شاهین شهابلو عکاس مستند ایرانی بر اثر ابتلا به کرونا درگذشت – او رتبه یک را در مقطع کارشناسی ارشد داشت. سال‌ها عکاسی کرد. تدریس عکاسی هم انجام داد. پایان‌نامه او در مورد مرگ و غسالخانه بود. در لندن زندگی می‌کرد، و «حتی» در مهاجرت نیز به عکاسی خود ادامه داد. این چکیده خبری است که در خبرگزاری‌های داخل ایران و بیشتر به نقل از رئیس هیأت مدیره انجمن عکاسان ایران درباره شاهین شهابلو و درگذشت او نوشته‌اند.

پرتره‌ای که شاهین شهابلو از خودش گرفته و در اینستگرام پیش از مرگش منتشر کرده بود.

تعدادی از نشریه‌های بریتانیا از جمله نشریه گاردین نیز مروری کوتاه به کار،  زندگی او در مهاجرت و گرایش جنسی او داشته‌اند و این را اضافه کرده‌اند که شاهین درست دو ماه پس از پیدا کردن همراهی برای زندگی خود، چشم از جهان می‌بندد.

شاهین شهابلو از میان ما می‌رود، با همین اطلاعات محدود که از او در دنیای مجازی ما باقی می‌ماند و همین نوشته‌های خبری که پس از جست‌وجوهای محدود در زمان‌های نه چندان دور دیده نخواهند شد.

اما پس داستان‌های شاهین شهابلو چه می‌شوند – همه آن داستان‌های گفته نشده در زندگی جامعه اقلیت‌های مهاجر ایران و یا روایت‌های ناتمام اقلیت‌های جنسی در بطن دیاسپورای ایرانی که فرصت شنیده شدن نیافته‌اند. داستان‌های مخفی‌مانده اما زنده‌ که هنوز منتظریم این بار حداقل پس از مرگ شاهین آشکارتر گفته و بازگفته شوند.

حالا انگار نامه‌ای گنگ و بی‌سر و ته به دست ما داده باشند و کسی باید روایت اصلی را از ته‌وتوی این کلمات محدود دربیاورد: مهاجر، عکاس، عضو جامعه اقلیت‌های جنسیتی، این ترکیب‌های کلی که در مقابل اسم شاهین شهابلو آویزان مانده‌اند. ولی شاید اگر کمی دقیق تر ببینیم، پس از مرگ شاهین، با همین واژهای و ترکیب‌های محدود، اندک و فشرده است که تلخی زندگی فردی او به اندوه جمعی ما بدل می‌شود.

اول: دیگری بودن در خانه

شاهین شهابلو عضوی از جامعه‌ای بزرگ است که همواره در معرض تهدید، توهین و یا حتی محاکمه و مرگ قرار داشته است. هرچند او موفق شد تا با پنهان کردن رنج‌ها و خسران‌های زندگی فردی خود، از آسیب‌های مستقیم جامعه‌ اکثریت و حکومت بگریزد، اما نباید فراموش کنیم که شاهین پنجاه سال از عمر خود را همراه با تهدیدهای روزمره حکومت مذهبی و جامعه پدرسالار در ایران گذراند. او در معرض خطرهای جدی حکومتی، اجتماعی، شغلی و حیثیتی زیست کرد که شاید برای بسیاری از ما چنین تهدیدهایی قابل تصور نباشد.

در این شرایط شاهین همانند بسیاری، انتخابگر در خفا زندگی کردن و تحمل خفقان حاکم بر زندگی فردی خود بود.

شاید بررسی اندکی لازم باشد تا دریابیم که تا چه حد تحمل وضعیت بودگی در قالب تنانگی دگرجنس‌گرا برای کسی که در آن قالب نمی‌گنجد، مشکل است. شاهین مثل بسیاری دیگر در طول تمام سال‌هایی که در ایران بوده به سکوت خود ادامه داده و زندگی در قالبی رنج آور را تاب آورده، او سکوت اختیار نکرده بلکه سکوت را متحمل شده است.

گویا وقتی که در معرض طعنه‌ها و زخم زبان‌های مداوم اطرافیان هستی که بی‌رحمانه و گاه حتا با نفرتی ترسناک و مخوف و در عین حال معصومانه و عادی در مورد اقلیت‌های جنستی اظهارنظر می‌کنند، سکوت تنها وسیله مصونیت تو خواهد بود.

دوم:  در راه‌های مهاجرت

شاهین از ایران مهاجرت می‌کند. برای بسیاری از مهاجران از جامعه اقلیت های داخلی ایران و یا حتی اکثریت، نیازی به پرسیدن چرایی و چگونگی تجربه آنها در رابطه با مهاجرت نیست. واژه مهاجر نیز، مثل مورد اول می‌تواند خود روایت‌گر بسیاری از گوشه‌های زندگی شاهین باشد – گوشه‌هایی که حتی بدون نیاز به داستان گویی‌های طولانی، لایه‌لایه‌های تجربه‌های مشترک زیست را در دیاسپورای ایرانی ترسیم می‌کند.

در مهاجرت، برای مهاجر از اقلیت‌های جنسیتی، یک واقعیت تلخ به زودی آشکار می‌شود: آن این که او نیاز به سال‌های طولانی مکث و کشف و شهود نخواهد داشت تا دریابد که در کشورهای توسعه‌یافته سرمایداری نیز قرنی است که نه تنها شکاف‌های دوقطبی و عمیق جامعه سنتی بین زن و مرد و بین طیف‌های مختلف جنسیتی، بین گروه‌های قومی تا طبقات اجتماعی… کوچک‌تر نشده، بلکه در قالب‌های جدید، با رنگ‌ها و عنوان‌های متفاوت، بازتولیدهای مکرر یافته است. قطب‌های شکاف خورده‌ای که جامعه مردمحور مسلط را با چیدمان همیشگی اکثریت مسلط مدیریت می‌کند. در چنین بستری، بر هیچ مهاجری پوشیده نیست که در شرایطی آسیب‌پذیر زیست خواهد کرد به ویژه وقتی با پیشینه کارگری مبتنی بر دستمزد و یا با درآمد اندک قصد حرکت کند، و وقتی جنسیت او متفاوت از اکثریت باشد.

تلاش برای کسب شرایط بهتر، و زندگی توام با صلح با محیط اطراف خود، بخش مهمی از برنامه ریزی‌های انسان مهاجر است که به تلاش و چالش هرروزه او می‌انجامد. اما گویا در جهان سرمایداری یکدست شده، فقط در لایه‌های چرخه تولید و خدمات و بعد مصرفی مداوم و نالازم است که می‌توان چنین شرایطی را کسب کرد.

شاهین همانند بسیاری از مهاجرهایی که موقعیت خود را به خوبی درک می‌کنند، در این چرخه موفق می‌ماند. شاید تجربه زیسته او در ایران به عنوان یک اقلیت صامت، به این آگاهی و تسلط درونی شده نسبت به شرایط به او کمک کرده باشد. او تن به تله مصرف نمی‌دهد، از این که از توهمات طبقاتی حاکم در ایران که کارگر بخش خدماتی و آموزشی را از کارگر ساده در بدنه کار و خدمات جدا می‌کند فاصله می‌گیرد. شاهین قصه گوی روایت‌های خاموش بسیاری از مهاجران است که با تحولی درونی، پس از فهم ارزش کار و بیکاری، با کار و تلاش، تجربه‌های جدیدی را در جامعه میزبان کسب می‌کند و ابایی از انجام کارهای ساده کارگری ندارند. تجربه‌های جدیدی که اگر مرگ به او امان می‌داد، در آینده‌ای نزدیک در کارهای خلاقانه او، در زمینه‌های هنری و نظری و فعالیت‌های شغلی دیگر به کمک او می‌آمد.

سوم: هنر حاشیه

عکاسی شاهین در دیاسپورا، واژه هنرمند نیز لایه‌ای دیگر از زندگی او را آشکار می‌کند. و این که او “حتا” در مهاجرت نیز به عکاسی خود ادامه می‌دهد که گویا این واژه حتا با بررسی مورد دوم معناپذیرتر خواهد بود. ادامه کار یک هنرمند در محیطی که برای او هنوز شناخته شده نیست و تسلطی درونی در آن ندارد تا تجربه‌های شخصی خود را هم بتواند ارزیابی کند، کار چندان ساده‌ای نیست. ادامه کار هنری در محیطی بسته که مخاطبان تو در جامعه کوچک دیاسپورای ایرانی خلاصه می‌شود، شاید فقط منتهی به هنر دیاسپورایی بشود و هرگز نتواند به فضایی فراتر از همان جامعه محدود برسد. اما در این جا شاهین مثل برخی از تلاشگران مهاجر ایرانی دیگر از این دایره بسته فراتر می‌رود. روایت عکس‌های مستند او اغلب با انعکاس لحظه‌هایی از دنیای جامعه اقلیت‌های جنسیتی ساکنان لندن است که به گرایش خود افتخار می‌کنند و او در میان همه آنها افتخار می‌کند و افتخار می‌آفریند.

اما با همه بررسی‌های کلی از جنبه‌های مختلف زندگی شاهین شهابلو، باید اقرار کنیم که ما نیاز به جزییات بیشتری از داستان‌های ناگفته شاهین داریم. جزییات بیشتر، روایت‌های عینی تر از شاهین و همه آنها که در موقعیت‌های مشابه شاهین بوده‌اند. ما بدون چنین روایت‌های عینی تر و ملموس تری به سختی خواهیم توانست به درک درست و دقیقی از جهان‌های پنهان یک جامعه با اعضای گونه گون آن برسیم و از آن مهم‌تر به اهمیت تغییر در روابط داخلی این جامعه گوناگون دست پیدا کنیم