علی رغم میل حکومت، بحث بر سر سرکوب گروهها و شخصیتهای غیر خودی به ویژه در دهه اول پس از انقلاب بالا گرفته است.
پروژه حکومت برای بازگویی تاریخ به نفع مطلق خود شکست خورده و مردم، آنسان که خواست سرکوبگران بود و هست، گذشته را فراموش نکردهاند.
یک حرکت عکس، آشکارا مشهود است. در دوره اخیر نشانههایی قوی از یادآوری به چشم میخورد. همین امر نظام سیاسی و شخصیتها و گروههای درگیر در سرکوب را به تکاپو واداشته است. فیلم میسازند، مقاله مینویسند، مصاحبه میکنند … برای آنکه مانع یادآوری شوند و حقایق را تحریف کنند. همین تکاپو اتفاقا دارد به قوی شدن جریان یادآوری در میان مردم کمک میکند.
در هفتههای اخیر مصاحبهها و واکنشهایی توجه را معطوف به “سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی” کرد. این مقاله به این مناسب نوشته است.
سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی از تشکیل تا حکم انحلال
سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی از نهادهای مهم در تثبیت جمهوری اسلامی و بازسازی اقتدار گرایی در شکلی شدید تر در ایران بعد از انقلاب است. البته این تشکل در ان مقطع بزرگتر و گسترده تر از ترکیب کنونی سازمان بود که توسط یک جناح آن در سال ۱۳۷۰ تشکیل شد. سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بعد از انقلاب با نقشآفرینی آیت الله مرتضی مطهری و حلقه نزدیکان آیت الله خمینی از ۷ گروه کوچک اسلام گرا با خط مشی مسلحانه − امّت واحده، توحیدی بدر، توحیدی صف، فلاح، فلق، منصورون و موحدین − در ۱۶ فروردین ۱۳۵۸ تاسیس شد.
این تشکل به دلیل نزدیکی به آیت الله خمینی در ابتدای انقلاب موقعیت قدرتمندی در نهادهای انقلابی و امنیتی نظام در شرف تاسیس پیدا کرد و عملا به بازوی نظامی و امنیتی قدرتمند جریان موسوم به خط امام (بعدها به دو جناح چپ و راست نظام تقسیم شد) در مصادره انقلاب و استقرار نهاد ولایت فقیه با رویکرد انحصار طلبی سیاسی بدل شد. بخشی از نیروهای سپاه پاسداران بعد از تقلیل به شاخه نظامی جریان خط امام نیز توسط اعضای شازمان مجاهدین انقلاب تامین شد.
باید در نظر داشت سازمان مجاهدین انقلال اسلامی یکی از گروههای امنیتی- نظامی جمهوری اسلامی در زمانی بود که هنوز نهادهای امنیتی- پلیسی نهادینه نشده بودند. این مجموعه در همان زمان نیز با دیگر مجموعههای امنیتی همپوشانی و هم در عین حال اختلافاتی داشت که پرداختن به آنها فراتر از حوصله این یادداشت است.
این سازمان که اعضایش بیشتر با اهداف سلبی و ضدیت با گروههای اپوزیسیون و دگر اندیش دور هم جمع شده بودند، چندی طول نکشید که دچار اختلافات داخلی شد و به سه جناح تقسیم گشت. بالا گرفتن اختلافات داخلی و بخصوص تنش بین جناح چپ با محوریت بهزاد نبوی و محمد سلامتی با آیت الله راستی کاشانی و جناح راست با میدان داری باقر ذوالقدر، محسن رضائی و حسین فدائی باعث شد تا سازمان در نهایت در سال ۱۳۶۵ با نظر آیت الله خمینی منحل شود.
جناح چپ در سال ۱۳۷۰ با مواضعی متفاوت و در مسیری متضاد با گذشته مجوز فعالیت دوباره سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را دریافت کرد. سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که این بار فقط یک جناح از سه جناح گذشته را داشت، اگرچه کماکان در حلقه خودیهای نظام فعالیت میکرد اما فعالیت هایش را به سمت توسعه سیاسی و نقد وضعیت موجود سیاسی متمرکز کرد و از بینانگذاران جنبش اصلاحی دوم خرداد گشت. به مرور مواضع سازمان سویه انتقادی بیشتری گرفت و سرانجام در ماه خرداد سال ۱۳۸۹ با حکم شعبه دادگاه انقلاب اسلامی تهران منحل شد.
ابهام در حد همدستی در سرکوب، اظهارات اکبر براتی
از زمان تجدید حیات سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی اعضای شاخص آن از جمله بهزاد نبوی، محسن آرمین، محمد سلامتی، مصطفی تاجزاده، فیض الله عرب سرخی، پرویز و ابوالفضل قدیانی در معرض اتهامات مشارکت در سرکوبهای دهه شصت و سوابق اقتدار گرایی بودهاند. عدم برخورد شفاف از سوی این افراد و در عین حال تحولات سیاسی و تغییر آرایش قوا باعث شده است تا این اتهامات در هالهای از ابهام قرار گرفته و مجال پرداختن جدی به آنها فراهم نشود. فقدان اطلاعات دست اول و مستند از دهه نخست حیات جمهوری اسلامی نیز به نوبه خود راست آزمائی در این خصوص را دشوار ساخته است.
اخیرا اظهارات اکبر براتی از نیروهای سابق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و اعضاء اولیه سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و واکنش محسن آرمین بار دیگر این پرونده را در کانون توجه افکار عمومی قرار داده است.
براتی محسن آرمین، پرویز قدیانی، عرب سرخی و صادق نوروزی از اعضاء کنونی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را به مشارکت در بازجوئیهای مخالفان در سالهای اولیه بعد از انقلاب و برخوردهای افراطی متهم ساخته است. محسن آرمین با تکذیب این ادعا ها، اظهارات جهت دار براتی را نتیجه اتهامات اقتصادی به وی و فشارهای محافل خاص نامید.
گذشته از اینکه سخنان هیچ شخصی فی نفسه حجت نبوده و سند قطعی محسوب نمیشود، اما سوابق براتی و بخصوص مفاد مصاحبه وی و اتهامات سنگین بی سند و مدرکی که به مخالفان و منتقدان گذشته و حال میزند، باعث میشود سخنان او را بیان روشن و بیغرض واقعیت ندانیم، بی آنکه اصل قضیه را لزوما با شک نسبت به او منتفی بدانیم.
ادعاهای براتی در مصاحبه با خبرگزاری تسنیم در خصوص اتفاقات سالهای اولیه حیات جمهوری اسلامی از جنس سناریوسازیهای نخنمای نهادهای امنیتی و اطلاعاتی جمهوری اسلامی است که نادرستی بسیاری از آنها ثابت شده است.
از سوی دیگر خبرگزاری شبه امنیتی تسنیم از سر مخالفت با خشونت دولتی دهه شصت به انجام مصاحبه و نقد از اعضای کنونی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی نپرداخته است، بلکه از موضع دفاع مطلق از برخوردهای صورت گرفته در آن دوران در صدد فضا سازی سیاسی علیه رقیب سیاسی و متهم کردن آنها به برخورد دوگانه در حال و گذشته است. البته این ادعا هم شده که برخوردهای تند اول انقلاب از سوی اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی صورت گرفته است.
ارزیابی ادعای براتی
جناح چپ سازمان اولیه مجاهدین انقلاب اسلامی بعد از تشکیل دولت رجایی عمدتا به نهادهای دولتی رفتند و از سپاه نیز خارج شدند. بنابراین درستی ادعای براتی که مستنداتی نیز تا کنون برای صحت آنها ارائه نداده است در خصوص مشارکت در بازجوییها با تردید مواجه است، حداقل در مورد بازجوییهای بعد از سال ۱۳۵۹.
البته اعضای سازمان مجاهدین انقلاب با نهادهای اطلاعاتی و امنیتی همکاری و مراواده داشتند. دیدگاههای آنها در آن دوران تثبیت سرمشق اقتدار گرایی، حاکمیت تک صدایی و سرکوب مخالفان بود. اما در عین حال با شیوه عملکرد اسدالله لاجوردی مشکل داشتند. اما اینکه خود آنها مستقیما در بازجویی های مربوط به پرونده های امنیتی مشارکت داشته اند، معلوم نیست.
اختلافات بین لاجوردی و جناح چپ سازمان مجاهدین انقلاب بخصوص بهزاد نبوی در حدی بود که لاجوردی آنها را از سازمان مجاهدین خلق بدتر میدانست. علی رغم تلاشهای آشتی جویانه نبوی و کوشش برای بهبود رابطه با لاجوردی، او به صورت جدی به دنبال برخورد قضایی و امنیتی با جناح چپ سازمان مجاهدین انقلاب بود. سرانجام تلاشهای لاجوردی باعث شد تا برخی از نیروهای نزدیک به جناج چپ سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی به اتهام مشارکت در انفجار ۸ شهریور ۱۳۶۰ زندانی شده و تحت بازجوییهای سخت قرار بگیرند.
ازاینرو در چارچوب مستندات موجود، قرائنی برای تایید اظهارات براتی مشاهده نمیشود. البته این امر به این معنی نیست که اصل موضوع مشارکت فعال چهرههای جناح موسوم به چپ مجاهدین انقلاب اسلامی در سرکوب منتفی است. تا زمانی که مستندات خشونتهای دولتی دهه شصت در دسترس همگان قرار نگیرد، نمیتوان داوری قطعی در این خصوص داشت.
مسئولیت اخلاقی و سیاسی
اما آنچه باعث میشود تا اغلب اعضای سازمان مجاهدین انقلاب در خشونتهای دولتی دهه شصت مسئولیت اخلاقی وسیاسی پیدا کنند، فعالیتهای آنها در سالهای ۵۸ و ۵۹ قبل از ورود به دولت است. در آن زمان افرادی چون بهزاد نبوی، محمد سلامتی، مصطفی تاجزاده و محسن آرمین در نهادهایی چون سپاه پاسداران و کمیتههای انقلاب اسلامی فعال شدند. به شهادت اظهارات محمد سلامتی اعضای سازمان متبوعش در سال ۵۸ تا ۵۹ در فعالیتهای امنیتی و نظامی مشارکت داشتند. برخی از نیروهای آنها مانند فیض الله عرب سرخی در یکی از تاریکترین ادوار فعالیت وزارت ارشاد مسئولیت حراست این مجموعه را بر عهده داشته است. همچنین نیروهای همسو و نزدیک به جناح چپ سازمان یکی از بخشهای امنیتی کشور در قالب اطلاعات دفتر نخست وزیری را اداره میکردند که بعدها یکی از ستونهای وزارت اطلاعات شد. اگرچه آنها دعا میکنند علیه نیروهای “ضد انقلاب” فعالیت میکردند اما نیروهایی که آماج فعالیتهای ایذائی آنها بودند گروههای مخالف و دگر اندیشی بودند که در انقلاب بهمن ۵۷ مشارکت داشتند ولی نگرش و خط سیاسی متفاوتی با جریان خط امام را دنبال میکردند. گروههایی از قبیل سازمان مجاهدین خلق، گروههای مختلف چپ، نهضت آزادی، ملی- مذهبی ها، حلقه یاران بنی صدر، حزب ملت، جبهه ملی و احزاب قومی.
جناح چپ سازمان حتی در جریان راهپیمایی در دفاع از بازداشت مجتبی طالقانی که عملا علیه آیت الله طالقانی بعد از قهر معروف او بود، فعالیت بارزی داشت. جریان خط امام در آن سالها در کلیتش مستقل از عملکرد و مطالبات این گروهها اصل فعالیت و مشارکت سیاسی مخالفان سیاسی و عقیدتی را بر نتافته و با بستن دریچههای فعالیت مسالمت آمیز، در سوق یافتن برخی از گروههای مزبور به سمت اشکال ناموجه خشونت و تروریسم مسئولیت مستقیم دارد.
آنچه با قطعیت میتوان گفت
بنابراین آنچه با قطعیت میتوان در مورد نقش سازمان کنونی مجاهدین انقلاب اسلامی در مورد مشارکت در سرکوبهای دهه شصت گفت، مشارکت فعال در پایه گذاری ماشین سرکوب و ساختار اقتدار گرایی است.
علی افشاری |
اعصای این سازمان در شکل گیری حاکمیت تک صدایی و انحصار طلبی سیاسی در سالهای ابتدایی انقلاب و انحراف آن به استبداد دینی نقش موثری داشتند.
اگرچه اعضای این سازمان از دهه هفتاد به بعد رویکرد متفاوتی را در پیش گرفته و در مسیر توسعه سیاسی ولو در شکلی محافظه کارانه و دولت محور حرکت کردند، اما سکوت آنها در خصوص اعمال گذشته و عدم برخورد انتقادی و مسئولانه با گذشته خود باعث شده تا مسئولیت آنها در خشونتهای دولتی ابتدای انقلاب پروندهای همچنان گشوده در افکار عمومی باشد. این واقعیت به حاملان و آمران کنونی ماشین سرکوب فرصت داده تا هر از چندگاهی با مانور دادن بر روی این موضوع به توجیه خشونتهای کنونی دولتی بپردازند.
آقای افشاری که البته از ایشان انتظار دیگری هم نمی رود، خیلی سعی میکنند گرایش های حضرات اصلاح طلب را «نورمالیزه» کنند. اینکه عرب سرخی رئیس حراست وزارت ارشاد دولت میرحسین موسوی بوده که سیاهترین دوران در تمام ادوار جمهور یاسلامی برای هنرمندان بوده است اصلاً چیز کمی نیست. همین آقا در دولت خاتمی معاون وزیر بازرگانی می شود که یکی از نهادهایی است که امکان استفاده از رانت را در سطح وسیع ایجاد می کند. حضرات دیگر هم که خودتان می دانید و آنقدر سوابق این ها عیان است که افشاری هم نمی تواند بیش از این آن را کتمان کند. مسئله بر سر خودانتقادی نیست، این آقایان از آن هم عاجرند، بالاخره باید مشخص شود در آن زمان به قول خامنه ای چه کسی شهید و چه کسی جلاد بوده است، و آقایان همگی در ضف جلادان قرار داشته اند و تمام این ها برای این است که نامی از شهیدان برده نشود، شهیدانی که افشاری هم -اگرچه حتی حزب ملت و جبهه ملی را هم از هم تفکیک میکند- اما به این «شهیدان» که می رسد، همۀ آن ها را در یک کلمۀ«گروه های مختلف چپ» خلاصه می کند و نامی از کسی نمی آورد! افشاری هم قطعاً به خودانتقادی نیاز دارد.
کرماشانی / 18 September 2017