هم پیمانی، همدست‌یابی و ایجاد پیوندهای فراملی میان فمینیست‌های چند ملیتی در سال‌های اخیر با عبارت ترانس‌نشنال فمینیسم تعریف می‌شود.

برای آشنایی بیشتر با این عبارت تعریف روشن و موجز «چاندرا موهانتی» فمینیست هندی می‌تواند ورود به موضوع را تسهیل کند: «فمینیسم فراملی یا ترانس‌نشنال، گرایشی به نسبت جدید است که مفاهیمی نو و گاهی در تضاد با فمینیسم بین‌المللی مطرح می‌کند. می‌توان گفت که فمینیسم فراملی تقاطعی است که مفاهیمی همچون ملیت، نژاد، جنسیت، تمایل جنسی و اقتصاد را به هم پیوند می‌زند. به عنوان نمونه فمینیسم سیاهان، زن آفریقایی را نه به عنوان یک زن و نه یک فرد آفریقایی تبار بلکه به عنوان مفهومی جدید معرفی می‌کند که نیازمند بحث‌های ویژه خود است در صورتی که فمینیسم بین‌المللی تنها به نیازها و تقابلات زن سفیدپوست اروپایی و آمریکایی طبقه متوسط می‌پردازد و سعی به تعمیم آن به زنان در تمام کشور‌ها فارغ از نیاز‌ها و مشکلات ویژه آنان دارد.»

 بدین استناد شاید بتوان ترانسنشنال فمینیسم را همچون گفتمانی نزدیک به اینترسشکنالیتی یا گفتمان خواهر نظریه «اینترسکشنالیتی ۱» دانست که در ورود به چهارراه‌های نظام سلطه با تاکید بر بعد جنسیتی چراغ مبارزات جنسیت گرا را روشن و پرنور نگاه م‌یدارد. استفاده از عبارت ترکیبی «اینترسکشنال فمینیسم» برای تاکید بر سویه جنسیتی این نظریه از سوی گروهی از فمینیست‌های آکادمیک شاید پیوند خواهری بین این دو دستاورد نظری را روشن‌تر سازد.

هرچند ظهور این مفهوم را در کشوری تجربه کردم که داشتن روابط فراملی و بین‌المللی جرم و یا کاری غلط و مستوجب سرزنش چندسویه بوده و هست اما خواسته یا ناخواسته این مفهوم به تدریج جای مفاهیمی چون خواهری جهانی را که با برنامه عمل کنفرانس زنان در پکن وارد ادبیات فمینیستی شدند گرفته است.

کنفرانس جهانی زنان در پکن در سال ۱۹۹۵ با حضور فمینیست‌هایی از کشورهای تحت حکومت‌های اسلامی در منطقه و تعداد کثیری از زنان کشورهای آسیایی و آفریقایی بحث‌هایی چون زمینه و موضوع، کثرت گرایی و دگربینی را بیش از کنفرانس‌های پیشین تبدیل به موضوعی ویژه در فمینیسم جهانی کرد.

اگر کنفرانس پکن و برنامه عمل آن را بستری مناسب برای طرح نظریه ترانس‌نشنال فمینیسم بدانیم و از آن همچون بشارت آغازین برای همبستگی جهانی جنبش‌های فمینیستی جهان و منطقه نام ببریم، واقعه یازدهم سپتامبر و ظهور جریان‌های بنیادگرا و نیز ظهور داعش و رخدادهای سوریه، ترکیه، عراق، ایران و کل منطقه که موجب مهاجرت‌های عظیم مردم مناطق مورد مناقشه به غرب شد را نیز می‌توان بستری خوفناک برای ترانسنشنال فمینیسم در دیازپورا دانست.

مهاجرت، ابزاری برای فرار از بنیادگرایی و بازوی کمکی ترانس‌نشنال فمینیسم

در واقع ظهور بنیادگرایی و میلیتاریسم موجب افزایش مهاجرت‌های گسترده به سوی غرب شد. نکته مثبت این مهاجرت‌های گسترده از نگاه «نیکی کدی» این است که «ورود خیل عظیم زنان مهاجر شرقی به غرب و به ویژه به نهادهای آکادمیک موجب شد زن شرقی صدای خودش باشد و دیگر الزاما زن غربی صدای او نیست». ورود این زنان به محیط‌های آکادمیک، ارتباط اینها با نهادهای بین‌المللی و ارتباط زنان دانشگاهی با اکتیویست‌ها، شناخت شبکه‌ها و نهادهای فمینیستی چند ملیتی موجب شد تا فاصله میان فمینیست محلی و فمینیست جهانی کمرنگ‌ تر از گذشته شود.

حال، یکی از پرسش‌هایی که در مواجهه با این مهاجرت‌های گسترده پیش روی ماست، این است که آیا مهاجرت زنان منطقه که در اساس ابزاری برای فرار از خشونت‌های بنیادگرایی بود، بالقوه می‌تواند اهداف و سرنوشت جنبش جهانی زنان را تحت تاثیر قرار دهد؟ آیا در سر راه فرار از بنیادگرایی منطقه، چاله‌ای جدید برای افتادن به دام بنیادگرایی وجود نخواهد داشت؟ در این  وضعیت ناسازه یا پارادوکسیکال، جنبش‌های زنان و ترانسشنال فمینیسم در کجا ایستاده اند؟

ابزار و اهرم‌های استراتژیک در وحدت فراملیتی

در دنیای جهانی شده‌ای که معضلاتش بیش از موهبت‌هایش دامن ما را گرفته، ساز و کارهایی نوین برای ایجاد تغییر و تحول شناخته شده که توجه به این ابزار و اهمیت به کارگیری صحیح  آن با حفظ اخلاقیات فمینیستی و جنبشی بی‌شک در تعیین نقشه راه جنبش‌های برابری خواهی زمینی و سرزمینی بی تاثیر نیست.

نیره توحیدی در مقاله «فمینیسم محلی و تعامل جهانی ۲» از جمله به سه مکانیسم اصلی اشاره می‌کند:

الف. سازمان‌ها و نهادهای رسمی زنان و نیز دخالت و حضور زنان در سازمان‌ها و نهادهای رسمی که در سیاست‌گذاری دخیل هستند؛ مثل وزارت امور زنان یا نهادهای مشاوره امور زنان و نمایندگان پارلمان‌ها.

این افراد می‌توانند وارد سیستم سازمان ملل بشوند و برنامه‌های زنان در کشورهای جنوبی را از طریق اهرم‌های بین‌المللی نظارت کنند. هرچند سازمان ملل برعکس نامی که دارد در واقع سازمان دول هست تا ملل، اما زنانی از درون نهادهای دولتی با همکاری با دفاتر محلی  سازمان ملل و از طریق شرکت فعال در کنفرانس‌ها توان تاثیرگذاری بر برنامه‌های این نهاد و گنجاندن مشکلات زنان در محتوای برنامه‌های توسعه را دارند.

ب. استراتژی‌های دانش‌آفرینی. این عبارت که نیره توحیدی در مقاله یاد شده به کار گرفته، شاید بتواند در ادبیات جدید فمینستی جایگزین مناسبی برای عبارت توانمندسازی بشود که از عباراتی است که بعد از کنفرانس پکن وارد ادبیات زن و توسعه شد. توانمندسازی که بیشتر از طریق سازمان‌های بین‌المللی رایج شده بود و گاه با نگاهی از بالا و سلسله مراتبی اعمال می شد، با ذات برابری‌خواهی و جنسیت‌محوری مفهوم وحدت‌های فراملی همخوانی نداشت. عبارت توانمندسازی به تدریج جای مناسب خود را در مسیر برابری‌خواهی یافت و این روزها این عبارت در حوزه کارآفرینی و مهارت‌های شغلی به خوبی جا افتاده است.  به همین ترتیب استراتژی‌های معطوف به فرهنگ سازی و فرهنگ پردازی نیازمند تولید ادبیات فمینیستی سازگار با استراتژی‌های متفاوت است. برای مثال تولید ادبیات و واژه‌های فمینیستی که هنوز در بسیاری از جوامع رایج نیست، از طریق جنبش‌های زنان و گفتمان فمینیستی وارد ادبیات رایج جامعه شده از جمله در زبان فارسی، مفاهیمی چون آزار خیابانی، همسر آزاری، خشونت خانگی، تبعیض جنسیتی، کار خانگی، ستم مضاعف، آزار جنسی، مردسالاری، حقوق بشر، حقوق زنان، حق انتخاب، نگاه جنسیتی، فمینیسم و غیره نمونه‌هایی است از ترم‌هایی که اغلب در دهه‌های اخیر متداول گشته‌اند. در واقع این ادبیات جدید و تولید محتوا برای هرکدام از این مفاهیم از طریق آکادمیا و در روندی فراملی پیش رفته و گفتمان‌سازی شده است. ترویج و عمومیت یافتن این مفاهیم و تاثیرگذاری بر نگرش‌ها و نقش‌های جنسیتی از طریق همکاری و پیوند آکادمیست‌ها و اکتیویست‌ها عملی شده است.

این زبان‌سازی فرهنگ مربوط به خودش را ایجاد کرده و در روندی فراملی عموما با تلاش اکتیویست‌ها به ویژه آنان که به کشورهای جنوبی تعلق دارند، پیش می‌رود.

ج. شبکه‌های پشتیبانی و حمایتی چند ملیتی که هم نوعی چتر حمایتی ایجاد می‌کند، هم نوعی ائتلاف‌های پیش رونده برای دستیابی به اهداف فراملی فمینیستی است.

یک مثال این نوع شبکه‌ها بنیاد پژوهش‌های زنان ایرانی است. در سال ۲۰۱۱ در مقاله‌ای که در کنفرانس بنیاد در هلند ارائه دادم، به طور مفصل به نقش بنیاد همچون پل ارتباط میان فمینیسم داخل و خارج کشور  پرداختم و حالا می‌توان گفت که بنیاد با توجه به قدرت جذب فمینیست‌هایی از کشورها و ملیت‌های دیگر و به واسطه ساختار دموکراتیک، می‌تواند نقش مهمی در ایجاد وحدت‌های فراملی داشته باشد.

نقش موضوع در وحدت‌های فراملی

با سیر فزاینده جهانی شدن نیاز به گسترش شبکه‌های ارتباطی فراملی اهمیتی بیشتر یافته است. بحث مرکزی این متن گسترش این شبکه‌ها با تاکید بر موضوع تن و حجاب و چگونگی پیشبرد موضوع در شبکه‌های فراملی اعم از ویرچوآل و اکچوآل است. تاثیر ساختاری فضای سایبری برکمپین‌ها و شبکه‌های فراملی، موحب شده که این شبکه‌ها ساختاری سیال‌تر و دمکراتیک‌تر با ترکیبی متنوع تر، چندملیتی‌تر و با سلسله مراتب کم‌رنگ بگیرد. توجه اصلی این نوع شبکه‌ها موضوع مشخص و تاکید بر وحدت عمل برای تلاش در تغییر آن موضوع است.

بسیاری از این شبکه‌ها حول موضوعات فرامرزی چون قاچاق زنان، بیماری ایدز، آزارهای جنسی و حرکت متاخر که برای قانونی شدن سقط جنین در ایرلند و کشورهای دیگر  شکل گرفته است. تاکید ویژه بر این قبیل موضوعات بیانگر این نکته است که جنسیت‌محور بودن موضوع مورد مناقشه نقش مهمی در ایجاد ائتلاف‌های فراملی زنان دارد؛ برای مثال کمپین «می تو» صرف‌نظر از برخی زیاده‌روی‌ها و اطلاعات گاه غلو شده در این کمپین، نمونه‌ای موفق هم به لحاظ موضوع و هم به لحاظ ساختاری بود. حرکت افقی و دوری گزینی از گرایش به سلبریتیسم در این کمپین موجب عاملیت فردی در میان افرادی شد که تجربه‌های مشترک خویش را دلیل موجه و مستدل این هم پیمانی می‌دانستند. جالب این‌جاست که در مطالب نه چندان گسترده‌ای که درباره «آلیسا میلانو» شروع کننده این کمپین در منابع اینترنتی به دست می‌آید، تنها اشاره به این نکته است که او آغازگر و مشوق زنان برای توییت کردن تجربه‌های فردی خود از آزار جنسی است و دیگر به ندرت اسمی از آلیسا میلانو یا عکسی از او می‌بینیم. در عوض حجم انبوهی از استنادات و تجارب زنانی که به کمپین «می تو ۳» پیوسته بودند سرخط خبرهای رسانه‌های رسمی و غیررسمی شد و به عنوان یک حرکت گسترده فراملی فضای سایبری را تسخیر می‌کند.

در کشورهایی مثل ایران و در اکثر کشورهای منطقه اما موضوعی که هنوز قابلیت بسیچ‌گری گسترده را دارد موضوع حجاب است. موضوعیت حجاب به دلیل فشار و سلطه‌ای که از طریق آن بر زنان اعمال می‌شود و از یک سو به دلیل حذف زنان از بازار کار و ترویج پنهایی نگاه کالایی به زن قابلیت تبدیل شدن به موضوع ائتلاف‌های فراملی را دارد. حجاب موضوعی است که گاه در چنبره وضعیت پارادوکسیکال فرار از بنیادگرایی و استقبال از غرب‌ستیزی در برخی از بزنگاه‌ها به بن‌بست می‌رسد. برای مثال در حالی‌که نظریه پردازانی مثل جودیت باتلر، صبا محمود، طلال اسد و دیگرانی با پیشینه غیر دینی، حجاب را به عنوان بخشی از استراتژی مبارزه با سیاست‌های خارجی غرب و مهاجرستیزی و مسلمان ستیزی می‌دانند، زنانی در کشورهایی تحت قوانین اسلام مبارزه با حجاب را بخشی از استراتژی مبارزه برای دستیابی به حقوق اولیه خویش می‌دانند.

از این رو شکل‌گیری حرکت‌های فراملی حول موضوع حجاب از سوی زنان کشورهای اسلامی در منطقه نوعی پاسخ روزآمد و عینی به نظریه پردازانی است که حجاب را از زاویه نگاه «ضد غربی» بخشی از استراتژی مبارزه با غرب می‌داند. استفاده از تجارب زیسته این زنان برای نگرشی عمیق و انتقادی نسبت به نظریات آزمون نشده برخی از نظریه‌پردازان غربی که گاه به ضرر زنان در کشورهای اسلامی تمام می‌شود، یکی از ضروریات تشکیل ائتلاف‌های فراملی برای زنان منطقه  است. این موضوع گاه نیز در شکلی کاملا معکوس وارد دیسکورس حجاب می‌شود و زمینه شکست ائتلاف‌های فراملی را فراهم می‌سازد.

برای مثال حرکتی که از سوی گروهی از زنان فمینیست ایرانی آمریکایی حول موضوع حجاب با استفاده از فرصت زمانی ایجاد شده از دو موقعیت بسیج‌گر یعنی ظهور دختران انقلاب در ایران و راهپیمایی «نه به ترامپ» زنان در آمریکا اتفاق افتاد. رخداد آغازنده این حرکت، انتشار عکسی از یک فمینیست محجبه در آمریکا در کنار عکس یکی از دختران انقلاب در تهران بود. زیر عکس دختر انقلاب نوشتند فمینیست واقعی و زیر عکس فمینیست محجبه نوشتند که فمینیست قلابی. این بهانه‌ای شد برای اعلام همبستگی فمینیست‌های ایرانی و آمریکایی به انتشار این عکس و در دفاع از مبارزات زنان ایران علیه حجاب اجباری. مبتکران این حرکت در آغاز راه، منطبق بر تعاریف و تئوری‌های تشکیل کمپین‌های فراملی ابتدا اقدام به انتشار یک بیانیه می‌کنند. این بیانیه و حرکت متعاقب آن با ضرورت سنجی و موقعیت‌شناسی موفق به بسیج‌گری و شکل گیری  یک وحدت فراملی حول موضوع حجاب شد. هر چند دانش سیاسی فمینیست‌های پیشنهاد دهنده این کمپین سوی استفاده‌های سیاسی دست راستی‌ها از این حرکت را تقبیح می‌کند اما متاسفانه سوی تعبیرهای سیاسی موانعی بر سر راه پیشبرد اهداف این ائتلاف ایجاد کرد.

«…فمینیست‌های ایرانی و فعالین جنسیتی، همانند سایر فمینیست‌ها در کشورهایی با اکثریت مسلمان، اغلب از دو طرف در منگنه قرار دارند؛ از یک سو در داخل ایران، درگیر سیستم پدرسالارانۀ فرهنگی و قانونی‎ای هستند که توسط روحانیت حاکم و بنیادگرایان افراطی تقویت می‌شود، و از سوی دیگر، درگیر نیروهای مداخله‌گر در غرب هستند که نقض حقوق زنان  را به نفع خودشان مورد سوء استفاده قرار می‌دهند. (…) متأسفانه برخی از افراد و رسانه‌های دست راستی در آمریکا، این حرکت ضد حجاب اجباری را مورد سوء‌استفاده قرار دادند تا فمینیست‌های آمریکایی را بکوبند و آنها را که همواره در جنبش‌های مقاومتی علیه تبعیض جنسیتی و خط مشی‌ها و سیاستهای واپس‌گرا حضور داشته‌اند، از میدان به در کنند. (…) همان گونه که آمریکاییان کنار ایرانیان و سایر گروه‌های مهاجر ایستادند و به قانون ناعادلانه «منع سفر به آمریکا» اعتراض کردند، فمینیست‌های آمریکایی نیز در کنار زنان ایرانی در مبارزه‌شان برای برابری در ایران و در خارج به عنوان مهاجر می‌ایستند. ما اجازه نخواهیم داد مبارزات مشترک ما برای آزادی و عدالت مصادره گردد و از آن برای حمله کردن به دیگر مدافعان حقوق زنان، سوءاستفاده شود.(….) بنابراین به تصویر کشیدن یک زن مسلمان آمریکایی فعال با روسری، به عنوان «فمینیست قلابی» و قرار دادن او در برابر زن شجاع ایرانی بدون روسری تحت عنوان «فمینیست واقعی»، چیزی جز تلاش موذیانه برای ایجاد اختلاف و تنش نیست.»

تعداد زیادی از زنان فمینیست ایرانی و آمریکایی با تکیه به دانش و تجارب زیسته خویش این بیانیه را امضا کردند و آغازگران این حرکت با اتکا به سرمایه اجتماعی خود را برای راهپیمایی نه به ترامپ و معرفی این کمپین آماده می‌کردند که زمزمه‌های مخالفت با حضور نام خانم «لیندا صرصور ۴» به گوش رسید. یکی دو نفر به محض شنیدن این مخالف خوانی‌ها امضای خود را پس گرفتند. ایجاد فضای تشکیک و تردید موجب اتخاذ موضع توضیحی تدافعی از سوی آغاز کنندگان این حرکت شد. در واقع نیرویی که می‌توانست به شایستگی از عهده تشکیل یک حرکت گسترده فراملی حول موضوع حجاب برآید، انرژی خود را صرف پاسخگویی و اتخاذ موضع توضیحی کرد. بدین رو این گروه با مشورت با اکثر امضاکنندگان بیانیه دیگری در توضیح حرکت اول تهیه کرد که بیانیه‌ای روشنگر و یکی از سندهای معتبر جنبش زنان در تشکیل حرکت‌های فراملی است. در بخش‌هایی از بیانیه چنین آمده:

«…همانطور که در دو روز گذشته دیدیم «راهپیمایی زنان» بزرگ‌ترین حرکت اعتراضی در سراسر آمریکا و بسیاری شهرها در کشور‌های دیگر دنیا در یک سال اخیر بوده است. ما با توجه به اعتراضات دی‌ماه مردم ایران در بیش از ۸۰ شهر و فرا رسیدن دومین «راهپیمایی زنان» (Women’s March) در آمریکا، فرصت را مناسب دیدیم که نسبت به مبارزات دموکراتیک مردم ایران، به ویژه مبارزات حق‌خواهی زنان ایجاد حساسیت و حمایت بکنیم.

قصد ما زمینه‌سازی اتحاد و همراهی فمینیستی در ایران و آمریکا در دفاع از مبارزات مدنی و دموکراتیک مردم در هر دو کشور بوده است. ما نگران کم‌تحرکی و گاه بی‌تفاوتی و سکوت نیروهای مترقی، از جمله فمینیست‌های آمریکا، نسبت به مبارزات مدنی در ایران، به ویژه جنبش زنان بوده‌ایم. ما شاهد بوده‌ایم که بسیاری از فمینیست‌های کنشگر یا دانشگاهی آمریکایی گاه تحت تاثیر تئوری «نسبیت فرهنگی»، و اخیرا نیز از ترس این که مبادا نقد و اعتراض به تبعیض و سرکوب علیه زنان در ایران منجر به دامن زدن به مسلمان‌هراسی شود، به انفعال کشیده شده‌اند و در مقابل مبارزات مردم و حتی زنان ایران سکوت پیشه کرده‌اند.(…) بنابراین، هدف اصلی این بیانیه ایجاد دیالوگ، تحرک، تعامل فکری و نظری و همراهی عملی در جهت همبستگی فراملی فمینیستی مستقل و متمایز از اهداف همه نیروهای سلطه‌جو، افراطی و واپس‌گرای مذهبی و غیرمذهبی، بوده است. (…) اگر می‌دانستیم که کلیت درست بیانیه؛ نام ۱۱۴ نفر دیگر در این بیانیه که همگی نیز از مبارزان و فرهیختگان متعهد به حقوق بشر و حقوق زنان هستند؛ و هفت سازمان شناخته شده فمینیستی بزرگ و کوچک؛ همگی نادیده گرفته شده و تمام زحمات و اهداف دموکراتیک این حرکت منتفی شده، همه چیز به یک فرد تقلیل داده خواهد شد، لینک مونتاژ دو عکسی که توسط یک دست راستی آمریکایی و از مبلغان برتری نژادی) او را در کنار عکس «دختر خیابان انقلاب» قرار داده است را نیز به کار نمی‌بردیم.

کلام پایانی

در این روزگار مغشوش و «جهانی شده» وحدت‌های فراملی فمینیستی از مفاهیم ابتدایی و ساده‌ای چون خواهری جهانی و گلوبال فمینیسم عبور کرده. حالا دیگر برای ایجاد همبستگی و هم پیمانی فمینیسم چند ملیتی ساختارها و حتی زبان دیگری لازم است. توجه به نظریه در هم تنیدگی ابعاد مختلف نظام سلطه (اینترسشکنالیتی) در سهل کردن این مسیر هرچند بازوی کمکی مفیدی است اما گاه این بازوی کمکی تبدیل به اهرم بازدارنده می‌شود.

این بازدارندگی درست در موقعیت‌هایی که بعد جنسیتی اینترسکشنالیتی نادیده گرفته می‌شود، رخ می‌نماید. برای مقابله با این نادیدگی عمدی، یکی از اهرم‌های کمکی همان استراتژی‌های دانش آفرینی است که در اینگونه موارد بر عبارت اینترسشکنال فمینیسم تاکید می‌کند.

سرعت رخدادها در جهان و منطقه و تغییر مناسبات ملی منطقه‌ای و فراملی، درک نوین و همه‌جانبه‌ای از فمینیسم فراملی به دست داده است. همبستگی فمینیستی در هر مقطع و محیط و زمینه مشخص از طریق گفت‌وگو، توافق، هدف و عمل مشترک به دست می‌آید. دیگر به سختی می‌توان از خواهری جهانی میان «مریل استریپ» محبوب و «لیندا صرصور» نامحبوب سخن گفت. فمینیسم هم جهانی است و هم بومی، بدان شرط که از تقابل و تعامل بین عوامل بومی/محلی/ملی با عوامل فراملی/ و جهانی شکل گیرد.

برای ایجاد یک وحدت فراملی نیازی به این نیست که مبارزه را از بوم واقعی خودش جدا کنیم و به زور در تعاریف و معیارهای جهانی بگنجانیم. برای وحدت‌های فراملی نیازی به این هم نیست که مبارزه را از ابتکارهای محلی تهی سازیم و مثل یک بسته شسته و رفته به جهان مغشوش نیولیبرالی تقدیمش کنیم. برعکس ابزار و نقشه راه یک مبارزه باید در خدمت بومشناسی مبارزه قرار بگیرد و با توجه به اهداف مشخص و زمینه عینی موضوع هر مبارزه تعیین شود. اینجا می‌خواهم نقل کنم از هانا آرنت آنجا که می‌گوید: «ابزارها گاه می‌توانند بیش از اهداف با سرنوشت و آینده یک جنبش ارتباط پیدا کنند.»

* بخش‌هایی از این متن در کنفرانس بنیاد پژوهش‌های زنان استکهلم ۲۰۱۸، توسط نگارنده ارائه شده است.

پانوشت‌ها:

۱.اصطلاح درهم‌تنیدگی روابط اجتماعی جنسیتی، جنسی، قومی، مذهبی و نژادی را اول بار کمبرلی کرنشا که حقوق‌دان و استاد دانشگاه کالیفرنیا است در سال ۱۹۸۹ مطرح کرد.

۲.http://www.feministschool.com/spip.php?page=print&id_article=1660

۳.https://www.radiozamaneh.com/373375

۴.لیندا صرصور (انگلیسی: Linda Sarsour؛ زادهٔ ۱۹۸۰ (۳۷–۳۸ ساله) کنشگر فلسطینی آمریکایی و اداره‌کننده سابق انجمن عرب آمریکایی نیویورک است.