ایرج مصداقی
ایرج مصداقی

ایرج مصداقی، زندانی سیاسی از ۱۳۶۰ تا ۱۳۷۰، فعال حقوق بشر، و نویسنده آثار متعددی درباره زندان‌های سیاسی ایران در نوشته زیر شناخت عینی‌اش از ابراهیم رئیسی را بیان می‌کند.

رئیسی  از عوامل کشتار زندانیان سیاسی در دهه ۱۳۶۰، متولی بنگاه دینی-اقتصادی “آستان قدس رضوی” و کاندیدای ریاست جمهوری در دور کنونی است.

رئیسی در دهه ۶۰ شمسی لباس روحانیت نداشت؛ او در جوانی به ریاست دادستانی کرج، همدان و همچنین جانشینی دادستان تهران رسید

رئیسی در مقام معاون «گروهکی» دادستان انقلاب اسلامی مرکز، نقش مهمی در کشتار  ۶۷ داشت. در آن دوران دادستان انقلاب اسلامی مرکز دارای سه معاونت داشت: مواد مخدر و منکرات (سید‌احمد زرگر)، معاونت اقتصادی (رمضانی) و معاونت «گروهکی» سید‌ابراهیم رئیسی. در واقع کلیه پرونده‌های سیاسی زیر نظر او قرار داشت و به همین جهت در ترکیب «هیأت مرگ»، قرار می‌گرفت.

رئیسی در آن دوران، لباس روحانیت به تن نمی‌کرد و همیشه با لباس شخصی بود. وقتی در زمستان ۶۷ خمینی در حکمی که برای حسینعلی نیری و رئیسی صادر کرد و هر دو را حجت‌الاسلام خواند، تازه فهمیدم که تحصیلات حوزوی داشته و آخوند است.

در میان اعضای هیأت کشتار ۶۷ حسینعلی نیری و اشراقی برای ما شناخته شده بودند، نیری حاکم شرع پرونده‌ بسیاری از زندانیان بود و اشراقی در مقاطع مختلف با زندانیان و خانواده‌هایشان برخورد کرده بود و به همین دلیل چهره‌هایی شناخته شده بودند. به ویژه که در سال ۶۶ این دو به منظور تعیین تکلیف با کلیه زندانیان «ملی‌کش» برخورد کرده بودند و از همان ابتدای کشتار نام این دو در زندان و بین زندانیان مطرح شد.

پورمحمدی را به جز ۱۰ زندانی مشهدی که در گوهردشت اعدام شدند، هیچ‌یک از زندانیان تهران نمی‌شناختند؛ اولین بار با نام او پس از انتشار یادداشت آیت‌الله منتظری خطاب به اعضای هیأت کشتار زندانیان سیاسی، آشنا شدم اما هنوز چهره‌‌اش را نمی‌شناختم. از آن‌جایی که وی همیشه لباس شخصی به تن داشت در میان اعضای هیأت نیز او را نشناختم، برای همین نتوانستم تحرکاتش را در دوران کشتار رصد کنم. در گفتگو‌هایی که با بچه‌ها، چه در راهروی مرگ و چه بعدها در طول دوران زندان داشتم نیز هیچ‌کس نه نام او را شنیده بود و نه او را به چهره می‌شناخت و نه صحبتی از او در میان بود.

رئیسی را بچه‌های کرج که با ما هم‌بند و هم‌اتاق بودند می‌شناختند. او در سال ۶۰ بازجو و دادستان پرونده‌ آن‌ها بود. به همین دلیل او را به چهره می‌شناختم و در روزهایی که در راهرو مرگ بودم نیز تحرکات او را دنبال می‌کردم.

در ضمن در جریان کشتار نیز چندین بار نام او از سوی اعضای هیأت و پاسداران مطرح شد.

در روزهایی که کشتار در زندان گوهردشت جریان داشت، هرگاه که می‌خواستند گروهی را اعدام کنند یکی از اعضای هیأت، شخصاً به قتلگاه می‌رفت تا شاهد دار زدن زندانیان باشد.

رئیسی و اشراقی دو نفری بودند که شخصاً برای مشارکت در اعدام زندانیان و نظارت بر حسن اجرای آن به قتلگاه می‌رفتند. من هر دو را بارها هنگامی که به سمت حسینیه زندان (محل دار زدن زندانیان) می‌رفتند، دیدم. در آن ایام اشراقی که هیکلی بزرگ داشت کت و شلوار سرمه‌ای رنگ به تن می‌‌کرد و موهایش جوگندمی بود. رئیسی قامتی نسبتاً بلند، ریشی توپی و کاملاً سیاه داشت و کتی قهوه‌ای رنگ به تن می‌کرد. از آن‌جایی که او و نیری و اشراقی را به قیافه می‌شناختم هرگاه از اتاقی که هیأت در آن تشکیل جلسه می‌داد، خارج می‌شدند، تردد‌هایشان را زیرنظر داشتم. سلول ما در طبقه‌ی سوم و مشرف به محوطه‌ی زندان قرار داشت و با دست‌کاری نرده‌ کرکره‌ جلوی پنجره، می‌توانستیم آخر شب و صبح‌ها از منفذی کوچک، ورود و خروج آن‌ها به‌داخل ساختمان زندان را ببینیم.

پورمحمدی را به چهره نمی‌شناختم و به همین دلیل متوجه‌ تردد احتمالی‌اش به محل قتل‌عام و … نمی‌شدم. نیری را شخصاً ندیدم که هنگام دار زدن زندانیان در محل کشتار حضور پیدا کند. چه بسا شأن وی به عنوان رئیس هیأت، اجازه نمی‌داد، شخصاً به محل برود.

هنگامی که زندانیان کرج نزد «هیأت مرگ» برده می‌شدند به خاطر حضور رئیسی در میان اعضای هیأت و اضافه شدن مهدی نادری فرد(۱) دادستان کرج و فاتح مسئول اطلاعات کرج به آن‌ها، متهمان دادستانی انقلاب اسلامی کرج از موقعیت بدتری نسبت به متهمان دادستانی تهران برخوردار می‌شدند. تعداد آن‌ها نسبت به متهمان تهران بسیار کمتر بود و رئیسی پیشتر به عنوان بازجو و دادستان انقلاب اسلامی کرج به همراه فاتح و مهدی نادری‌فرد بسیاری از آن‌ها را شخصاً می‌شناختند و همین شرایط را برای آن ها سخت‌تر می‌کرد. از بچه‌های کرج که نزد هیأت رفتند، تنها عده‌ای انگشت‌شمار از کشتار جان به در بردند.

عکس ابراهیم رئیسی در دهه ۶۰؛ در تابستان ۶۷ او شخصاً برای نظارت بر حسن اجرای اعدام زندانیان به قتلگاه می‌رفت.

اعدام کاوه نصاری یکی از زندانیان اهل کرج، یکی از تراژیک‌ترین صحنه‌های کشتار ۶۷ بود. کاوه از بیماری پیشرفته‌ صرع رنج می‌برد. کمتر هفته‌ای بود که او با حمله‌ شدید صرع مواجه نشود. غالباً سر و صورتش به خاطر اصابت به زمین در اثر بیهوشی ناشی از حمله صرع، زخمی بود و نیمی از دندان‌هایش در اثر فشار فک‌ها و سائیده شدن دندان‌‌ها روی هم از بین رفته بود.

او به ۵ سال زندان محکوم شده بود اما پس از پایان محکومیت، به وی ابلاغ شد که به ۱۰ سال زندان محکوم شده و حکم قبلی وی اشتباه بوده است.

کاوه در اثر تلاش‌های خانواده‌اش با گذاردن سند و وثیقه برای پیگیری وضعیت اسفناک جسمی‌اش به مرخصی می‌رود اما در اثر حمله صرع سرش با زمین برخورد کرده و به‌خاطر ضربه مغزی حافظه‌اش را به‌کلی از دست می‌‌دهد. او به‌هیچ‌وجه گذشته را به خاطر نمی‌آورد و در بازگشت به زندان دادیار به وی تفهیم کرده بود که او چه اعمالی را انجام داده و برای چه بایستی در زندان بماند! او حتی زندانیانی را که سابقاً با وی در یک بند بودند به خاطر نمی‌آورد.

یکی از پاهای کاوه به خاطر بیماری سیاتیک پیشرفته‌ای که داشت از کار افتاده بود. وی به هنگام راه رفتن دولا شده و با یک دست به پشت پایش می‌زد و آن را به جلو پرتاب می‌کرد و به این ترتیب لنگان لنگان و به سختی حرکت می‌کرد.

کاوه، در جریان کشتار ۶۷، نوشتن «انزجارنامه» را در برخورد با لشگری معاون امنیتی زندان که افراد را برای اعزام به دادگاه دسته‌بندی می‌کرد، پذیرفته بود و به همین خاطر مانند تعدادی دیگر وارد پروسه‌ی کشتار نشده بود. بعد‌ازظهر ۲۲ مرداد او را از بند صدا زدند و نزد هیئت بردند. اعضای هیأت وقتی با پذیرش شرایط‌شان از سوی وی روبرو شدند بهانه‌ای برای صدور حکم اعدام وی پیدا نکردند و برای همین او را به بند بازگرداندند. با این حال وی را دوباره صدا زده و به دادگاه بردند تا به زعم خودشان یکی از اسناد و آثار مهم جنایت علیه بشریت را از بین ببرند. در آن‌جا اعضای هیأت از وی که توان جسمی نداشت خواستند که برای کار به بند «جهاد زندان» برود که کاوه نپذیرفت و آن‌ها نیز حکم اعدامش را صادر کردند و به همین سادگی دستور دادند که جانش را بستانند.

کاوه وقتی به راهرو مرگ آمد، دچار حمله صرع شدیدی شد و پس از مدتی دست و پا زدن و بیهوشی مانند تکه گوشتی، بی‌حرکت کنار راهرو آرام گرفت. هنوز از کرختی و بی‌حالی پس از حمله شدید فارغ‌ نشده بود که نامش را برای اعدام صدا زدند. کاوه حتی قادر به نشستن نبود چه برسد به حرکت. ظفر جعفری‌افشار که او نیز از بچه‌های زندانی اهل کرج بود و خود نیز به اعدام محکوم شده بود با تلاش بسیاری او را قلمدوش کرد و دوتایی مظلومانه اما پرغرور به قتلگاه رفتند.

عبدالعلی شعبانزاده یکی دیگر از  متهمان کرج نیز سرنوشت غمبار و تراژیکی داشت. عبدالعلی در دوران سرکوب قزل‌حصار یک بار ۱۹ شبانه‌روز متوالی سرپا ایستاد! پس از آن وی دائم از پادرد و عوارض سرپا ایستادن رنج می‌برد. مدت‌ها دکتر زندان بدون آن که آزمایشی از وی به عمل آورد و یا عکسی از پای وی بیاندازد بیماری او را مفصلی تشخیص داده و مسکن تجویز می‌کرد. در سال ۶۶ عاقبت وی را در بیمارستان بقیه‌الله سپاه بستری کرده و پای او را به علت وجود تومور پیشرفته قطع کردند. اما جنایتکاران دست از سر او بر نمی‌داشتند. هنگامی که عبدالعلی در بیمارستان بستری بود یکی از عوامل دستگاه امنیتی تحت عنوان یکی از وابستگان مجاهدین (پیک) با وی تماس گرفته و برای خروج از کشور با او قول و قرار می‌گذارد. عبدالعلی پس از آزادی از زندان در اسفند ۶۶ کوشید به کمک فرد یاد شده همراه با تعدادی از زندانیان سیاسی آزاد شده و هواداران مجاهدین از کشور خارج شود. افراد یاد شده از جمله امیرمهران بی‌غم، حسن قهرمانی، خیرالله نیل‌غاز، ناصر رضوانی که در تور وزارت اطلاعات قرار داشتند، پس از رسیدن به سلماس همگی دستگیر و در جریان کشتار ۶۷ به جوخه‌ اعدام سپرده شدند. اگر اشتباه نکنم هم‌پرونده‌های عبدالعلی بین ۱۰ تا ۱۵ نفر بودند که غالباً بایستی اعدام شده باشند. علیرضا دهقانپور یکی از زندانیان کرجی که به خاطر کمک مالی به عبدالعلی تحت عنوان جمع‌ آوری کمک مالی در زندان برای مجاهدین زیر فشار قرار گرفته بود، می‌گفت یک بار در سلول انفرادی و زیر فشار، پای مصنوعی‌‌ای را به من دادند و گفتند پای عبدالعلی است.

ناصر منصوری را که فلج قطع نخاعی بود و در بهداری بستری بود، روی برانکارد توسط بیات مسئول بهداری به قتلگاه بردند.

رئیسی همچون دیگر اعضای «هیأت مرگ» و پاسداران حاضر در «راهروی مرگ» بعد از دارزدن یک دسته از زندانیان جشن گرفته و شیرینی و نان خامه‌ای می‌خوردند.

آن‌چه که اعضای «هیأت» از جمله رئیسی در دیدار با آیت‌الله منتظری مطرح کردند، سراسر دروغ و فریبکاری است. (قبلاً در  مقاله «گزارش کذب اعضای هیأت کشتار ۶۷ به آیت‌الله منتظری»  در مورد آن توضیح داده‌ام.)

در بحبوحه‌ کشتار زندانیان در زندان گوهردشت، از پشت چشم بندم که یک لنگ بود، رئیسی را دیدم که در اتاق روبروی «دادگاه» پشت میزی نشسته بود و با خشم و غضب اسکناس‌های خرد شده زندانیان را که روی میزش قرار داشت ریز ریز می‌کرد. زندانیان پس از ابلاغ حکم اعدام، پولی را که همراه خود داشتند پاره کرده بودند تا جانیان آن را به نفع خود مصادره نکنند.

او از روز ۲۰ مرداد به بعد که دیگر قتل عام زندانیان سیاسی از پرده بیرون افتاده بود و نیاز به نقش بازی کردن نمی‌دیدند، بارها به من و تعداد دیگری از زندانیان که همچنان در نوبت مرگ بودیم می‌گفت که بنا به فرمان امام تصمیم گرفته‌ایم در زندان‌ها را ببندیم و خودمان را از شر «زندانیان» خلاص کنیم. دیگر «نظام» نان خور اضافی نمی‌خواهد. با این حال پس از قتل‌عام زندانیان سیاسی، دل‌شان نیامد ما را که از قتل‌عام جان به در برده بودیم آزاد کنند و همچنان در زندان ماندیم. رئیسی از شهریور ۱۳۶۸ ارتقاء مقام یافته و دادستان انقلاب اسلامی مرکز شده بود.

بیرحمی‌ای که او در جریان کشتار ۶۷ از خود نشان داد باعث شد در زمستان ۱۳۶۷ در حالی که اشراقی دادستان انقلاب اسلامی مرکز بود خمینی، رئیسی را به همراه نیری مأمور رسیدگی به پرونده‌های شهرهای دیگر کرد. ۱۰( سال پیش در مقاله «احکام خمینی و خامنه‌ای به حسینعلی نیری رئیس هیئت قتل‌عام زندانیان سیاسی در سال ۶۷» راجع به احکام خمینی به این دو توضیح داده‌ام.)

برخلاف مرتضی اشراقی که گاه «ترمز» هیأت بود و نسبت به بقیه‌ اعضا در صدور فرمان اعدام احتیاط می‌کرد، رئیسی در هیچ‌یک از موارد نشنیدم که «احتیاطی» به خرج دهد. به همین دلیل بود که پس از پایان کشتار رئیسی ارتقای مقام یافت و اشراقی با تنزل رتبه مواجه شد.


پانویس:

۱- مهدی نادری‌فرد در دوران تصدی سازمان بازرسی کل کشور توسط سید‌ابراهیم رئیسی، معاونت او را به عهده داشت و در سال ۱۳۸۹ به علت بیماری سرطان درگذشت. در مورد او قبلاً نوشته‌ام. لینک مطلب


از همین نویسنده

بیشتر بخوانید:

کشتارهای دهه ۶۰