برگرفته از تریبون زمانه *  

یکی از زندانیان می‌گوید: «پس از فوت پدرم، من باید خرج خانواده را می‌دادم. چطور می‌توانستم بدون هیچ پشتوانه‌ای خرج چند تا بچه‌ی کوچک‌تر از خودم و مادرم را دربیاورم؟ نه پول و تخصصی داشتم، نه تحصیلات درست، نه پارتی که به من کار یا وام بدهد… هیچ کاری غیر از این کار مواد نبود که مشکلات ما را حل کند.»

ghezel

حقوق زندانیان و به تبع خانواده‌های ایشان، یکی از مهم‌ترین مباحث حقوق بشری است. از پیش‌نیازهای احقاق این حقوق، شناسایی و شناخت صحیح زندانیان متهم به جرایم گوناگون و آگاهی نسبت به شرایطشان است. به علاوه که دستیابی به چنین شناختی، جایگاه مهمی در پژوهش‌های حوزه‌های متعدد علوم انسانی اعم از جامعه شناسی، روانشناسی و جرم شناسی دارد. با این حال برآورده شدن این نیاز، به دلیل روشنی که همانا در محیط ایزوله و به دور از اجتماع نگه داشتن زندانیان در تمامی جوامع است، کار چندان ساده‌ای نیست. نیل به این هدف در کشوری چون ایران به دلیل فقدان جامعه‌ی مدنی، خلاء سازمان‌ها و نهادهای غیردولتی فعال در زمینه‌ی حقوق زندانیان و پژوهش‌های مستقل اندک، دشوارتر هم شده است.

اما اهمیت شناخت این قشر، اگر بدانیم چه تعداد از افراد جامعه را در بر می‌گیرند، مضاعف هم می‌شود؛ به گفته‌ی علی اصغر جهانگیر، رئیس سازمان‌ زندان‌های کشور، در حال حاضر بیش از ۲۲۰ هزار نفر در زندان‌ها محبوس هستند. وی در مرداد ماه سال جاری با اعلام این آمار، تاکید کرده است که این تعداد، حداقل نزدیک به سه برابر ظرفیت استاندارد است. هم‌چنین بیش‌ترین آمار زندانیان کشور(بیش از ۷۰ درصد) مربوط به جرایم مواد مخدر است که تعداد کثیری از این زندانیان نیز، زیر حکم اعدام هستند.

پیرو پرونده‌ی ویژه‌ی این شماره از ماهنامه‌ی خط صلح، به سراغ ۷ تن از زندانیان محکوم به اعدام جرایم مواد مخدر رفته‌ایم. از هر یک از این زندانیان اعدامی، که در زندان‌های “قزل حصار کرج” و “ندامتگاه کرج” محبوس هستند، شش سوال مشترک پرسیده شده است و در ابتدا به آن‌ها تاکید کرده‌ایم، با فرض این‌که اتهاماتی که به شما نسبت داده می‌شود، درست باشد به این سئوالات پاسخ دهید.

این گفتگوها، به منظور شناخت بهتر زندانیان محکوم به اعدام جرایم مربوط به مواد مخدر از زبان خودشان و دلایل و انگیزه‌های آنان از ارتکاب این اعمال، صورت گرفته است و به دلیل جامعه‌ی آماری بسیار کوچک و محدودیت‌های فراوان در برقراری ارتباط با زندانیان، قاعدتاً داعیه‌دار یک تحقیق و پژوهش علمی نیست.

سوالات پرسیده شده، به این شرح است:

۱- متهم به حمل یا نگهداری چه میزان و نوعی از مواد هستید؟

۲- آیا وکیل داشتید؟ سابقه‌ی بازداشت قبلی داشتید؟ جلسه‌ی دادگاه صدور حکم شما کلاً چند دقیقه بود؟

۳- چه شد که به این تجارت خلاف روی آوردید؟

۴- بازداشت شما چه تاثیری روی خانواده‌تان، به خصوص افرادی که معیشت آنان به شما وابسته بود، گذاشته است؟

۵- زندگی زیر حکم اعدام، چگونه است؟

۶- چرا فکر می کنید نباید مجرمان مواد مخدر اعدام شوند؟

۵ تن از این زندانیان، در این گفتگوها به صراحت از “فقر” خود و یا خانواده‌شان نام برده‌اند و آن را از اصلی‌ترین دلایل ارتکاب این عمل برشمر‌ده‌اند؛ دو تن دیگر “بدهی” و “وسوسه‌ی پول زیاد” را به عنوان علل اصلی ذکر کرده‌اند. هم‌چنین ۴ تن از این زندانیان محکوم به اعدام، دارای سابقه‌ و سه تن دیگر فاقد هرگونه سابقه‌ی کیفری هستند. نکته‌ی جالب توجه آن است که تنها یکی از پرسش شوندگان، وکیل تعیینی داشته است و بقیه در بهترین حالت وکیل تسخیری داشته‌اند و قضات شعب مختلف دادگاه‌های انقلاب، در دادگاه‌هایی حداکثر ۳۰ دقیقه‌ای و حداقل ۵ دقیقه‌ای برایشان حکم اعدام صادر کرده‌اند. حمل یا نگهداری ماده‌ی مخدر “شیشه” اتهام پنج نفر از این اعدامیان است. جزئیات بیش‌تر پاسخ‌ها، به تفکیک، در ادامه می‌آید.

زندانی اعدامی شماره‌ی یک با عنوان این‌که متهم به حمل یا نگهداری نیم کیلوگرم شیشه است، می‌گوید وکیلی تسخیری داشته که تا روز دادگاه او را ندیده بود و طی جلسه‌ی دادگاهی که بیش از یک ربع به طول نینجامیده، حکم اعدام برایش صادر شده است. او در پرونده‌ی خود، سابقه‌ی یک بازداشت دیگر به خاطر اعتیاد را دارد.

وی علت ارتکاب عمل خود را فقر و استیصال برای تامین هزینه‌ی زندگی خود و خانواده‌اش عنوان می‌کند: “پس از فوت پدرم، من باید خرج خانواده را می‌دادم. چطور می‌توانستم بدون هیچ پشتوانه‌ای خرج چند تا بچه‌ی کوچک‌تر از خودم و مادرم را دربیاورم؟ نه پول و تخصصی داشتم، نه تحصیلات درست، نه پارتی که به من کار یا وام بدهد… هیچ کاری غیر از این کار مواد نبود که مشکلات ما را حل کند”.

او با ذکر این نکته که خانواده‌اش از این اتفاق احساس سرشکستی می‌کنند، تاکید دارد که آن‌ها درک می‌کنند که او چاره‌ی دیگری نداشته و به خاطر آن‌ها به این کار روی آورده است.

این زندانی که به گفته‌ی خودش دست از زندگی شسته است و از روزی که قاضی حکم اعدام برایش صادر کرده، حتی به خانواده‌اش گفته که دیگر به ملاقاتش نیایند و بهتر است که از الان کم‌ کم مرگ او را بپذیرند، در پاسخ به سوال آخر، این چنین می‌گوید: “چرا باید اعدام بشویم؟ اولاً که به زور در اختیار کسی مواد نگذاشتم، ثانیاً اگر کاری بود که می‌توانستم شکم خانواده‌ام را از آن طریق سیر کنم و برادر و خواهرانم را به دانشگاه بفرستم، مگر مریض بودم که با جانم بازی کنم؟ مجبور شدم؛ یا باید مادرم می‌رفت تن فروشی می‌کرد یا من توی این کار می‌آمدم. خیلی هم کار شرافتمندانه‌ای کردم. اما اگر امثال من، بدون نیاز و اجبار وارد این کار شده باشیم، می‌شود اعداممان کرد”.

زندانی اعدامی شماره‌ی دو می‌گوید “وکیل خوبی” نداشته و پیش‌تر نیز چند مرتبه به خاطر اعتیادش دستگیر شده است. او در دادگاهی مشترک به همراه چند تن دیگر که به هر کدام نهایتاً ۵ دقیقه زمان اختصاص یافته است، به اتهام حمل و نگهداری نیم کیلوگرم کراک به مرگ محکوم شده است.

او علت روی آوردن خود به این تجارت خلاف را “اعتیاد، فقر و بدبختی” عنوان می‌کند و می‌گوید که “صاحب بار” نبوده است: “مجبور شدم بار کس دیگری را قبول کنم که خرجم دربیاید؛ گیر افتادم و افتاد گردن من”.

وضعیت او با سایرین کمی متفاوت است چرا که می‌گوید از خانواده‌اش اطلاعی ندارد: “قبل از این‌که به زندان بیفتم، به خاطر اعتیادم و خرده فروشی سرپایی توی پارک، از من قطع امید کردند و ارتباطمان قطع شد”.

او علاوه بر این‌که می‌گوید چیزی برای از دست دادن ندارد اما دو-سه سال است که شب‌ها تا صبح بیدار می‌ماند و روزها می‌خوابد؛ برای این‌که نمی‌خواهد یک روز صبح او را غافلگیرانه به پای چوبه‌ی اعدام ببرند: “می‌دانم مرگ به سراغم می‌آید، می‌خواهم برایش آماده باشم”.

زندانی مورد اشاره در رابطه با این‌که چرا نباید مجرمان مواد مخدر اعدام شوند، به گفتن یک جمله‌ی کوتاه بسنده می‌کند: “چون قربانی هستیم”.

زندانی اعدامی شماره‌ی سه به نسبت سایر دو مصاحبه شونده‌ی قبلی، اتهام سنگین‌تری دارد و به خاطر ۱۰ کیلوگرم شیشه و ۲ هزار عدد قرص، به اعدام محکوم شده است. او که سابقه‌‌دار به حساب می‌آید، می‌گوید وکیل داشته و دادگاهش حدود نیم ساعت طول کشیده است.

این زندانی در پاسخ به سومین سوال خط صلح و این‌که چه شد که به این تجارت خلاف روی آورده است، می‌گوید: “ما مالِ منطقه‌ی پایین هستیم. جایی که همه‌ی مردم منبع درآمدشان همین است. پدر من هم سر مواد اعدام شد، منم پا جای او گذاشتم. یک جور راهی بود که از قبل برایم تعیین شده بود…”

وی با اشاره به این‌که در حال حاضر هم برادرش از همین طریق هزینه‌ی زندگی سایر اعضای خانواده‌اش را تامین می‌کند، معتقد است که دستگیری و محکومیت او تاثیر چندانی روی خانواده نگذاشته؛ چرا که این مسئله به دلیل اعدام پدرشان برایشان چیز عجیبی نیست. می‌گوید: “از مردن نمی‌ترسم، ولی از این‌که منتظرش باشم، عذاب می‌کشم. هر شب می‌گویم ای کاش بیایند و من را ببرند که راحت شوم”.

پاسخ زندانی فوق الذکر به آخرین پرسش، این گونه است: ” برای این‌که چندین میلیون از جمعیت جامعه‌ی ایران از بین می‌رود، از دانش آموز و دانشجو تا زن خانه‌دار، همه با مواد سر و کار پیدا کرده‌اند. این همه کشتند، چه شد؟ پدر من را کشتند، چه شد؟ شاید اگر پدرم زنده بود، حداقل نمی‌گذاشت جا پای او بگذاریم. به همین جمله‌ی آخرم فکر کن؛ این شاید بهترین دلیل برای این‌که چرا نباید بکشند، باشد”.

زندانی اعدامی شماره‌ی چهار هیچ سابقه‌ی کیفری نداشته است و قاضی دادگاه انقلاب، طی جلسه‌ای که کم‌تر از یک ربع بوده، به اتهام حمل یا نگهداری یک کیلوگرم ماده‌ی مخدر هروئین برایش حکم اعدام صادر کرده است. او می‌گوید: “وکیل نداشتم، بعداً که به این مسئله اعتراض کردم، گفتند یک نفر در دادگاه بوده که تو حتماً متوجه حضورش نشدی و او وکیل تسخیری‌ات بوده؛ من هنوز هم ندیدمش”.

وی علت روی آوردنش به این تجارت خلاف را، این چنین شرح می‌دهد: “پدرم سرایدار یک مدرسه‌ی غیرانتفاعی بود و من هم در همان مدرسه درس می‌خواندم. توی آن مدرسه، ما جزو سهمیه‌های کمیته‌ی امداد بودیم که در واقع بین آن همه بچه مایه‌دار، ما را به مدرسه تحمیل کرده بودند. حالا شما حساب کن، منِ بچه ندار وسط آن همه بچه مایه‌دار چطور می‌توانستم درس بخوانم؟ همیشه حسرت یک دوچرخه با من بود… همین شد که درس خواندن را رها کردم؛ نه کاری، نه آینده‌ای. آقام هم که فوت کرد، وضع بدتر شد. مادر و بقیه به شهرستان برگشتند ولی من همراهشان نرفتم؛ همه‌ی عمرم را تهران بودم و در شهرستان احساس غربت می‌کردم. آن‌ها که رفتند، من هم با چند تا از همان بچه مایه‌دارها که صاحب بار بودند، شروع به کار کردم. هر ماه هم برای خانواده‌ام پول می‌فرستادم. راه دیگری نبود”.

نامزد این زندانی، او را ترک کرده است و مادرش هم، پس از محکومیت فرزند به اعدام، مبتلا به افسردگی شده است. شرایط خانواده‌اش که از لحاظ اقتصادی به او وابسته بودند، مساعد نیست.

زندانی مورد اشاره، شرایط زندگی زیر حکم اعدام را نوعی جنگ و گریز با خود، عنوان می‌کند و هنوز باور ندارد که زندان و زیر حکم بودنش واقعی باشد و آن را شبیه به کابوس می‌خواند. می‌گوید: “خودم را به آن راه زدم تا روزش برسد”.

هم‌چنین پاسخش به سوال آخر، این گونه است: “خیالی نیست، اعدام کنید! ولی قبل از ما، آن‌هایی را اعدام کنید که حق ما را خوردند. الان حتی توی تلویزیون خودشان هر روز اعلام می‌کنند که یک نفر از مدیران خدا تومان پول خورده؛ اما هیچ کاری با او ندارند. خوب، من برای این جامعه بیش‌تر خراب بودم یا او که میلیارد میلیارد خورده و هزار نفر امثال من را به فقر کشانده و وارد این‌کار کرده؟ ما توی بدبختی و نداری و حسرت بزرگ شدیم و شروع ما از نابرابری بود، اما لااقل با اعدام آن‌ها بگذارید مرگمان طوری باشد که فکر کنیم همه در این یک مورد با هم برابر هستند”.

زندانی اعدامی شماره‌ی پنج نیز هیچ سابقه‌ی کیفری نداشته است. او به اتهام حمل یا نگهداری دو کیلوگرم شیشه، بدون حضور وکیل و در دادگاهی که ۱۵ دقیقه به طول انجامیده، مجرم توسط قاضی شناخته شده و محکوم به اعدام شده است.

وی علت روی آوردن خود به تجارت خلاف را کمی متفاوت‌تر از پرسش شوندگان قبلی و “چک برگشتی و آرزوی داشتن یک ماشین خارجی” عنوان می‌کند و می‌گوید که خانواده‌اش پس از دستگیری و محکومیتش به اعدام، به تمام معنا نابود شده‌اند.

او با تاکید بر این‌که از خواب و خوراک افتاده است، اضافه می‌کند: “وقتی که زیر حکم اعدام هستی، هیچ امیدی به هیچ چیزی نداری. انگار بین زمین و آسمان زندگی می‌کنی. البته زندگی که نه… بین زمین و آسمان هستی”.

به اعتقاد این زندانی زیر حکم اعدام، دلیل همه‌ی کسانی که وارد این کارها می‌شوند، “بدبختی و بی‌سوادی” است: “یک جوان ۲۰ ساله را در نظر بگیر؛ از زندگی و دنیا چه می‌فهمد که از خلاف بفهمد؟ مملکت طوری است که جوان‌ها با جانشان بازی می‌کنند”.

زندانی اعدامی شماره‌ی شش اتهامش مشارکت در حمل و نگهداری یک کیلوگرم شیشه است، سابقه‌ی کیفری پیشین به اتهام حمل ۵ گرم شیشه و اعتیاد را دارد و در دادگاهی که بیش از ۱۰ دقیقه طول نکشیده، با حضور یک وکیل تسخیری، به اعدام محکوم شده است.

او دلیل روی آوردنش به این تجارت خلاف را، “فقر و نداری” عنوان می‌کند و تاکید دارد که بازداشت و محکومیتش باعث شده که خانواده‌اش “فلج” شوند.

زندانی فوق الذکر، در پاسخ به این سوال که زندگی زیر حکم اعدام، چگونه است، می‌گوید: “از روزی که حکم اعدامت را صادر می‌کنند، دیگر مرده‌ای. زمان اجرایش چه فرقی می‌کند؟ این فقط اسمش زندگی است”.

وی اعتقاد دارد که اعدام متهمان مربوط به جرایم مواد مخدر، “به دور از انصاف” است: “این انصاف است که وقتی در ابتدای جوانی از روی فقر و نداری اشتباهی مرتکب شدی، اعدامت کنند؟ چرا باید جان ما جوان‌ها را بگیرند؟”

زندانی اعدامی شماره‌ی هفت فاقد هرگونه سابقه‌ی کیفری است و در دادگاهی که ۳۰ دقیقه به طول انجامیده، محکوم به اعدام شده است. اتهام او نگهداری ۳۲ کیلوگرم شیشه است. وی بر خلاف شش زندانی دیگری که مورد پرسش قرار گرفته‌اند، وکیل تعیینی داشته، با این حال می‌گوید: “پول زیادی از ما گرفت اما هیچ کاری نکرد”.

دلیل او پیرامون روی آوردن به این تجارت خلاف، با سایر زندانیان مورد پرسش قرار گرفته، متفاوت است: “وسوسه‌ی پول زیاد”.

این زندانی اعدامی می‌گوید که پدر و مادرش در پی این اتفاق، پیر شده‌اند. همسرش نیز پس از دستگیری و محکومیت وی، طلاق گرفته است.

وی زندگی زیر حکم اعدام را این چنین توصیف می‌کند: “خیلی وحشتناک است، تا جایی‌که وقتی از بلندگو صدایت می‌کنند، جرات نداری بروی و ببینی با تو چه کار دارند. بارها پیش آمده که به بهانه‌های بهداری، کلاس‌های دارالقرآن، باشگاه و یا ملاقات، همبندی‌هایم را صدا کردند؛ اما در واقع برای اجرای حکم برده بودنشان”.

به اعتقاد او که تاکید دارد مجرمان مواد مخدر “کم سن و سال هستند”، از آن‌جا که هر انسانی باید فرصت جبران خطایش را داشته باشند، در نتیجه نباید به خاطر یک بار خطا، جان کسی را گرفت و اعدامش کرد.

لینک مطلب در تریبون زمانه

منبع: خط صلح