افراطگرایی در دانشگاه کابل عنوان کتابی است نوشته عبدالنصیر موحدی که از سوی مؤلف در کابل منتشر شده است. موحدی که در بهار ۱۳۹۱ وارد دانشگاه کابل شده و بعدها از این دانشگاه فارغالتحصیل شده، در این کتاب گزارشی مستند از فعالیتهای بنیادگرایان اسلامی در مهمترین مرکز علمی و دانشگاهی افغانستان ارائه کرده است. سایه استادان و دانشجویان دانشکده شرعیات، بهویژه استادان ثقافت اسلامی که درسی اجباری برای همه دانشجویان در همه رشتههای دانشگاهی است، بر سرتاسر این کتاب سنگینی میکند. گرچه در بخشی از کتاب که به خودکشی زهرا خاوری، از دانشجویان دانشگاه کابل، میپردازد، روشن میشود که بنیادگرایان تنها مشکل موجود در دانشگاه نیستند؛ مقامات دانشگاهی هم بهاشکال مختلف از موقعیت خود در جهت آزار جنسی دختران دانشجو سوءاستفاده میکنند. در ادامه مروری بر این کتاب را میخوانیم. |
در نخستین روزهای تابستان امسال، خبر رسید که سخنگوی وزارت آموزش عالی خبر دستگیری دو استاد دانشکده الهیات کابل را تأیید کرده است. مولوی معروف راسخ و عبدالظاهر داعی چهرههای ناشناختهای، دستکم در دانشگاه کابل، نبودند. حتی دانشجویانی هم که در دانشکدههای دیگر تحصیل میکردند، در کلاسهای ثقافت اجباری که در همه رشتهها درس اجباری است، پای صحبتهای این دو استاد نشسته بودند. در این میان، راسخ پیش از این نیز بهاتهام همکاری با داعش و ترویج افراطگرایی دستگیر شده بود. و فقط هم او نبود. همین بهمنماه سال گذشته ابوعبیدالله متوکل را که او نیز استاد دانشگاه کابل بود، دستگیر کرده بودند. متوکل اعتراف کرده بود که صدها دانشجو را به گروه داعش جذب کرده است. این دستگیریها در حالی اتفاق میافتد که دانشجویان دانشکدههای مختلف در دانشگاه کابل بارها در شبکههای اجتماعی از فعالیتهای استادان و دانشجویان بنیادگرای دانشکده الهیات نوشتهاند و آزار و اذیتهایی را که از جانب این گروه متحمل میشوند، به اشکال مختلف مستند کردهاند. گزارشهای متعددی هم در این باره در رسانههای مختلف منتشر شده است. با این همه، گویا در همچنان بر همان پاشنه میچرخد و بعید مینماید که دستگیریهای اخیر راه به جایی ببرد.
عبدالنصیر موحدی در کتابی که اخیراً منتشر کرده، کوشیده است بهعنوان فارغالتحصیل دانشگاه کابل، گزارشی مستند از فعالیتهای بنیادگرایان اسلامی در این دانشگاه به دست بدهد. انتشار افراطگرایی در دانشگاه کابل بار دیگر بحث درباره این فعالیتها را در کانون توجه قرار داده است. از زمان انتشار این کتاب تا کنون مصاحبههای متعددی با موحدی انجام شده و عملکرد دانشکدههای الهیات در افغانستان بیش از پیش زیر ذرهبین رسانهها رفته است. موحدی چنانکه در مصاحبه با کابل مانیتور میگوید، نوشتن این کتاب را از ترم آخر دانشگاه آغاز کرده است: «عادت به خاطرهنویسی داشتم و اتفاقهای روزمره را تاریخ به تاریخ مینوشتم. در سمستر هشتم دانشگاه تصمیم گرفتم یادداشتهایم را یکجا و تایپ کنم؛ زیرا میخواستم با بیان این موردها راه برای یک دیالوگ در این زمینه باز شود تا مردم و مسئولان بدانند در دانشگاههای کشور چه میگذرد؟ یک ماه کامل زمان برد تا این کار تمام شد؛ اما نتوانستم در آن زمان این مطلب را نشر کنم و بیرون بدهم. از تهدیدهای احتمالی و عواقب آن برای خودم و خانوادهام هراس داشتم. تا اینکه در سال جاری جنگ سوم لیلیه اتفاق افتاد و خوابگاه دانشگاه کابل تعطیل شد و ممکن است هرگز دیگر به روی دانشجویان باز نشود و یا به سکتور خصوصی داده شود. بعد از جنگ سوم خوابگاه کابل دیگر برایم مهم نبود تهدیدها وجود دارد یانه، فقط آنچه برایم مهم بود بیروندادن این اطلاعات بود و همین کار را کردیم.»[i]
کتاب با مقدمهای کوتاه آغاز میشود، شرحی مختصر از زمینههای پیدایش افراطگرایی اسلامی در افغانستان و پاکستان ارائه میکند، و آنگاه به بیان تجربههای تکاندهنده مؤلف از دوران تحصیل در دانشگاه کابل میپردازد؛ از حضور در کلاسهای درس ثقافت اسلامی تا جنگهایی که در خوابگاه درمیگیرد، از فعالیتهای بهظاهر مدنی بنیادگراها در دانشگاه که با برافراشتن پرچمهای سفید طالبان و سیاه داعش همراه است تا دختران دانشجویی که بهاشکال مختلف از سوی استادان و اولیای دانشگاه در معرض آزار جنسی قرار میگیرند. همین ابتدا باید روشن کرد که کتاب، بیشتر مشتمل بر خاطرهها و دیدهها و شنیدههای او از سالهای تحصیل در دانشگاه کابل است، انسجام چندانی ندارد، در مواردی از خط اصلی مطلب دور میافتد، خالی از تکرار نیست و گرچه گاه و بیگاه به تحلیل عواملی میپردازد که به رشد بنیادگرایی اسلامی در دانشگاههای افغانستان دامن زدهاند، اما روح حاکم بر کتاب بیش از آنکه تحلیلی باشد، مستندنگاری است، نکتهای که شاید با رشته تحصیلی مؤلف، روزنامهنگاری، بیارتباط نباشد.
با وجود همه این مسائل، افراطگرایی در دانشگاه نهتنها کتاب خالی از اهمیتی نیست، بلکه بهلحاظ گزارش مستندی که از مواجهه هر روزه دانشجویان با فعالیتهای بنیادگرایان در دانشگاه کابل ارائه میکند، سخت ارزشمند مینماید. ۱۸ سال پس از سقوط طالبان و اشغال افغانستان از سوی نیروهای ائتلاف بهرهبری امریکا، در شرایطی که در تمام این سالها مدام آیندهای مدرن و بهکلی متفاوت از این کشور به تصویر کشیده میشد، افراطگرایی در دانشگاه گواه خوبی بر بیپایهواساس بودن چنین رویایی به حساب میآید؛ بنیادگرایان دیگر فقط در جبهههای جنگ علیه دولت افغانستان ظاهر نمیشود، بلکه بعضاً از خود همین دولت حقوق میگیرند و در دانشگاهها تحت لوای تدریس اجباری ثقافت اسلامی جولان میدهند. گویا سنبه آنها پر زورتر از این حرفهاست که کاری از دست دولتمردان افغانستان بربیاید. نگاهی گذرا به کتابهای ثقافت اسلامی که در دانشگاهها تدریس میشود، به خودی خود نشان میدهد کار تا چه اندازه بیخ پیدا کرده است: «در فصل سوم مضمون ثقافت اسلامی، چپتر نظام سیاسی اسلام، نوشته پوهنیار سمیعالله نوری که در سال ۱۳۹۳ چاپ شده و در دانشگاه کابل تدریس میشود، روی موضوع پایههای دولت اسلامی بحث صورت گرفته است. در صفحه ۲۲ و ۲۳ روی موضوع “حکم نصب رئیسجمهور، امام یا خلیفه” نوشته است که تنها راه انتصاب رئیسجمهور بیعت است. آقای نوری و همچنان دیگر استادان ثقافت در کتابها و چپترهای نظام سیاسی اسلام اشاره به انتخابات نکرده است، ولی همیشه و در جریان تدریس در صفهای درسی، روش انتخاب رئیسجمهور بهشکل کنونی را قبول ندارند و نامشروع میدانند.» (صفحه ۳۶)
مشکل کتابهای درسی مربوط به ثقافت اسلامی صرفاً در سمتگیری سیاسی آنها خلاصه نمیشود. این کتابها در عین حال سرشار از دعویهای بنیادگرایان درباره نسبت میان اسلام و مدرنیته است: «در صفحه ۱۹ کتاب قرآن و علوم معاصر که در دانشگاه کابل تدریس میشود عنوانی وجود دارد تحت نام “قرآن، اساسگذار علوم امروزی”. در این چپتر که سال ۱۳۹۵ چاپ شده و توسط استادان دانشکده شرعیات نوشته شده است، گفته شده که قرآن اساسگذار علوم امروزی و مدرن است. آنان رفتن به فضا، پرواز هواپیما، حرکت موترها و غیره را الهامگرفته از قرآن و اسلام میگویند، ولی هیچ سندی ارائه نمیکنند…» (ص۳۲) گو اینکه مشکل نویسنده با اصل این ادعا نیست، بلکه با نیاوردن شواهد کافی برای آن است. هرچه باشد، موحدی بارها و بارها در این کتاب ارادت خود را به ثقافت اسلامی ابراز کرده و تنها با شیوه ارائه آن است که مسئله دارد: «مشکل من و هزاران جوان که در دانشگاههای کشور مصروف فراگرفتن علم و دانشاند، مضمون [درس] ثقافت نیست، بل روش و شیوه تدریس استادان این رشتهاند.» (ص ۴۱) همین است که اگر در مقام انتقاد مینویسد: «میگویند قرآن اساسگذار علم جغرافیه است»، بلافاصله اضافه میکند: «ولی نگفته است به اساس کدام آیت؟» (ص ۳۲) و بعد یک صفحه و نیم را صرف آن میکند تا بهشیوهای عجیب و غریب از آیه «رب المشرقین و رب المغربین» نتیجه بگیرد که اصل آن ادعا درست است.
خب، در چنین دقایقی است که خواننده کتاب باید انتظار خود را با چیزی که در دست خواندن دارد، تطبیق دهد؛ افراطگرایی در دانشگاه کابل قرار نیست ریشههای رشد مضاعف اسلام سیاسی در افغانستان پس از سقوط طالبان را بکاود. موحدی در تحلیل چنین وضعیتی کاری از پیش نمیبرد و به دام همان سادهسازیهایی میافتد که در سراسر هجده سال اخیر به تصویر رویایی از وضع موجود رنگ و جلا بخشیده است. مثلاً در یادآوری نخستین تجربه حضور در کلاس ثقافت اسلامی، از جمله به این موضوع اشاره میکند که استاد «در لابهلای حرفهایش اشارهای به حکومت افغانستان داشت و از عملکردهای آنان انتقاد کرد. ما را تشویق به آموختن کرد و حرفهایی در مورد غربیها نیز به زبان راند. اینکه ما اشغال شدیم و امریکاییها و غربیها در تلاش نابودی اسلام هستند و سران حکومت ما مزدور و نوکر آناناند و …» (ص ۲۲) تردیدی نیست که بنیادگرایان در افغانستان بدیل دولت فعلی را خلافت اسلامی میدانند و انتقادهای آنها از دولت غربی ریشه در دیدگاههای ارتجاعی آنها دارد، اما در عین حال، بیکفایتیِ نهادی در حکومتِ پساطالبان از یک سو و مسئله اشغال و وابستگی تاموتمام این حکومت به قدرتهای امپریالیستی از سوی دیگر موضوعی نیست که بتوان آن را ندیده گرفت. در سراسر کتاب کوچکترین اشارهای به این مسائل نمیشود و در عوض گویی هر پچپچهای در این باره زنگ خطر را به صدا درمیآورد که نکند خطوربطی به طالبان یا داعش داشته باشد.
اما در خواندن کتاب موحدی صبر و حوصله بیشتری باید به خرج داد. تصاویر زندهای که او از حضور قاطع و بیتخفیف اسلامگرایان در ردای استاد و دانشجو در دانشگاه کابل ارائه میکند، در نوع خودش مثالزدنی است. جنگ هواداران طالبان و داعش با دانشجویانی که به هزار و یک سودای دیگر به دانشگاه آمدهاند، یکسره در کلاسهای ثقافت اسلامی ادامه دارد. تنشها صرفاً بر سر مواد درسیای درنمیگیرد که استادان میکوشند به خورد دانشجویان بدهند. کلاس ثقافت اسلامی میدان جنگی است که تنش از در و دیوار آن میبارد. دانشجوی موسیقیای را تصور کنید که وقتی سر کلاس ثقافت اسلامی میرود، با این حکم استاد مواجه میشود: «… موسیقی حرام است و هر کس بدان گوش دهد به جهنم میرود. آوازخوان و موسیقیدان کافر و منافق است.» (ص ۳۸) موحدی که خودش روزنامهنگاری خوانده است، از فردی بهاسم معروف محمدی، استاد دانشگاه تخار، نقل میکند که «رسانهها را شیطان خطاب کرد و جهاد علیه خبرنگاران و رسانهها را فرض عین گرفت». (ص ۳۹) و تازه اینها بهظاهر بحثهای کلامی است. بسیار اتفاق میافتد که دانشجویان مستقیماً خطاب شوند. همه چیز از لحظه ورود استاد به کلاس آغاز میشود: «از همان اول شروع کرد به صفبندی: پسرا این طرف باشند و دخترا آن طرف.» (ص ۲۲) مدام قید و بندهای جدیدی بر دانشجویان اعمال میشود و هرنوع تخطی از آن نشانه کفر به حساب میآید: «قیودات زیادی بر ما وضع میکرد. هر کار ما را با اسلام قیاس و آن را خلاف اسلام ثابت میکرد. نشستن پسران و دختران در یک قطار را نشانههای آخرالزمان میخواند. آنان میگفتند این کار شما را بهسوی بیحیایی خواهد برد.» (ص ۲۶) هر بار آیه تازهای درباره تفکیک جنسیتی نازل میشود: «استاد ثقافت دکتور شهیدی در صنف آمد با لحن جدی گفت: شما مسلمان هستید، اما هنوز پسران و دختران مختلط درس میخوانید. میگفت: این کارهای شما از مقدمات زناست و شما را بهسوی زنا میکشاند.» (صص ۳۸-۳۹) و هر آینه ممکن است حرام تازهای به محرمات الهی افزوده شود: «هر روز از لباس پوشیدن دختران انتقاد میکرد و آن را خلاف اسلام میگفت. حتی مخالف رنگها بود و میگفت: فلان رنگ را نباید پوشید. از جمله رنگها، مخالف رنگ زرد بود. یکی از صنفیهایم که در سال اول ترک دانشگاه کرد و هنوز نامش را نمیدانم، همیشه از رنگ زرد استفاده میکرد و در نتیجه [استاد] حسام برخوردهای تند و زننده با وی داشت.» (ص ۴۴)
در این میان، در شرایطی که دولتهای پساطالبان همیشه خود را مفتخر به اعاده حقوق زنان معرفی کردهاند، اسلامگرایان در دانشگاه دولتی کابل بهاشکال مختلف میکوشند آنها را به حاشیه برانند. نویسندگان کتابهای ثقافت اسلامی چند شرط اساسی را برای انتخاب رئیسجمهور یا خلیفه ذکر کردهاند که از جمله آنها ذکورت یا مذکر بودن است. اینکه چنین موضوعی با قانون اساسی کشور در تضاد است، سر جای خود محفوظ؛ «بدتر از همه اینکه علتی که میگویند زن نباید رئیسجمهور شود را “بیعقلی” این قشر میدانند. آنان به این باور دارند که زنان عقل ندارند یا کمعقل هستند.» (ص۳۷) وقتی متن کتاب چنین باشد، دیگر جای شگفتی ندارد که استادان ثقافت اسلامی به بدترین شکل ممکن با دختران دانشجو برخورد کنند، مدام از پوشش و طرز صحبتکردنشان ایراد بگیرد و اگر کسی سر کلاس درس نظرشان را رد کرد، سرکوبش کنند و مطابق معمول، اتهام کفرگویی به او ببندند و سر نمره دادن از خجالتش دربیایند. ابعاد ماجرا بسیار گستردهتر از آنی است که تصور میشود: «موضعگیریهای استادان ثقافت در برابر زنان خیلی تند است؛ درست مثل طالبان آنان زنان و دختران یار و همدست شیطان میدانند. استدلال میکنند دختران خود را فیشن میکنند و این امر باعث تحریک جوانان [مردان جوان] در دانشگاه میشود و در نتیجه گمراه میشود. آنان به کرامت انسانی زنان باور ندارند و بهشدت مخالف وضعیت کنونی دختران در دانشگاهاند. استادان شرعیات به دخترانی که در این رشته درس میخوانند امر کردهاند که پوشش خوب [اسلامی] داشته باشند، نباید دست و صورتشان دیده شود و اگر چنین نکنند بدون شک ناکامشان میکنند، زیرا بهباور آنان دیدن دختران زیبا با چشمان سیاه آنان را تحریم میکند و به زنا وامیدارد.» (ص ۴۸) ترس اسلامگرایان از دختران سیهچشمی که در کمین ایمان آن مردان خدا نشستهاند، چندان است که کارزارهایی را برای تعطیلی دانشگاه در ماه رمضان سازمان میدهند؛ اسمش هم میشود حرکت مدنی: «یکی از جالبترین تظاهرات دانشجویان و استادان شرعیات در ماه مبارک رمضان است. در سال ۱۳۹۴ هجری شمسی آنان خواستار رخصتی دانشگاه در ماه مبارک رمضان شدند… یکی از دوستانم میگفت: دانشجویان شرعیات بهدلیل حضور دختران در دانشگاه میخواهند رمضان رخصت باشد، زیرا دیدن دختران برای دانشجویان و استادان [مرد] این رشته باعث باطل شدن روزهشان میشود… هرگز حرفش را باور نمیکردم. فکر میکردم این دوستم شوخی میکند. سال بعدش (۱۳۹۵) در ماه مبارک رمضان تعداد زیادی دانشجویان خواهان رخصتی دانشگاه شدند. در این میان، دانشجویان و استادان [مرد] شرعیات بیشتر از هر کسی تلاش میکردند. آنان عملاً شعارهایی نوشتند و واضح گفتند حضور دختران در رمضان روزهشان را باطل میکند.» (ص ۷۹-۸۰) به این ترتیب، همزمان که دولتمردان افغانستان پای حقوق زنان را در مذاکره با طالبان به میان میکشند، در نهادهای آموزشیای که زیر نظر دولت اداره میشود، هر روز بیش از پیش زنان و دختران تحت فشار قرار میگیرند. گو اینکه موحدی در بخشی از کتاب خود نشان داده که دختران دانشجو همزمان در معرض آزارهای جنسی از سوی استادان دیگر و مقامات دانشگاهی هم هستند.
استادان ثقافت اسلامی در عین حال مدام بر آتش جنگهای مذهبی میان شیعه و سنی میدمند. این جنگها معمولاً صورتی قومی به خود میگیرد و واقعیتر از آنی است که تصور میشود: «در آنجا چوکیها و چیرکتهای خراب بود. از آنجا چهار آهن پیدا کرده و مخفیانه به اتاق آوردیم و زیر چیرکت گذاشتیم. اما سایت مقابل قبل از ما این کار را کرده بود!… هرچند دوستان خوبی برای هم بودیم و ساعتها میخندیدیم و حرف میزدیم، ولی بدگمانی در ذهن همه بود. یکی از دیگر میهراسیدیم و هر لحظه آماده جنگ بودیم.» (ص ۵۶) بر اساس گزارشی که موحدی از دو درگیری قومی در خوابگاه دانشگاه کابل، یکی در محرم ۱۳۹۱ و دیگری در رمضان ۱۳۹۳، ارائه داده، اسلامگرایان آتشبیار اصلی معرکه بودهاند: «با شروع جنگ [در خوابگاه] مولوی راسخ یکی از استادان شرعیات از بلندگوی مسجد با صدای بلند حکم جهاد علیه هزارهها میدهد. وی به سنیها میگوید هر کس خون شیعهها را بریزد در بهشت میرود؛ این جنگ کفر و اسلام است.» (ص ۵۸) او که خود شاهد درگیری سال ۱۳۹۳ بوده، معتقد است: «این جنگ نیز دست حلقههای خاص از جمله استادان شرعیات دخیل بود. زیرا دانشجویان این رشته نخستین آغازگران جنگ بودند و بچههای تاجیک را تحریک کردند و بالاخره تحت نام هزاره و تاجیک جنگی بزرگ را سازماندهی کردند.» (صص ۶۸-۶۹) با این حساب، دانشجویان تنها در کلاسهای ثقافت اسلامی نیست که در معرض برخوردهای اسلامگریان قرار میگیرند؛ در خوابگاهها نیز اوضاع به همین منوال است، بهگونهای که موحدی دانشجویان شرعیات را «حاکمان لیلیه» میخواند: «هر روز ورقهای رنگارنگ میآوردند و بهگفته خودشان امر به معروف و نهی از منکر میکردند.» (ص ۷۳)
خاطرات موحدی از دوران تحصیل خود در دانشگاه کابل، با وجود همه کاستیهایی که در قالب کتاب به خود میبیند، مستنداتی اساسی درباره فضای فرهنگی و دانشگاهی حاکم در دوره پساطالبان در اختیار ما میگذارد. سالهای خوشبینی به پروژه دولت-ملتسازی در افغانستانِ پس از اشغال به سر آمده است؛ هرچه میگذرد، بر روی تصاویر رویاییای که هر روز از افغانستانِ رو به پیشرفت و توسعه مخابره میشود، ترکهای بیشتری میافتد. مزاحمی که از در بیرون انداخته شود، ممکن است از پنجره وارد شود، اما اتفاقی که در افغانستان افتاده، گویا عکس این قاعده است: طالبان را از پنجرهها بیرون انداختند، و بعد، از در اصلی به داخل راهشان دادند. اتفاق دیگری اگر میافتاد، مایه تعجب بود.
یادداشت:
[i] افراط گرایی در دانشگاه کابل؛ روایتی از تهدیدها در برابر جوانان: لینک
هرچیز که بگندد نمکش میزنند
وای بر آن روز که بگندد نمک
مهربان / 05 August 2019
ممنون و تشکر از شکیب جان خادم بابت تحلیل زیبا اش.
وضعیت دانشگاه های افغانستان همچو بمبی میماند که ممکن هر لحظه انفجار کند. شما تقریبا همه چیز را بیان کردید و نیاز نیست چیزی بگویم
ممنون بابت مطلب قشنگ تان
عبدالنصیرموحدی / 19 August 2019
امید حالت فعلی پوهنتون های افغانستان تغییر کند.
منم در پوهنتون کابل درس خواندم و بدتر از این ها تجربه کردم
شهرستانی / 19 August 2019
تحلیل زیبا و بجا
به امید نابودی افراطی ها در تمام دانشگاه های کشورم
رستمیان رقیه / 19 August 2019
برای جناب موحدی اری موفقیت میکنم.
آرزو دارم اگر کمنت مرا میخواند کمی به فکر امنیت خود باشد
داوود / 24 August 2019
من اینکتاب را نتوانستم بخوانم. چون در چند کتاب فروشی رفتم نداشتند
آدرس و جزئیات دقیق اگر میدادید خوب بود
داوود / 24 August 2019
در ضمن متوجه امنیت خود باش
داوود / 24 August 2019
باید بخوانمش
از کجا میشود گرفت؟
سیما / 01 September 2019
از کجا معلوم برای کیس ساختن نباشد
آدرس علی / 01 September 2019
کتابیست بس قشنگ و خواندنی. خواندنش برای هر دانشجو به خصوص دانشجویان دانشگاه کابل واجب است
علیاور / 24 September 2019
لعنت به حامیان داعش و طالب و تمام بدکاران
حمیدی / 24 September 2019