فؤاد تابان،، سردبیر سایت مرجع “اخبار روز“، در سخنرانی‌ای در پاریس در مراسمی با عنوان “یادمان جانباختگان راه آزادی” به تاریخ یکشنبه ۳۰ مهر ماه ۱۳۹۶ برابر ۲۲ اکتبر ۲۰۱۷ به نقد رویه رایج در دادخواهی در میان فعالان سیاسی ایرانی پرداخته است. او گفته است:

«جنبش دادخواهی در ایران گرفتار نوع بدی از سیاست و سیاست بازی شده است. به سیاست به مفهوم تنگ و گروهی آن آلوده شده و در کشاکش این منافع، نیروی زیادی را از دست داده و از دست می‌دهد. وقتی از سیاست صحبت می‌کنم، این نکته را هم در نظر دارم که سیاست در ایران به شدت قطب بندی شده است و این قطب بندی نتیجه‌ی عوامل زیادی از جمله انقلاب بهمن و اثرات آن که هنوز باقی است و نیز حکومتی به شدت سرکوبگر و خشن است. ننیجه آن است که کمتر موردی می‌توان پیدا کرد که یک توافق نسبی روی آن وجود داشته باشد. در مورد جنبش دادخواهی نیز این توافق‌ها وجود ندارد.»

فؤاد تابان خود از خانواده اعدام‌شدگان تابستان ۱۳۶۷ است. او در ادامه سخن بالا گفته است:

«جنبش دادخواهی نتوانسته به یک جنبش متحد و با هدف‌های روشن تبدیل شود. هم پراکندگی و هم ناروشنی این جنبش حاصل منافع سیاسی متضادی است که آن را از هر طرف تحت فشار قرار داده است. در نتیجه ما شاهد طرح خواسته‌هایی از “می بخشیم و فراموش می‌کنیم” تا “محاکمه‌ی عادلانه‌ی آمران و عاملان جنایت” هستیم.»

فؤاد تابان در سخنرانی پاریس

با فؤاد تابان گفت‌وگو کرده‌ایم تا با نقد او بر رویه رایج دادخواهی آشنایی بهتری یابیم.

گفت‌وگو با فؤاد تابان

■ شما در سخنرانی‌تان در پاریس گفته‌اید: «جنبش دادخواهی در ایران گرفتار نوع بدی از سیاست و سیاست بازی شده است.» اما عارضه آن را فقط در دسته‌کشی‌های گروهی دیده‌اید. در برابر نوع بد سیاست، یک نوع خوب را چگونه مشخص می‌کنید؟

فؤاد تابان: رقابت‌های حزبی و گروهی و به تعبير شما «دسته کشی‌های گروهی»، يکی از سه عاملی است که من در سخنرانی پاریس بر روی آن تأکيد کرده ام، در کنار بی بها شدن موضوع دادخواهی در جامعه و شکل گيری وضعيتی که از آن به نام «وضعيت استيصال» نام برده‌ام.

«سياست خوب» اما، سياستی است که بتواند حداکثر نيرو را بسيج کند و در خدمت هدف واحدی – در اينجا دادخواهی – در بياورد.

جنبش دادخواهی متاسفانه امروز در موقعيت نيرومندی قرار ندارد. دلايل آن متعدد است، همين رقابت‌های گروهی و سياسی کسانی که حقيقتا به يک دادخواهی عادلانه معتقدند، نيروی زيادی از آن را می‌گيرد.

امسال در پاريس که من در آن جا سخنرانی کردم. دو برنامه‌ی مختلف انجام شد. اين يک نمونه است. تا ان جا هم که من اطلاع دارم هيچکدام از آن‌ها در برنامه‌ی ديگری شرکت نکردند. من به دلايل آن کار ندارم، زيرا اين دلايل به حد کافی آشناست و البته هر کس خود را محقق می‌داند. در اين طور مواقع به طور قطع هيچ کس بی تقصير نيست. اين وضعيت در جاهای ديگر هم هست.

حرف من در آن جا اين بود که جنبش دادخواهی را به عنوان مسئله‌ی مشترک اکثر گروه‌ها و احزاب سياسی بايد تا حداکثر ممکن از اختلافات سياسی و برنامه‌ای احزاب و گروه‌ها جدا کرد و برايش مشترکا مبارزه کرد، زيرا يک درک راديکال از دادخواهی فراتر از اختلافات گروهی قرار دارد و يا می‌تواند قرار بگيرد.

موضوع نبودن روحیه همکاری میان سازمان‌های سیاسی‌ای که ظرفیت دادخواهی دارند. شما به این مسئله در سخنرانی‌تان اشاره کرده‌اید. گیریم که همکاری خوبی میان آنان وجود داشته باشد، چیزی که به نظر بعید می‌رسد. آیا در این صورت جنبش دادخواهی اعتلا خواهد یافت؟

تا اعتلا را چه بدانيم. اما اگر اين وضعيت شکل بگيرد – که من هم فکر می‌کنم بسيار دشوار است – قطعا يک گام به جلو خواهد بود.

به هر حال سر هم کردن نيروها و مبارزه‌ی مشترکی را پيش بردن بهتر از تقسيم نيروهاست. اگر خانواده‌های قربانيان قتل‌های سياسی و همه‌ی احزاب و گروه‌های سياسی بتوانند سياست و برنامه‌های مشترکی را در دستور عمل خود قرار دهند هم در عرصه‌ی سياست داخلی ما يک گام (و شايد هم بيشتر) به جلو خواهيم رفت و هم در عرصه‌ی بين المللی يک نيروی جدی که نسبت به اين جنايت، اعتراض و دادخواهی دارد ظهور خواهد کرد و بی توجهی به آن مشکل تر خواهد شد.

اعتلای جنبش دادخواهی به عوامل بيشتری احتياج دارد، اما مبارزه‌ی مشترک ما می‌تواند مقدمه‌ی آن باشد.

محتوا و شکل دادخواهی در این میان چه اهمیتی دارد؟ مثلا عادت این شده است که چند تن پیشقدم شوند، یک متن اعتراضی بنویسند و عده‌ای زیر آن را امضا کنند. این کافی است؟ به این شیوه رایج دادخواهی چه انتقادی دارید؟

نامه نوشتن و امضا کردن شکلی از اعتراض است. اما محدود شدن کار به اين نوع اعتراض، ناشی از همان وضعيتی است که من آن را وضعيت استيصال ناميده ام. اين نامه نوشتن‌ها در شرايط فعلی يکی از معدود کارهايی است که در توان خانواده‌های قربانيان قتل‌های سياسی و جنبش دادخواهی در داخل کشور هست، زيرا حکومت به طور دائم آماده است تا چهره‌ی خشن خود را به نمايش بگذارد و اعتراضات را سرکوب کند.

جنبش اعتراضی به دليل سياست اصلاح طلبانه‌ی حاکم، تقسيم شده و تضعيف شده است و خانواده‌های قربانيان از سوی نيروهای سياسی و محافل قدرتمند پشتيبانی نمی‌شوند و به همين جهت آسان سرکوب می‌شوند.

در همين وضعيت، کارهای بيشتر و مؤثرتری هم ممکن است. مثلا تحريم همه‌ی عاملان مستقيم و شناخته شده‌ی دخيل در جنايات و کشتارها در هر اقدام سياسی. اگر جامعه‌ی سياسی ايران هشياری بيشتری در مقطع انتخابات مجلس در سال 94 نشان داده و چهره هايی نظير دری نجف آبادی را قاطعانه تحريم کرده بود، شايد اصلاح طلبان و اعتدال گرايآن را کمی به تفکر وا می‌داشت که آن‌ها چهره‌های به نام جنايتکار را وارد ليست‌های خود و يا کابينه‌ی دوازدهم نکنند. بود و نبود «مهره ها» شايد تفاوت معناداری در جهت گيری‌های کلی دولت و ديگر ارکان نظام به وجود نياورد، اما بالا آمدن دوباره‌ی بعضی «مهره ها» که نقش مستقيم و يا سمبليکی در جنايت‌ها داشته اند، به صورت آشکاری جنبش دادخواهی را تضعيف می‌کند.

پيام اعتراض به عاملين و آمرين جنايت‌ها و حاميان آن ها، در هر شکلی که صورت بگيرد، طبيعتا در درجه‌ی نخست متوجه‌ی کل حکومت اسلامی است. حکومت نبايد اين طور فکر کند که می‌تواند جنايت کند و کماکان مورد حمايت قرار داشته باشد.

شما گفته‌اید که جامعه نسبت به امر دادخواهی بی‌تفاوت است. علت را چه می‌دانید؟

در بخش‌های بزرگی بی تفاوت است و در بخش‌های سياسی تر و فعال تر، دادخواهی به يک عامل درجه‌ی چندم تبديل شده است. علت‌ها زياد و متفاوت است. جامعه‌ی ما چهل سال است درگير خون ريزی و کشت و کشتار است. از جنگ و کشته‌های بی شمارش بگيريد تا درگيری‌های خيابانی و منطقه‌ای و اعدام‌های سياسی. تا امروز حتی يک روز نيست که چوبه‌های دار در اين کشور برپا نبوده باشد. همه‌ی اين‌ها حساسيت‌ها نسبت به اعدام و قتل را ضعيف کرده است. بخشی از آن به فرهنگ عمومی جامعه‌ی ما تبديل شده است، فرهنگی که کار موثری روی آن صورت نگرفته است.

همزمان، جامعه غرق در ده‌ها بحران و از جمله بحران معيشت است و مردمی که گرسنه هستند، طبعا توجه اصلی شان به مسائل معيشتی است.

اما به غير از اين‌ها عوامل ديگری وجود دارد که در سطح سياسی مطرح هستند. وجود و حضور تفکر اصلاح طلبی و اخيرا اعتدال طلبی يک بی تفاوتی گاه حيرت انگيزی را در ميان بخش هايی از جامعه‌ی سياسی ايران ايجاد کرده است. برخی از جنايتکاران درجه‌ی اول کشور، عنوان اصلاح‌طلب گرفته‌اند، بسياری از مردم با وجدان راحت در سر صف‌های انتخاباتی حاضر می‌شوند و رای خود را به جنايتکاران و عاملان جنايت به صندوق‌ها می‌ريزند.‌ آن‌ها به خيال خود «مسائل روز» و «مسائل حاد» را عمده می‌کنند، اما در واقع ارزش‌های والای انسانی را زير پا می‌گذارند.

تفکری که به نام «اصلاحات» در جامعه ايجاد و در افکار عمومی حاکم کرده‌اند، يکی از دلايل عمده بی توجهی و کم توجهی به دادخواهی و مسئوليت پذيری است. اصلاح‌طلبان به دليل موقعيت هژمونيکی که در افکار عمومی دارند در جهت برجسته کردن منافع خود و بی‌بها کردن ارزش‌های انسانی در جامعه‌ی ما عمل می‌کنند. آن‌ها آگاهانه موضوع قتل‌های سياسی و جنبش دادخواهی را به يک عامل درجه‌ی چندم تبديل کرده‌اند و در حالی که مدام از «دموکراسی» حرف می‌زنند بنيانی‌ترين مفاهيم دموکراسی را نقض می‌کنند. فضايی ايجاد کرده‌اند که هر جنايتکاری می‌تواند در رده‌ی «اصلاح طلبان» قرار گيرد.

دليل همه‌ی اين‌ها نيز چندان پنهان نيست. تقويت جنبش دادخواهی و باز شدن پرونده‌های آن، هم کل حکومت را زير علامت سوال می‌برد و هم چه بسا بسياری از اصلاح‌طلبان را به روی صندلی اتهام بنشاند. آن‌ها نه آن را می‌خواهند و نه اين را.

بخش بزرگی از جامعه‌ی سياسی ايران متأسفانه اسير اين طور بازی‌ها و رقابت‌ها که هدفی جز بالا رفتن از نردبان قدرت ندارد، شده است. وقتی اين جامعه‌ی سياسی و نيروهای آگاه تن به تبليغ و حمايت برای شناخته شده ترين چهره‌های جنايت کار در ايران می‌دهند، نشانه‌ی آن است که ما به نوعی سقوط اخلاقی رسيده‌ايم.

از اين نظر برای سالم‌سازی فضای سياسی و اخلاقی کشور چاره‌ای جز مبارزه‌ی بی امان با فرهنگ حکومت اسلامی در هر چهره اش از جمله در چهره‌ی اصلاح طلبانه و اعتدل گرايانه اش وجود ندارد. در غير اين صورت جامعه‌ی ايران به طور مرتب از ارزش‌های آزادی خواهانه و عدالت طلبانه دورتر می‌شود و ما شاهد اتفاقاتی بدتر از آن چه تا به حال ديده ايم خواهيم بود.

در جامعه زمینه‌ها برای یک جنبش مطالباتی وسیع آماده است. از جمله حرکت‌های کارگری رشد تصاعدی دارند. چگونه می‌توان جبنش مطالباتی را با جنبش دادخواهی درهم آمیخت؟ آیا در حال حاضر ظرفیتی برای این کار وجود دارد؟

اين می‌تواند يک آرزوی بزرگی برای همه‌ی دادخواهان باشد. اما چنين کاری به صورت خود به خودی و با آرايش سياسی موجود صورت نخواهد گرفت. چنين پيوندی فقط می‌تواند محصول يک جنبش سياسی – دموکراتيک راديکال و گسترده باشد. ما در جامعه‌ی ايران احتياج به نيروی کارآمدی داريم که بتواند ارزش‌های فراموش شده و تضعيف شده را مجددا زنده کند و به صحنه‌ی سياسی کشور بياورد. ارزش هايی نظير ايستادگی، مقاومت، مبارزه و فداکاری در کنار ابرارزش هايی مثل دموکراسی و عدالت اجتماعی (سوسياليسم). اين ارزش‌ها همه در زير سلطه‌ی فرهنگ اصلاح طلبانه «هزينه – فايده» و تبديل کردن «مبارزه» به آکسيون‌های انتخاباتی و فرستادن تعداد بيشتری نماينده به مجلس و شوراهای اسلامی و کابينه کم رنگ و تضعيف شده است. برای اين که چنين کاری صورت بگيرد و جنبش مطالباتی از جنبش دادخواهانه که اتفاقا قربانيان ان برای بهبود زندگی مردم تلاش کرده‌اند و جان داده اند، حمايت کند، بايد يک نيروی سياسی پيشرو و متعهد به دموکراسی و عدالت اجتماعی که مورد اعتماد اين جنبش مطالباتی باشد، شکل بگيرد. نيرويی که به وضعيت موجود نه بگويد و سياست ديگری را پيشه کند که هدفش کسب سهم بيشتر در حکومت استبدادی و ديکتاتوری نباشد و در جهت تامين آزادی‌ها و بهبود زندگی و معيشت کارگران، کارکنان و همه‌ی مردم فرودست مبارزه کند. به طور خلاصه، امروز هم مثل هميشه، دعوا بر سر هژمونی سياسی در جامعه است. من نمی‌توانم به قطعيت بگويم که در صورت ايجاد چنين نيرويی در جامعه، ما می‌توانيم شاهد در هم آميختگی اين دو جنبش باشيم اما با قطعيت می‌توانم بگويم بدون وجود چنين نيرويی اين آرزو هرگز تحقق نخواهد يافت.


بیشتر بخوانید:

درباره دادخواهی