شهرنوش پارسی‌پور – دو هفته‌ای‌ست از کشتن هاله سحابی، دختر عزت‌الله سحابی می‌گذرد. انسان به‌راستی نمی‌داند چه بگوید. حتی تصور فشاری که مردم در ایران تحمل می‌کنند، بسیار مشکل است. نیروهای وابسته به حکومت به هر نحو که دلشان بخواهد عمل می‌کنند.

داشتم متمرکز می‌شدم بر نوشتن درباره‌ی اعدام در ایران که ناگهان هاله به آن وضع دلخراش به قتل رسید. چنین به‌نظر می‌رسد افرادی که دست به این قتل‌ها می‌زنند پشتشان بسیار محکم است. آنها در کمال وقاحت حتی تعیین می‌کنند که مقتول در کجا باید دفن شود. به‌راستی باید به پزشک دلیری که حقیقت را به گوش مردم می‌رساند تبریک گفت. این خود نشان می‌دهد که مردم به مرزی رسیده‌اند که دیگر حفظ زندگی برایشان از اهمیتی برخوردار نیست. حاضرند جان خود را به خطر بیندازند و حقیقت را بگویند.

اکنون این پرسش پیش می‌آید که دلیل این همه پستی و رذالت در کدامین نکته نهفته شده است؟ چگونه است که این افراد برای کشتن مردم کارت سفید دارند؟ چه نکته‌ای آنها را تا این حد دلیر کرده است؟ به‌طور معمول جبارها هنگامی‌که به جایی می‌رسند که مورد نفرت آحاد جامعه قرار می‌گیرند، مجبور به عقب‌نشینی می‌شوند. اما کوچک‌مردان جمهوری اسلامی بدون سر سوزنی شرم و در کمال بی‌پروایی هر کار که دلشان بخواهد انجام می‌دهند. آیا پول نفت است که این‌همه آنها را جری کرده است؟ و یا ما با ابله‌هایی روبرو هستیم که جداً به حقانیت خود باور دارند؟ البته برخی از آنها به شدت ابله هستند. جاهلی که یقه‌ی فائزه هاشمی را گرفته بود و به او فحش‌های چارواداری می‌داد از این دسته است. او همان موجودی‌ست که می‌داند چرا چادر به سر زن می‌کنند. علتش بسیار ساده است، برای او به‌عنوان نرینه‌ی مقتدر این فرصت را فراهم می‌آورند تا «زنک» را بکوبد. آن بیچاره هم باید یک دستش به حجابش باشد و دامنه‌ی چادر در میان پاهایش بپیچد تا هرگاه نر ما هوس کرد از او هتک حیثیت کند. این‌بار اما وقاحت از حد گذشته است. طرف می‌کشد و مطمئن است که تنبیه نمی‌شود. چه عاملی او را تا این حد مقتدر کرده است؟ می‌خواهم عرض کنم این تکنولوژی‌ست که او را تا این حد غره کرده است. از اعدام‌های دسته‌جمعی گفت‌وگو در میان است. سی – چهل نفر را با هم اعدام می‌کنند بی‌آن‌که روشن شود دلیل این اعدام‌ها چیست. فرض را بر این می‌گذاریم که این افراد سیاسی هستند. اکنون این پرسش پیش می‌آید که چگونه شناسایی می‌شوند. عرض می‌کنم به مدد تکنولوژی. همان تکنولوژی که اصغر آقا آب منگل را آنقدر قوی کرده است که در روز روشن هاله سحابی را بکشد و ککش هم نگزد.
 

اخیراً عکسی دیدم از کوچک‌ترین دوریین جهان. گویا ابعاد این دوربین دو میلیمتر و نیم در دو میلیمتر و نیم است. به جهت نمایش کوچکی آن را میان دست‌های یک مورچه گذاشته بودند و از مورچه عکس گرفته بودند.باور نمی کنید؟ بروید به گوگل و بزنید کوچک‌ترین دوربین جهان. عکس آن بی‌درنگ در برابر شما ظاهر خواهد شد. آن را در کنار مداد تراشیده‌ای گذاشتند و دوربین مربوطه از مغز مداد هم کوچک‌تر است. حالا فرض کنید شما رئیس یک دولت هستی آیا نخواهی کوشید این دوربین را بخری؟ هنگامی که ده‌ها میلیارد تومان خرچ تهیه‌ی فیلم مختار ثقفی شده آیا شما خرج نمی‌کنی و این دوربین را نمی‌خری؟ یک دولت باید احمق به‌تمام‌معنا باشد که این کار را نکند.

شهرنوش پارسی‌پور : به اندازه‌ی جورج اورول، نویسنده کتاب ١٩٨٤ ناامید نیستم. ایمان دارم که از میان گله‌ی دانشمندانی که نیروی فکر خود را در خدمت قدرت‌ها گذاشته‌اند، تنی چند به آینده‌ی بشریت می‌اندیشند. آن‌ها راه‌هایی پیدا خواهند کرد تا انسان را نجات دهند، مثلاً مهاجرت به یک کره‌ی دیگر. در این حالت چون البته نزدیک‌ترین کره شاید قابل سکونت برای ما به اندازه‌ی چهار سال نوری با ما فاصله دارد، پس در طی سال های نوری آینده چه بسا راه حلی پیش پای انسان گذاشته شود تا بتواند خود را از شر اصغر آقا آب منگل نجات دهد. البته خوشبختانه خود آب منگل هم زیر نطر کامپیوتر مرکزی‌ست، بنابراین ممکن است به موقع سرش زیر آب برود.

من شک ندارم که این دوربین‌های کوچک به‌طور گسترده در تمام جهان پخش شده‌اند. به شخصه کوچک‌ترین شکی ندارم که این دوربین در هر خانه‌ای نصب شده است. حالا شما می توانی قاه قاه به من بخندی و بگویی گیریم که این دوربین‌ها که لابد آواگیر هم دارند چگونه ممکن است کنترل شوند. اولاً کتاب ١٩٨٤ را بخوانید تا بدانید چگونه این‌کار ممکن است. اما اگر آن کتاب تخیلی‌ست شما اندکی به کامپیوتر و توانایی‌های آن فکر کنید. فرض کنید در خانه‌ی من دوربین‌هایی وجود دارد. منظورم همان دوربین‌های میکروسکوپی‌ست که وقتی به‌در و دیوار نصب شده است ابداً قابل مشاهده نیست. حالا حتماً می‌پرسی چگونه این دوربین را به خانه‌ی شما آورده‌اند؟ به‌نظر من دو راه وجود دارد: یا یک نفر به‌عنوان کارگر لوله‌کش و یا برق‌کار می‌آید و با ابزار مخصوصی در چند ثانیه این دوربین‌ها را در خانه‌ی شما می‌کارد؛ و یا آسان‌تر از آن، ماهواره‌ها از بالا آنها را به سوی هدف پرتاب می‌کنند؛ شاید هم کامپیوتر آنها را پخش می‌کند.

 به هر حال این‌کار نباید بسیار سخت باشد. حالا خانه‌ی من یا شما زیر پوشش قرار می‌گیرد. من در خانه‌ام دارم درباره‌ی کلت و کلاشنیکفی که به‌عنوان اسلحه گیر آورده‌ام حرف می‌زنم. این دوربین‌ها را جوری لابد تنظیم کرده‌اند که در تماس با کامپیوترهای مخصوص باشند. این کامپیوترها به این اسم‌ها حساس هستند. کامپیوتر نام مرا با نام سلاح‌هایی که از آنها نام برده‌ام بالا می‌کشد. هنگامی که من زیاد از کلت و کلاشنیکف حرف بزنم نامم هی بالاتر و بالاتر می‌آید، تا جایی‌که مورد توجه یک مقام امنیتی قرار بگیرم. بنابراین مقام امنیتی از میان میلیون‌ها نام حق گزینش دارد و این‌کار را به‌سادگی انجام می‌دهد.
 

حالا فرض کنیم من خیلی زرنگم و به جای کلت و کلاشنیکف از لیموترش و پرتقال حرف می‌زنم. به طور قطع کامپیوتر مرکزی به این مسئله هم حساس است که یک نام حتی خنثی چند بار در روز به‌ زبان آورده می‌شود. در نتیجه لیموترش و پرتقال هم مسئله‌ساز می‌شود. این مسئله‌سازی می‌تواند نام مرا به‌عنوان کسی که زیاد از لیموترش حرف می‌زند بالا بیاورد. البته روشن است که خانه‌ی افراد مشهور و مهم نیز به صورت ادواری مورد بررسی قرار می‌گیرد. حالا این دوست ما از طریق استراق سمع می‌شنود که آقای عزت‌الله سحابی درباره‌ی او چه می‌گوید. البته وحشت می‌کند؛ البته اجازه نمی‌دهد که مراسم تشییع جنازه‌ی او با آرامش برگزار شود؛ و البته می‌تواند با پنجه‌بکس به شکم دختر او بکوبد و طحالش را پاره کند، و البته ککش هم نگزد. دلیلش روشن است. او صاحب ابزاری‌ست که او را توانمند کرده. از فردا هنگامی که مردم در خانه‌هایشان درباره‌ی هاله سحابی حرف می زنند، کامپیوتر مرکزی محاسبه می‌کند که چند نفر خیلی بیشتر حرف می‌زنند و باز نام‌هایی بالا می‌آید. بنابر این هر چه زمان بگذرد و هرچه ما بیشتر واقف شویم که بسیار زیر کنترل هستیم صدایمان کوتاه‌تر و کوتاه‌تر می‌شود. حالا اگر خیلی سکوت کنیم، باز کامپیوتر مرکزی حساس می‌شود که فلانی اصلاً حرف نمی‌زند.
 

طوری که می‌بینید در دنیای بسیار زشتی زندگی می‌کنیم. حتی یک غار در دنیا وجود ندارد که به درون آن پناه ببریم تا بتوانیم در کمال شادی به یکدیگر بگوییم: دوستت دارم، چرا که طرف می‌شنود. حالا فکر کن که شنونده‌ی تو اصغر آقا آب منگل باشد که می‌تواند به راحتی آب خورن به دختر رفسنجانی فحش چاروارداری بدهد و خیز بردارد که او را بزند. این یارو حتی وقتی ببیند که هاله سحابی در خلوت خانه‌اش دارد خمیازه می‌کشد عصبانی می‌شود، چون هیچ زنی حق ندارد بازوهایش را از حد مجاز بازتر کند، بنابراین در روز تشییع جنازه‌ی پدر او آدم می‌فرستد تا او را کاردی کند، و یا به زبان جدیدتر پنجه‌بکس به او بکوبد.
 

من البته به اندازه‌ی جورج اورول، نویسنده کتاب ١٩٨٤ ناامید نیستم. ایمان دارم که از میان گله‌ی دانشمندانی که نیروی فکر خود را در خدمت قدرت‌ها گذاشته‌اند، تنی چند نیز هستند که برای آینده‌ی بشریت نگران‌اند. آنان بدون شک به این می‌اندیشند که پاتک بزنند. بی‌شک آنها راه‌هایی پیدا خواهند کرد تا انسان را نجات دهند، مثلاً مهاجرت به یک کره‌ی دیگر. در این حالت چون البته نزدیک‌ترین کره شاید قابل سکونت برای ما به اندازه‌ی چهار سال نوری با ما فاصله دارد، پس نتیجه می‌گیرم که در طی سال های نوری آینده چه بسا راه حلی پیش پای انسان گذاشته شود تا بتواند خود را از شر اصغر آقا آب منگل نجات دهد. البته خوشبختانه خود آب منگل هم زیر نطر کامپیوتر مرکزی‌ست، بنابراین ممکن است به موقع سرش زیر آب برود.