گروه فرهنگ – یکی از منابع مهم شاملوشناسی کتابی است به نام «سرود بی‌قراری، درنگی در هستی‌شناسی، شعر، اندیشه و بینش احمد شاملو» نوشته‌ پژوهشگر ادبی و روانکاو مقیم فرانسه دکتر علی شریعت کاشانی که نشر نظر در قطع وزیری و با جلدی زیبا در تهران منتشر کرده است.

در آستانه‌ سالگرد درگذشت احمد شاملو  با دکتر شریعت کاشانی گفت‌وگویی انجام داده‌ایم که می‌خوانید:

آقای کاشانی، «سرود بی‌قراری» کتابی که از شما در شناخت شاملو و جهان شعری او منتشر شده، در واقع فقط یک کتاب نیست، مجموعه‌ای است از چندین کتاب پیرامون یک موضوع که اکنون در قطع وزیری و اگر اشتباه نکنم در ۳۷۰ صفحه منتشر شده است. وقتی این کتاب را دست می‌گیریم، معلوم است که نویسنده سال‌هایی از زندگی‌اش را هزینه‌ی این کتاب کرده است. نوشتن این کتاب چقدر وقت شما را گرفت؟

با تشکر. کتاب مجموعه‌ای است از یادداشت‌های پراکنده و تدریجی من درباره شعر شاملو، و انگیزه من در پرداخت این کتاب گفت‌‌وگو پیرامون شرایط وجودی شعر شاملو و چگونگی تحول این شعر در درازنای زمان بوده است. به‌طور دقیق نمی‌‏توانم از مدت‌زمانی که صرف پرداخت کتاب شده است صحبت کنم، چون همزمان با نوشتن آن در زمینه‌های دیگری نیز از جمله درباره شعر فروغ و سپهری چیز نوشته‏‌ام، و در پیرامون روان‌کاوی و ادبیات نیز تأملاتی داشته‌ام. فقط می‌توانم بگویم که طی سه سال اخیر (یعنی از ۱۳۸۶ تا زمان چاپ کتاب) وقت بیشتری را به این کار اختصاص داده بودم.

چه چیزی در شعر شاملو وجود داشت که تصمیم گرفتید جهان شعری او را موضوع پژوهشی به این گستردگی قرار دهید؟

در مورد این‏که چرا از میان شاعران شاملو را انتخاب کرده‌ام، چند دلیل و انگیزه وجود داشته است. یکی غنا و جاذبه‌ زبان شعر اوست. زبانی است ورزیده و توانمند، پایبند به هنجارهای صرف و نحوی زبانی و هویت خاص زبان فارسی، برخوردار از واژگان و اصطلاحات کهن و امروزین و حتی محاوره‌ای، و آراسته به ویژگی آهنگین و موسیقیایی. این زبان دربردارنده‌ اصطلاحات و ترکیبات نوخاسته‌ای هم هست که از ابداعات خود شاعر می‌باشد. امیدواریم روزی کسانی بیایند و به درنگ و بررسی در پیرامون این جنبه از ابتکارات زبانی ـ واژگانی شاعر در کل شعر او بپردازند. البته آقای دکتر تقی‌پور نامداریان در کتاب «سفر در مه» (چاپ دوم و بازخوانی شده، ۱۳۷۴) به بررسی جنبه‏های مهمی از این مورد زبانی پرداخته‌اند، ولی بررسی ایشان شامل آثار شاعر از «هوای تازه» تا «دشنه در دیس» (۱۳۵۶) می‌شود، و دربرگیرنده‌ آخرین آثار شاعر («ترانه‌های کوچک غربت»، «مدایح بی‌صله»، «در آستانه» و «حدیث بیقراری ماهان») نمی‌شود.

باری، نخستین عاملی که شعر شاملو را در مرکز توجه من قرار داد همین حیث زبانی و واژگانی شعر او بود. برجستگی زوایای هستی‌اندیشانه و فلسفی‌وار شعر شاملو (از جبر و تقدیراندیشی گرفته تا شک و ناباوری و مشغله‌ هستی و نیستی)، که در فرگردهایی از کتاب به بررسی آن‌ها پرداخته‏ام، مورد مهم دیگری است که مرا به مطالعه درباره‌ محتوای کیفی شعر او برانگیخته است.

در شعر دیگران هم زبان‌آوری و جنبه‌های هستی‌شناسانه هست. چرا شاملو؟

من هم در کتاب یادآور شده‏ ام که آثار و علائمی از این‏گونه مسائل و مشغله‌ها در شعر دیگران نیز (از خیام و حافظ گرفته تا نیما و فروغ و غیره) به‏ چشم می‌‏خورد. ولی اهمیت امر در این است که شاملو به‌عنوان یک شاعر اجتماعی، و از دید سیاسی و انسانی متعهد، از برزخ واقعیات حاد و حی و حاضر عبور می‌کند، و به قلمرو اندیشمندانه‌ای وارد می‌شود که از پیش نمی‌‏توانیم انتظار آن را از جانب کسی چون او داشته باشیم. این امر هم نشانه‌ وجود یک‏ نوع استقلال ذهنی و منشی، و هم حاکی از ژرف‌اندیشی وی است. این استقلال و ژرف‌اندیشی در به دورماندن شعر او از شعارزدگی نیز بسیار مدد رسانیده است. هم‌اندیشی و همنوایی شاملو با بزرگانی چون خیام، مولوی و حافظ و نیز صادق هدایت به زوایای فلسفی‌وار شعر او یک پشتوانه‌ نظری اساساً بومی ـ ایرانی بخشیده، و این نیز موردی است که در رویکرد من به شعر و شخص او دخیل و سهیم بوده است. سرانجام شخصیت متعهد و آزادگی‌طلب و برابری‌جوی شاملو و درگیری‌های مستمر او با مظاهر استبداد و ارتجاع در رویداشت من به شعر و اندیشه‌ وی مؤثر واقع شده است.

در «سرود بی‌قراری» تأکید شما بر این است که شعر شاملو یک شعر متعهد و اجتماعی و بشردوستانه است. خواننده‌ شعر فارسی با این سه ویژگی شعر شاملو آشناست. اما شما در کتابتان نشان می‌دهید که شاملو چگونه در بستر برخی رویدادهای اجتماعی و خانوادگی از یک شاعر جوان احساساتی به یک شاعر اجتماعی تبدیل شد. ممکن است به طور خلاصه برای خوانندگان ما توضیح دهید که شرایط اجتماعی که شاملو در آن بالید چگونه بود؟

واقعیات عصیان‌برانگیز اجتماعی، نظیر فقر و تنگدستی فراگیر و به و‏یژه خفقان و استبداد سیاسی و سرکوب و اعدام دگراندیشان سیاسی (مرتضی کیوان، تقی ارانی، وارتان سالاخانیان، نظامیان معترض…) در جهت‌گیری نگاه و اندیشه‌ شاملو و تعهدپذیری مضامین و ببن‌مایه‌های شعر او بیش‏‌ترین سهم ممکن را بر عهده داشته‌اند. عامل تعلیمی و آموزشی را نیز در این جهت‌گیری باید در نظر داشت، و آن رهنمودهای اندیشمندانه و بشردوستانه‌ نیمایوشیج به شاملوی جوان‌سال و نقش او در اجتماعی شدن شعر وی از نیمه‌ دهه‌ بیست به بعد (پس از پرداخت دفتر «آهنگ‌های فراموش» شده) بوده است. همچنین آشنایی شاملو با برخی مبارزان سیاسی مانند مرتضی کیوان در اجتماعی شدن و تعهدمند گشتن شعر او مؤثر واقع شده است. برخی تجربه‏های خصوصی شاملو نیز (نظیر تجربه‌ زندانی شدن به‏دلیل اعتراض به بیدادگری) در متمایل گشتن درون‌مایه‏‌ها و مضامین شعر او به عرصه‌ مردمی و اجتماعی مؤثر بوده است. به‏ روی‏ هم می‌توان گفت که شعر متعهد شاملو، درعین نشأت گرفتن از یک شناخت و آگاهی سیاسی ـ اجتماعی و وجدان هنرمندانه‌ مسؤول، پاسخی مناسب و لازم به نیاز‌ها و ضروریات و انتظارات جامعه و توده‌ مردم بوده است.

آیا آن شرایط اجتماعی که شاملو را در دامن خود پروراند، شباهت‌هایی با دوران معاصر ما دارد؟

از دید اجتماعی و سیاسی، ایران پس ‏از «انقلاب» نه‏ تنها مزیتی بر ایران استبدادزده‌ پیش‏ از انقلاب ندارد، بلکه از آن نیز بد‌تر و تأسف‌برانگیز‌تر است. بی‌جهت نیست که در آن دسته از اشعار شاملو (نظیر برخی اشعار دفتر «مدایح بی‏صله» و به ویژه کل اشعار دفتر «حدیث بی‌قراری ماهان») که در سال‌های پس‏ از «انقلاب» سروده شده‌اند با شاعری روبه‌رو هستیم که همچنان سخت برآشفته و معترض است، و نیز دستخوش نوعی سرخوردگی و نومیدی است که او را تا مرز جبرانگاری و شک و ناباوری پیش می‌راند. این اشعار نه نام و نشانی از یک انقلاب تحول‌برانگیز و امیدبخش و زندگانی‌ساز با خود حمل می‌کنند، و نه ترجمان چیزی از برآمدن به روزگاری و آزادی و آزادگی هستند. بله، یک نظام سیاسی مستبد رفت و جای خود را به نظامی دیگر سپرد که به‌مراتب مستبد‌تر و انحصارطلب‌تر است، و شرایط و اوضاع و احوال اجتماعی نیز تغییری نکرده است، جز این‌که شکاف طبقاتی بیشتر، شمار سارقان و چپاول‌گران ثرو‌ت‌‏های مملکت افزون‌تر، و حال و روز توده‌ مردم وخیم‌تر و تأسف‌بار‌تر شده است. همین و بس.
شما در بخش دوم کتاب که خود کتابی جداگانه می‌تواند باشد، با بررسی پاره‌ای از آثار شاملو مانند «هوای تازه» و «باغ آینه» به این نتیجه می‌رسید که در اثر برخی مناسبات سیاسی و اجتماعی و نیز تأثیرپذیری شاملو از حافظ و خیام نوعی جبراندیشی به شعر شاملو راه می‌یابد. منشأ این جبراندیشی در یک تحلیل کلی چیست؟

 

 منشاء اولیه جبراندیشی و مشغله‌هایی نظیر سرنوشت‌انگاری و غیره در هر زمان و مکان واقعیات خشک و خشن و نرمش‌ناپذیر جهان خارج از ذهن و تجربه‌های محسوس و برون‌ذهنی است، منتها این مشغله‌‌ها بعداً می‌‏توانند موضوع تفکر و تأمل فلسفی قرار بگیرند و به قلمرو نظری و گفتمانی بحث و جدل و استدلال و یا رد و نفی و اثبات رانده شوند. جبر و تقدیراندیشی، و احساس به بن‌بست درافتادگی آن‏طور که در کتاب من عنوان شده است از ویژگی‌های برجسته‌ اشعار توأمان روان‏‌شناسانه و فلسفی‌وار شاملوست (خاصه در دو دفتر «درآستانه» و حدیث بی‌قراری») و سرایش این اشعار در ارتباط با انفعالات نفسانی شاعر است، انفعالاتی که در مواردی برخاسته از زخم و ضربه عاطفی و روانی در برابر واقعیات تلخ و تحمل‌ناپذیر است .تبار‌شناسی این زخم و ضربه به‏ نوبه‌ خود به واقعیات مأیوس‌کننده‌ جهان خارج (مانند پایداری وضعیت آشفته‌ جامعه، تداوم نابرابری‏‌های طبقاتی، کاستی‌ناپذیری استبداد، و شکست آرمان‏‌ها و آرزومندی‏‌ها) برمی‌گردد. بنابراین شرایط ناساز جهان واقع و استمرار آن در درازنای زمان در مواردی (و البته نه همیشه و همه‏ جا) می‌‏تواند به احساس ناتوانایی و بی‌اختیاری بینجامد. این احساس به‏ سهم خود جبر و تقدیراندیشی به بار می‌‏آورد، و مورد اخیر نیز خواه‏ ناخواه به دلسردی و حسرت‌زدگی و غم‌خوارگی (که ازجمله در دفتر «در آستانه» تجسم سخن‌ورانه دارد) دامن می‌زند. بنابراین، در چنین مواردی با یک موقعیت خاص روبرو هستیم که در آن امر واقع، تأثرات عاطفی و انفعالی، و دغدغه‌های هستی‌شناختی به‌هم می‌رسند، و از رهگذر درهم‌تنیدگی خود یک معنای کلی و جامع از آن موقعیت می‌سازند و عرضه می‌دارند. معنای جبر و سرنوشت‌باوری را در پخته‌ترین اشعار شاملو می‌‏باید به‏ اعتبار این چنین موقعیتی سنجید و دریافت، و من نمونه‌های گویایی از این مورد را در شعر شاملو یادآور شده‌ام. البته خوانش اشعار جبر و سرنوشت‌باورانه‌ خیام، حافظ و نیز بوف کور هدایت توسط شاملو به حساسیت و مشغله‌ او در این زمینه خاص افزوده است، و این امر را می‌‏توان به‌عنوان یک مورد تکمیلی در برانگیخته شدن جبر و تقدیراندیشی وی به‏ شمار آورد.

 در ادامه‌ بحث جبرباوری، شما در بخش بعدی کتابتان به آرمان‌گرایی یا به گفته‌ شما «تصویر دنیای آرمانی» در شعر نو فارسی می‌پردازید. این واقعیتی است که وقتی دست انسان خالی است، و واقعیت‌ها خشن و غیرقابل تحمل‌اند او ناگزیر به آرزو پناه می‌برد تا آرامش پیدا کند. آیا آرمان‌گرایی در شعر شاملو یک امر شخصی یا یک برنامه و مانیفست سیاسی است؟

در بستر شعر نو فارسی، آرمان‌گرایی و دل‏ سپردن به یک ناکجاآباد آرمانی (اوتوپیا) در سطوح عرفانی اساساً در شعر سهراب سپهری و تا حدودی هم در شعر احمدرضا احمدی منعکس شده است، و در سطوح دنیوی و اجتماعی اشعار کسانی چون امیر هوشنگ ابتهاج و احمد شاملو نمونه‌های چشم‌گیری از آرمان‌گرایی و تصور چشم‌اندازهای طلایی و خوشبخت‌کننده را در پیش چشم ما به‏ نمایش درمی‌آورند، و یا دست‌کم ترجمان تمایلات و آرزومندی‌هایی هستند که رو به ‏سوی یک آرمان‌شهر و مدینه فاضله‌ انسانی ـ اجتماعی می‌‏دارند. در هر دو مورد (در سطوح عرفانی و دنیوی) آرمان‌گرایی و تصور یک ناکجاآباد بهشت‌گونه به‏ این معنا است که زیست‌گاه اجتماعی حی و حاضر و مناسبات انسانی جاری در آن پاسخگو و ارضاکننده‌ توقعات و انتظارات انسان پوینده و نوجو و دورپرواز نیست. «عالمی دیگر بباید ساخت، وز نو آدمی.» (حافظ) ولی هر اندیشمند یا هنرمند بر اساس جهان‏بینی خاص خود به آرمان‏جویی خود سمت و سو می‌‏دهد، و آن‏ را به‏ مناسبت یا متوجه یک ناکجاآباد فراحسی و واقع‌گریز می‌‏کند (مانند سپهری عرفان‏گرا)، و یا همچون شاملو روانه‌ یک چشم‌انداز محسوس و ملموس و زمینی می‌‏گرداند.

در جغرافیای شعر شاملو، «قطعنامه» و «هوای تازه» نخستین نشانه‌های این‌چنین آرمان‌گرایی را در خود دارند، و در دیگر آثار او نیز، در پس حدیث نفس‌ها و عصیان‌گری‌ها و شکوه‌گری‌های مکرر، شاعری می‌بینیم که همچنان به بهروزگاری و یک انسانیت بزرگ و یکپارچه دل باخته است، و به زیستگاهی می‌اندیشد که می‌باید تهی از تعارض و تنش و ستمگری و ستمبری باشد. حال‏ گیریم که شاعر در منازلی از شعر خود (به‏ خصوص در «حدیث بیقراری»)، پس‏ از پی بردن به از سرگیری جشن و سرور خودکامگان و پایداری استبداد و بردگی و بندگی، نگاه خود را از فراخنای به‌روزگاری متوجه بن‏ بست درماندگی و بی‏ اختیاری می‌‏سازد، به شک و ناباوری دچار می‌‏آید، و حتا تصور گشایش و ر‌هایش را بدرود می‌گوید. صرف نظر از این موارد خاص، آرمان‌جویی و آرمان‌اندیشی شاملو در کل از جایگاه و خصوصیت دنیوی و این‌جهانی برخوردار است، و آن‌چنان که در کتاب خاطرنشان کرده‏ ام این امر در ارتباط تنگاتنگ با یک نگرش و اندیشه‌ سیاسی ـ اجتماعی وارسته و مسلک‌گریز و غیر حزبی است، و بنابراین در محدوده‌ یک «مانیفست سیاسی» (در معنای متعارف و شعارآمیز کلمه) درنمی‌گنجد. نیز این دورپروازی، از آن‏جا که با نیازهای جامعه و خواست مردمان همخوانی و مناسبت دارد، از محدوده‌ یک خواست ذره‏بینی و خصوصی و شخصی می‌‌گریزد، تا آن‏جا که سرانجام به یک جهان‌بینی گسترده‌دامن می‌پیوندد که هسته‌ مرکزی آن «انسانیت» یا «بشریت» است، جهان‌بینی‌ای است که من آن را به «جهان‌بینی انسانیت‌مدار» تعبیر کرده‏ ام.

شما می‌فرمائید شک و ناباوری در شعر شاملو معطوف به شرایط و رویدادهای جهان خارج است و شاملوی جوان خود را با هرآنچه که حسرت‌زا و نومیدکننده باشد درمی‌اندازد. اما بعد‌ها، در شعر شاملو این واقع‌گرایی و آرمان‌خواهی به نوعی ناباوری نهایی می‌انجامد. این پرسش پیش می‌آید که با توجه به این نکته‌ مهم، آیا می‌توانیم ادعا کنیم که شعر برخی شاعران مانند مثلاً سپهری یا برخی اشعار اخوان که بر محور یأس و نومیدی شکل گرفته و این ناباوری نهایی را از‌‌ همان آغاز در درون خود دارد، پخته‌تر از شعر شاملوست؟ چون در ‌‌نهایت شاملو از پس آن تعهدات اجتماعی و آرمان‌خواهی‌ها به یک نومیدی می‌رسد.

بله همان‌طور که خود شما خاطرنشان می‌کنید، یأس و نومیدی در شعر سپهری و اخوان نیز حضور دارد. سپهری، از زمان اوج‌گیری نگاه و اندیشه‌ عرفانی و اشراق‌جو در او (به ویژه از زمان پرداخت دفتر «آوار آفتاب» در ۱۳۴۰ و دفتر «حجم سبز» در ۱۳۴۶)، این دلسردی را در خیال‏خانه‌ خویش تصعید و تعالی می‌بخشد، و به ‏صورت امیدورزی‏‌ها و دلبستگی‌هایی درمی‌آورد که متناسب با تکاپو و جستار باطنی او در یک دنیای فراواقع‌گرا و یا در دل یک طبیعت هوشمند است، طبیعتی که اغلب به‏ صورت جایگاه تجربه‌های وحدت‌جویانه درمی‏آید و عمل می‌کند. اخوان اما، زیر تأثیر آن سبک «خراسانی» یعنی حماسی‌وار و دنیوی که بر شعر او سلطنت می‌کند، نومیدی‌ها و سرخوردگی‌های خویشتن و دیگران را چه به‏ گونه‌ تمثیلی و روایی و داستان‌گونه، و چه یک‌راست و بی‌پرده و یا در قالب غزل عاشقانه، بروز می‌دهد. هم‏ او، برخلاف سپهری که سرانجام از خوش‌باوری عرفانی سر برمی‌آورد، ولی همچون شاملو، به ناباوری و دل شستن از امیدورزی‌های دیرینه می‌رسد.

یکی از دلایل سیاسی ـ اجتماعی در بروز این ناباوری وقایع سال‏های ۱۳۳۰ و رخداد مرداد ۱۳۳۲ است، و این رویداد‌ها ازجمله پرداخت شعر «آخر شاهنامه» را توسط او به همراه می‌‏آورد. اشعار یأس‌انگیز و شک‌آمیز شاملو نیز زیر تأثیر همین رخداد‌ها و پیامدهای مأیوس‌کننده آن‏‌ها شکل گرفته‌اند، و ناباوری نهایی چشمگیری که در «در آستانه» و خاصه «حدیث بیقراری» خود می‌نماید اوج‏گرفتن سرخوردگی، احساس بن‌بست‌نشینی، و پایان‏گرفتن امیدورزی را ترجمه می‌کند. سرانجام این‏که ناباوری در شعر شاملویی خود را با‌‌ همان قدرت و‌ گاه با‌‌ همان صراحت بروز می‌‏دهد که در شعر اخوان، ولی با این تفاوت که ناباوری در شعر شاملو اغلب در یک چشم‌انداز هستی‌اندیشانه و فلسفی‌وار بسیار ظریف به ‏حرف درمی‌آید، چشم‌اندازی که از ویژگی آشکارا خیامی برخوردار است.

شاملو چه تعریفی از قهرمان به‌دست می‌دهد؟ نقش و اهمیت اساطیر در شعر او چیست و آیا می‌توانیم بگوییم شاملو اساطیر را برای ما «قابل مصرف» می‌کند؟

شعر شاملو چه از حیث لحن و زبان، و چه به ‏لحاظ موقعیت تصویری و حال و هوای درونی، در سطحی وسیع از ویژگی حماسی برخوردار است، و حماسه چیزی است که خاص اساطیر و قهرمانان حادثه‌ساز آن‌هاست. اساطیر (نظیر آن‌چه که در شاهنامه می‌بینیم) بخش سترگی از حافظه‌ جمعی یک ملت را تشکیل می‌دهد. زوایای حماسی‌وار شعر شاملو بیدارکننده‌ چیزی از این حافظه است. این مورد را از جمله عواملی می‌توان به‌‏شمار آورد که جوانان امروز را به سوی شعر توفنده‌ او سوق می‌دهد. وانگهی جوانان کشور در برابر یک نظام سرکوبگر قرار گرفته‌اند که بهترین رهنمود آن به آنان واپس‌گرایی و درجازنی در دور باطل سنت و مذهب و خرافات فرتوت و بی‌حاصل و توهم‌زا است. این نسل جوان، که درواقع خواهان آزادی و آزادگی و شکوفایی و نواندیشی است، به شاعری چون شاملو دل می‌سپارد که «از لبان خلق» حرف می‌زند و «به ‏جای همه‌ نومیدان» می‌گرید. از این رهگذر، شاملو برای بسیاری از جوانان مملکت نه تنها به ‏عنوان یک «شاعر ملی»، که نیز به‏ گونه‌ یک «قهرمان» یا الگوی مطلوب منشی و رفتاری جلوه می‌کند.

در پژوهش شما جای تأثیر شاملو در شعر شاعران دیگر که به او اقتدا کردند سخت خالی است. آیا به نظر شما شاملو یک شاعر تقلیدپذیر است؟

در کتاب علاوه بر شاملو از چند شاعر هم‌روزگار او سخن رفته است (نیما، فروغ، سپهری، اخوان ثالث، یدالله رویایی، امیرهوشنگ ابتهاج، سیمین بهبهانی و سیدعلی صالحی). از این میان، شاملو، فروغ و سپهری از جهاتی در یکدیگر اثر گذاشته‏اند، و شاملو و ابتهاج تیز تا حدودی متأثر از همدیگر شده‌اند. من در بندهایی از کتاب به این اثرگذاری متقابل اشاراتی داشته‌ام، ولی از آن به ‏تفصیل سخن نگفته‌ام، زیرا موضوع بحث اصلی کتاب نبوده است. اما در مورد شاعران جوان‌تر که کوشیده‌اند از شاملو پیروی کنند سخنی به میان نیامده است، البته به دو دلیل: یکی این‌که موضوع اصلی کتاب «هستی‌شناسی شعر، اندیشه و بینش احمد شاملو» بوده است، و این محدودیت موضوعی و ملاحظات روش‌شناختی پیوسته به ‏آن ایجاب کرده است که ما در همین حد تخصصی بمانیم، و وارد قلمرو کلیات نشویم.دلیل دوم‌‌ همان است که در پرسش خود شما مطرح است، یعنی مسأله‌ تقلید، و این‌که آیا می‌توان از شاملو تقلید کرد و همچو او شعر گفت یا نه.

در این باره کافی است که به «اشعار سپید» او اشاره رود که بارز‌ترین وجه مشخصه‌ «شعر شاملویی» است. شعر سپید شاملو به‏ ظاهر بی‏ وزن و آزاد و به‌راحتی تقلیدپذیر است، ولی در واقع برخوردار از یک ساخت و انسجام کلامی و تصویری نیک حساب شده نیز هست، و این‏که در هر شعر سپید نخستین عبارت با آخرین عبارت همخوانی معنوی و پیوند منطقی دارد، و در موارد بسیار نیز همین شعر (چنانچه خوب و درست خوانده شود) آهنگین و موسیقیایی است. شعر تمثیلی «مرگ ناصری» یکی از این شعر‌ها است، و ما تا امروز یک نفر را نمی‌شناسیم که به ‏تقلید از شاملو، و دست‌کم در سطح زبان‌ورزانه هم که شده، چیزی شبیه آن شعر یا اشعار مشابه آن ارائه داده باشد. عظمت شاملوی شاعر نیز در همین تقلید‌ناپذیری است. مسأله به این‏جا ختم نمی‌شود، و آن‏چه که بیش‏از هر چیز دیگر به تقلیدناپذیری شعر شاملو (و هر شاعر بزرگ دیگری) می‌‌افزاید جوهر شعری اوست. یعنی یک سلسله ابهام‌های خیال‌انگیز و معانی و اندیشه‌ها که به‌گونه‌ مرموز و رازورانه‏ با الهام شاعرانه و انگیزه‌های اغلب ناخودآگاه نسبت پیدا می‌کند، و در پرتو یک استعداد و فوت و فن خاص آفرینش اشکال خاصی از تصاویر شاعرانه و کلام خیال‌انگیز را در یک هیأت زیبایی‌شناختی ویژه موجب می‌شود.

چگونگی جوهر شعری نزد یک شاعر منحصربه‌فرد چیزی نیست که قابل تقلید کردن و به ‏عاریت گرفتن آن به‏ منظور قرینه‌آفرینی بوده باشد. در گذشته نیز کسانی در اندیشه‌ تقلید از حافظ برآمده بوده‌اند. بزرگ‌ترین‌شان عبدالرحمن جامی است، با دیوان غزلیاتی بس پربار و ارجمند که یک ناآشنا ممکن است به‏جای دیوان حافظ بگیرد. ولی همه می‌دانیم که با وجود گذشت چندین سده، غزل‌سرایی چون حافظ نداشته‌ایم. «کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب / تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند.»

شاهنشاه‌نامه فتحعلی خان کاشانی متخلص به صبا (ملک‌الشعرای دربار فتحعلی شاه) نیز شاهنامه فردوسی نمی‌‌شود. البته یادآوری این نکات به این معنا نیست که شاملو در شماری از شاعران نسل جوان تأثیر نداشته است، و یا این‏که تأثیرگیری جوان‌تر‌ها از او ناممکن بوده است. کدام نویسنده، هنرمند و یا شاعر بزرگ در شرق و غرب می‌شناسیم که در هم‌روزگاران خود و نیز در آیندگان اثرگذار نبوده است؟! شاملو نیز از نیما فراوان تأثیر گرفته است، ولی همان‌گونه که خود او در گفت‌وگویی خاطرنشان می‌‌کند این تأثیرگیری به معنای تقلیدگری نیست. پس چه بهتر که نزد شاعران جوان تأثیرگیری از شاعری چون شاملو (و یا از هر شاعر دیگری) از تقلیدگری صرف فاصله گیرد، و زمینه را برای شکوفایی استعدادهای نهفته و خلاقیت بکر و آفرینش‌گری (و نه تقلیدگری) آماده گرداند.

آقای دکتر کاشانی عزیز، از شما سپاسگزاریم.