پرسش این است که آیا اساساً در ایران “همدارگان علمی” (scientific community) وجود دارد، یعنی نهادی متشکل از پژوهندگان با پیوندهای درونی و تراکنش سنجشگرانه.

تالار قلم سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران
تالار “قلم” سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران – مدام گردهمایی‌هایی برگزار می‌شود که برخی از آنها بسیار باشکوه هستند. با وجود این می‌توان پرسید که آیا در ایران یک جامعه علمی با بنیادهایی استوار شکل گرفته است.

۱. تعبیر «scientific community» جایگاهی ارجمند در مطالعات علم در دنیا دارد. این تعبیر در زبان فارسی به ترکیب‌هایی چون «اجتماع علمی» یا «باهمستان علمی» یا «همدارگان علمی»‌ برگردانده شده است. در ترکیب‌هایی چون «scientific community» واژه‌ی «community» به معنای گروهی از مردمان است که بر پایه‌ی ارزش‌های واحدی به هم گره خورده باشند و نسبت به گروه احساس تعلق و وظیفه کنند. از این جهت «community» از «جامعه» ی صرف متمایز می‌شود. فردیناد تونیس، جامعه‌شناس آلمانی، از نخستین کسانی بود که این تمایز را با دو واژه‌ی جداگانه پروراند: «Gemeinschaft» که در انگلیسی «community» و در فارسی معمولاً «جماعت» یا «اجتماع» ترجمه شده و‌ «Gesellschaft»‌ که در انگلیسی «society»‌ و در فارسی معمولاً «جامعه» ترجمه شده است. برای مثال، مردمان در یک روستا یا شهری کوچک که به همدیگر و به شهر یا روستا احساس تعلق دارند با هم یک اجتماع را شکل می‌دهد. در مقابل مردمان در شهرهای بزرگ که احساس تعلقی به همدیگر یا به شهر ندارند با هم یک جامعه را می‌سازند. پس community عبارت از گروهی است که از طریق ارزش‌های مشترک و احساس تعلق پابرجا نگه داشته شده است. با این حساب، به نظر من «همدارگان» به‌ترین معادل برای community است. «همدارگان» را محمد حیدری ملایری پیشنهاد کرده است.[1] من در ادامه‌ی این نوشته این معادل را به کار خواهم گرفت.

۲. همدارگان علمی عبارت است از گروهی از دانشمندان و دانشگران[2] که از راه کردوکارهای علمی – همچون همایش‌های علمی، سخنرانی‌ها، و نیز از راه تولید علم و داده‌های علمی – به‌طور مناسب و پیوسته‌ با هم در پیوند هستند، با همدیگر ارتباط سنجشگرانه دارند، همه به ارزش‌های علمی همچون عینیت و سنجشگری باور دارند و به گروه احساس تعلق دارند. یک همدارگان علمی اعتبار خود را فقط از درون خود یا از دیگر همدارگان‌های علمی و از آن ارزش‌هایی که پایه و اساس آن است کسب می‌کند. به دیگر سخن، یک همدارگان علمی اعتبار خود را از منابع غیرعلمی دریافت نمی‌کند. برای مثال، قدرت سیاسی نمی‌تواند برای همدارگان علمی تعیین تکلیف کند، یا مرجعیت مذهبی نمی‌تواند دخالتی در همدارگان علمی داشته باشد.

۳. روبرت مرتون از نخستین کسانی است که علم را چونان نهادی اجتماعی بررسی کرده و از این رو کار او در زمینه‌ی علم پی‌آیندهای مهمی برای پژوهش در زمینه‌ی همدارگان علمی دارد. او در مقاله‌ی «ساختار هنجاریِ علم» هنجارهایی را برای کار علمی برمی‌شمرد. بیایید این هنجارها را بر زمینه‌ی بحث همدارگان علمی طرح کنیم. نخستین هنجار «جهان‌روایی» است. علم مرزی نمی‌شناسد، نه مرز ملی، نه مرز نژادی، نه مرز اعتقادی و نه هیچ مرز دیگری جز معیارهای خودِ علم. از این رو همدارگان‌های علمی نیز در کردوکار خود محدود به چنان مرزهایی نباید باشند. دومین هنجار «اشتراک‌گرایی» است. علم فردی نیست بلکه جمعی و از از آنِ همه است چراکه محصول کار مشترک جمعی است. سومین هنجار «بی‌غرضی» است: کار همدارگان‌های علمی باید خالی از سوگیری و جانبداری باشد. و سرانجام چهارمین هنجار که مرتون برمی‌شمرد «شکاکیت سازمان‌یافته» است: در همدارگان علمی همواره باید سازوکارهایی مناسب برای سنجشگری فراهم باشد. این واپسین هنجار گویی مانع از علم‌گرایی می‌شود یعنی نمی‌گذارد علم خود به نوعی ایدئولوژی بدل شود و یافته‌های علمی تقدس یابند. چنان‌که پیداست، مرتون با رهیافتی جامعه‌شناختی و کارکردگرا همدارگان علمی را ویژگی‌نمایی می‌کند.[3]

۴. در سطحی بنیادی‌تر در فلسفه‌ی علم نیز برخی از فیلسوفان بر سرشت اجتماعی علم انگشت گذاشته‌اند. از این جمله می‌توان به دیدگاه هلن لانجینو، فیلسوف زنانه‌نگر، اشاره کرد. او معتقد است علم نه کنشی فردی بلکه «رَویه‌ای اجتماعی» است. نخست اینکه کار علمی را نباید به چشم کنشی واحد و مجزا نگریست، بلکه کار علمی یک رَویه است. دوم اینکه این رَویه نه فردی بلکه اجتماعی است یعنی نه به دست فردها بلکه به‌ دست گروه‌های اجتماعی انجام می‌شود. در نظر لانجینو دانشِ علمی محصول چنان رَویه‌هایی است و از طریق چنان رَویه‌هایی است که دانش علمی عینی می‌گردد یا، به‌تر بگوییم، عینیت دانش از طریق سرشت اجتماعیِ پژوهش تأمین می‌شود. لانجینو نشان می‌دهد که از طریق چنان رَویه‌هایی نوعی ترادیسی از امر ذهنی به امر عینی روی می‌دهد. به دید او این ترادیسی از طریق «سنجشگریِ ترادیساننده» تحقق می‌یابد. بدین‌سان در نظر لانجینو دانش علمی تولید نمی‌شود مگر از طریق همدارگان‌های علمی. برای اینکه سنجشگری ترادیساننده ممکن شود، لانجینو معتقد است یک همدارگان باید ویژگی‌های زیر را داشته باشد: ۱) در آن بستری برای سنجشگری و نقد فراهم باشد؛ ۲) سنجشگری و نقد تأثیرگذار و تعیین‌کننده باشد؛ ۳) معیارهایی برای استدلال داشته باشد که همه پذیرفته باشند؛ و ۴) مرجعیت علمیِ فقط از طریق سنجشگری حاصل شود و هیچ‌کس مرجعیت ویژه‌ای به‌واسطه‌ی قدرت سیاسی یا اقتصادی و غیره نداشته باشد. فقط از طریق همدارگانی با چنان ویژگی‌هایی است که باورهای فردی به دانش عینی دگردیسی می‌یابد.[4]

۵. با نظر به ملاحظه‌های بالا اکنون می‌توان پرسید آیا اساساً در ایران همدارگان علمی وجود دارد. در پژوهشی در حدود یک دهه پیش انجام شده، فرهاد خسروخاور و دیگران به این پرسش پرداخته‌اند. آنان پژوهش خود را بر کار آماری و پرسش‌نامه استوار کرده‌اند به این صورت که از شماری از برترین پژوهشگران و استادان دانشگاه در ایران پرسیده‌اند که آیا احساس تعلق به یک اجتماع علمی دارند یا نه. بر طبق این پژوهش، در ایران در به‌ترین حالت یک همدارگان علمی ابتدایی و کم‌جان و شکننده وجود دارد.[5] اکنون پس از یک دهه هیچ نشانه‌ای از تغییری اساسی در جهت شکل‌گیری یا قوت‌ گیریِ همدارگان علمی در ایران نمی‌بینیم.

روشن است که نهاد علم در ایران چندان استقلالی ندارد و نهاد قدرت و نهاد مذهب از راه‌ها و به شیوه‌های گوناگون در نهاد علم دخالت می‌کنند. مسئولیت‌های دانشگاهی نه به دست خود دانشگاهیان بلکه به دست کسانی تعیین می‌شود که قدرت سیاسی دارند. همچنین معیارهای غیرعلمی حتا در به‌کارگیریِ استادان و پژوهشگران دخالت دارد. به این دلایل نمی‌توان گفت که در ایران همدارگان علمی وجود دارد. با این حال اما شمار دانشمندان و دانشگران در ایران کم نیست؛ شمار دانشگاه‌ها و استادان دانشگاه و دانشجویان تحصیلات تکمیلی به‌نسبه بالاست و میزان تولیدات پژوهشیِ ایران حتا در سطح جهانی دست‌کم از نظر کمی بسیار بالاست. به عبارت دیگر، نهاد علم در ایران گستردگی زیادی دارد. پس چرا در ایران همدارگان علمی شکل نگرفته است؟

پاسخ به پرسش بالا هرچه باشد، توجه به مسئله‌ی همدارگان علمی بسیار مهم است. با نظر به نبود یا ضعف همدارگان علمی در کشور می‌توانیم بسیاری از مشکلاتی را بفهمیم و چاره‌جویی کنیم که نهاد علم و دانش در ایران به آنها گرفتار آمده است. برای مثال یکی از این مسائل فساد دانشگاهی و پژوهشی است. در نمونه‌ی ایران، ما نمی‌توانیم چنان فسادهایی را با رهیافتی موردی چاره‌یابی کنیم. بسیاری از اندیشمندان در پهنه‌ی مطالعات علم و فناوری بر این باوند که همدارگان علمی یکی از اصلی‌ترین موانع در برابر فساد دانشگاهی و پژوهشی است. یعنی هرچه همدارگان علمی در یک جامعه توانمندتر باشد به همان اندازه امکان فساد دانشگاهی و پژوهشی کاهش می‌یابد، چراکه اساساً ارزش‌هایی که پی و پایه‌ی همدارگان علمی را می‌سازد با فساد دانشگاهی نمی‌خوانند.


پانویس‌ها

[1] فرهنگ ریشه شناختی اخترشناسی-اخترفیزیک.

[2] رضا منصوری واژه‌ی «دانشگر» را برای «scientist» پیشنهاد کرده است. چنان‌که او متذکر شده، واژه‌ی «دانشمند» معادل دقیقی نیست.

[3] مقاله‌ی مرتون را در این نشانی می‌توانید بخوانید.

[4] دیدگاه لانیجنو را از جمله در این دو اثر می‌توانید با تفصیل بیش‌تر بخوانید:

Longino, H. (1990). Science as Social Knowledge. Princeton: Princeton University Press.

Longino, H. (1994). The Fate of Knowledge in Social Theories of Science. In F. Schmitt’s (ed.) Socializing Epistemology: The Social Dimensions of Knowledge. pp. 135–157.

[5] در این زمینه بنگرید به کارهای زیر از خسروخاور و دیگران:

Khosrokhavar, F., & Ghaneirad, M. A. (2006). Iran’s New Scientific Community. Iranian Studies39(02), 253–267.

Khosrokhavar, F., Etemad, S., & Mehrabi, M. (2004). Report on Science in Post‐Revolutionary Iran—Part I: Emergence of a Scientific Community?. Critique: Critical Middle Eastern Studies13(2), 209–224.

Khosrokhavar, F., Etemad, S., & Mehrabi, M. (2004). Report on Science in Post‐Revolutionary Iran—Part II: The Scientific Community’s Problems of Identity. Critique: Critical Middle Eastern Studies13(3), 363–382.

Khosrokhavar, F., Ghaneirad, M. A., & Toloo, G. (2007). Institutional Problems of the Emerging Scientific Community in Iran. Science, Technology and Society12(2), 171–200.


از همین نویسنده