بخش دگرباش رادیو زمانه بنا دارد که از امروز روایت‌هایی از زندگی روزمره‌ی جامعه‌ی دگرباشِ ایرانی را منتشر کند. این روایت‌ها تصویرهایی بریده‌شده از متن زندگی اقلیت‌های جنسی در ایران و به‌نوعی دریچه‌هایی به زندگیِ کمتر دیده‌شده‌ی آنان است. این پاره‌متن‌ها از دل مصاحبه‌های بسیاری بیرون آمده که علی عبدی تابستان امسال با ده‌ها تن از همجنسگرایان، دوجنسگرایان و ترنسجندرهای ایرانی انجام داده است.

علی عبدی، دانشجو و فعال مدنی، در سال ۲۰۱۰ به ترکیه رفت و شهر به شهر با تمامی پناهنده‌های دگرباش در خانه‌های خودشان مصاحبه کرد. تمامیِ این روایت‌ها بازتابی از سنت‌ها، باورها، رفتارها، سیاست‌های دولتی، ارزش‌های فرهنگی، نهادها و ساختارهایی هستند که ریشه در مردسالاری و دگرجنس‌گرایی اجباری دارند و به تبعیض علیه جامعه‌ی دگرباش دامن می‌زنند.

از آن‌جا که این روایت‌ها به‌تنهایی بیانگر سختی‌ها، شادی‌ها، امیدها و مبارزه‌ی جامعه‌ی دگرباش ایرانی است و بخشی از تاریخ شفاهی گروهی از مردمان این سرزمین را می‌سازد، بخش دگرباش وب‌سایت زمانه تصمیم گرفته ‌است این روایت‌ها را بی‌هیچ تحلیلی منتشر کند.

زمانه برای حفظ امنیت مصاحبه‌شوندگان از نام‌های مستعار استفاده می‌کند؛ نام و مشخصات ایشان نزد علی عبدی، سازمان دگرباشان جنسی ایرانی – ایرکو، محفوظ است. مجموعه‌ی کامل این مصاحبه‌ها، با حذف اطلاعات مربوط به هویت اشخاص و با تنظیم علی عبدی، به‌زودی با حمایت نشر گیلگمیشان منتشر خواهد شد.

سارا: جرئت نداشتم به خانواده‌ام بگویم که شرایط من چه جور است. رفتم خدمت سربازی. سختی‌های خدمت را به جان خریدم تا پدر و مادرم جلوی اعضای فامیل سرافکنده نباشند که پسرشان خدمت نرفته است. نمی‌توانستم بگویم که من پسر نیستم. ترنس‌ام. نمی‌توانستم بگویم من دخترم.

در یگانی که من بودم حمام‌های پادگان ما جدا بود. یگان جداگانه‌ای کنار یگان ما بود که سربازهایش از حمام ما استفاده می-کردند. من رفته بودم حمام. وقتی آمدم بیرون و لباس‌هایم را پوشیدم چفت در را زدم که بیرون بروم، یک‌دفعه دیدم یکی از پسرها که راننده‌ی یگان بغلی بود و کشتی‌گیر هم بود و قد و هیکل تنومندی داشت روبه‌روی من ایستاده.

چون که ایشان راننده بود، هر روز می دیدمش.
گفتم سلام فلانی، می‌خواهی از حمام آب داغ استفاده کنی؟
گفت نه، می‌خواهم باهات صحبت کنم.
گفتم چه صحبتی؟

آمد توی اتاقی که برای عوض کردن لباس بود. فکر کردم می‌خواهد حرف خصوصی بزند و مثلاً در مورد کارهای روزانه‌اش مشورت بگیرد، اما یک‌دفعه ابراز علاقه کرد و گفت که من از حالت‌های رفتاری تو خوشم می‌آید.

تازه من در خدمت سعی می‌کردم به‌هیچ‌وجه رفتارهای زنانه نداشته باشم. حتی این‌قدر صدایم را کلفت می‌کردم که وقتی می‌رفتم خانه انگار خروسک گرفته‌ام. ضمنِ این که من همیشه از این که کسی به من ابراز علاقه کند وحشت داشتم. فکر می‌کنم که اکثر مردها دنبال سوء استفاده‌ی جنسی هستند و بعد من را ول می‌کنند و می‌روند. به همین خاطر تا به حال دوست پسر نداشته‌ام.

وقتی گفت دوستت دارم سرخ شدم.
گفت چرا از من می‌ترسی؟ چرا خجالت می‌کشی؟
گفتم خواهش می‌کنم برو آن طرف.
یک شلوارک پوشیده بود با یک زیرپوش. یک‌دفعه زیرپوشش را درآورد. حدس زدم که می‌خواهد من را اذیت کند.
گفتم، خواهش می‌کنم برو آن طرف.
گفت، فکر می‌کنی من هم مثل تو خجالتی هستم؟
می‌خواست شلوارکش را دربیاورد. من رویم را برگرداندم. شروع کردم به التماس کردن.
گفتم، خواهش می‌کنم برو وگرنه جیغ می‌زنم.
گفت من دوستت دارم.
گفتم برو کنار.

خواستم از کنارش رد شوم دست من را محکم گرفت و من را کوبید به دیوار. می‌خواست به‌زور من را ببوسد. صورتم را برگرداندم. به صورتم فشار می‌داد. شروع کردم به جیغ زدن. دستش را گذاشت روی صورتم. یکی از بچه‌های پادگان آمد دم در. بلندتر جیغ زدم. آن پسر ترسید و شلوارکش را بالا کشید و رفت آن طرف ایستاد. یادم نمی‌آید چه شد. من فقط چفت در را باز کردم و رفتم بیرون و بیهوش شدم. الان هم که دارم برای شما تعریف می کنم مو به تنم سیخ شده. دیگر چیزی نفهمیدم. چشمم را باز کردم دیدم در آسایشگاه یگان هستم [گریه می‌کند]. بچه‌ها آب قند به من می‌دادند. پرسیدند چی شده بود؟ گفتم هیچی. این پسر می‌خواست به‌زور از من پول بگیرد. خب نمی‌توانستم حقیقت را بگویم. آبرویم می‌رفت. می‌خواستم آن‌جا دوران خدمت را تمام کنم. از آن به بعد هر وقت در خدمت حمام رفتم به یکی از دوستانم می‌گفتم که بعد از چند دقیقه بیاید دم در و صدایم بزند. به دروغ به دوستم گفته بودم که من به بخار آب داغ حساس هستم و ممکن است برای ریه‌ام مشکل ایجاد شود. جو پادگان جوری نیست که اگر می‌گفتم آن آقا قصد داشته به من تجاوز کند او را مقصر بدانند. می‌گفتند حتماً خودش می‌خواسته و کاری کرده که به او تجاوز شده یا لابد خودش خراب بوده. سختی می‌کشیدم تا پدر و مادر و خواهرم جلوی دامادها و دوستان‌شان سرافکنده نباشند و بگویند فلانی خدمت رفته‌ است.