۱۳ خرداد – ۱۵ خرداد. ۱۳ خرداد سالمرگ روح الله خمینی – ۱۵ خرداد، سالگرد طغیانی در ۵۷ سال پیش که خمینی را مشهور ساخت. فرصتی است برای پرداختن به کلیت شاخص خمینی، چیزی که گاه از آن به عنوان خمینیسم نام برده می‌شود.

زمانه به این خاطر با کسری امیرشاهی، مترجم کتاب “خمینیسم” اثر یرواند آبراهامیان گفت‌و‌گو کرد. این کتاب امسال توسط نشر روناک در آمستردام منتشر شده است.

■ چه شد به فکر کتاب “خمینیسم” یرواند آبراهامیان افتادید؟

کسری امیرشاهی:‌ در سالهای حضورم در دانشکده علوم سیاسی و حقوق دانشگاه تهران، با کتاب “ایران بین دو انقلاب” یرواند آبراهامیان و “جامعه شناسی سیاسی” حسین بشیریه آشنا شدم. در سالهای اولیه دهه ۱۳۸۰ گرایش‌های چپ دانشجویی در دانشگاهها در حال شکل گیری بود و ما دانشجویان چپگرا مشتاقانه منابع و رفرنسهایی را که رنگ و بوی مارکسیستی داشتند، دنبال می‌کردیم.

این دو کتابی که نام بردم هم در نگاه به تاریخ و هم در تصویر جامعه، مارکسیستی بودند اما نه از نوع کتابهای قالبی و خشکی که از اوایل انقلاب در کتابخانه‌های مادر و پدر موجود بود. روایتی که این دو کتاب عرضه می‌کردند – و البته این را بعدها فهمیدیم – از ای پی تامپسون مورخ انگلیسی رنگ گرفته بود. این نوع نگاه که از دهه ۱۹۶۰ وارد انسان شناسی و تاریخ شده بود، به چهارچوب‌های نظری ساختار-عاملیت (structure-agency) معروف بود و در عین آنکه ساختارها را بر زندگی انسان غالب می‌دانست، اما برای نقش انسانها در پیش بردن تاریخ هم ارزشی بسیار قایل بود. دومین نکته بسیار مهم در رابطه با این نگرش این بود که بر خلاف روایت اکثریت اقتصادگرای چپ دوران انقلاب بهمن به فرهنگ و روبنا نگاهی تزئینی نداشت و آن را در تحلیل‌های خود به حساب می‌آورد. این دو کتاب با این نگاه و رویکرد مثبت و رهایی‌بخش، نیاز ایدئولوژیک ما جوانان “زیر بته به عمل آمده” را تا حدی برطرف می‌کرد. از آن پس به کارهای این دو تن علاقه مند شدم و اکثر کارهایشان را خواندم.

یرواند آبراهامیان از میانه دهه ۱۳۸۰ بدل به نامی شناخته شده در ایران شد. کتاب‌هایی که از ایشان ترجمه می‌شد پرخواننده و بحث‌انگیز می‌شدند. تا آنجا که از کتاب “کودتا”ی او سه ترجمه بیرون آمد و هر سه ترجمه پرخواننده شدند.

در همان سال‌های میانی دهه ۱۳۸۰ کتابی بیرون آمد که به تئوری توطئه در ایران می‌پرداخت و یک مقاله از آبراهامیان هم در آن موجود بود و من متوجه شدم که این مقاله از کتابی استخراج شده است و وقتی کتاب را جستجو کردم فهمیدم که نام اصلی کتاب، جستارهایی درباره جمهوری اسلامی نیست بلکه نام اصلی آن خمینیسم است. مترجم این مقالات علاوه بر اینکه اشتباهاتی بسیاری در ترجمه داشت، با بی قیدی بخش‌هایی اساسی از آن را حذف کرده بود تا قابلیت چاپ در ایران را داشته باشد. دو جستار از این مجموعه را مترجم دیگری در اینترنت به اشتراک گذاشته بود که آنهم متاسفانه بسیار سردستی و آزاد ترجمه شده بود.

به خاطر دینی که به یرواند آبراهامیان داشتم تلاش کردم که این کتاب پایه و مرجع را به طور کامل ترجمه کنم و به محتوای کتاب احترام بگذارم هر چند که می‌توانستم مخالف برخی نظرات استاد نادیده‌ام باشم. ترجمه من نیز کاستی‌های خاص خود را دارد، به رغم تلاشی که داشتم نتوانستم تمامی نقل قول‌های مستقیم را از منبع اصلی پیدا کنم و مجبور شدم که برخی نقل قولها را دوباره ترجمه کنم. اگر اجازه داشته باشم همینجا از آقای ایمان گنجی به عنوان کسی که متن را خواندند و نظراتی راهگشا ارائه دادند، تشکر می‌کنم

■ کتاب “خمینیسم” چه ساختاری دارد و تز اصلی آن چیست؟

ـ: کتاب خمینیسم در حقیقت از ۵ جستار با یک مقدمه و پیگفتار تشکیل می‌شود. در این مقدمه او با تحلیل گفتمان نشان می‌دهد که چگونه گفتمان‌های لیبرال، محافظه کار و حتی رادیکال در مورد آقای خمینی و انقلاب به یک وحدت نظر غریب رسیده‌اند و با نگاهی شرق شناسانه انقلاب بهمن ۱۳۵۷ و نقش خمینی را تحلیل می‌کنند. سپس به زندگی خمینی می‌پردازد و نشان می‌دهد که بر خلاف تلقی عامه او “مردی از جنس مردم” نیست. بلکه فرزند یک خانواده متمول و عضو بلندمرتبه طبقه متوسط سنتی است. نویسنده تأکید دارد که به منابع اصلی و دست نوشته‌های خود خمینی استناد کرده و برخلاف دیگر همکاران مستشرقش از نگاه قالبی و مغرضانه به خمینی و انقلاب بهمن دوری گزیده است.

جستار اول مهمترین جستار این مجموعه است و به یک بحث عمیق در رابطه با مفهوم بنیادگرایی می‌پردازد و با استدلال‌هایی روشن نشان می‌دهد که نمی‌توان خمینی را با برچسب بنیادگرایی کاملاً توضیح داد بلکه او و جنبش انقلابی اش را باید گونه‌ای دیگر از پوپولیسم دید، که نوعی از آن را از آمریکای لاتین می‌شناسیم: یعنی بخشی از تلاش دولت-ملت‌ها برای مدرن شدن و البته تجددی با همه ضعف‌ها و مشکلاتش. آبراهیمان برخلاف شرق شناسان، جنبش خمینی را هم در زمینه گفتمان و هم در زمینه رفتار بسیار عملگرا می‌بیند که قابلیت تغییر را از ابتدا در بطن خود داشته است. من البته انتقاداتی به این شیوه نگرش به جنبش خمینیستی دارم.

در جستار دوم، آبراهامیان تلاش می‌کند که با به میان گذاشتن سه محور جامعه، دولت و مالکیت خصوصی اندیشه خمینی را واکاود. او در این جستار تطور و فرگشت اندیشه خمینی را از ابتدا تا انقلاب ۱۳۵۷ و تا اندکی پس از آن بازتاب می‌دهد و نشان می‌دهد که چرا برخی از چپگرایان در ایران با خوش‌بینی به خمینی نگاه و تحت هژمونی او حرکت می‌کردند. آبراهامیان هوشمندانه تفاوت نگاه بدبینانه خمینی به مردم و نگاه خوش بینانه فیلسوفان عصر روشنگری را باز می‌کند و از آن نتیجه می‌گیرد که حکومت بورژوازی در ایران لزوما به استبداد ختم می‌شود زیرا در تفکر خمینی مردم عادی از بهایم جنگل نیز خطرناکترن، پس بیش و پیش از میدان دادن به آنها باید خوی حیوانی آنها را مهار کرد!

در جستار سوم نویسنده به سنت‌های ابداعی (به قول اریک هابسباوم) می‌پردازد و در ابتدا تاریخچه‌ای از برگزاری روز اول ماه مه (از زمان حزب کمونیست ایران تا دوره شکوفایی حزب توده ایران) بیان می‌کند سپس چگونگی تملک اول ماه مه از سوی خمینیست‌ها را نشان می‌دهد. ذات عملگرای خمینیست‌ها در به رسمیت شناختن این روز، تصرف آن و بی رنگ و خاصیت کردن آن خود را از نظر آبراهامیان مشخص می‌کند.

جستار چهارم تاریخی‌ترین این جستارهاست و به مسئله تاریخ در حیات جمهوری اسلامی می‌پردازد و روشن می‌کند که رویکرد خمینیست‌ها به تاریخ نیز با عملگرایی امروزشان پیوند خورده است و اینکه چگونه به راحتی می‌توانند تاریخ را جعل کنند و به خدمت خود دربیاورند و حتی روشنفکران و رهبران احزاب مخالف را در برابر دوربین‌های تلویزیونی به اعترافاتی در راستای نظرات حاکم وادار کنند.

جستار پنجم که قبلا دوبار (و هربار متاسفانه نامتناسب با متن) ترجمه شده است به تئوری توطئه و حاکمیت این تئوری در میان اذهان سیاستمداران ایرانی از هر طیفی می‌پردازد و نشان می‌دهد که چگونه با استفاده از این کلان روایت حاکمیت خمینیست‌ها توانسته خود را سرپا نگه دارد و هزاران زندانی سیاسی را به جوخه‌های اعدام بسپارد.

پیگفتار به تحولات جمهوری اسلامی به بعد از خمینی می‌پردازد و دورانی را تصویر می‌کند که می‌توان ترمیدور انقلاب نامید. آژنگهای انقلاب بهمن ۱۳۵۷ آرام شده و انرژی آن به باتلاق روزمرگی درغلتیده است. امام اول شیعیان از سقایی بی نوا به صاحب نخلستانهای آباد فرارفته و دوران ائتلاف طبقاتی به سرآمده است. گروه تئاتر گمنامی در روز جهانی کارگر نمایش “هر روز مثل روز دیگری است” را به صحنه برده است و بازیگران عرصه انقلاب با زخمهای بسیاری به گوشه خزیده‌اند و در حسرت رویاهای انقلابی از دست رفته شب را به روز می‌آورند….

متن آبراهامیان در عین علمی بودن طنزی تلخ نیز در خود دارد که تلاش کرده ام آن را بازتاب بدهم و امیدوارم که موفق باشم.

■ خمینیسم همچون گونه‌ای پوپولیسم. اشاره کردید که به این تلقی انتقاد دارید. لطفاً بیشتر توضیح دهید.

ـ: در کمال فروتنی و به عنوان یک شاگرد انتقاداتی نیز به این کتاب وارد می‌دانم و تلاش می‌کنم آنها را به صورت خلاصه مطرح کنم و البته فکر کنم که یرواند آبراهامیان از اینکه کتابش در نسل جوان تفکر و انتقاد برانگیزد، خوشحال هم بشود.

میراث خمینیسم چیست؟ ــ یرواند آبراهمیان خمینیسم را با پوپولیسم آمریکایی لاتین مقایسه می‌کند. کسری امیرشاهی منتقد آن است

اولین نکته‌ای که در مورد کتاب وجود دارد، مفهوم پوپولیسم است. به نظر می‌رسد که نویسنده تلاش کرده پوپولیسم را تفکر و رویکرد خمینی به مسایل اجتماعی جلوه بدهد و کمی بعدتر عملگرایی و تطور نظام اسلامی را به این خصلت نسبت می‌دهد. اینکه خمینی تلاش کرده حداکثر ائتلاف طبقاتی را در ذیل گفتمان خود به وجود بیاورد نیز به نظر می‌رسد موجه‌ساز استفاده از مفهوم پوپولیسم باشد.

اما من می‌خواهم پوپولیسم را از زاویه دیگری ببینم. از نگاه من در انقلاب ایران دو بلوک طبقاتی شرکت داشتند. از یکسو بورژوازی تجاری و متحدان آنها یعنی طبقه متوسط سنتی و در کنار آنها کارگران و زحمتکشانی که در نظام سنتی فعالیت می‌کردند به اضافه حاشیه‌نشینان که خاستگاهی روستایی داشتند. این بلوک طبقاتی در هیأت‌های عزاداری خود را نشان می‌دهد. آنها قرن‌ها در پیوند با یکدیگر زیسته‌اند و با همدیگر خو گرفته‌اند و روشنفکران مستقر خود را دارند. از سوی دیگر طبقات نوپا چون طبقه متوسط جدید و کارگران صنعتی نیز در انقلاب ایران یک بلوک را تشکیل می‌دادند که اگرچه نمایندگان و سازمان‌های آنها به سیاست ورزی در دهه ۱۳۲۰ مشغول بودند، اما در آستانه سال ۱۳۵۷ به علت سرکوب طولانی نتوانسته بودند انسجام بیابند و خواسته و نظرات خود را به صورت مستقل پیگیری کنند. در این وضعیت طبقاتی بود که صلای خمینی در جامعه درگرفت و هر طبقه‌ای از ظن خود یار آن شد. کارگرانی که عرق آنها تقدیس می‌شد و سنتهای ابداعی آنها مورد احترام بود؛ طبقه متوسطی که به شرطی اینکه توطئه‌ای درنمی‌گرفت حتی می‌توانست به چپ بگرود و روزنامه‌های خود را داشته باشد؛ تجار زجرکشیده بازار که قرار بود سهم دزدیده شده خود را در دوران پهلوی طلب کنند؛ کاسبکاران و طبقات متوسط سنتی که همزبان و هم بیانی یافته بودند که امن و آرامش پیش از تجدد لجام گسیخته پهلوی را به آنها وعده می‌داد و حاشیه نشینان و فقرای شهری که مستضعفین زمین بودند و حکومت زمین از آن آنها بود. عدم پیوند این دو بلوک پیروزی انقلاب را اگر نه ناممکن که بسیار سخت می‌کرد و خمینی بیان و رتوریکش را به گونه‌ای سامان داد که هر یک از طبقات پیش گفته خواسته‌های خود را در آیینه سخنان او ببینند.

این “انقلاب دوبنی” در فردای خود دچار از هم گسیختگی شد و گفتمان خمینی نیز متناسب با آن تغییر کرد. اول متجددان را از دایره انقلابیون راند. او حتی به اوریانا فالاچی گفت که چپ‌ها و ملی‌ها نقشی در انقلاب نداشتند، و از پنجره خانه اش فریاد کرد که: جمهوری اسلامی نه یک کلمه بیش و نه یک کلمه کم! وقتی خیالش از خواسته‌های چپگرایان واقعی- با اعدام و سرکوب و تبعید آنها- راحت شد، سخنان رادیکال را رها کرد و تجار زجرکشیده بازار و طبقه متوسط سنتی را به آغوش خود خواند و به نمایندگان آنها صندلی‌های گرانقدری در دولت و شورای نگهبان بخشید تا معنای مستضعفین هرچه بیشتر منبسط شود. او تا زمانی که فرزندان مستضعفین واقعی در جبهه‌های جنگ با یاد و نام او تن به میدان مین می‌دادند از یکسوی ترازو به سمت دیگر نقل مکان می‌کرد و ثقل بیانش را تنظیم می‌کرد. گاه به زیاده‌خواهان سنتی می‌توپید که عرضه چرخاندن یک نانوایی ندارند و از سوی دیگر به نمایندگان فکر آنها در قم و شورای نگهبان چراغ سبز نشان می‌داد که قانون کار و اصلاحات ارضی و بازرگانی خارجی و…را وتو کنند و…خلاصه از نظر من گفتمان خمینی تابعی از واقعیت‌های زیسته بود و نه خلق خودکار یک بیان و رتوریک. یعنی می‌توان گفت که آبراهامیان در این کتاب بیشتر بر گفتمان متمرکز شده است تا بر زمین سخت، و به همین علت پوپولیسم خمینی را گاه عملگرایی حکومت جمهوری اسلامی می‌داند و گاه بیانی که از مستضعفین تا تجار بازار را در خود گنجانده است.

نکته بعدی را از مارکس به عاریت می‌گیرم که گفته بود مسئله تاریخ از تاریخ مسئله جدا نیست. زمان نوشتن این کتاب معادل اواخر دهه ۱۳۷۰ است. یعنی دوره‌ای که تغییرات در جمهوری اسلامی آغاز شده بود و جهان غرب به این تغییرات خوش بین بود. شبح خمینی از ایران دور می‌شد و تکنوکرات‌های شیک پوش به جای آن می‌نشستند، رژه بسیجی‌ها در خیابان‌های جنگ زده پایان گرفته بود و تغییرات ارزشی در جمهوری اسلامی نوید روزهای بهتری می‌داد. همه اینها از نگاه آبراهامیان تأییدی بود بر ذات عملگرا و تغییرپذیر جمهوری اسلامی. او در پیگفتار، کند شدن لبه تیز روتوریک انقلابی و رسیدن به دوره ترمیدور انقلاب را شرح می‌دهد و نتیجه‌گیری قبلی‌اش را تأیید شده می‌یابد. حال که بیست سال از نوشته شدن این کتاب و البته شکست حرکت‌های اصلاحی می‌گذرد باید از آبراهامیان پرسید که: آیا همچنان به نظریه اش باور دارد و یا آن را در آزمونی تاریخی سربلند می‌بیند؟

نکته آخری که می‌خواهم مطرح کنم و البته کم اهمیت‌ترین این نکته‌ها هم نیست، مسئله زن در جمهوری اسلامی است. از بازار کار در ۴۰ ساله اخیر زن‌زدایی صورت گرفته است و سهم زنان از بازار کار با افتی ۶درصدی به ۱۲% شاغلین رسیده است. قوانین مدنی و خانواده به طور کل به ضرر آنها تنظیم شده و هنوز روابط مالکیت پیشاسرمایه داری بر بدن زن با قوانین تثبیت شده است و در مورد حجاب دولت به هیچ سازشی با زنان نرسیده و حتی حضور آنها در استادیوم ورزشی با مانع‌های بلندی روبه روست. آنچه گفتم به معنای نفی مقاومت زنان این مرز و بوم نیست که جانانه ایستاده‌اند و خواسته‌های خود را به شیوه پیش‌روی آرام (اصطلاحی وام گرفته از آصف بیات) طلب کرده اند، بلکه نگاه به هسته سخت جمهوری اسلامی است که گویی نمی‌توان با عملگرایی و پوپولیسم آن را توضیح داد. این هسته سخت اصلاح‌طلبان را از دایره خود بیرون رانده و بر گام دوم انقلاب با دولتی جوان و حزب اللهی اصرار دارد. آبراهامیان خود توضیح می‌دهد که به این مسئله نگاهی نینداخته و آن را به مورخان و پژوهشگران دیگر واگذارده است. حال می‌توان پرسید که: اگر مسئله زن در مرکز تاریخنگاری مورخی قرار بگیرد، آیا جمهوری اسلامی را همانگونه می‌بیند که آبراهامیان در کتاب خمینیسم دیده است؟

در همین زمینه:

محمدرضا نیکفر: فاشیسم و اسلامیسم

هشدار خامنه‌ای نسبت به «تحریف مکتب» خمینی

در سرزمین محکومان: قانون اساسی و مسئله اقلیت‌ها