«پسرم شنبه رفت سر کار، تا ساعت ۳ باهاش در تماس بودم. زنگ زد گفت راه‌ها بسته شده و همه جا اعتراض هست و می خواهد به خانه برگردد، ولی میان شلوغی اعتراضات گیر افتاده. بعدش دیگر هیچ خبری از پسرم نداشتم، فکر می‌کردم گم شده. تا یک هفته هیچ خبری از او نداشتم، از آگاهی به ما می‌گفتند حالش خوب است. بعد از یک هفته با شماره‌اش با من تماس گرفتند، خوشحال شدم فکر کردم خودش است و رفتم که بیارمش، اما جنازه‌اش را نشانم دادند. خودم دیدم، با چشمان خودم دیدم تیر وسط پیشانی‌اش خورده بود…»

این روایت نوشین محمودی، مادر علیرضا انجوی از کشته شدن فرزندش بود. علیرضا انجوی متولد ۱۱ بهمن ۱۳۷۱ هنگام مرگ ۲۶ سال داشت. او لیسانس معماری داشت و تنها فرزند باقی مانده از سه فرزند دیگر مادرش بود که شنبه ۲۵ آبان هنگامی که از مغازه‌اش می‌خواست به خانه برگردد، در میان شلوغی اعتراضات گیر می‌کند و با برخورد یک گلوله به پیشانی‌اش جان می‌بازد.

  • محل تقریبی کشته شدن علیرضا انجوی

برای بزرگ شدن تصویر بر روی آن کلیک کنید

مادر علیرضا انجوی به زمانه می‌گوید تا حدود ساعت ۳ با علیرضا در تماس بوده، اما بعد از آن دیگر تلفنش را جواب نداد. او فکر می‌کرد علیرضا را بازداشت کرده‌اند و یا گم شده است:

«علیرضا خیلی پسر خوبی بود. مغازه‌اش توی خیابان دانش روبه‌روی دانشگاه آزاد بود و کارهای معماری و پروژه و این‌طور چیزها انجام می‌داد. آن روز قرار نبود در صدرا اتفاقی بیافتد، یعنی قرار نبود تظاهراتی باشد. پسر من هم خب رفت سر کار. موقع آمدن به بهش زنگ زدم تا یپرسم چه وقت به خانه بر می‌گردد، شنیدم صدای شلوغی می‌آید و در اعتراض‌ها گیر کرده. به من گفت دارد به سمت خانه می‌آید، ولی اینجا اعتراضات شده و اگر بتواند خودش را به خانه می‌رساند. من هم گفتم هر طور شده راهی پیدا کن و به خانه بیا، گفت باشه… اما بعد از آن دیگر هرچه زنگ زدم اصلا صدایش را نشنیدم، یعنی هرچه زنگ زدم دیگر گوشی‌اش را جواب نداد. همش می‌گفت در دسترس نمی‌باشد. فردا روز هم که گوشی‌اش کلا خاموش بود. من دیگر تا یک هفته اصلا از پسرم اطلاع نداشتم.»

مادر تنهای علیرضا انجوی بی‌اطلاع از اینکه پسرش کشته شده، طبق گفته‌های آگاهی به امید اینکه  حالش خوب است و فقط ممکن است بازداشت شده باشد، روزهایی تلخ اما توأم با امیدواری را پشت سر می‌گذارد:

«وقتی از علیرضا خبر نداشتم به شوهر خواهرهایم زنگ زدم، آنها در آگاهی پیگیر شدند و مرتب در تماس بودند. از آگاهی می‌گفتند که علیرضا هست و حالش خوب است و داریم بهش رسیدگی می‌کنیم، تا چند روز دیگر هم آزاد می‌شود و به خانه بر می‌گردد. خودم هم یک بار تا دم مغازه‌اش رفتم، از همسایه‌هایش پرسیدم که پسر من را ندید که امروز به سر کار بیاید، گفتند نه ما ندیدیمش. دیگر از روز شنبه به بعد هیچ خبری ازش نداشتم. بعد از یک هفته از آگاهی به من زنگ زدند و گفتند به آگاهی ۸ بیا. به آنجا که رفتم از من مشخصات پسرم را خواستند. بعد گفتند به پزشک قانونی برو، ولی من نرفتم چون خودم تنها بودم، گفتم شاید این‌ها فکر کرده‌اند پسرم گم شده و من آمده‌ام مشخصات به آنها بدهم. ولی فکر نمی‌کردم که کشته شده باشد، بعد از یک هفته به ما گفتند که کشته شده. هیچ جواب درستی به ما نمی‌دادند، می گفتند زنده است و تا آخر هفته بر می‌گردد. دست آخر با موبایل پسرم به من زنگ زدند، خوشحال شدم فکر کردم خودش است ولی کس دیگری پشت خط بود. دوباره گفتند بیا به آگاهی پسرتان اینجاست. من باز هم خوشحال شدم و به آنجا رفتم. اما دیدم سوال و جواب می‌کنند و گفتند که باید به پزشکی قانونی بروی.»

مغازه علیرضا انجوی واقع در بلوار دانش روبه‌روی دانشگاه آزاد اسلامی شیراز بود. منزل محل سکونت او نیز در خیابان «مولانا ۷» قرار داشت. او برای رفتن به خانه می‌بایست از مسیر مرکز شهر عبور می‌کرد. روز شنبه ۲۵ آبان مسیر برگشت به خانه علیرضا انجوی، یعنی مرکز شهر و بلوار مولانا در شهرک صدرا، کانون اصلی اعتراض‌ها بود و او به احتمال زیاد در همان‌جا مورد اصابت گلوله قرار می‌گیرد و کشته می‌شود. علاوه بر علیرضا انجوی، محمد داستان‌خواه، نوجوان ۱۵ ساله دیگری بود که در همان روز و در نزدیکی بلوار مولانا تقاطع بلوار پاسداران به ضرب گلوله به پیشانی‌اش کشته شد.

به گفته خانم محمودی، آن روز همه مسیرهای مرکز شهر از بلوار دانش تا بلوار مولانا محل اعتراضات مردمی بود و نمی‌داند پسرش دقیقا کجا مورد اصابت گلوله قرار گرفته است:

«دود و آتش از خانه ما پیدا بود. صدای مسلسل و تیر می‌آمد. من نمی‌دانم دقیقا کجا پسرم را کشتند، اما به احتمال زیاد همان چهارراه مولانا و اطرافش بوده.»

مزار علیرضا انجوی
آگهی ترحیم علیرضا انجوی

علیرضا انجوی حدودا ساعت سه و نیم تا چهار بعد از ظهر با شلیک گلوله به پیشانی‌اش کشته می‌شود. خانم نوشین محمودی مادر علیرضا نمی‌داند چه نهادی به پسرش شلیک کرده و او را کشته است. تاکنون نتیجه تحقیقات پزشکی قانونی نیر به او تحویل داده نشده است.

مادر علیرضا انجوی برای شناسایی پسرش به سردخانه پزشکی قانونی شیراز واقع در نزدیکی خیابان «مثنوی» مراجعه می‌کند:

«بعد که به پزشکی قانونی رفتم اولش که دیدمش گفتم نه خودش نیست، چون یخ زده بود و گذاشته بودنش در سردخانه. اما بعد که لباس‌هایش و کارت‌های شناسایی‌اش را نشانم دادند، دیدم که پسرم است. پسر من را بی‌گناه کشته بودند، بچه من می‌خواست به خانه برگردد و بین این تظاهرات قرار گرفته بود و کشته شد. همان روز در صدرا خیلی‌ها کشته شدند، همه بی‌گناه.»

پیکر علیرضا انجوی دوشنبه ۴ آذر به خاک سپرده شد. برای تحویل پیکر علیرضا از مادرش هیچ تعهدی گرفته نمی‌شود، اما نیروهای امنیتی برای خاکسپاری، مکانی بر خلاف نظر مادر علیرضا در نظر گرفتند:

«جنازه را به راحتی به ما تحویل دادند، چون فهیمده بودند که بی‌گناه است. پولی از ما نخواستند. ما را اذیت نکردند، گفتند حتی می‌توانید مراسم ختم هم بگیرید. ما می‌خواستیم جنازه را در دارالرحمه به خاک بسپاریم، چون پدرش و برادرهایش هم آنجا خاک شده‌اند، ولی به ما گفتند یا باید در دینکان (روستایی نزدیک شیراز) یا در قصر قمشه (روستای مابین شیراز و شهرک صدرا) به خاک بسپارید و گفتند اگر هم قبول نکنید خودمان خاکش می‌کنیم و بعدا به شما می‌گویم کجا دفن شده. تا روز خاکسپاری هم دیگر نذاشتند که ببینمش، فقط عکشس را به اقوام نشان داده بودند. وقتی جنازه را تحویل‌مان دادند گفتند باید همین امروز به خاک سپرده شود. نزدیک به ساعت ۵ بعد از ظهر بود که پیکر علیرضا به خاک سپرده شد. قبرستان پر از مامور بود لابه‌لای مردم و نذاشتند کسی از اقوام صورتش را ببیند و عکس بگیرد. خودشان سریع رویش را پوشاندند. از طرف خودشان هم آمدند برایش دعا خواندند، نماز خواندند و خاکش کردند. همه کارها را خودشان انجام دادند. گفتند باید زود مراسم را تمام کنید.»

پیکر علیرضا انجوی در حالی که به مادر و اقوامش اجازه داده نشد تا آخرین وداع را آن طور که می‌خواهند با عزیز از دست رفته‌شان داشته باشند، در گلزار شهدای «دینکان» واقع در شمال شیراز به خاک سپرده شد.

علیرضا تنها فرزند باقی مانده مادرش بود. او دو برادر معلول داشت که یکی در سن ۱۹ سالگی و دیگری در سن ۲۱ سالگی بر اثر بیماری «دیستروفی ماهیچه ای دوشن» (بیماری که به تحلیل و از بین رفتن ماهیچه‌ها منجر می‌شود) درگذشتند. پدر علیرضا نیز به نام «سید محمدرضا انجوی» جانباز جنگ ایران و عراق بود که در سال ۱۳۸۱ بر اثر جراحات باقی مانده از جنگ درگذشت.

علیرضا تنها دل خوشی مادرش بود و با هم زندگی می کردند. او یک مغازه گرفته بود و مشغول به کار معماری و طراحی بود. مادر علیرضا می‌گوید اگر آن روز صبح می‌دانست قرار است هم همچنین اتفاقی بیافتد، هرگز نمی‌گذاشت پسرش از خانه بیرون برود (با بغض ادامه می‌دهد):

«چون جانش برایم خیلی مهم بود. الان که نیست انگار خودم هم نیستم، انگار خودم هم نابود شده ام.»

در پلیس آگاهی به مادر علیرضا انجوی گفته می‎‌شود برای پیگری قتل فرزندش می‌تواند شکایت کند:

«به ما گفتند اگر فهمیدید کار چه کسی بوده می‌توانید شکایت کنید، حتی گفتند می‌توانی دیه هم بگیری، خودشان فهمیده‌اند که اشتباه کرده‌اند. رئیس شهربانی خیلی از من عذرخواهی کرد و به من گفت می‌دانیم این اتفاق افتاده خیلی شرمنده‌ایم. من نمی‌دانم چه کسی به او شلیک کرده. اما شنیدم که می‌گفتند پاسدار و بسیجی‌ها آن روز از روی پشت بام به مردم تیراندازی می‌کردند. در صدرا همان شب خیلی‌ها کشته شدند، ولی من توی تلویزیون شنیدم که فقط یک نفر در شیراز کشته شده.»

علاوه بر همه این‌ها نتیجه پزشکی قانونی نیز تاکنون به مادر علیرضا انجوی تحویل داده نشده است. به گفته مادرش از آنها خواسته شده تا در گزارش نحوه کشته شدن پسرش به جای «قتل» را «حادثه، هنگام آمدن به خانه» عنوان و تایید کنند:

«من نمی‌خواستم این را قبول کنم، اما برخی به ما گفتند همین را بنویسید که خیلی اذیت‌تان نکنند و بگذارند مراسم خاکسپاری انجام شود. چون گفته بودند سر و صدا هم زیاد نکنید و برای خاکسپاری هم زیاد کسی نیاید.»

از خانم محمودی درباره روزهایی که از سرنوشت پسرش بی‌اطلاع بود و در امید به سر می‌برد پرسیدم:

«در تمام روزهایی که از علیرضا خبر نداشتم حالم خیلی بد بود، همین‌طور فقط گریه می‌کردم و نمی‌دانستم چه بلایی به سرش آمده. با خودم می‌گفتم اگر دستگیر شده باشد امیدوارم اذیتش نکنند. خیلی نگران بودم، تا یک هفته ناراحت بودم و نمی‌تواستم غذا بخورم. بعد از یک هفته که با شماره خودش به من زنگ زدند خیلی خوشحال شدم، ولی خب کس دیگری بود به جای او صحبت می‌کرد.»

مادر داغ دیده علیرضا که اکنون همه فرزندانش را از دست داده، در پایان با بغض این‌گونه از علیرضایش می‌گوید:

«علیرضا خیلی پسر خوبی بود، مهربان بود. اگر کسی، مثلا دوستانش کاری به او می‌سپردند تا تمامش نمی‌کرد، نمی‌خوابید. یعنی برای مردم خیلی فداکاری کرد. همه کاری می‌کرد، اما آن مزد دست رنجش را هم که حقش بود نمی‌دادند. پسر خوب و آرامی بود، با خودم زندگی می‌کرد. خیلی عزیز بود، الان که رفته انگار دنیای من هم تمام شده. هر چقدر هم دیه بدهند فرقی نمی‌کند، جای پسرم را دیگر نمی‌گیرد.»

علیرضا انجوی، جوان هنرمند و خوش ذوقی بود. او که تصور نمی‌کرد ممکن است روزی چنین تلخ زندگیش پایان یابد، در آخرین پست اینستاگرامش به تاریخ ۱۴ آبان چنین نوشته بود:

«بیاید یه لیست بنویسیم طوری که هر سطرش با این کلمه شروع شه:

“چقدر خوبه که”….

مثل این:

چقدر خوبه که می‌تونم هنوز لبخند بزنم…

چقدر خوبه که سالمم…

چقدر خوبه که هنوز می‌تونم ببینم و بشنوم و لمس کنم…

چقدر خوبه که خانوادم رو دارم…

چقدر خوبه که می‌تونم هنوز آبی آسمون رو ببینم…

چقدر خوبه که می‌تونم انسانیت درونم رو حس کنم…

چقدر خوبه که هنوزم می‌تونم تصمیمات درستی بگیرم و از نو شروع کنم…

بیاین برای یه بار هم که شده، داشته‌هامون رو به یاد بیاریم

نه نداشته‌هامون رو!

خدایا شکرت…»

علیرضا انجوی، یکی دیگر از کشته‌شدگان پرشمار اعتراضات مردمی آبان ۹۸ است که به شکل تأسف‌باری جان‌ باخت. روایت داستان زندگی و مرگ او و دیگر کشته‌شدگان، فقط ثبت جنایات‌‌ و سرکوب‌ در جمهوری اسلامی نیست، بلکه تلاشی برای پاسداشت خاطره‌اش در راستای دادخواهی است.

بنا به آخرین آمار منتشرشده از سوی سازمان عفو بین‌الملل، در اعتراض‌های سراسری ضدحکومتی پس از گرانی بنزین، تاکنون دست‌کم ۳۰۴ تن کشته و حدود هفت هزار تن دیگر بازداشت شده‌اند.


در همین زمینه: