برگرفته از تریبون زمانه *  

فعالان سیاسی، روشنفکران و مردمی که ۴۰ سال پیش در ایران انقلاب کردند یا شاهد انقلاب بودند، در روزهای پیروزی انقلاب کجا بودند و چه می‌کردند؟ چه بیم و امیدهایی به این انقلاب داشتند؟ و اکنون پس از گذشت چهار دهه، بیم و امیدهای آن روزهای‌شان را چقدر منطبق بر نتایج این انقلاب می‌بینند؟


منصوره بهکیش، فعال مدنی در حوزه‌ی دادخواهی، در گفت‌وگو با آسو تجربه‌اش از انقلاب و نتایج آن را این‌گونه روایت می‌کند:

در روزهای انقلاب، من مشهد بودم و نزد پدر و مادرم زندگی میکردم. مادرم که بعد از انقلاب پنج فرزندش به دلیل فعالیت‌ها و عقاید سیاسی‌شان اعدام شدند، خیلی همراه ما بود و در تمام این تظاهرات شرکت میکرد. گاهی با من به تظاهرات می‌آمد و گاهی هم با دوستانش، و یا به تنهایی می‌رفت. خیلی وقت‌ها از شبِ قبل غذایش را میپخت و صبح به آرامی و بی‌سر و صدا کفشهایش را برمیداشت و میرفت که در تظاهرات شرکت کند.

شب ۲۲ بهمن، من و دو برادرم محسن و علی که هردو بعد از انقلاب اعدام شدند، با هم راه افتاده بودیم که به تهران بیاییم. همان شب در اتوبوس بودیم که پیروزی انقلاب را اعلام کردند و بیانیههای سازمانهای مختلف را خواندند. وقتی که بیانیه‌ی سازمان چریک‌های فدایی خلق را، که ما هم هوادار آن بودیم، خواندند، خیلی هیجانزده شده بودیم. یادم است که من بلند شدم و تا جلوی اتوبوس و صندلی راننده رفتم و خلاصه خیلی خوشحال بودیم که به قول معروف دیگر شاه رفت و آزادی را به دست آوردیم. فکر می‌کردیم حالا دیگر میتوانیم آن‌طور که دل‌مان میخواهد زندگی کنیم و گروه‌های سیاسی هم میتوانند آزادانه فعالیت کنند.

متأسفانه آن خواستههای ضدامپریالیستی و عدالت‌خواهانه که خمینی و پیروانش شعارش را میدادند، همه را به نوعی هیجانزده کرده بود. مردم به شکل گستردهای حرکت میکردند و ما هم با مردم همراه بودیم و واقعاً امیدوار بودیم که دیکتاتوری و نبود آزادی و اختلاف طبقاتی از بین خواهد رفت. امیدوار بودیم که دموکراسی خواهد آمد و شرایطی فراهم میشود که بتوانیم به خواستههای اجتماعیمان دست یابیم.

انقلاب ۲۲ بهمن نقطه‌ی عطفی در تاریخ جنبشهای آزادی‌خواهانه و عدالتطلبانه‌ی ‌مردم ایران بود. مردم نشان دادند که برای آزادی و عدالت و برابری در مقابل حکومت دیکتاتوری و تمامیتخواه خواهند ایستاد ولی متأسفانه شرایط لازم برای انقلاب مهیا نبود و برای همین آن‌چه پیش آمد، فاجعهبار شد.

ما نه تنها آزادی و عدالت را به دست نیاوردیم بلکه در قعر یک دیکتاتوری تمام عیار مذهبی اسیر شدیم. از همان ابتدای انقلاب، بهترین و عاشقترین بچهها و فعالان جنبشها را زدند و کشتند و این مسئله آسیب زیادی به گروه‌ها و فعالیتها‌شان زد. خود من در سال‌های بعد از انقلاب، شش نفر از اعضای خانوادهام را که همگی برای پیروزی این انقلاب تلاش و مبارزه کرده بودند، از دست دادم. خواهرم، چهار برادرم و شوهر خواهرم را کشتند. برادرم محمود، که زمان شاه حبس ابد داشت و در زندان بود و ۲۶ دی ماه ۵۷ آزاد شد، هم در سال ۶۷ همراه هزاران نفر دیگر کشته شد.

منبع: آسو

لینک مطلب در تریبون زمانه