“یار عاشق را به روز سخت می‌باید شناخت
ورنه در ایام دیگر مدعی بسیار هست
سعدی

روی سخنم با مسعود نقره‌کار است. دوست قدیم و ندیم، که حالا در جایگاه دانای کل می‌کوشد تا تاریخ کانون نویسندگان ایران را تمام و کمال بازگو شود.

محمود اعتمادزاده (م.ا.به‌آذین)، نویسنده و مترجم ایرانی

دیدگاه‌های آقای نقره‌کار، نه بر اساس تجربۀ شخصی، بل اغلب با اشاره به فاکت‌ها و نقل قول‌هایی‌ست که اینجا و آنجا منتشر شده. اغلب این نقل قولها از زبان کسانی ست که به دلایل درست و نادرست با عملکردهای “توده‌یی”‌های کانون در توفان انقلاب موافق نبودند، و حتا یک نقل قول از طرف مقابل، یعنی ازکسانی که موارد مورد استناد آقای نقره کار دلیل بر “محکومیت” آنها می‌شود، در گفته‌های ایشان دیده نمی‌شود. چرا که آنها یا زندانی بودند، مثل به‌آذین و سایه، و یا کسی به سراغشان نرفت تا نظرشان را بپرسد. مثل کسرایی و برومند و تنکابنی.

باید یادآوری کنم که آقای نقره‌کار در جریان اختلاف نظرها و درگیری‌های کانون نویسندگان، تا هنگام دوشقه شدن کانون، حتا یک بار در نشست‌های درون کانونی حضور نداشتند. یا دست‌کم، من، که در اغلب نشست‌های عمومی کانون شرکت داشتم، حتا یک بار اثری از ایشان ندیدم. غرض از یادآوری این نکته، نه خرده گرفتن به آقای نقره‌کار، بلکه جدا از آنچه که بخصوص ضد توده‌یی‌های قسم خوردۀ آن روزگار و این روزگار می‌گفتند و می‌گویند، پنهان ماندن پاره‌هایی از واقعیت‌های تلخی‌ست که در آن سال‌ها در کانون جریان داشت، و از چشم امثال ایشان پنهان مانده است. من نیز بر آن نیستم که همه چیز را می‌دانم، اما در حد دیده‌ها و شنیده‌ها و دریافت‌های خودم می‌توانم واقعیت‌هایی را یادآور شوم، تا به روشن شدن وضعیت آن روزی کانون کمک کند. داوری نهایی با علاقمندانی‌ست، که جدا از جانبداری‌های سیاسی و گروهی، می‌خواهند بدانند که در آن سال‌ها، در جمع “روشنفکران”‌ی که بی تردید همه نگران آیندۀ کشور، بویژه فرهنگ و هنر و ادبیات وطنشان بودند، چه گذشت؟ و چگونه گذشت؟ و چرا؟

نکتۀ دیگری هم هست، که باید بر آن تاکید کنم. من از جمله منتقدان جدی سیاست‌های حزب تودۀ ایران در سال‌های آغاز انقلابم، و در دفاع از آن حزب، یا ستیز با جریان‌های دیگر سیاسی‌یی که در کانون فعال بودند، نیستم. از سال ۱۹۹۰ (فروردین ۶۹) از هموندی حزب استعفا داده‌ام، و از آن تاریخ تا امروز هیچگونه فعالیت سیاسی و تشکیلاتی نداشته‌ام، و نخواهم داشت. حالا که بیش از چهل سال از آن دوران می‌گذرد، بر آن هستم که حقیقت در چنگ یک شخص و یا یک گروه نیست، هر کدام از ما تجربه‌هایی را پشت سر گذاشته‌ایم و زاویۀ دید خودمان را داریم. در مجموع جمع‌بندی دید همگان می‌تواند روشنگر باشد. به شرط این که بتوانیم جانبداری‌های سیاسی به شیوۀ مرسوم را کنار بگذاریم. تاکید می‌کنم: ما به اندازۀ کافی از هم نیش و کنایه شنیده‌ایم. بیاییم با هم مهربان‌تر باشیم. امروز نه از به‌آذین خبری هست و نه از شاملو و کسرایی و خیلی‌های دیگر. اما حفظ حرمت آنها یعنی احترام به جامعۀ فرهنگی ایران.

آقای نقره‌کار به نقل از خبرنامۀ کانون نویسندگان ایران، شمارۀ ۳، دی ۵۸ روایت می‌کنند:

” مهرماه ۱۳۵۸ در حالی که هیئت دبیران کانون نویستدگان در اعتراص به آزادی‌کشی و فرهنگ‌ستیزی حکومت اسلامی در تدارک شب‌های “آزادی و فرهنگ” بود، به‌آذین و توده‌یی‌های کانون به پیروی از مشی سیاسی حزب توده، به این دلیل که چنین اقدامی انقلاب و خط ضد امپریالیستی امام خمینی را تضعیف می‌کند، با این اقدام مخالفت کردند. “

در ادامۀ این یادداشت آمده است:

” این گروه ” بدون توجه به شیوۀ برخورد دمکراتیک در داخل کانون نامه‌های خود را همراه با مقالاتی تحریک‌آمیز و سراپا دروغ و بهتان، نخست در روزنامۀ “مردم” ارگان مرکزی حزب تودۀ ایران و سپس در “اتحاد دمکراتیک مردم ایران” و… منتشر کردند”. ” آقای به آذین و دوستان ایشان کوشیده‌اند اعضای کانون نویسندگان ایران را تلویحن “و در مواردی تصریحن”، متهم به مخالفت با انقلاب ایران کند و خود را دوستدار رهبری انقلاب و از پیروان صدیق اسلام بنمایانند”.

جل الخالق!

نمی‌دانم نویسندۀ خبر چه کسی، و در چه عوالمی بوده، اما از همۀ این ادعاهایش خنده‌دارتر همین است، که توده‌یی‌های کانون، یعنی کسانی چون به‌آذین و سایه و تنکابنی و کسرایی و برومند خود را “پیروان صدیق اسلام” بنمایانند. آیا شما باور می‌کنید؟

با آن که حرف توی حرف می‌آید، بد نیست خاطره‌یی را تعریف کنم:

دو سه ماهی پیش از انقلاب، برای انجام گفت و گویی برای روزنامۀ کیهان به دیدار آقای به‌آذین رفته بودم. در پایان گفت‌و‌گو از ایشان سراغ پسرش کاوه را گرفتم. گفتند ایشان در پاریس است. به طنز پرسیدم: رفته‌اند خدمت “آقا”؟ کمی عصبی شدند و با پوزخندی گفتند: آقا… کی باشند، که کاوه به خدمتش برود؟ حرف‌های دیگری هم رد و بدل شد، که بیانش خلط مبحث است. فراموش نکنیم که هم ایشان بود که در آغاز انقلاب خطر “دیکتاتوری نعلین” را گوشزد کرد. و نیز هم ایشان بود که در جریان دیدار ۲۰ نفر از هموندان کانون نویسندگان با آقای خمینی، ضمن مخالفت با اصل موضوع، از همراهی با آن جمع سر باز زد.

نمی‌دانم بعدها “رفقا” چه شگردهایی به کار بردند و چه وردی در گوش آقای به‌آذین زمزمه کردند، که از این رو به آن روشد؟

در آن روزگار هنوز “مشی حزب” به درستی جا نیفتاده بود، و توده‌یی‌ها هم، اگرچه همه به این نام شناخته می‌شدند، می‌توانستند درک متفاوتی از شرایط موجود داشته باشند، که احتمالن با مواضع رهبری حزب در تعارض باشد. همین طور هم بود. چه بسیاری از آنها از همکاری با ” حزب” سر باز زدند. شاید اگر آقای به‌آذین بر مواضع خود درست خود پای می‌فشرد، گذار بیشتر توده‌یی‌های اهل قلم، که از ایشان حرف‌شنوی داشتند، به درون تشکیلات حزب نمی‌افتاد.

یادآور می‌شوم که ابتکار دیدار با آقای خمینی از نعمت میرزازاده، و سخنگوی آن جمع آقای دکتر باقر پرهام بود، شب پیش از این دیدار اغلب ما در خانۀ آقای نعمت میرزازاده گردآمده بودیم. آقای پرهام بیانیه‌یی را که قرار بود در حضور آقای خمینی بخواند، برای نظرخواهی در حضور جمع خواند. در آن بیانیه دو سه باری اصطلاح “انقلاب اسلامی” تکرار شده بود، که موجب انتقاد من و چند نفر دیگر شد، چرا که ما به هیچ وجه به اسلامی بودن انقلاب باور نداشتیم، ناگزیر آقای دکتر پرهام در پذیرش نظر جمع متن را تصحیح کرد.

اما برگردیم به متن خبرنامۀ کانون:

توجه کنیم که تاریخ انتشار این خبرنامه دی ۱۳۵۸ است. یعنی چند ماهی پس از اخراج گروه پنج نفرۀ “توده‌یی ها”، برخی نوشته‌های مورد استناد در این خبر (که در نامۀ مردم و اتحاد دمکراتیک منتشر شده) به فاصلۀ بین تعلیق و اخراج، و یا پس از آن برمی‌گردد، و نه پیش از آن. همین‌جا اعتراف کنم که انتشار این نوشته‌ها در نامۀ مردم و روزنامۀ اتحاد دمکراتیک مردم، و نیز نامه‌یی خطاب به آقای خمینی – که متاسفانه من هم یکی از امضاکنندگان آن بودم، به هیچ وجه قابل دفاع نیست. من پیش از این در پاسخی به زنده یاد سپانلو این نامه را “سعایت‌نامه” نامیده‌ام.

باز هم حرف توی حرف.

اما این که نویسندۀ خبر دلیل مخالفت به‌آذین و دیگران با برگزاری “شب‌های آزادی و فرهنگ” را “تضعیف خط ضد امپریالیستی امام خمینی” قلمداد می‌کند، به کلی نادرست است. یعنی ممکن است که کسانی امثال به‌آذین اینقدر خام و ناپخته بودند که در نشست علنی کانون رسمن چنین ادعایی کنند؟ بی‌تردید نه. این ناشی از توهم، و یا خواست‌اندیشی نویسندۀ خبر است.

اما اصل ماجرا:

در جریان طرح برگزاری شب‌های مورد اشاره – که من هم به عنوان یکی از برنامه‌ریزان انتخاب شده بودم – روزی به اتاقی در محل کانون نویسندگان در خیابان مشتاق دعوت شدم، که به اشارۀ آقای به‌آذین چند نفر از توده‌یی‌های کانون گرد آمده بودند. در آن زمان من کم و بیش از توده‌یی‌هایی که می‌شناختم هواداری می‌کردم، اما هیچ ارتباطی با حزب نداشتم. آقای به‌آذین، گویا به توصیۀ برخی از دوستان، از من هم دعوت کرد که به آن جمع بپیوندم.

آن روز آقای به‌آذین خیلی رک و پوست کنده چنین عنوان کرد:

“دوستان! رفقا (یعنی رهبری حزب) می‌گویند: برگزاری این شب‌ها به نفع کانون نیست. شرایط این روزها را نباید با سال ۵۶ یکی گرفت. مطمئن باشید که عوامل رژیم حمله می‌کنند و این برنامه‌ها را به خون می‌کشند.” او به همین دلیل تاکید کرد که “ما باید بکوشیم تا این شب‌ها برگزار نشود.” – نقل به معنی. یادآور می‌شوم که هیچ اغراقی در این نقل قول نیست. بنا به برداشت من آقای به‌آذین می‌خواست از رویدادهای ناگواری که می‌توانست اتفاق بیفتد، و برای کانون ایجاد مشکل کند، پیشگیری کند. اعلام خطر ایشان، با توجه به پیشامدهای ناخوشایندی که آن روزها هر روز و هر ساعت در تهران جریان داشت، به نظر من کاملن منطقی آمد، و فکر می‌کردم که می‌تواند برای هموندان دیگر کانون هم قانع‌کننده باشد. اما متاسفانه اینطور نشد.

پس از طرح موضوع در نشست علنی کانون، گروهی از حاضران، بخصوص زنده یاد سعید سلطانپور و آقای براهنی و غیره اصرار داشتند، که به هر ترتیبی باید این شب‌ها برگزار شود. این سرآغاز درگیری‌های درون کانونی بود. من شاهد بودم، که در جریان بحث‌ها و درگیری‌ها کار به مشاجره‌های دامنه‌دار و توهین‌ها و هتک حرمت‌های متقابل کشید. آقای به آذین هم به شدت عصبی شده بود و واکنش‌هایی نشان می‌داد، که می‌توانست به سوءتفاهم‌ها دامن بزند. در حالی که باید خونسردی‌اش را حفظ می‌کرد و پس از اعلام نظرش منتظر می‌شد تا در جریان عمل اهمیت موضوع برای همگان روشن شود.

جالب است که همان زمان‌ها از طرف هیئت دبیران کانون به آقای صباغیان، وزیر کشور وقت، مراجعه شده بود، که اجازۀ برگزاری “شب‌ها” را بگیرند. اما آقای صباغیان آب پاکی را روی دست هیئت دبیران کانون ریخته بود، که: شماها خیلی پرتید. ما خودمان به درِ کی هستیم، که شماها به بام ما باشید.

در خبرنامۀ یادشده به “شیوۀ برخورد غیر دمکراتیک” توده‌یی‌ها اشاره شده. باید اشاره کنم که این برخورد غیر دمکراتیک شامل همۀ جمع می‌شد، و نه فقط “توده‌یی‌ها”. هیئت دبیران کانون به جای آن که در پیروی از اصول دمکراتیک زمینه‌های گفت‌وگوی سازنده میان طرفین درگیری را فراهم کنند، من بر آنم که از همان آغاز تصمیم گرفته شده بود، که به جای حل مسئله صورت مسئله را خط بزنند. در این میان خرده حساب‌های شخضی هم از جمله میان زنده‌یادان شاملو و به آذین، و نیز براهنی و سایه و کسرایی بی‌تاثیر نبود. سعید سلطانپور هم، که تا آن زمان همیشه برخورد احترام‌آمیزی با به‌آذین و کسرایی داشت، پس از سفر به اروپا شمشیرش را علیه توده‌یی‌ها از رو بسته بود. دوستان فراموش کرده بودند که کسانی چون به‌آذین و سایه و کسرایی و دیگرانی از این دست از پایه‌گزاران کانون، و جزء کسانی بودند که به کانون اعتبار می‌بخشیدند.

کانون نویسندگان ایران، تا آنجا که من می‌دانم، دورۀ دوم فعالیتش را با همکاری شانزده نفر آغاز کرده بود. پس از برگزار‌ی شب‌های شعر در سال ۵۶ کسانی که در برنامه‌های کانون شرکت کرده بودند هم به کانون پیوستند. اما همین که انقلاب شد گروه بسیاری مثل مور و ملخ به کانون هجوم آوردند، از جمله برخی کنفدراسیونی‌های از خارج برگشته، که حتا در عمرشان یک مقاله هم ننوشته بودند. اینها دعواهای حیدری نعمتی درون کنفدراسیون را به داخل کانون منتقل کردند. البته گروهی از اهل قلم محافظه‌کار هم که تا آن زمان جرات نزدیکی به کانون را نداشتند به جمع کانونی‌ها اضافه شده بودند.

تا آن زمان هموندان کانون، اعم از نیروی سومی‌ها یا توده‌یی‌ها و دیگران کژدار و مریز با هم زیر یک سقف گرد می‌آمدند و همگی در مبارزه با سانسور متفق‌القول بودند. اما هجوم کنفدراسیونی‌ها و بخصوص دوستان چپ، که می‌خواستند خواست‌های خود را بخصوص در مخالفت با توده‌یی‌ها، به هر قیمتی که شده، جامۀ عمل بپوشانند، کار را به جاهای باریک کشاند. در نتیجه هموندان قدیمی کانون، بدون پیش‌بینی سرانجام کار، در برابر هم صف‌آرایی کردند سخنرانی‌های عجیبی، چه در نشست‌های رسمی، و چه در گردهم‌آیی‌های گروهی در کانون شکل گرفت. یادم هست که یکی از آقایان کنفدراسیونی‌ها در حضور جمع، توده‌یی‌ها را به مگس هایی تشبیه کرد، که روی گُه نشسته‌اند. از چپ و راست بیشترین و بدترین توهین‌ها و فضاسازی‌ها علیه توده‌یی‌ها به راه افتاده بود. توده‌یی‌ها هم بیکار نمی‌نشستند و تا آنجا که توان داشتند مقابله به مثل می‌کردند. البته در این روند زنده‌یادهایی چون احسان طبری و رحیم نامور هم بودند، که با متانت تمام به پرسش‌های هموندان کانون پاسخ می‌دادند. و نیز کسانی که با تمام توانشان می‌کوشیدند پادرمیانی کنند و میان طرفین دعوا ایجاد مصالحه کنند.

برگردیم به متن مصاحبه با آقای نقره‌کار.

وی با توجه به درگیری‌های میان توده‌یی‌های کانون و آقایان حاج سیدجوادی و باقر مومنی و اسلام کاظمیه در اوائل سال ۵۷ از آقای باقر مومنی نقل قول می‌کند، که عملکردهای توده‌یی‌ها در جریان مجمع عمومی کانون سبب کناره‌گیری آنان شد. نخست باید یادآور شد که در آن روزگار آقای باقر مومنی هم از طرفداران پروپاقرص حزب تودۀ ایران بود، اما برگردیم به موضوع کناره گیری آقایان حاج سیدجوادی و اسلام کاظمیه از کانون.

در این مورد هم ناگزیرم خاطره‌یی را بازگو کنم:

پیش از برگزاری مجمع عمومی کانون نویسندگان در آغاز سال ۵۷ پنج نفر از اعضاء کانون، به آذین و حاج سید جوادی و اسلام کاظمیه و شمس آل احمد، و از جمله شخص من، تک تک به ساواک احضار شدیم. چرا من؟ به دلیل فعالیت‌هایم در ده شب… ساواک می‌خواست مانع برگزار‌ی مجمع عمومی کانون نویسندگان شود. نمی‌دانم دیگران چه گفتند؟ اما پاسخ من این بود که عضو سادۀ کانونم، و تصمیم‌گیری با هیئت دبیران کانون است.. در هر حال برگزاری مجمع مدتی به تعویق افتاد. در این گیر و دار روزی آقای کاظمیه تلفنی از من خواست که قرار است جلسه‌یی برگزار شود. و خواهش کرد در ساعت معینی به دفتر نشر رواق بروم. من هم در ساعت مقرر همراه با دوست و همکارم علی امینی نجفی به دفتر رواق رفتم. دیدیم به جز اسلام کاظمیه، که ارادت قلبی به او داشتم، آقای حاج سیدجوادی و حدود پانزده شانزده نفر از “نویسندگان”ی که برای نخستین بار می‌دیدمشان، و هیچگونه آشنایی با آنها و آثارشان نداشتم، در اتاقی گرد آمده بودند. این آقایان شروع کردند به بحث و گفت و گو دربارۀ کانون و فحش و فضیحت علیه به‌آذین و توده‌یی‌های کانون. یادم هست یکی از آنها ادعا می‌کرد که به اندازۀ هیکل به آذین کتاب نوشته است، نتیجه این که خیلی زود روشن شد که برنامه‌یی در کار است و آقایان، که معلوم نبود چه کاره‌اند، به ابتکار آقای حاج سیدجوادی گردآمده‌اند، تا آنکت کانون را پر کنند و در مجمع عمومی علیه توده‌یی‌ها و به نفع نیروی سومی‌ها رای بدهند.

آن روز من و علی امینی نجفی با اعتراض جلسه را ترک کردیم. جالب این که چند روز بعد آقای حاج سید جوادی در برخورد با من گفت: ما می‌خواهیم از کانون حزب بسازیم، توده‌یی‌ها نمی‌گذارند. حق هم داشت. آقای به‌آذین همواره بر صنفی بودن فعالیت‌های کانون تاکید داشت، و همانطور که آقای نقره‌کار یادآور شده‌اند: به آزادی بیان و قلم، بدون حصر و استثناء. این که آقای حاج سیدجوادی و همراهانش چگونه می‌خواستند از کانون حزب بسازند، هنوز هم بر من روشن نیست. البته چندین و چند سال بعد، وقتی من در نوشته‌یی به این گفتۀ آقای حاج سیدجوادی اشاره کردم، در پیامی گفتۀ من را نفی کردند. من هم که سندی برای اثبات ادعایم نداشتم.

این خاطره را یادآوری کردم تا آقای نقره‌کار زیاد هم یکجانبه داوری نفرمایند.

آقای نقره‌کار در جایی از گفت‌و‌گویش در مورد کانون با اشاره به اسناد کانون در اسفند ۱۳۴۷ یادآوری می‌کند که آقای به‌آذین در مقدمۀ گزارش سالانۀ هیئت دبیران به مجمع عمومی کانون “از اعضای کانون خواسته بود که در نگارش آثارشان گوشه و کنایه و بخصوص مکتب “سمبولیسم” را کنار بگذارند”. ایشان این توصیۀ آقای به آذین را جزء رهنمودهای حزبی، و در تعارض با “آزادی بیان و قلم بدون حصر و استثنا” قلمداد می‌کنند.

کاش آقای نقره‌کار اشاره می‌کرد که حزب تودۀ ایران در کجا؟ و چه سندی؟ چنین رهنمودی داده بود، تا منِ خواننده هم در جریان قرار بگیرم. تا آنجا که من می‌فهمم، با توجه به شرایط آن دوران، تنها کسانی که در آن زمان با سمبولیسم نمی‌توانستند موافق باشند ممیزان ساواک بودند، که گاهی از شاعران و نویسندگان رودست می‌خوردند. خوشبختانه آقای نقره‌کار انصاف به خرج داده‌اند و چنین نسبتی به آقای به آذین نداده‌اند.

در پایان باید تاکید کنم، که چهره‌هایی چون به آذین و کسرایی و دیگر توده‌یی‌های کانون به رغم برخی کجروی‌های گزیر و ناگزیر در سال‌های نخست انقلاب، از پاک‌ترین و بی‌شیله پیله ترین روشنفکران روزگار خود بودند، و نقد آنها به معنی درست بودن دیدگاه‌ها و عملکردهای مخالفانشان نبود و نیست. فراموش نکنیم که چنین عزیزانی، اگرچه دم از سیاست می‌زدند، اما سیاستمدار نبودند، بلکه هنرمندان و ادیبانی بودند، که نیم‌نگاهی هم به سیاست داشتند. به همین دلیل هم از اعتبار اجتماعی آنها سوءاستفاده می‌شد. خوشبختانه همطرازان آنها در کانون نویسندگان با هوشیاری عمل کردند و به رغم بسیاری از دشواری‌ها دچار عقوبت‌هایی نشدند، که از جانب دوست و دشمن شامل “توده‌یی‌ها” شد.

من برآنم که کانون نویسندگان ایران می‌توانست در پرتو روشن‌اندیشی طرفین درگیری مسائل خودش را به طور اصولی حل کند. متاسفانه چنین نشد، و کار به جاهای باریک کشید.

برلین – ۲۷ اوت ۲۰۲۰