رنه ژیرار[1] (۱۹۲۳-۲۰۱۵) آخرین اندیشمند از تبار غول‌ها بود که با نظریه‌های بزرگ و ترکیبی‌اش درباره تاریخ، جامعه، روانشناسی، و استتیک [زیبایی‌شناسی] بر علوم انسانی قرن‌های ۱۹ و ۲۰ میلادی تسلط یافت. آن گروه غول‌ها اکنون جایش را به جمع محتاط‌تری از «پژوهشگران» داده که ترجیح می‌دهند به چیزها از نزدیک نگاه کنند، تا به جای الگوهای بزرگتر، بافت ریز چیزها را ببینند. با این همه، این‌طور به نظر می‌رسد که زمان‌ به ارتباط پابرجای تفکر ژیرار با واقعیت‌های سیاسی و اجتماعی ما گواهی می‌دهد. ایده‌های او با همان گستردگی و وسعت نظریات مارکس درباره اقتصاد سیاسی، یا فرضیات فروید درباره عقده ادیپ، به میل تقلیدی[2] و خشونت انسانی می‌پردازد، و علاوه بر آن، انفجار رسانه‌های اجتماعی، بازگشت پوپولیسم، و مسری‌بودن خشونت متقابل[3] همه نشان از این دارند که دنیای معاصر هر چه بیشتر و بیشتر دارد در رفتارش «ژیراری» می‌شود.

رنه ژیرار، فرهنگ‌شناس و فیلسوف فرانسوی (۱۹۲۳-۲۰۱۵)

در تکامل میل: یک زندگی از رنه ژیرار، سینتیا هاون[4] ــ ژورنالیست ادبی و نویسنده کتاب‌هایی درباره ژورف برودسکی[5]  و چسواو میوش[6] ــ با یک خوانش زنده، به خوبی مستند شده، و به شدت خواندنی نشان می‌دهد که ژیرار چگونه یک «نظریه تقلید [محاکات]»[7] ــ اصطلاحی که گاهی به کار می‌رود ــ را در طول زمان برساخته است. تصمیم او برای معرفی تفکر ژیرار به قشر وسیع‌تر عموم از خلال یک زندگی‌نامه فکری، تصمیم خوبی بود. ژیرار انسان عمل نبود ــ مهمترین رخدادهای زندگی او در سرش رخ‌ دادند ــ بنابراین هاون بیشتر سراغ راه پرپیچ‌وخم حرفه آکادمیک او می‌رود: از آغاز این راه در فرانسه جایی که تاریخ قرون وسطی را در اکول دشارت[8] خواند، تا مهاجرتش به ایالات متحده در سال ۱۹۴۷ که آنجا در دانشگاه‌های مختلف آمریکایی در طی سالیان تدریس کرد ــ ایندیانا، دوک، برین مار، جان هاپکینز، سانی بوفالو، و در آخر استنفورد که در ۱۹۹۷ در آن بازنشسته شد.

ژیرار حرفه خود را به عنوان استاد ادبیات تطبیقی و ادبیات فرانسه شروع کرد و به پایان برد. این همان بود که باید می‌بود. گرچه او هیچ‌گاه در زمینه مطالعات ادبی آموزش ندیده بود (دکترای تاریخ را در دانشگاه ایندیانا در سال ۱۹۵۰ دریافت کرد)، توانست به شیوه‌ای موثر نظریه «میل تقلیدی» را با همه جنبه‌های وسیع انسان‌شناسانه‌اش، بر روی بنیان‌های ادبی بنا نهد. چیزی شبیه هاینریش شلیمان که شهر تاریخی تروآ را ــ با این فرض که حماسه هومر زیرلایه‌ای از حقیقتِ تاریخی در خود دارد ــ کشف کرد، ژیرار نیز آثار ادبی را به‌گونه‌ای بررسی می‌کرد که گویی صندوقچه‌ای حاوی بنیادی‌ترین حقایق درباره میل، نزاع، و خودفریب‌گری بشری هستند.

کتاب اول او، فریب، میل، و رمان، که در سال ۱۹۶۱ وقتی استاد دانشگاه جان هاپکینز بود به زبان فرانسه منتشر شد، به رمان‌های سروانتس، استاندال، فلوبر، داستایوسکی، و پروست به مثابه شواهد کارآگاهی، [برای دستیابی به] ساختارهای اصیل میل می‌پردازد: نه تنها میلِ شخصیت‌های ادبی، بلکه میل آنها که تصویر خود را در این شخصیت‌ها بازمی‌یابند. این عقیده مدرنِ غالب که میل‌های من مال خودم هستند، که از خودِ درونیِ مختارِ من سربرآورده اند، یک دروغ «رومانتیک» است که به زعم ژیرار سنت رمان‌نویسی آن را به مثابه یک وهم آشکار می‌کند (اینجا به عنوان فرانسه کتاب ژیرار اشاره می‌کنم: Mensonge romantique et vérité romanesque، به معنای دقیق کلمه: «دروغ رمانتیک و حقیقت رمان‌گونه»). او در عوض ادعا می‌کند که امیال من تقلیدی هستند: من آن چیزی را می‌خواهم که ظاهراً دیگران می‌خواهند. فارغ از اینکه من نسبت به این امر آگاه هستم یا نه (معمولاً نه)، امیال دیگران را با چنان دقتی تقلید می‌کنم که خودِ ابژه [ابژه میل] به امری دست دوم بدل می‌شود، و در بعضی موارد این ابژه در مقایسه با رقابت‌هایی که حولش شکل می‌گیرد کم‌اهمیت است.

عکس: اثری از کاسپار دیوید فریدریش، «سرگردان بر فراز دریای مه» از شاهکارهای رمانتیسیسم

ژیرار می‌گوید که بین یک سوژه میل‌ورز و ابژه‌اش معمولاً یک «الگو» یا «میانجی» وجود دارد که می‌تواند یا «درونی» و یا «بیرونی» باشد. میانجی‌های بیرونی خارج از زمان و مکان من قرار دارند. مثل قهرمانان شوالیه‌ای آمادی دوگول[9] که میل دون‌کیشوت به بدل‌شدن به یک شهسوار دوره‌گرد را تحریک می‌کند. یا بوسه ممنوعه گوئینویر و لانسلوت[10] که پائولو و فرانچسکا[11] در توصیف دانته از کانتو (چکامه) پنجم دوزخ، آن را تقلید می‌کنند؛ یا آدمهای معروفی که شرکت‌های تبلیغاتی به کار می‌گیرند تا محصولات‌شان را به ما بفروشند. میانجی بیرونی غالباً در هیئت یک قهرمان یا اِگوی ایده‌آل ظاهر می‌شود، و اینجا معمولاً رقابت در میان نیست.

اما با میانجی‌های درونی ما در پهنه‌ای قرار می‌گیریم که ژیرار آن را «بینافردی» می‌نامد، یا به عبارتی مردمی که در یک دنیای اجتماعی یکسان با یکدیگر مراوده دارند. به عبارتی می‌شود گفت که میانجی درونی من همسایه‌ام است، و همیشه رقیبی است که نفرت یا حسادت، یا هر دو را برمی‌انگیزاند. در رمان‌هایی که ژیرار با آنها سرو کار داشت میانجی درونی اغلب شامل «میل مثلثی» بین سه کاراکتر است که دو تای آنها تلاش می‌کنند بر دیگری پیشی بگیرند: به عنوان مثال در رمان سرخ و سیاه استاندال، ماتیلدا و مادام دو فرواک برای ژولین پیش‌دستی می‌کنند، یا والنود و ژولین برای مادام دورنال رقابت می‌کنند. حتی وقتی که یک شخصیت فرد میانجی را به عنوان دشمن خود می‌بیند، باز هم اغلب در خفا به او حسادت می‌ورزد و بت‌واره‌اش می‌کند. مثلاً [در جستجوی زمان از دست رفته، نوشته مارسل پروست] مادام وردورن تا قبل از اینکه با یکی از گرمانتی‌ها ازدواج کند، از خانواده گرمانت متنفر بود.

یک مفهوم اساسی در فریب، میل، و رمان «میل متافیزیکی» است که اصطلاحی غلط‌‌انداز برای یک عاطفه معمول محسوب می‌شود. این گرایش در ما وجود دارد که به فرد میانجی نوعی «سرشاری هستی» را نسبت دهیم که او در واقع از آن لذت نمی‌برد. برای ژیرار «سرشاری هستی» در میان میرا‌ها وجود ندارد. همه ما ــ شامل ثروتمند، معروف، قدرتمند، فریبنده ــ مدل‌های تقلیدی خودمان را داریم و از نوعی فقر هستی رنج می‌بریم. این کمبود امیالِ فیزیکی یا متافیزیکیِ ما را تغذیه می‌کند.

ترجمه انگلیسی فریب، میل، و رمان در سال ۱۹۶۵ بیرون آمد. دو سال بعد وی. اس. نایپل[12] مردان مقلد را منتشر کرد که شبیه یک بیانیه در تحسین ادعاهای ژیرار درباره «کمبود» است. (نمی‌دانم آیا او هیچ‌وقت ژیرار را خوانده بود.) نایپل در این رمان روانشناسی «مردان مقلد»، نخبگانِ مستعمراتیِ سابق، را محک می‌زند، آنها که بعد از انحلال استعمار، امیال خود را از اربابان سابق بریتانیایی الگوبرداری می‌کند. مرد مقلد هیچگاه «سرشاری هستی» که به الگوی خود نسبت می‌دهد را تجربه نمی‌کند. به قول ژیرار الگوی او «به شاگرد خود دروازه بهشت را نشان می‌دهد و با همان ژست همیشگی او را از ورود منع می‌کند.» راوی نایپل، رالف سینگ این موضوع را می‌داند، اما این دانش آگاهی ناشاد او را سبک نمی‌کند. او می‌گوید: «ما آن چیزی می‌شویم که از خودمان در چشم دیگران می‌بینیم.» ژیرار به احتمال زیاد تسلای سینگ را رد خواهد کرد و آن باور سینگ به برتری و تفاوت‌اش نسبت به مردان مقلد است زیرا آنها خودآگاهی اعلای او را ندارند.

ژیرار ممکن است فراتر برود و بپرسد آیا مردان مقلد نایپول درواقع بیشتر از الگوهای بریتانیایی از یکدیگر تقلید نمی‌کنند. همه این ماجرا روی‌هم‌رفته مه‌آلودتر ــ و ژیراری‌تر ــ می‌شود، آنگاه که خود نایپل را به عنوان یک بیان بی‌نقص مرد مقلدی لحاظ کنیم که او خودش تعریف و تقبیح کرد. جهت، سخن، نژادپرستی، و طعنه‌های نویسنده سوژه مستعماراتی سابق را لو می‌دهد؛ سوژه‌ای که عادات اربابان و طبقه‌ای که بی‌تابانه می‌خواهد بخشی از آن باشد را تقلید می‌کند. در این مورد نایپل جایی پایین‌تر از رمان‌نویسانی قرار می‌گیرد که ژیرار در فریب، میل، و رمان به آنها می‌پردازد؛ همه آنها به ادعای ژیرار در نهایت مکانیزم‌های تقلیدی را که با بینش خود در کارهایشان به تصویر کشیدند، کنار می‌گذارند.

از جلد کتاب مردان مقلد

امر رایج مشترک در میل تقلیدی حسادت است. حسادت یک شکل از عبادت خصمانه است. تحسین را به انزجار بدل می‌کند. ژیرار با دانته موافق است که آن را ریشه همه شرها[13] می‌داند. او ادعا می‌کند که حسادت یک تابو است که زنده و سلامت در جامعه معاصر حضور دارد ــ فسادی که کمتر کسی درباره‌اش حرف می‌زند یا به آن اعتراف می‌کند:

اشتهای فرضاً سیری‌ناپذیر ما برای امر ممنوع بدون حسادت متوقف می‌شود. فرهنگ‌های بدوی چنان از حسادت می‌ترسند و آن را سرکوب می‌کنند که هیچ کلمه‌ای برای آن ندارند؛ ما اما کلمه‌ای را که داریم به کار نمی‌بریم و این واقعیت باید مهم باشد. ما دیگر بسیاری از کنش‌ها را که ایجادِ حسادت می‌کنند، منع نمی‌کنیم، اما به آرامی هر آنچه که به ما حضور حسادت در جمع‌مان را یادآوری می‌کند، طرد می‌کنیم. به ما می‌گویند، پدیده‌های مربوط به روان به مقیاسِ مقاومتی که دربرابرِ آشکارسازی تولید می‌کنند اهمیت دارند. اگر این سنجه را برای حسادت، و همینطور آنچه که روان‌کاوی امرسرکوب‌شده می‌نامد به کار ببریم، کدامیک از این دو کاندید مناسب‌تری برای نقشِ «محفوظ‌ترین راز» هستند؟

این جملات از مقدمه‌ی تنها کتابی است که ژیرار به انگلیسی نوشت. کتاب تئاتر حسادت: ویلیام شکسپیر (۱۹۹۱) مملو از افکاری درباره حسادت و رفتار تقلیدی شخصیت‌های شکسپیری است. ژیرار با همان بی‌پروایی شلیمان با رخنه کردن در کالبد شکسپیر کارش را پیش می‌برد تا به زیرلایه‌ای از میل وساطت‌شده برسد که به باور او در بنیان این کالبد است. ژیرار هیچ کدام از قواعد سنت شکسپیرخوانی را رعایت نمی‌کند و از این رو جای تعجب ندارد که کتابش تا حد زیادی مورد غفلت واقع شد، با این حال، علی‌رغم بی‌احتیاطی نظرپردازانه و چشم‌پوشی نسبی ‌ تئاتر حسادت نسبت به کالبد وسیع ادبیات ثانویه بر روی کارهای شکسپیر، احتمالاً روزی خواهد رسید که اثر او روشنگرترین و اصیل‌ترین کتاب زمانه خود درباره شکسپیر دانسته شود.

ویلیام شکسپیر

در تکامل و گفتگو ۲۰۰۴  (عنوان فرانسوی Les origines de la culture، که بلومزبری ترجمه انگلیسی آن را اخیراً بازنشر کرد)ــ گفتگوهای ژیرار با پیرپائولو آنتونلو[14]  و خوآو سزار دو کاسترو روچا[15] که چند سال پیش از آغاز به کار وبسایت فیس‌بوک در سال ۲۰۰۴ به وقوع پیوست ــ ژیرار درباره «یک تئاتر حسادت» نکاتی را متذکر شد که ظاهراً طنین آن امروز نیز وجود دارد:

مستقر در غرب، غرق در نعمت، ما در دنیایی زندگی می‌کنیم که هر چه کمتر و کمتر نیاز و هر چه بیشتر و بیشتر میل وجود دارد… امروز فرد در ساحت قضاوت فردی امکان‌های واقعی برای خودمختاری حقیقی دارد. با این حال آن امکانات هر چه بیشتر برده‌ی نوعی فردیت غلط، و تقلید منفی می‌شود… تنها راهی که مدرنیته را می‌توان از آن طریق تعریف کرد، یونیورسال کردن [جهانشمول‌سازی] وساطت درونی است، زیرا زندگی واجد ساحت‌هایی نیست که افراد را از یکدیگر جدا نگه دارد و این یعنی ساخت باورها و هویت ما حتماً اجزای سازنده‌ای به‌شدت تقلیدی دارند.

از آن زمان تا کنون رسانه‌های اجتماعی «کلی‌سازی میانجی‌گری درونی» را به سطحی جدید کشاندند، و همزمان «ساحت‌های زندگی که افراد را از یکدیگر جدا نگه می‌دارند» را به شکلی چشمگیر محدود کردند.

رسانه‌های اجتماعی بخار نامطبوع میل تقلیدی هستند. اگر تصاویر تعطیلات خود در یونان را پست می‌کنید، می‌توانید انتظار داشته باشید که «دوستان» شما هم تصاویری از یک مقصد جالب دیگر را پست کنند. تصاویر مهمانی شام شما می‌تواند با تصاویر دیگران همخوان یا ناهم‌خوان شود. اگر از خلال رسانه‌های اجتماعی به من اطمینان دهی که عاشق زندگی‌ات هستی، من راهی پیدا خواهم کرد که در مورد میزان عشق به زندگی‌ام اظهار نظر کنم. وقتی لذت‌ها، فعالیت‌ها، و اخبار خانواده‌ام را روی صفحه فیس‌بوک پست می‌کنم، دنبال این هستم که امیال میانجی‌های خود را تحریک کنم. از این جهت رسانه‌های اجتماعی یک سکوی اغراق‌آمیز برای گردش بی‌قید میل معطوف‌ به میانجی ایجاد می‌کند. فیس‌بوک در همان حال که به هر جنبه‌ای از زندگی روزمره نقب می‌زند، خودش را دقیقاً به همان ساحت‌های زندگی تلقین می‌کند که افراد را از هم جدا نگه داشته بود.

قطعاً بالقوگی عظیم بازاریابی فیس‌بوک از چشم دانشجوی ژیرار، پیتر تیل دور نماند. تیل یک سرمایه‌دار خطرپذیر است که در اواخر دهه هشتاد و اوایل دهه ۹۰ با ژیرار در استنفورد پژوهش کرد. او یک ژیراری وقف‌شده است که موسسه‌ای با عنوان Imitatio را بنیان گذاشت و تامین مالی کرد که هدفش «انجام تحقیقات و به‌‌کارگیری نظریه تقلیدی در علوم اجتماعی و حوزه‌های انتقادی رفتار انسانی است.» تیل اولین سرمایه‌گذار بیرونی در فیس‌بوک بود که بیشتر سهم خود را در سال ۲۰۱۲ به قیمت یک میلیارد دلار فروخت (سهامی که در ۲۰۰۴ به قیمت ۵۰۰ هزار دلار خریداری شده بود). یک ژیراری به شدت باهوش که در نظریه تقلیدی به خوبی مطالعه کرده، خیلی زود پی‌برد که فیس‌بوک در آستانه گشایش یک تئاتر جهانیِ میلِ تقلیدی بر کامپیوتر‌های شخصی مردم است.

در سال ۱۹۷۲، یازده سال بعد از فریب، میل، و رمان، ژیرار خشونت و امر قدسی را منتشر کرد. این اثر کسانی را که با کارهای قبلی او آشنایی داشتند، حیرت‌زده کرد. اینجا منتقد ادبی خرقه انسان‌شناس فرهنگی را به تن کرد، و از میل سه‌گانه شخصیت‌های برژوازیِ داستانی به رفتار جمعی جوامع بدوی نقل مکان کرد. ژیرار که در این دهه‌ی مابین خود را غرق کارهای آلفرد ردکلیف براون، برونیسلاو مالینوسکی، کلود لوی-اشتراس، امیل دورکهایم، گابریل تارده کرده بود، در خشونت و امر قدسی یک نظریه انسان‌شناسانه (Anthropogenic theory) از خشونت تقلیدی را ارائه می‌دهد.

برای توضیح این نظریه با همه پیچیدگی نظریه‌پردازانه‌اش تلاشی نخواهم کرد. همین کافی است که بگوییم تنها امر مسری‌تر از میل، همان خشونت است. ژیرار گمان می‌برد که جوامع پیشاتاریخی، پیش از استقرار قوانین، ممنوعیت‌ها، و تابوها، به طور دوره‌ای دچار «بحران‌های تقلیدی» می‌شوند. منشأ این بحران‌ها معمولاً یک رخداد بی‌ثبات‌کننده ــ خشکسالی، طاعون یا بلایی دیگر ــ  است و بحران‌های تقلیدی در مجموع منجر به وحشت توده‌ای می‌شود، به طوری که همه اجتماع‌ها لرزان، احساساتی و دیوانه شده اند و مردم به جای پاسخ‌دادن مستقیم به خود رخداد، خشونت و هیستریای یکدیگر را تقلید می‌کنند. تفاوت‌ها ناپدید می‌شوند، اعضای گروه در غیظ و غضب خویش با یکدیگر این‌همان می‌شوند، و یک روانشناسی توده‌ای جایگزین می‌شود. در چنین وهله‌هایی، نزاع خونین و جنگ هابزی همه علیه همه، بقای یک اجتماع را تهدید می‌کند.

شب در گلگتا از واسیلی ورشچگین

ژیرار آیین‌های باستانی، قربانی‌ها، و اسطوره را به مثابه ردهای نمادین یا پیامدهای تروماهای پیشاتاریخی تفسیر می‌کرد که توسط بحران‌های تقلیدی پدید می‌آیند. برخی جوامع با توسل به آنچه ژیرار «مکانسیم بلاگردان» می‌نامد، خودشان را از خودقربانی‌گری رهاندند. سپرِ بلا کردن با اتهام‌زنی شروع می‌شود و به قتل جمعی ختم می‌شود. اجتماع با برجسته کردن مسئولیت یک فرد یا زیرمجموعه‌ای از افراد در بحران، از قربانیِ «گناهکار» روگردانی می‌کند (قربانی در نگاه مدعی‌العموم گناهکار است اما او به گفته ژیرار در واقع بی‌گناه است و کاملاً تصادفی انتخاب شده، گرچه اغلب از برخی جنبه‌ها کمی متفاوت و منحصربه‌فرد است.) یک عمل متفق‌القول خشونت‌آمیز علیه بلاگردان به طرزی معجزه‌آسا صلح و انسجام اجتماعی را بازمی‌گرداند (همانطور که یک ضرب‌المثل رومی می‌گوید: unum pro multis، یکی برای همه).

قتل بلاگردان چنان قدرت شفابخشی برای اجتماع به همراه دارد که به قربانی جامه‌ی تقدس می‌پوشاند و حتی گاهی پرستش می‌شود. در پسِ عمل قربانی‌گری در جوامع باستانی، ژیرار خشونت گهگاهی و معطوف به بلاگردان اجتماع‌هایی را می‌دید که در آلام بحران‌های تقلیدی هستند ــ قتلِ نخستین، که شاهد محکمی برایش وجود ندارد اما شواهد غیرمستقیم فراوان در اقدامات قربانی‌گری باستانی از وجود آن خبر می‌دهند، و ژیرار آن را به مثابه بازی‌کردن دوباره و آیینی مکانیسم بلاگردان می‌دید که ادیان باستانی بشر را در همه جا پی‌ریزی کرد. («همه مشاهدات نشان می‌دهند که در فرهنگ بشری آیین‌های قربانی‌گری و نابودکردن قربانیان امر نخستین است.»)

خشونت و امر قدسی تقریباً منحصر به دین باستانی است. بحث آن در مقایسه با آنچه که ژیرار در فریب، میل، و رمان مطرح می‌کند انتزاعی‌تر و فرضی‌تر، دورازدسترس‌تر و کمتر شهودی است. می‌توان گفت این صحبت درباره کتاب مهم بعدی او نیز صادق است: چیزهای پنهان بعد از خلقِ جهان (۱۹۷۸؛ این عنوان از انجیل متی ۱۳:۳۵ گرفته شده [16].) آنجا او استدلال کرد که متون مقدس عبری و انجیل مسیحی «رسواییِ» بنیان‌های خشن ادیان باستانی را در معرض دید قرار می‌دهند. «مسیحیت» با نشان دادن بی‌گناهی ذاتی قربانی (مسیح) در مقابل گناه ذاتی کسانی که او را دستگیر کرده و به مرگ محکوم می‌کنند، «حقیقتاً دین را رمزگشایی می‌کند زیرا خطایی را برجسته می‌کند که ادیان باستانی بر آن استوار هستند.»

تفسیر انسان‌شناسانه ژیرار از مسیحیت در چیزهای پنهان غیراصول‌گرا اما اصیل است. این تفسیر مصلوب‌شدن را نوعی وحی اما به معنای زمینی آن می‌بیند؛ یا به عبارتی سرشت تصادفی مکانیسم بلاگردان که اساس ادیان قربانی‌محور است را آشکار می‌کند. بعد از انتشار چیزهای پنهان، پژوهش‌گران مسیحی مختلف خود را وقف دنبال کردن ژیرار کردند و برخی از آنها او را سخت ترغیب کردند که نظریه‌اش را به تفسیری الهیاتی و سنتی‌تر از صلیب به عنوان اصل رستگاری انسان از گناه بسط دهد. ژیرار در نهایت (و تا حدی با بی‌میلی) به یک برداشت رهایی‌بخش از مصلوب‌شدن راه داد، اما هنوز نظریه او اصولاً فقط جنبه رسواگر، رمززدوده و آشکارساز به‌صلیب‌کشیدن را مطرح می‌کند.

ژیراری‌های اصول‌گرا اصرار دادرند که آثار او (از فریب، میل، و رمان تا کارهای آخرش) یک نظام ادغام‌شده و منسجم را شکل می‌دهند که باید به عنوان یک کل پذیرفته یا رد شود. به نظر من این بسیار از واقعیت به دور است. نیازی نیست که با کل نظام ژیراری همساز شوی تا تشخیص دهی که اصولی‌ترین افکار او می‌توانند به طور مستقل مطرح شوند.

برخی از قوی‌ترین ایده‌های ژیرار از «روانشناسی اتهام» او می‌آید. او از نظام‌های قضایی حمایت می‌کرد که از حقوق متهم محافظت می‌کنند زیرا باور داشت که اتهام پرشور، به خصوص وقتی که با پوشیدن جامه‌ی خشم دور برمی‌دارد، پتانسیل انتشار تقلیدی را دارد و انتشار تقلیدی از هر تمایز لحاظ شده‌ای بین گناهکاری و بی‌گناهی چشم‌پوشی می‌کند. کلمه «شیطان» در عبری به معنای «مدعی» یا «متهم‌کننده» است و ژیرار در کار آخرش اصرار داشت که در شوق متهم‌کردن و پیگرد قانونی یک عنصر مشخصاً شیطانی در کار است.

با ارزش‌ترین فکر ژیرار این بود که رقابت و خشونت، نه از تفاوت، که از یکسانی می‌آید. وقتی بین همسایه‌ها یا گروه‌های قومی یا حتی بین ملت‌ها تعارضی فوران می‌کند، در بیشتر مواقع به خاطر چیزی است که بین آنها مشترک است، و نه چیزی که آنها را از یکدیگر تمیز می‌دهد. به بیان ژیرار: «این خطا است که همواره بخواهیم در چارچوب انواع موجود “تفاوت” استدلال کنیم؛ آن هم وقتی که ریشه همه تعارض‌ها “رقابت”، هم‌چشمی تقلیدی بین افراد، کشورها، و فرهنگ‌ها است.» اغلب می‌جنگیم یا به جنگ می‌رویم تا تفاوت خود با دشمن‌ای را اثبات کنیم که در واقع شباهت‌هایی با ما دارد و همه ما مشتاقیم که این شباهت‌ها را انکار کنیم.

ایده مرتبط و همانقدر مهمی نیز هست که به چرخه‌های مرگبار انتقام و خشونت دوجانبه می‌پردازد. ژیرار یاد داد که انتقام‌گیری تقریباً هیچ‌گاه خود را به «یک چشم برای یک چشم» محدود نمی‌کند، اما تقریباً همیشه سطح خشونت را ارتقا می‌دهد. در عوض هر ارتقایی از سوی طرف دیگر تقلید می‌شود.

سربازان آمریکایی، جنگ جهانی دوم

کلازویتس به روشنی می‌بیند که میزان خشونت جنگ‌های مدرن تنها به خاطر «دوجانبه» بودن آنهاست: همانطور که ارنست یونگر درباره جنگ ۱۹۱۴ نوشت، بسیج عمومی مردم بیشتر و بیشتری را جذب می‌کند تا اینکه جنگ «تمام‌عیار» می‌شود…هیتلر توانست کلِ مردم را بسیج کند زیرا داشت به تحقیر حاصل‌شده از معاهده‌ی ورسای و اشغال راین‌لند[17] پاسخ می‌داد. به همین ترتیب، استالین نیز به این خاطر که داشت به تهاجم آلمان «پاسخ می‌داد» توانست پیروزی قطعی بر هیتلر را به دست آورد. بن لادن ۱۱ سپتامبر را به این خاطر برنامه‌ریزی کرد که داشت به ایالات متحده پاسخ می‌داد… آن کسی که فکر می‌کند می‌تواند خشونت را با برپا کردن سیستم‌های دفاعی کنترل کند، خود در واقع در کنترلِ خشونت است.

این برداشت‌ها از کتاب آخر ژیرار نبرد تا پایان(۲۰۱۰) است. این کتاب از جنبه‌های مختلف یکی از جالب‌ترین کتاب‌های او است زیرا او در اینجا از گمانه‌زنی درباره خواستگاه‌های باستانی عبور، و توجه خود را به تاریخ معاصر معطوف می‌کند. گفتگوها با بنوا شانتر[18] (یک ژیراری مهم فرانسوی) در این کتاب، بحثی اصلی از نظریه‌پرداز جنگ، کارل فون کلازویتس (۱۷۸۰- ۱۸۳۱) را برجسته می‌کند، که ایده‌هایش درباره «تشدید جنگ تا سرحدات» در جنگ‌افزارهای مدرن به طرز خارق‌العاده‌ای با ایده‌های ژیرار درباره شتابِ خشونتِ تقلیدی همگرا است.

ژیرار تا پایان زندگی‌اش امیدهای زیادی به تاریخ کوتاه‌مدت آینده نداشت. در گذشته سیاست قادر بود که خشونت توده‌ای را محدود کند و مانع حرکت آن در جهت تشدید جنگ تا سرحدات شود، اما او باور داشت که در زمانه ما سیاست قدرت بازدارنده خود را از دست داده است. او در نبرد تا پایان نوشت «خشونت یک دشمن وحشتناک است، مخصوصاً به این خاطر که همیشه پیروز می‌شود.» با این همه ضروری است که با یک «گرایش قهرمانانه» جدید با خشونت مبارزه شود زیرا «[این گرایش] به تنهایی قادر است بین خشونت و آشتی پل بزند… و هم امکان پایان دنیا و هم امکان آشتی میان همه اعضای بشر را ملموس سازد.» او خود را موظف دید که به این گزاره، گزاره دیگری اضافه کند: «بیش از هر زمان دیگری، متقاعد شده ام که تاریخ معنایی دارد و معنایش وحشت‌زا است.» این معنا باید به خشونت در روابط انسانی مربوط باشد. او در عوض به این گزاره مصرع‌هایی از فردریش هولدرلین را می‌افزاید: «اما آنجا که خطر تهدید می‌کند،‌ نجات‌دهنده از خطر نیز می‌بالد.[19]»

منبع: NYREV


پانویس‌ها:

[1]  René Girard − در فارسی “ژرار” هم رایج است.

[2]  mimetic desire در اینجا میل تقلیدی ترجمه شده است. در ترجمه فلسفه یونان باستان و به ویژه افلاطون mimesis را محاکات ترجمه می‌کنند و تقلید ترجمه درست imitation محسوب می‌شود. برای روانی متن در اینجا mimetic را تقلیدی ترجمه کرده ام.

[3]  reciprocal violence

[4]  Cynthia Haven

[5]  شاعر و نویسنده روس‌تبار آمریکایی (1940-1996) که جایزه نوبل ادبیات را در سال 1987 از آن خود کرد.

[6]  شاعر، نویسنده، مترجم و دیپلمات لهستانی (1911-2004)

[7]  Mimetic theory

[8]  Ecole des Chartes

[9]  Amadís de Gaule، یک اثر مرجع از ادبیات رمانتیک شوالیه‌ای که در اسپانیای قرن شانزدهم نگاشته شد اما نسخه اولیه آن در اوایل قرن 14 پدید آمده بود.

[10]  لانسلوت (Lancelot)، یکی از بزرگترین شهسواران نزدیک به شاه آرتور، که از بخت بدش عاشق ملکه گوئینویر شد. این عشق به دوئل‌ها و شمشیرزنی‌ها و خون‌ریزی‌های متعددی در حلقه نزدیکان آرتور منجر شد. گوئینویر به خاطر خون‌هایی که ریخته شد، پس از مرگ آرتور حاضر نشد لانسلوت را ببیند.

[11]  فرانچسکا دا ریمینی (ایتالیایی: Francesca da Rimini) یا فرانچسکا دا پولنتا (ایتالیایی: Francesca da Polenta) دختر گوئیدو دا پولنتا (ایتالیایی: Guido da Polenta) لرد راونا بود. فرانچسکا هم‌عصر دانته آلیگیری بود و دانته وی را به عنوان شخصیت اصلی در کتاب «کمدی الهی» به تصویر کشید.

فرانچسکا با جووانی مالاتستا ازدواج کرد اما عاشق برادر او پائولو شد. جووانی آن دو را در حال عشق‌بازی دید و به ضرب شمشیر کشت. در کمدی الهی، دانته فرانچسکا و پائولو را در طبقه دوم دوزخ، متعلق به شهوت‌رانان، ملاقات می‌کند. آنجا این جفت در یک گردباد گیر کرده اند.

[12]  رمان‌نویس و مقاله‌نویس ترینیدادی-بریتانیایی هندی بود. وی در طول زندگی ادبی خویش بیش از ۳۰ کتاب نوشت. او در سال ۱۹۷۱ (میلادی) برنده جایزه ادبی من بوکر[۱] و در سال ۲۰۰۱ (میلادی) برنده جایزه نوبل ادبیات شد.

[13] radix malorum

[14]  Pierpaolo Antonello

[15]  Joao Cezar de Castro Rocha

[16]  «دهان خود را به مَثَلها خواهم گشود، و آنچه را که از آغاز جهان مخفی مانده است، بیان خواهم کرد.»

[17]  منطقه‌ای است در آلمان که در دو طرف رود راین قرار دارد و به طور تاریخی مورد نزاع آلمان و فرانسه بوده است.

[18]  Benoît Chantre

[19]  “But where danger threatens/that which saves from it also grows.”


در همین زمینه: