ندارد، بی‌جاست چون کسی به آن بلاهت‌ها واننموده است.

هدف بهره‌گیری از توان‌های به کار نگرفته‌ی فارسی‌ست نه افتخار به آن‌ها!
از سویی بر کسی پوشیده نیست که فارسی از تبار-اش جدا افتاده و از این جدایی زیان دیده و می‌بیند. برای نمونه می‌توان به زبان‌های اسپانیولی و ایتالیایی نگاهی انداخت. با این که اسپانیا و ایتالیا در دانش و فلسفه‌ی نوین نقش چندانی بازی نکرده‌اند اما از توان دانشی و فلسفی خوبی برخورداراند. چرا که پیوند-شان با فرانسوی و انگلیسی نگسسته است. هر واژه‌ی نوساخته در فرانسوی به سادگی در اسپانیولی به دست می‌آید. همین بده- بستان میان خود انگلیسی و فرانسوی هم به راه است.
 

واژه‌ای چون «اینترنت» از انگلیسی به فرانسوی رفته و فرانسویان بی آن که واژه‌ی دیگری برگزینند همان واژه را به کار می‌برند اما به شیوه‌ی خود می‌خوانند-اش: «انترنت». اما فارسی‌زبان آن را «اندرنت» نمی‌خواند چون «اینتر» و «اندر» را یکی نمی‌شناسد. همین نمونه‌ی ساده را بگسترانید به همه‌ی دستگاه واژگانی دانشی و فلسفی فارسی؛ با چند استثنا‌ی انگشت‌شمار.

میوه‌ی این جدایی هم شده همین زبان شتر- گاو- پلنگی که در دانش و فلسفه‌ی فارسی به کار می‌رود، و، دانش‌ورزیدن و فلسفیدن را دشوار ساخته است.
اما کسانی چون حیدری ملایری و ادیب سلطانی می‌کوشند تا با زنده کردن ساز- و- کارهای واژه‌سازی فارسی بر توان دانشی و فلسفی آن بیافزایند پس بازگشت به تبار زبانی در کار-شان ناگزیر است. این تلاش به ویژه درباره‌ی واژه‌هایی که سرآغاز یک خوشه‌ی واژگانی‌اند ستودنی‌ست. آیا اگر در این ترم‌شناسی روشمند، با شناخت گران‌سنگی که از زبان‌های کهن و گویش‌های گوناگون ایرانی دارند، به واژه‌ای نزدیک با واژه‌ی اروپایی رسیده‌اند به معنی خودباختگی آن‌ها ست؟

با خود-مان که تعارف نداریم. فارسی در زمینه‌ی دانش و اندیشه‌ی مدرن چندان کارا نیست چون فارسی‌زبان در زایش دانش و اندیشه چند صدسالی در خواب خوش بوده و یک سده‌ی گذشته هم که بیدار شده بیش از آن‌که کاری از پیش برده باشد، زده تووی سر و کله‌اش که چه خاکی بر سر-ام بریزم. پس آیا طبیعی نیست اگر در برسازی واژه برای فلسفه و دانش مدرن نیم‌نگاهی به هم‌تباری فارسی با زبان‌های مدرن اروپایی داشته باشیم؟ چه خوش‌مان بیاید و چه نه، بیشتر مفهوم‌های دانشی و فلسفی در زبان‌های اروپایی پرداخته شده‌اند و آن مفهوم‌ها در واژه‌های هم‌تبار فارسی بهتر و دقیق‌تر جای می‌گیرند، و، این واژه‌ها توانی فزون‌تر در ترکیب‌و مشتق‌سازی‌های سپسین دارند.

به گمان‌من در این بزنگاه تاریخی که فارسی‌زبانان درگیر دیکتاتوری و جنگ و فقراند و هنوز به زایندگی فلسفی و دانشی دست نیافته‌اند، به راستی هنر خواهند کرد اگر دست کم بتوانند تا جایی به تبار زبانی‌شان برگردند و فارسی را آماده‌ی پذیرش و سپس زایش مفهوم‌های نوین کنند.

نمی‌دانم چرا کسانی که بی‌جا واژه‌های ساده‌ی فارسی را کنار می‌زنند و واژه‌های انگلیسی می‌پرانند «خود باخته» نامیده نمی‌شوند اما آن‌هایی که عمری گذاشته‌اند در شناخت لهجه‌های گوناگون فارسی دری و همچنین پهلوی و اوستایی و سانسکریت و گیلکی و تالشی و لری و کرمانژی و… آماج ده‌ها انگ و ورچسب‌اند.

چون- و- چرای «تشنیک» را می‌توانید در این وبگاه بیابید.

بگذریم.
ساختن واژه برای یک مفهوم یعنی برون آختن آن مفهوم و شناختن‌اش. دگرجنس‌گرایی را باید از جایگاه درآخت پایین کشاند و سپس نپاهید-اش { نپاهیدن= to observe}. در این بخش خواهم ‌کوشید چند واژه‌ی پیشنهادی را واویسم؛ باشد که این نپاهش آسان‌تر شود.

یک

«دخول» یا «رابطه‌ی فروگیرندگی/ فرودهندگی» یکی از شیوه‌های سکس است اما باید-شوش آن نیست. که باید- شوش تولید مثل است. (گرچه شیوه‌های نوین دانشی همان «باید» را هم تا اندازه‌ای سست کرده‌اند.) اما جامعه‌ی دگرجنس‌گرا- زده با این‌که تنها هدف سکس را تولید مثل نمی‌شناسد (دست کم در ورز)، باز هم تنها شیوه‌ی پذیرفته‌ی سکس را «دخول» می‌پندارد.
 

مردسالاری دگرجنس‌گرا- زده مرد را «دخول‌کننده» و زن را «دخول‌شونده» می‌شناساند و اندر این «کردن» و «شدن» رابطه‌ی قدرت را هم وامی‌ویسد. سکس دخول‌محور هسته‌ی آغازین اعمال زور «کننده» بر «شونده» است.

همجنس‌گرایان بیش و پیش از همه به بنیادپنداشتگی دخول نزد دگرجنس‌گرا- زدگان برمی‌خورند. نخستین واکنش دگرجنس‌گرا- زدگان به همجنس‌گرایی مردانه این پرسش است که: «کدام فاعل است و کدام مفعول؟» و نخستین واکنش به «فاعل» این پرسش است که «چرا با مرد؟» و نخستین واکنش به «مفعول» پوزخند است زیرا از نگرگاه دگرجنس‌گرا- زده، «شدن» ننگی ست سزاوار زن؛ و مردی که از بلندای مردانگی/ کنندگی به پستی زنانگی/ شوندگی فروافتاده اگر سزاوار مرگ نباشد، سزاوار پوزخند هست.

اما به راستی «سزاوار پوزخند» دگرجنس‌گرا- زده‌ی گیج‌مانده به همجنس‌گرایی زنانه است که می‌پرسد: «دقیقن چه کار می‌کنند؟!» که یعنی «دقیقن چه چیزی در چه چیزی فرو می‌رود؟!»
تنها هدف سکس تولید ‌مثل نیست و تنها شیوه‌ی سکس هم دخول نیست. و تنها سود و لذت سکس هم اعمال زور یکی بر دیگری نیست. اما دگرجنس‌گرا- زدگی مردسالار در میان خود کنار راندگان جنسی هم بیداد می‌کند. نگاهی به وبگاه‌های دوست‌یابی همجنس‌گرایان در این باره روشن‌گر خواهد بود.

حرف در این نیست که بر پایه‌ی چند خط بالا برسیم به این که «دخول بد است چون دگرجنس‌گرا- زدگیک است». حرف در این نیست که یک «ایدئولوژی» بسازیم و چماق‌اش کنیم بر سر «میل» (آن‌چه دگرجنس‌گرا- زدگان کرده و می‌کنند)؛ اما یکه‌تازی سکس دخول‌محور جای حرف فراوان دارد: ریشه‌ی همجنس‌گراهراسی، و همجنس‌گراستیزی برآمده از آن، در همین بنیاد پنداشتن سکس دخول‌محور است؛ چنان که ریشه‌ی زن‌ستیزی هم.

یگانگی ریشه‌ی تبعیض، همراهی زنان دگرجنس‌گرا با زنان و مردان همجنس‌گرا را می‌طلبد تا از میان برداشتن تبعیض و جنبش ضد تبعیض جنسی و جنسیتی نیاز به برون آختن این ریشه دارد تا بشناسد و بشناساند-اش. «بنیاد پنداشتن سکس دخول‌محور» در چند واژه نمود یافته که می‌توان برای برساختن تشنیک‌واژه از همان‌ها سود برد.

اما پیش از آن، این نمونه‌ی اندراستیک را دریابیم که نشان می‌دهد دگرجنس‌گرا- زدگی مردسالار تا کجا در میان اندیشه‌کاران ما جا گرفته:
این‌ها چندی از معنی‌هایی ست که در لغتنامه‌ی دهخدا زیر درآیند «درآمیختن» آمده:
«مخلوط شدن؛ ممزوج شدن؛ با هم درآمیختن قوم در حرب؛ درآمیختن با همدیگر در کارزار یا در بانگ و فریاد؛ معاشرت کردن؛ دمساز شدن» و «نزدیکی کردن با زن؛ با زنی بخفتن؛ مباضعت کردن؛ مباشرت کردن؛ آرمیدن با زنی».

چنان که پیداست همه‌ی معنی‌ها دوسویه‌اند به جز گروه‌معنی‌ای که به سکس اشاره دارد. اندراستیک‌تر «مباضعت» و «مباشرت» هستند که تا جایی که من می‌دانم بر پایه‌ی دستور زبان عربی «مفاعلة» دوسویگی را می‌رساند همچنان که «مناظره»، «مذاکره»، «مباحثه» و… اما زنده‌یاد دهخدا در واوشت همان‌ها هم باز «آرمیدن با زن» را آورده. یعنی که «درآمیختن» کاری ست که بر زن کرده می‌شود و کنندگی «مرد» چنان بدیهی ست که نیازی به نام بردن هم ندارد.
 

گویا دهخدا با این که از دوسویگی گوهرین «درآمیختن» آگاه بوده و همچنین از دوسویگی دستوری برابرهای عربی، باز هم از یاد-اش نگذشته که شاید سکس هم بتواند کنشی دوسویه باشد.
افسوس‌مندانه به ناچار باید بگوییم که بسیاری از بزرگان اندیشه‌ورز-مان هم مردسالار بوده و هستند.
بگذریم. در فارسی کارواژه‌ی «سپوختن» را داریم که به معنی فرو کردن چیزی در چیزی دیگر است. این‌ها چندی از معنی‌هایی ست که در دهخدا زیر درآیند «سپوختن» آمده:
«چیزی را در چیزی بعنف و تعدی و زور فروبردن و برآوردن- چیزی را بجایی خلانیدن- نشاندن و فروکردن- مهمیز زدن و سوراخ کردن- پائین افکندن و بر زمین افکندن- باعث ِ در سوراخ افتادن شدن».

هیچ معنی جنسی سرراستی زیر این درآیند نیامده است. نه «سکس»، نه «گاییدن» و نه به بیان خود دهخدا «بخفتن با زنی». اما امروزه تنها معنی‌هایی که از این کارواژه فهمیده می‌شود همین سه هستند!
تنها اشاره‌ی جنسی زیر درآیند «خشک‌سپوز» آمده: «آن که بوقت جماع با امردان موضع جماع را تر نکند.»

رنگ‌باختگی همه‌ی گستره‌ی معنی‌های سپوختن و پذیرش معنی «دخول جنسی» و کیبش آن به مفهوم کلی «سکس» در میان مردم نشان‌دهنده‌ی همان دخول‌محوری نزد درآخت مردسالار دگرجنس‌گرا- زده است و می‌توان از همین «سپوختن» تشنیک‌واژه‌ی مورد نیاز را برون آخت.

بن مضارع «سپوز» به کار می‌آید: «سپوزسکسی» و «همه‌سپوز-انگاری» یا «سپوزبنیاد- انگاری» و همچنین «سکس‌سپوزپنداری».
«سپوزسکسی» سکسی را می‌رساند که بر پایه‌ی سپوزش است و گوینده با این جدایش، می‌رساند که سکس به طور کل با سپوزش یکی نیست.
«سپوزبنیاد-انگاری» و «سکس‌سپوز پنداری» واوشت درآخت شناسنده هستند از نگرش دگرجنس‌گرا- زدگان به سکس.

دو
برتر و فرهمند پنداشتن فرودهنده در برابر فروگیرنده کار را به جایی رسانده که اولی فاعل سکس دانسته می‌شود و دومی مفعول سکس. یعنی که فروگیرنده نمی‌سکسد، تنها فرودهنده است که بر تن او می‌سکسد.

زن و مرد فروگیرنده‌ای که این برتری فرهمند-پنداشته را می‌پذیرند، به سلطه‌ی فرودهنده تن می‌دهند؛ نه تنها در سکس که در همه‌ی زندگی. اما سرآغاز را می‌توان در سکس انگاشت. سکس‌شیوه‌ی این دسته بی‌کنشی ست و نپرداختن به ارضای خود و کوشیدن در ارضای هست فرهمندی که بر تن‌شان می‌سکسد. یا درست‌تر آن که این کسان ارضای‌شان را در رضایت‌آن هست برتر می‌جویند.

این سکس‌شیوه در میان زنان دگرجنس‌گرای‌سنتی جامعه‌ی ما همه‌گیر است. هر چند زمانی که از سکس در جامعه‌ی ایران سخن می‌گوییم «سنتی» دامنه‌ای دارد گسترده‌تر از دیگر جاها. و البته که در میان بسیاری از مردان همجنس‌گرا هم چنین است.

کارواژه‌ی «نویدن» به معنی به خود لرزیدن از ترس در حضور هستی بلندجایگاه، نیرومند و فرهمند است. نمونه‌وار در شاهنامه سپاه توران همواره در برابر سپاه ایران «نوان لرز لرزان به کردار بید» است! «نویدن» همچنین «جنبش رفت- و- برگشتی یهودیان به هنگام خواندن تورات» معنی می‌دهد.

«نوان‌سکسی» یا «نوان‌درآمیزی» می‌توانند واویسنده‌ی سکس‌شیوه‌ی فروگیرندگانی باشند که وصف‌شان رفت. هم «پذیرش فره و برتری فرودهنده» را می‌رسانند و هم لرزش و چپ- و- راست شدن پیوسته در این سکس‌شیوه را می‌نمایند.

من این چند تشنیک‌واژه را پیش می‌نهم. امیدوارام دوستان و همراهان نگرهای نایی و هایی {منفی و مثبت} خود را بنویسند تا بتوانیم به تشنیک‌واژه‌هایی رسا و کارآمد دست یابیم.

درباره‌ی واژه‌ها – بخش دوم