«در اینجا مترجم کدام راه را می‌تواند در پیش گیرد؟ به نظرم تنها دو راه وجود دارد. یا مترجم نویسنده را، تا آنجا که ممکن است، در آرامش رها می‌سازد و خواننده را به سوی او می‌برد یا خواننده را در آرامش رها می‌سازد و نویسنده را به سوی او می‌برد. این دو راه کاملاً متفاوت از یکدیگر هستند به طوری که مترجم حتماً باید یکی از این دو راه را با دقت تمام پی بگیرد، اما در هم آمیختن این دو، به هر نحوی، ضرورتاً نتیجه بسیار نامعتبری در پی دارد و این نگرانی وجود دارد که نویسنده و خواننده کاملاً همدیگر را گم کنند» (شلایرماخر، رساله درباره روش‌های مختلف ترجمه کردن).[1]

پرسش اصلی شلایرماخر درباره ترجمه از همین جا آغاز می‌شود.

Friedrich Schleiermacher 1768-1834

فردریش شلایرماخر (۱۸۳۴ـ۱۷۶۸) در رساله معروف خود به نام «درباره روش‌های مختلف ترجمه کردن» در سال ۱۸۱۳، اصولی را بیان می‌کند که زیربنای ترجمه‌های او از افلاطون را شکل می‌دهند. مسئله او این است که چگونه می‌توان روح زبان مبدأ را به ترجمه در آورد. او در این زمینه به اندیشه و تامل پرداخت و در نهایت سه تمایز زیر را مطرح کرد:

۱. او در ابتدا میان متون روزمره از یک سو و متون علمی و هنری از سوی دیگر تمایز می‌نهد. منظور از متون روزمره، متونی است که گزارش‌های ساده‌ای را درباره رویدادها و وقایع زندگی بیان می‌کند نظیر آنچه در روزنامه ها، مجلات و غیره برای رفع نیازهای روزمره یا شغلی و تجاری مشاهده می‌کنیم. از نظر شلایرماخر، در هنگام ترجمه این متون، با «دیلماج گری[2] صرف» سروکار داریم و اساسا اشتباه زیادی رخ نمی‌دهد «زیرا دیلماج گری در این حوزه صرفا یک کار مکانیکی است که هر کسی می‌تواند آن را با شناخت معمولی از دو زبان انجام دهد». اما در مقایسه با دیلماج گری، «ترجمه» اساسا متفاوت است زیرا با متون هنری و علمی سروکار دارد. در مقایسه با متون روزمره، ترجمه آثار هنری بسیار دشوارتر است و به همین دلیل است که شایسته تأمل نظری است.

۲. تمایز دیگری که شلایرماخر مطرح می‌کند، مبتنی بر عبارات و اصطلاحاتی که در متون وجود دارند. از یک سو عبارات و اصطلاحاتی وجود دارند که صرفا رخدادها، اشیا و ارقام را بیان می‌کنند و در زبان‌های گوناگون دقیقاً با یکدیگر مطابق‌ هستند. از سوی دیگر عبارات و اصطلاحات دیگری وجود دارند که مفاهیم، احساسات و رویکردها را فرا می‌گیرند و در جریان تاریخ تغییر می‌کنند. در چنین عباراتی است که روح زبان و تفکر به بیان در می‌آید.

۳. شلایرماخر در مورد ترجمه متون علمی و هنری، دو روش را متمایز می‌کند. به لحاظ تاریخی، پیش از این تمایز، همواره بحث درباره این مسئله بود که آیا ترجمه لغوی بهتر است یا ترجمه آزاد. از این جهت، تمایز زیر میان دو روش ترجمه کردن، تاریخی است.

الف) در نخستین روش یعنی روش بومی سازی، تلاش می‌شود ترجمه چنان شکل یابد که همچون متن اصلی، اثر گذارد و نویسنده را «به سخن گفتن درآورد بدان سان که گویی همچون مردم آلمان به آلمانی سخن می‌گوید و قلم می‌زند» (همان، ص ۴۸)، یعنی نویسنده را به سوی خواننده می‌برد. اما از نظر شلایرماخر، انجام این روش به دو دلیل غیرممکن است. نخستین دلیل این است که زبان یک ملت، روح یک ملت است و به نحو «مادر زادی» تفکر و گفتار با یکدیگر وحدت دارند.[3] دلیل دوم این است که این روش، «بی ثمر و تهی» است زیرا تنها قادر است مؤلفه‌هایی را از زبان مبدأ اخذ کند که پیشاپیش در زبان مقصد وجود دارد.[4]

ب) برعکس، در روش دیگر یعنی روشِ بیگانه سازی، حالتی از زبان سیطره دارد که نه تنها روزمره نیست بلکه به ما نشان می‌دهد که چیزی کم است (یعنی همان چیزی که بیگانه است) و باید برای درک، فهم و دریافت آن گشوده بود. اینجا همان نقطه‌ای است که خواننده به سوی نویسنده برده می‌شود. از نظر شلایرماخر تنها از این راه است که بازآفرینی وفادارانه متن اصلی در زبان مقصد تضمین می‌شود. اما نباید انتظار داشت که ترجمه از همان ابتدا پخته و بالغ باشد و بتواند «روح زبان» متن اصلی را بیان کند. ترجمه به مرور است که با تلاش فردی و جمعی پخته تر می‌شود، آن هم از طریق چیزی که شلایرماخر «پرورش خوانش» می‌نامد. از این رو، شلایرماخر می‌گوید که نحوه بیان مترجم به نحو آرمانی باید چنان با نحوه بیان بیگانه در هم آمیزد که در ترجمه، «زبان اولیه» محفوظ بماند.[5]

بنابراین، این شیوه ترجمه کاملاً نیازمند این است که ما بتوانیم کل ادبیات بیگانه را در زبان خودمان جذب کنیم و این یک کار فردی نیست بلکه، به بیان شلایرماخر، در سایه «یک ملت معنا و ارزش دارد، ملتی که اشتیاقی سرنوشت ساز به از ـ آنِ ـ خودسازی بیگانه دارد» (همان، ص ۵۷).

پیش از شلایرماخر نیز می‌توان این نوع نگاه به زبان و ملت را یافت. برای مثال هردر نیز رویکرد کلاسیک به زبان را کنار می‌گذارد و این تصور را رد می‌کند که تفکرات یک ملت با تفکرات ملل دیگر یکسان است. نزد هردر زبان، تصویر روح یک ملت است و تفکر مستقل از زبان نیست. می‌دانیم که هردر مدافع ملی گرایی و مفهوم هویت ملی بر مبنای فرهنگ محلی بود. از نظر او تفاوت‌های زبانی نشانگر تفاوت‌های فرهنگی هستند. دیدگاه او بر نحوه نگرش شلایرماخر به زبان و ترجمه تاثیر گذاشت. شلایرماخر مدافع رویکرد بیگانه ساز است یعنی مترجم، خواننده را به سوی نویسنده و دیدگاه بیگانه می‌برد و این امکان را فراهم می‌کند که روح زبان بیگانه، در زبان مقصد جذب شود. شلایرماخر این روش را یگانه روش حقیقی ترجمه می‌داند. همچنین شلایرماخر بر این باور بود که زبان آلمانی به طور خاص می‌تواند مؤلفه‌های بیگانه را جذب کند و همین به نوبه خود می‌تواند باعث تغییر در زبان مقصد شود. از نظر او، زبان ما تنها هنگامی می‌تواند قدرت کامل خود را شکوفا کند و گسترش دهد که از راه‌های گوناگون و متنوع با زبان‌های بیگانه ارتباط داشته باشد و از این طریق می‌تواند تمام گنجینه‌های هنر و علم بیگانه را به زبانش انتقال دهد و آن‌ها را در یک کل تاریخی بزرگ‌تر وحدت بخشد.[6]

تحلیل و بررسی نظر شلایرماخر درباره ترجمه صرفا محدود به نقد و بررسی رساله شلایرماخر نمی‌شود. نگاه شلایرماخر به ترجمه و زبان با موضوعات دیگری نیز رابطه تنگاتنگی دارد که بررسی آنها ضروری است. از این رو تاملات شلایرماخر درباره ترجمه را باید در قلمرو کلی فعالیت فلسفی او تحلیل کرد. به بیان دقیق تر، شلایرماخر در مقام الهیدان درباره موضوعات مختلفی تحقیق و پژوهش می‌کرد. یکی از موضوعاتی که به طور جدی آن را پیگیری کرد، موضوع هرمنوتیک و دیالکتیک بود. در واقع از نظر فلسفی می‌توان گفت که همین موضوع عامل توجه شلایرماخر به ترجمه بود زیرا مترجم پیش از هر چیزی باید متن اصلی را بفهمد. ترجمه همواره مبتنی بر نوعی فهم و تفسیر است و صرفا با تسلط بر واژگان ودستور زبان به دست نمی‌آید. بنابراین نیاز به علمی وجود دارد که بتواند قواعد فهم را بیان کند، یعنی هرمنوتیک. نقطه عطفی که شلایرماخر با معرفی هرمنوتیک ایجاد کرد مشابه با نقطه عطفی است که ایده آلیسم آلمانی در مورد شناخت شناسی ایجاد کرد. ایده آلیسم آلمانی به جای پژوهش درباره شناخت، به شروط امکان شناخت پرداخت، چیزی که نزد کانت به وضوح می‌توانیم مشاهده کنیم. شلایرماخر نیز چنین کرد یعنی شروط امکان فهم و تفسیر متن را بررسی کرد. ممکن است این انتقاد مطرح شود که قبل از شلایرماخر، بسیاری از افراد متخصص از قواعد و اصول کلی تفسیر برای فهم متون استفاده می‌کردند و به همین دلیل شلایرماخر نخستین فرد نبود. اما ویژگی منحصر بفرد کار شلایرماخر این است که او به نحو نظامند و روشمند به نقد و بررسی شروط فهم متن پرداخت و بر همین اساس قواعد و اصول هرمنوتیکی را بنا نهاد. پرسش از چیستی فهم بر پرسش از قواعد کلی هرمنوتیک مقدم است. افزون بر این، یادآوری یک نکته تاریخی در این مورد ضروری است. به لحاظ تاریخی می‌توان گفت که پیش از شلایرماخر، قواعد و اصول عام تفسیر دارای دو ویژگی بودند. نخستین ویژگی آنها این بود که این قواعد غیرتاریخی بودند. متن تغییرناپذیر جلوه می‌کرد، گویی متن دارای هیچ زمینه تاریخی نیست. دومین ویژگی آنها این بود که وضعیت نویسنده، نیت مولف و به طور کلی عاملیت نویسنده در فرایند تفسیر در نظر گرفته نمی‌شد، گویی عقل تغییرناپذیر است و عقلانیت نویسنده و سوژه در متن برای همیشه تثبیت شده است. بر طبق این قواعد غیرتاریخی اساسا در نظر گرفتن بافت متن، مانعی بر سر راه فهم ما از متن بود و فهم از طریق بررسی زبان شناختی و لغت شناختی واژگان و دستور زبان به دست می‌آمد.

از این جهت رساله شلایرماخر به لحاظ تاریخی مهم است زیرا رویکرد هرمنوتیکی، روش شناختی، پویا و تاریخی به ترجمه را معرفی می‌کند و از این نظر مبنای جدیدی را برای تاملات نظری درباره ترجمه فراهم می‌کند.[7] این رویکرد هرمنوتیکی به ترجمه بعدها از سوی گئورگ اشتاینر و فریتس پپکه اخذ و از نو معرفی شدند.[8] شلایرماخر مخالف رویکرد غیرتاریخی به ترجمه و تفسیر متن بود و استدلال می‌کرد که استنتاج منطقی عقل و ایده آلیسم در مطلق گرایی غیرتاریخی اش نمی‌تواند راهنمای ما برای فهم روح و حقیقت زبان باشد. زبان دارای دو ویژگی است، ویژگی عینی و ویژگی ذهنی. ویژگی عینی شامل واژگان و دستور زبان است که همه انسان‌ها را در یک جامعه زبانی وحدت می‌بخشد. ویژگی ذهنی به معنای این است که زبان دارای بُعد تاریخی و فرهنگی است زیرا افراد و جوامع به لحاظ فرهنگی و تاریخی، زبان را خلق می‌کنند و آن را متحول می‌سازند. شلایرماخر می‌گوید این دو جنبه هیچ گاه نباید از یکدیگر جدا باشند. در واقع این دو جنبه، بسته به نوع خوانش ما از متن، به طور متناوب دیده می‌شوند. بنابراین، هر گونه تحلیل متن از طریق سبک شناسی یا مقایسه میان دستور زبان ها، تنها نیمی از واقعیت زبان را به ما نشان خواهد داد.

شلایرماخر در کتاب خود به نام هرمنوتیک و نقد نکاتی را در این باره بیان می‌کند که فهم مبتنی بر چیست. از نظر او چهار عامل در «فرایند هرمنوتیکی» مشارکت دارند:

۱. درک پیام متن،

۲. شرایط پیدایش آن،

۳. پس زمینه و موقعیت آن و

۴. قرار گرفتن آن در متن بزرگ‌تر.

از این نگاه، متن همواره پویا است. شلایرماخر در پی نوعی ترکیب میان تحلیل دستوری و تفسیر روان شناختی است. هدف تفسیر روان شناختی، فهم کل اثر و درک مولفه‌های جزئی آن از طریق بررسی زندگی مولف است. از این جهت، روش پیش گویانه و مقایسه ای، به نحو تنگاتنگی با یکدیگر مرتبط هستند. در روش پیشگویانه، مفسر یا خواننده از طریق همدلی با نویسنده تلاش می‌کند تا به طور مستقیم شرایط نویسنده را بازسازی کند و تجربه‌های او را از نو در خود زنده کند. در روش مقایسه‌ای نیز بر طبق مقایسه و تطبیق، ویژگی‌های شخصی نویسنده ذیل قاعده و قانون کلی درک می‌شود. به همین دلیل نوعی تعامل میان قواعد و شهود وجود دارد. مراحلی از فهم مبتنی بر روش شناسی است و مراحل دیگری از فهم مبتنی بر شهود.

یکی از اصطلاحات مهم در هرمنوتیک، «دورِ تفسیری» یا «دورِ هرمنوتیکی» است. شلایرماخر به منظور اینکه تفسیر یک متن را تبدیل به شرح کامل معنای آن کند، از تحلیل‌ها و روش‌های متعددی استفاده کرد. یکی از این موارد، دور فهم یا «دور تفسیری» میان کل و جزء متن، یا ساخت متن و تأثیر واقعی متن است. یعنی فهم کل متن در گرو فهم مولفه‌های جزئی متن است و فهم این مولفه‌های جزئی نیز در گرو فهم کل متن. در واقع، این رویکرد روش شناختی مطابق با برخی از جنبه‌های تحلیل متن است که از طریق واژگان، معناشناسی و کاربردشناسی صورت می‌گیرد. اما از نظر شلایرماخر، همواره جنبه‌ای از شهود وجود دارد که فراتر می‌رود زیرا فهم، هنر است. به بیان دیگر، حقیقت خودش را به نحو شهودی در ذهن شخص آشکار می‌کند. آگاهی از موضوعات و زبان مبدا، مبنای رخداد این پدیده است. هنر مبتنی بر شناخت است و با تفسیر خام نمی‌توان ترجمه‌ی قابل قبولی انجام داد. این شناخت هم به معنای شناخت زمینه و زمانه‌ی خود فرد است و هم زمینه و زمانه‌ی متن مبدا. از نظر شلایرماخر مترجم باید از افق تجربه و شناخت خودش آگاهی داشته باشد و به نحو پدیدارشناختی از طریق یادگیری و آشنایی با افق‌های بیگانه، افق شخصی خودش را بگشاید. در همین جا است که با «دور هرمنوتیکی» مواجه می‌شویم. من تنها چیزی را خواهم فهمید که پیشاپیش بخشی از آن را می‌شناسم، البته اگر مبنای مشترکی وجود داشته باشد. در این معنا است که تحلیل صرفاً زبان شناختی یک متن، منتهی به فهم معنای آن نمی‌شود همان طور که درک صرف یک پدیده بیگانه، منجر به تفسیر کافی و مناسب آن نمی‌شود. اگر در اینجا دشواری هم وجود داشته باشد، این دشواری لزوما به کیفیت متن مربوط نیست. «دشوار بودن» یک متن، مفهومی نسبی و وابسته به توانش خواننده است. همواره افق و بستری تاریخی وجود دارد که متن بیگانه در آن به نگارش درآمده است و افق و بستری تاریخی نیز وجود دارد که مفسر در آن قرار دارد. غیرممکن است که مفسر بتواند بستر تاریخی خود را از طریق عینیت گرایی محض، حذف کند. دقیقاً با آگاهی از بافت، زمینه و تاثیرگذاری آن بر شیوه‌ی خوانش متن است که می‌توان فهم تازه تر، دقیق تر و عمیق تر از متن داشت. دور هرمنوتیکی به مثابه افق تفسیر، خواننده را با متن پیوند می‌دهد. راه گریزی وجود ندارد. اما این افق تفسیر، ما را به زنجیر نمی‌کشد زیرا می‌توانیم هر لحظه چیزهای جدیدی بیاموزیم و از این رو فراتر از دور هرمنوتیکی اولیه برویم. گسترش افق مان همزمان راه را برای فهم بیشتر و ترجمه بهتر آماده می‌کند.[9]


پانویس‌ها

[1]  نگاه کنید به کتاب زیر:

Hans-Joachim Störig (Hg.), Das Problem des Übersetzens, Darmstadt 1963, S. 47.

از آن جا که ظاهراً ترجمه‌ی انگلیسی و فارسی این عبارت گاهی اوقات محل بحث بوده است، مناسب دیدم در اینجا متن آلمانی آن را نقل کنم:

was für Wege kann er hiezu einschlagen? Meines Erachtens giebt es deren nur zwei. Entweder der Uebersezer läßt den Schriftsteller möglichst in Ruhe, und bewegt den Leser ihm entgegen; oder er läßt den Leser möglichst in Ruhe und bewegt den Schriftsteller ihm entgegen. Beide sind so gänzlich von einander verschieden, daß durchaus einer von beiden so streng als möglich muß verfolgt werden, aus jeder Vermischung aber ein höchst unzuverlässiges Resultat nothwendig hervorgeht, und zu besorgen ist daß Schriftsteller und Leser sich gänzlich verfehlen.

[2] Dolmetschen

[3]  از این جهت، نظر شلایرماخر و هومبولت مشابه است. در مقاله «ترجمه در اندیشه هومبولت» به این مطلب اشاره کرده بودم: این فرض که مترجمان می‌توانند تنها بر زبان مادری‌شان تسلط داشته باشند و از این رو باید تنها در این جهت ترجمه کنند به احتمال بسیار زیاد ناشی از تعریف رومانتیکِ ماهیت استعلایی ملت بود یعنی ملت برحسب زبان تعریف می‌شد. این ادعا که زبان یک ملت، روح یک ملت است و این ادعا که ذات پنهان زبان بیگانه، برای سخنگویان خارجی دسترس پذیر نیست منجر به این باور نزد محققان شد که ترجمه باید همواره از زبان‌های خارجی به زبان مادری فرد پیش رود و نه برعکس.

[4]  نگاه کنید به:

Sandra Bermann, Catherine Poter (Editors), A Companion to Translation. Wiley Blackwell, 2014, pp. 31-32

[5]  در این رابطه نگاه کنید به:

Stolze, Radegundis. (2008). Übersetzungstheorien, Eine Einführung. Tübingen, Narr. S. 26-28.

[6] Sandra Bermann, Catherine Poter (Editors), A Companion to Translation. Wiley Blackwell, 2014, pp. 31-32

[7]  برای بحث های بیشتر در این زمینه نگاه کنید به:

Teresa Seruya, José Miranda Justo (Editors). Rereading Schleiermacher: Translation, Cognition and Culture. Berlin, Heidelberg, Springer 2016, pp. 3-12.

[8] Yves Gambier, Luc van Doorslaer (Editors), Handbook of Translation Studies, Volume 3. Amsterdam, John Benjamins B.V. 2012. Pp. 53.

[9]  در مورد رابطه ترجمه و هرمنوتیک نگاه کنید به:

Yves Gambier, Luc van Doorslaer (Editors), Handbook of Translation Studies, Volume 1. Amsterdam, John Benjamins B.V. 2010. Pp. 141-146.


در باره ترجمه