مریم حسین‌خواه- آرزو داشت در سال جدید کسی در بند نباشد. آرزو داشت هیچ زوج جوانی بدون امضای شروط ضمن عقد، زیر سقف مشترک نروند. آرزو داشت جهان برابر‌تر از اینی باشد که هست و عادلانه‌تر. 
 
این‌ها آرزوهای یکی از جوان‌ترین اعضای جنبش زنان ایران و از فعالان کمپین یک میلیون امضا در کردستان بود: بهاره علوی؛ دختر ۲۱ ساله‌ای که از ۱۶ سالگی با شور بسیار برای تحقق آرزو‌هایش فعالیت می‌کرد و چند روز پیش در اثر عوارض ناشی از تصادف اتومبیل در جاده سنندج، جان‌باخت.
 
نوشتن از بهاره علوی، سوگنامه‌ای برای یک عزیز درگذشته نیست، بلکه نوشتن از دختر جوانی است که با جسارت و شجاعت برای رسیدن به خواسته‌هایش تلاش می‌کرد. او نمونه‌ای بود از نسل جدید زنان ایرانی که در زیر شدید‌ترین فشار‌های اجتماعی و سیاسی، از راهی که انتخاب کرده‌اند پشیمان نمی‌شوند.
 
بهاره علوی، پیش از همکاری با کمپین یک میلیون امضا با شرکت در دوره‌های آموزشی بی‌بی‌سی و زیگزاگ، کار خبرنگاری را آغاز کرده بود و به گفته همکاران و استادانش در این دوره‌ها، با «علاقه و پشتکار زیاد» می‌آموخت و می‌نوشت و فعالیت می‌کرد.
 
در خلال همین دوره‌ها بود که از طریق مریم میرزا، روزنامه‌نگار و فعال حقوق زنان به اعضای کمپین وصل شد و فعالیت‌های جدی خود در حوزه زنان را آغاز کرد.
 
مریم میرزا می‌گوید: «‫بهاره خیلی از سن‌اش بزرگ‌تر بود و ‫ناخودآگاه با او مثل همسن و سال‌های خودم حرف می‌زدم. وقتی به من گفت می‌خواهد در کمپین فعالیت کند اصلاً تعجب نکردم. دختر خیلی جسور و منطقی‌ای بود و عجیب نبود که بخواهد در قالب کمپین درباره مسایل زنان کار کند. ‫وقتی حرف می‌زد دقیقاً معلوم بود که دختری نیست که کلیشه‌های جامعه درباره دختر خوب را پذیرفته باشد. مشخص بود که این ویژگی او، از سوی خانواده‌اش سرکوب نمی‌شود و خانواده‌اش با او همراهی دارد.»
 
بهاره از طرف فعالان تهران، با اعضای کمپین در کرمانشاه ارتباط گرفت و از سال ۱۳۸۶، چندماه پس از آغاز به کار کمپین یک میلیون امضا فعالیت خود را در این حرکت جمعی آغاز کرد.
 
به گفته بلال مرادویسی، از فعالان کمپین کرمانشاه، بهاره از‌‌همان روزهای اول بسیار فعال بود و بیشترین امضا‌ها را در کرمانشاه جمع کرد.
 
کار با کمپین یک میلیون امضا را که شروع کرد، از تجربه گفت‌وگو با مردم  برای گرفتن امضا هم می‌نوشت: «توی ایران وقتی حرف از حق می‌شه، هم باید با قانون مبازره کرد، همین که بخشی هم فرهنگ و مردم هستن. اصلاً من این کمپین یک میلیون امضا رو برای همین دوست دارم. برای اینکه هدفش تغییر قوانین تبعیض‌آمیزه، اما برای این تغییر با مردم رو در رو می‌شه. به نظر خیلی کار راحتی می‌یاد که یه برگه بدی دست کسی و بگی بیا امضا کن. ولی به این راحتی‌ها نیست. شده برای یک امضا، دو ساعت حرف زدم. این بحث کردن کمک می‌کنه که فکر و عقیده‌ات رو با بقیه در میان بذاری. به نظر من فرهنگ اگر بخواد تغییر کنه، راهش اینه. دونه به دونه، فکر به فکر.»
 
او  چندی بود به عضویت سازمان غیردولتی ژیار درآمده بود، از سال ۱۳۸۷ همراه با شماری از فعالان زن در کردستان، پیرامون جلوگیری از «ختنه دختران» فعالیتمی‌کرد. بهاره برای انجام تحقیقات میدانی در این زمینه نیز به بسیاری از شهرهای ایران سفر کرد.
 
بهاره علوی، «دختر خورشید» وبلاگستان هم بود. وبلاگ‌نویسی را که شروع کرد، دختر نوجوانی بود که با شجاعت و صراحت و بدون ترس از قضاوت، از جزئیات زندگی روزمره‌و دغدغه‌های ریز و درشتش می‌نوشت. از عاشقی‌هایش؛ از محدودیت‌هایی که به خاطر زن بودن به او تحمیل می‌شد؛ از خشم و غمی که با هر اعدام تحمل می‌کرد؛ از کتاب‌هایی که می‌خواند و از آرزو‌هایی که زیبا و بزرگ بودند.
 
جایی نوشته بود: «خاصیت وبلاگ همینه که وقتی همه حرف‌ها و فکر‌ها و کارهات رو توش می‌نویسی، یک وقتی اگر نبودی، می‌شه رفت خوند و فهمید که کی بودی اصلا؟» و حالا در نبود او، نوشته‌های وبلاگش، کارنامه فعالیت‌ها و نشان‌دهنده دغدغه‌هایش است.
 
بهاره که پیش از آغاز فعالیت جدی و مستمر در حوزه زنان نیز به مسائل اجتماعی و حقوق بشری حساس بود، جایی میان نوشته‌های ۱۶  سالگی‌اش، در روزهای مقابله نیروی انتظامی با پوشش زنان تحت عنوان «مقابله با اراذل و اوباش»، نوشته بود: «این پست رو می‌نویسم صرفاً برای اینکه این روز‌ها ثبت بشه. روزهایی که همه سیاهپوش حجاب اجباری هستیم… روزهایی که خون از صورت زنی می‌چکه که نشریات اجازه چاپ عکسش رو ندارن… روزهایی که اراذل و اوباش رو توی شهر می‌گردونن… لوله آفتابه دهنشون می‌کنن… این‌ها بیمار همین جامعه‌ن… با تحقیر درمانشون می‌کنن… این روز‌ها باید چشم‌هات رو ببندی تا نبینی… روزهای سیاهی و تلخی… روزهای تنفر…»
 
کمی بعد‌تر بود که خودش هم تلخی تبعیض را چشید، گله کرد از جغرافیاهایی که تبعیض‌آمیزند: «آدم‌های بعضی جغرافیا‌ها نصف بقیه هستن. از بزرگ بزرگش شروع کنیم، مثلاً آدم‌های خاورمیانه. حالا توی این خاورمیانه تبعیضآمیز، تو ایرانی باشی، دیگه بد‌تر… توی ایران، کرد، بلوچ، ترک، سنی، ارمنی، اهل حق باشی، افتضاح… همه اینا رو داشته باشی، زن باشی، دیگه کارت تمومه… این چیزیه که ملیت و قومیت و مذهب و جنسیتمون به ما می‌ده. کم کردن آدمیت آدم‌ها. این‌ها بهانه‌هایی هستن برای اعمال تبعیض. وقت ثبت نام توی یه مدرسه جدید، مصاحبه برای یه شغل تازه یا سفر به کشور دیگه…»
 
وبلاگ نوشتن برای او به این معنا بود: «بی‌تفاوت نبودن درباره اطرافی که بهش نقد داریم.»
 بهاره معتقد بود: «چیزی عوض نمی‌شه اگر ساکت بمونیم و مشاهده‌گر…»؛ و برای همین بود که در اعتراض‌های پس از دهمین انتخابات سال ۱۳۸۸هم به نشانه اعتراض به خیابان می‌رفت؛ هم در مجلس عزای کشته‌شدگان شرکت می‌کرد؛ و هم در وبلاگش به مثابه گزارشگری نکته‌بین از حال و هوای شهرش و اعتراض‌های خیابانی می‌نوشت.
 
در روزهای پس از انتخابات که موج بازداشت فعالان مدنی و سیاسی به دوستان او نیز رسید، در گفت‌وگوهای خود با رسانه‌ها به اطلاع‌رسانی درباره وضعیت زندانیان می‌پرداخت، به دیدار خانواده‌هایشان می‌رفت و هراسی نداشت که بنویسد محبوبش را برای اولینبار پشت درهای دادگاه و در حالی که دستبند به دست داشت در آغوش کشیده است.
 
او به گواهی نوشته‌های وبلاگش همواره در پی شکستن تابوهای اجتماعی تحمیل شده به جامعه بود و در آخرین روزهای زندگی‌اش نیز ترجمه یک کتاب درباره زندگی یک زن همجنسگرا را آغاز کرده بود.
 
بهاره علوی، روز ۱۱ فروردینماه در تصادفی که منجر به درگذشت پدرش شد، دچار آسیب‌دیدگی از ناحیه نخاع شد و با وجود بهبود نسبی وضعیت عمومی و مرخصی از بیمارستان، روز ششم اردیبهشت ماه در اثر عوارض ناشی از این تصادف درگذشت.
 
او که دلش می‌خواست عکاس و خبرنگار بزرگی شود، در گوشه‌ای از وبلاگش نوشته بود که روزی درباره‌اش خواهند گفت: «روح سرکش او تحمل زنجیر شدن در چارچوب را نداشت… او آزاد بود… آزاد و ر‌ها…»