آسیه امینی- چگونه می‌شود از خشونت جلوگیری کرد؟ خشونت کنش است یا واکنش یا هر دو؟ خیابان‌های ایران در ادامه اعتراض‌های بعد از انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۹ و پس از گذشت بیش از یک سال و نیم، همچنان شاهد سهمگین‌ترین خشونت‌هاست.

در دوساله اخیر جنبش مردمی ایران که از روز نخست اعتراض‌ها، خودش را جنبشی اعتراضی ولی بی‌خشونت معرفی کرد، با برخورد خشونت بار دستگاه حکومت چه در لباس قانونی پلیس و چه در لباس غیر قانونی لباس شخصی‌ها روبرو شد.

کتک، دستگیری‌های غیر قانونی، حمله‌های شبانه به خانه‌های شخصی، بازجویی‌ها و زندان‌های غیر قانونی، قتل، کشتار جمعی، تجاوز، شکنجه و اعدام‌های فردی و جمعی در این دوساله، هر امر غیر ممکنی را در ذهن مردم ایران و نظاره گران بین‌المللی ممکن ساخته‌اند.

داستان‌هایی که از زندان‌ها چه کهریزک، چه ۳۴۰اوین و چه ۲۰۹بیرون آمده، قصه شهوت قدرت و جنون برخی از امپراطورهای روزگار باستان را به یاد می‌آورد.

اما همه آنچه این روز‌ها به نام خشونت سازمان یافته از آن یاد می‌شود، مربوط به قدرت شهوت انگیز رهبران فعلی ایران و سران سرکوب نیست. سوال اینجاست که آیا آن جوان بسیجی که پشت لبش تازه به کرک سیاه آشنا شده هم‌‌ همان اندازه خشونت صعب آلوده‌ای دارد که فرمانده‌اش؟ آیا ما این همه امپراطور خونخوار در کنارمان داریم؟

آیا همه این افرادی که در خیابان‌ها دست به خشونت‌های عجیب می‌زنند از جنس مثلا سردار رادانی هستند که گفته می‌شود عملیات کهریزک زیر نظر او اداره می‌شد؟ آیا همه بازجویان اوین از جنس بازجوی زن سعید امامی هستند با‌‌ همان درجه از شهوت جنسی و میل به ارضای بی‌حد و مرز قدرت از این طریق؟

در یک کلام، آیا همه خشونت پیشگان، بیمارند؟ بیمار جنسی. بیمار روحی در شرایطی که می‌خواهند با اعمال خشونت عقده‌های درون را تسکین بدهند؟

من اینطور فکر نمی‌کنم. به نظر من متاسفانه جنبش سبز، فاقد برآوردی دقیق از حریفش است. اطلاعات «ما به عنوان مردم معترض» از «آن‌ها به عنوان دستگاه سرکوب» اطلاعات بسیار ناچیزی است. به طور مثال از نظر من خشونت، از سوی سرکوبگران الزاما واکنشی به عقده‌های سرکوب شده شخصی نیست.

خشونت، ابزار و سلاح جنگی آنهاست برای مقابله با خیل عظیمی از معترضان که گرچه بسیارند، اما در عمل برنامه‌ای برای مبارزه ندارند. خشونت برای دستگاه سرکوب در ایران، راهی کاملا هدفمند برای خنثی کردن فضای آرام و ایجاد فضایی پر تشویش است. در فضای پر تشویش، هر گونه سرکوبی برای ایجاد آرامش شهروندان توجیه می‌شود. حتا اگر هیچ بیننده عاقلی آن را باور نکند! اینجاست که باید گفت خشونت عیان، راحت‌ترین و بهترین اسلحه برای مردمی است که جز ایستادن در جلوی گلوله، راه دیگری برای مبارزه ندارند.

قصد من در این مقاله این نیست که رهبران سمبلیک جنبش سبز را به انتقاد بگیرم که چرا برای ادامه مبارزه مدنی برنامه عملی تدارک ندیده‌اند. یا مدیریتشان از صدور بیانیه در چاردیواری خانه‌هایشان فرا‌تر نرفته است. نه، من چنین نقدی به آن‌ها ندارم. چون اساسا چنین انتظاری از آن‌ها نداشته‌ام. با همه احترامی که برای جسارت و شجاعت ایشان و ماندنشان در کنار مردم و پشت نکردن به مردمی که به آن‌ها اعتماد کرده‌اند دارم، و براین باورم که نقش و تاثیر آن‌ها جایگاه خود را دارد، اما معتقدم آن‌ها مدلی برای ادامه مبارزه با سیستم دیکتاتوری ندارند.

 دلایل آن در این مقاله نمی‌گنجد. اما به هر حال همین‌که هنوز ایشان از چارچوب نظامی سخن می‌گویند که قانون اساسی‌اش حتا برای خود عاملان حکومت قابل اجرا نیست، فاصله فکری ایشان را از مردمی که در بام‌ها خواسته‌های دیگری سر می‌دهند، نشان می‌دهد.

درواقع، انتظاری که امروزه از یک سیستم رهبری می‌رود این است که برای ادامه مبارزه خود دارای مدل باشد و براساس این مدل، برنامه و روش تعیین کند.

کشاندن مردم به خیابان‌ها با توجه به وجود اعتراض، سرکوب، فشارهای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و اتفاقات رخ داده در دو سال اخیر، اگرچه مهم است، اما کار سختی نیست. آنچه به یک سیستم رهبری توان می‌دهد، راه و روش مبارزه است تا بر مبنای شناخت حریف، برنامه ریزی کند.

به طور مثال اگر جای دوری نرویم، به نظر من جنبش‌های مدنی ایران در چند ساله اخیر، مدل‌های مناسبی برای مبارزه مدنی ارائه کرده‌اند. مبارزه‌هایی که بیشترین دستاورد آن‌ها عمومی کردن اعتراض‌ها و وارد شدن به بدنه مردمی بوده است. یعنی با هدف «بالابردن آگاهی عمومی و حساسیت جنسیتی، در کمپین‌ها و ائتلاف‌ها و گروه‌هایی فعالیت کردند که به مخاطب‌شان ضمن رساندن اطلاعات کافی، انگیزه مشارکت در یک کنش جمعی می‌دادند. برای این موضوع برنامه‌ریزی وجود داشت و برنامه‌ریزی‌ها محدود به یک گروه خاص هم نمی‌شد. گروه‌های مختلفی با هدف‌های نزدیک به هم شروع به فعالیت کردند.

داشتن برنامه و هدف، باعث می‌شد که حتا مقابله با خشونت قابل ارزیابی و تا حد زیادی قابل پیدا کردن روش‌های جایگزین باشد. از این منظر، زنان جزء نخستین گروه‌های مدنی بودند که روش اعتراض خیابانی را در پیش گرفتند وعلاوه بر مراسم‌های مناسبتی مثل ۸مارس، مناسبت‌هایی به منظور هدفمند کردن برنامه‌های خودشان ترتیب دادند. ۲۲خرداد ۸۴و ۸۵، روز نمایش همگرایی زنان در خیابان بود. اما با به خشونت کشیده شدن این تجمع‌ها و ادامه مبارزه خیابانی، آن‌ها بلافاصله به اندیشه افتادند تا راه‌های جایگزینی را برای ادامه این کنشگری پیدا کنند.

دو مدل کمپینی و ائتلافی نتیجه این هم فکری بود. به این ترتیب به جای روبرو شدن با خشونت عریان حکومت در خیابان، آن‌ها شیوه‌های جایگزینی برای ادامه مبارزه پیدا کردند که اتفاقا این شیوه‌ها را شاید بتوان موثر‌تر از روش‌های اعتراضی پیشین دانست زیرا وقتی با شعار حفظ زندگی و پرهیز از خشونت پیش می‌رویم، در برگیری بیشتری را برای اعتراض، فراهم می‌کنیم.

بیان کردن مدل جنبش زنان به این معنی نیست که عین این مدل‌ها در یک جنبش اعتراضی دیگر قابل کپی کردن است. اساسا قرار نیست ما چیزی را از جایی کپی کنیم. اما چرا تاثیر نگیریم؟ چرا یاد نگیریم که در موقعیت‌های مشابه اما در گستره‌ای کوچک‌تر، دیگران چه کرده‌اند؟

یک عادت بد ما ایرانی‌ها این است که همیشه خودمان را با همه مردم در همه جای دنیا متفاوت می‌دانیم. رفتار دیگران را قابل تطبیق با شرایط خودمان نمی‌دانیم. فکر می‌کنیم دیگران ما را درک نمی‌کنند. و عنوان می‌کنیم که «شرایط ما فرق می‌کند!» در حالی که دیکتاتور‌ها بیشترین شباهت را به هم دارند. دیکتاتور‌ها تا جایی که بتوانند به اریکه قدرت می‌چسبند. تا جایی که بتوانند هزینه اعتراض علیه خودشان را بالا می‌برند. دیکتاتور‌ها برای این منظور از خشونت به عنوان سلاحی برای حفظ موقعیت خویش و ایجاد هراس در مردم برای خاموش کردن آتش اعتراض استفاده می‌کنند.

در فضای پر خشونت، جایی برای فکر کردن نیست. در فضای پر خشونت، جایی برای حرف زدن و تبادل نظر نیست. فضای پر خشونت فضای رعب و هراس و زور و قدرت است. در این میدان کسی که زور بازوی بیشتری دارد برنده است نه کسی که فکر می‌کند. بنابراین فضای پر خشونت فضای قدرت بر‌تر است نه حقوق برابر  و در نتیجه همه این حرف‌ها در فضای پر خشونت چیزی که فراموش می‌شود دموکراسی و حقوق برابر است. و نخستین گروهی که از این میان، برِ خود را می‌چیند، دیکتاتور است.

اما مساله «ما در جایگاه مبارز مدنی» این است که برای پرهیز از خشونت و برای ادامه مبارزه مدنی روش‌هایی تعیین کنیم تا هزینه کمتری به افراد تحمیل شود.

این روز‌ها جسته و گریخته می‌شنویم که پاسخ خشونت را باید داد یا اینکه خشونت بی‌جواب، بنوعی دست خشونت‌گر را برای مراحل بعدی باز می‌گذارد. اما مساله این است که تا کجا می‌شود پیش رفت؟ آیا برای مدافعان این نوع فکر، حدی برای خشونت قابل تصور است؟

مثلا اگر فردا سردار رادان به دست آن‌ها افتاد با او‌‌ همان می‌کنند که با محسن روح الامینی شد؟! آیا با سرکوبگر‌‌ همان می‌کنند که او با مردم کرد؟

«خشونت در جایگاه مدافع، قابل دفاع است» یعنی چه؟ یعنی اگر یک بسیجی به دست ما افتاد می‌شود به او تجاوز کرد یا او را کشت؟ و اگر چنین است، فرق ما با دیکتاتور چیست؟ تنها تفاوت ما این است که او اول شروع کرده و ما در مقام دفاع برآمده‌ایم؟

 به نظر من وارد شدن به چنین گفتمانی خطرناک است. خطرناک برای مردمی که به دنبال دموکراسی، وارد مبارزه شده‌اند و قطعا دموکراسی در سایه خشونت پدید نخواهد آمد.

در عین حال این ایده به معنی خاموش نشستن در برابر خشونت هم نیست. درواقع ماه هاست که کنشگری ما معترضان چه در داخل ایران و چه در خارج از حد اعتراض خیابانی فرا‌تر نرفته است. اعتراض خیابانی برای عمومی کردن اعتراض و نمایش آن به دیکتاتور مهم و بلکه بسیار مهم است. اما آیا ما به روش‌ها و برنامه‌های دیگری را هم دستکم برای مقابله با خشونت اندیشیده‌ایم؟

آیا ما از روش‌هایی که دیگران در مبارزات مدنی خود در پیش گرفتند چیزی می‌دانیم؟ یا همچنان برآنیم که راه ما و فکر ما و مدل ما از همه دنیا جداست؟

به گمان من به جای اندیشیدن به«مقابله با خشونت از طریق خشونت»، وقت آن است که روش‌های دیگری برای ادامه اعتراض در کنار مبارزه خیابانی، کم هزینه کردن اعتراض خیابانی برای مردم و نیز پرهزینه کردن آن برای سرکوبگر پیدا کرد.

در چند سال گذشته برای ما زنان، گفت‌و‌گوی چهره به چهره و سخن گفتن از واکنش نشان دادن به نابرابری در کوچه و خیابان‌ها و شهرستان‌ها، برگزاری کارگاه‌های آموزشی علیه تبعیض و از همه مهم‌تر«ائتلاف»، نتیجه‌ای قابل توجه داشته است که کمترین دستاورد آن، وارد شدن مسائل زنان به گفتمان اجتماعی و مهم‌ترین آن، قوت گرفتن جنبش زنان از گروه‌های کوچک و انرژی‌های پراکنده بود.

شاید بد نباشد اگر این تجربه‌ها به گونه‌های دیگری در اعتراض مدنی سبز، بازتولید شوند.