به خواهرم مهوش به یاد روزهای نوجوانی در اهواز

ژیلا مساعد، شاعر

باید آن شب‌های مردنی

و کم‌سو را

تجربه کرده باشی

نمِ اندوه

بارانِ شرجی

خفه در آوایی مرموز

آمیخته با بوی تند فقر

ما مثل عنکبوت‌های بی‌تجربه‌ی کوچک

تارهایی از کلمه می‌تنیدیم

به دور خود

به دور شب

به دور درخت خوش‌عطر اکالیپتوس

و به دور همسایه‌هایی

که فوّاره‌های بی‌تفاوتی‌شان

همیشه در فوران بود

و ما را از پشت حصیر پنجره‌ها می‌پاییدند

تا آن روز‌های لَخت و تنبل را

نزیسته باشی

نمی‌دانی

چگونه ضخامت دلتنگی

پشت پنجره‌ات را

تاریک می‌کند

و تنهایی مثل شپش

در حیاتِ حس‌هایت قدم می‌زند

در آن غروب‌های حزن‌انگیز

که با بوی نحوست آواز‌های مذهبی

آغشته بود

دل‌مان با هیچ چراغی روشن نمی‌شد

در آن غروب‌ها بود

که کلمه به نجاتمان آمد

و شعر فتحمان کرد.

وین ۲۰۱۷