برگرفته از تریبون زمانه *  

شکست ترامپ تنها آرامشی موقت در طوفان سال‌های پیش روست و تا زمان وجود امپراطوری آمریکا و حل نشدن مترقی تناقضات آن سخت بتوان تصور کرد که غول راست افراطی در چراغ جادو دوباره محبوس شود. امپراطوری آمریکا دوران زوال خود را طی می‌کند و امید همه باید این باشد که نیروی سیاسی متعاقب این زوال، نیرویی مترقی باشد و نه ترامپ‌های جدید و ترامپیسم!

انتخابات ریاست جمهوری آمریکا به پایان خود نزدیک می‌شود و در روزهای اخیر مردم نقاط مختلف جهان از آفریقا تا آسیا و اروپا با ترکیبی از تعجب، تفریح و در کشورهایی همانند ایران با نگرانی نتایج انتخابات را دنبال می‌کردند. سوای نتیجه نهایی این انتخابات دونالد ترامپ موفق شده آن را به یکی از پربیننده‌ترین شوهای رسانه‌ای جهان تبدیل کند. توجه به انتخابات آمریکا اما تنها به واسطه وجه سرگرم‌کننده و رسانه‌ای آن نیست و بازتابی است از جایگاهی کانونی که دولت آمریکا در اقتصاد و نظم جهانی بازی می‌کند. جایگاهی که بسیاری آن را با امپراطوری‌های قدیم مقایسه می‌کنند. جایگاهی که به واسطه آن تحولات سیاسی داخلی آمریکا به اندازه تحولات داخلی کشورهای دیگر جهان می‌تواند بر سرنوشت مردم آن کشورها اثر بگذارد. اثری که مردم ایران سال‌هاست به قدرت آن به خوبی واقف هستند.

چرا انتخابات در آمریکا برای همه جهان مهم است؟

آمریکا جایگاه کانونی خود را در ساختار جهانی به واسطه چهار ویژگی اصلی کسب کرده است: مرکز پولی و مالی اقتصاد جهانی، پلیس امنیت جهانی، بزرگترین منبع مصرف در اقتصاد جهانی و نقش کانونی در زنجیره‌های تولید جهانی.

اقتصاد و تجارت جهانی حول دلار آمریکا و نهادهای پولی آن شکل گرفته است. تخمین زده می‌شود که بیش از ۶۰٪ ذخایر ارزی کشورهای جهان به دلار آمریکاست و بین ۶۰-۷۰٪ تجارت جهانی با دلار آمریکا انجام می‌شود. از سوی دیگر بازارهای مالی هیچ کشور و اتحادیه‌ای در دنیا به عمق و اندازه بازارهای سرمایه آمریکا نیست. از این رو بسیاری از کمپانی‌های بزرگ بین‌المللی برای تامین فعالیت‌های خود چاره‌ای جز حضور در این بازارها برای کسب وام و یا سرمایه‌گذاری ندارند. این خصوصیت و حق انحصاری در تولید و نظارت بر گردش جهانی دلار موقعیتی منحصر‌به‌فرد در بازارهای مالی دنیا به آمریکا داده است. موقعیتی که در سال‌های اخیر دولت آمریکا از مسلح‌سازی آن در تحریم‌ها علیه کشورهای مخالف خود همانند ایران ابایی نداشته است، و کمتر دولت و کمپانی‌ای توان مقاومت در برابر نتایج عدول از این تحریم‌ها را دارد. ما در ایران بیش از بسیاری از مردم دیگر دنیا از اثرات ویرانگر تحریم دلار آگاهی داریم.

ایالات متحده آمریکا بزرگ‌ترین و مجهزترین نیروی نظامی جهان را با برتری فاحش دارد. بودجه نظامی بیش از ۷۰۰ میلیارد دلاری آمریکا برابر با مجموع بودجه نظامی باقی کشورهای دنیا با هم است. آمریکا در اقصی نقاط جهان از شرق آسیا تا خاورمیانه، آفریقا و آمریکای جنوبی پایگاه‌های نظامی دارد که تعداد آنها به ۳۸ می‌رسد. این عدد را مقایسه کنید با تنها یک پایگاه نظامی برون‌مرزی چین در جیبوتی.

آمریکا با وجود داشتن تنها ۵٪ جمعیت جهان، ۲۵٪ مصرف جهان را به خود اختصاص داده است. رقمی که بیش از دو برابر سهم چین از مصرف جهان با جمعیتی بیش از چهار برابر آمریکا است. این سهم بالای مصرف جهانی که خود را در کسری تراز تجاری سالانه آمریکا نشان می‌دهد سبب وابستگی عمیق وضعیت اقتصاد جهانی و مصرف در آمریکا شده است. معروف است که اگر مصرف‌کنندگان آمریکایی عطسه کنند، اقتصاد جهانی سرما خواهد خورد!

با وجود صنعت‌زدایی و پیشی‌گرفتن کشورهایی همانند چین، ژاپن، کره و اتحادیه اروپا در تولید بسیاری از کالاها، آمریکا هنوز در محصولات حساسی همانند ریزپردازنده‌ها و نرم‌افزار از موقعیتی انحصاری در زنجیره‌های تولید جهانی برخوردار است. در زیرساخت‌های نرم‌افزاری همانند ویندوز و اندروید این موقعیت آمریکا انحصاری است و در عمل محصول جایگزینی برای این محصولات پایه‌ای وجود ندارد. این موقعیت کانونی در زنجیره‌های جهانی تولید به شکلی است که به آمریکا توان این را داده است که با مسلح‌سازی موقعیت خود غول تکنولوژی بزرگی همانند هواوی چین را در مدت کوتاهی دچار مشکلات حیاتی کند.

این چهار موقعیت کانونی در کنار هژمونی فرهنگی آمریکا به واسطه رسانه‌ها، دانشگاه‌ها و صنعت سرگرمی، آمریکا را به بزرگترین امپراطوری تاریخ بشر تبدیل کرده است.

پایه‌های سیستم سیاسی امپراطوری آمریکا

در پس رشد امپراطوری آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم و نفوذ آن پس از سقوط بلوک شرق در اقصی نقاط جهان سیستم سیاسی منحصر به فرد جمهوری آمریکا قرار دارد. در هفت دهه پس از جنگ جهانی دوم سیستم سیاسی آمریکا به گونه منحصر‌به‌فردی در نقش جهانی خود نامتناقص و همگن بوده است. سیستم بسته سیاسی آمریکا که تنها بر پایه دو حزب اصلی ساخته شده و اجازه شکل‌گیری و ورود جدی احزاب جدید به قدرت را نمی‌دهد، بر خلاف بسیاری از کشورهای اروپایی، پایدار و یکدست بوده است. اگر در کشورهای اروپایی احزاب کوچک امکان شکل‌گیری، به قدرت رسیدن و بی‌ثبات کردن هیات حاکمه سیاسی را در نظام‌های عمدتا پارلمانی دارند، در آمریکا عملا راه چنین تغییری بسته است. به همین شکل ساختار غیرمتمرکز اتحادیه اروپا که در آن همه اعضا امکان وتو و دخالت در تصمیم‌های استراتژیک را دارند این عدم پایداری سیاسی ملی اروپاییان را به شکلی جدی‌تر در سطح قاره اروپا بازتولید کرده است.

در آمریکا به واسطه ساختار متمرکز قدرت، سوای اینکه رییس جمهور آمریکا جمهوری‌خواه یا دموکرات باشد تغییر محسوسی در سیاست‌ها و نقش‌های کانونی امپراطورمآبانه آمریکا حداقل تا پیش از ترامپ اتفاق نمی‌افتاد و اصول سیاست تجاری، پولی و امنیتی آمریکا در گذر سال‌های پس از جنگ جهانی دوم همگن و یک شکل بوده‌اند. دولت آمریکا هم‌زمان هم نقش دولت دولت‌ها و هم نقش دولت ملی را بازی می‌کرد و این امر به آمریکا امکان شکل‌دهی متحدان و هژمونی در میان بلوک‌های قدرت در سراسر جهان را داده بود. رهبران کشورهای متحد آمریکا در این دهه‌ها می‌توانستند به پایداری سیاست‌های آمریکا و اینکه این سیاست‌ها منافع آن‌ها را در نظر می‌گیرد اطمینان داشته باشند.

نمونه‌ای از این نقش دوگانه گاها متناقض داخلی و خارجی آمریکا را می‌توان در کمک مالی به بانک‌های خارجی همانند بی‌ان‌پی پاریبا فرانسه دید که در اوج بحران سال ۲۰۰۸ پیش از بانک‌های آمریکایی و به دور از چشم رای‌دهندگان آمریکا ده‌ها میلیارد دلار بیل-آوت دریافت کردند؛ در شرایطی که در کنگره آمریکا برای اندازه بسته کمک داخلی آمریکا جنگ داخلی در جریان بود و میلیون‌ها آمریکا در شرف از دست دادن خانه‌های خود بودند.

از این روست که تئوریسین‌هایی همانند لئو پانیچ وجه غیردموکراتیک ساختار سیاسی آمریکا را که به دولت این کشور امکان مقاومت در برابر فشارهای دموکراتیک داخلی برعلیه سیاست‌های بین‌المللی آمریکا را می‌دهد، خصیصه زیربنایی سیاسی امپراطوری «غیر رسمی» آمریکا به شمار می‌آورند.

دونالد ترامپ و ترک‌های دموکراتیک آمریکا

نقش داخلی و بین‌المللی آمریکا اما حاوی تناقضات عمیقی است. آنچه نخبگان حاکم آمریکا در پروژه جهانی‌سازی و شکل‌دهی سرمایه‌داری جهانی دنبال می‌کردند درکنار شکل‌دهی جهان بیرون آمریکا، ساختار داخلی این کشور را نیز دگرگون می‌کرد. پیشرو بودن آمریکا در پیمان‌های تجارت آزاد همانند نفتا و فراهم کردن شرایط ادغام چین در اقتصاد جهانی اگرچه بشارت دهنده سودهای کلان کمپانی‌ها و بانک‌های آمریکایی بود، در داخل آمریکا صنعت زدایی، فقر و اختلاف طبقاتی را به دنبال داشت. از سوی دیگر رسوخ دلار به عنوان پول جهانی و آمریکا به عنوان تنها تولید کننده آن همانطور که پتیس و کلین نشان داده‌اند سبب کسری بزرگ تراز تجاری آمریکا و تبدیل شدن آن به بزرگترین واردکننده دنیا شد. از سوی دیگر بازگشت دلارهایی تولید شده در آمریکا که صرف واردات شده بودند در قالب سرمایه خارجی به شبکه بانکی این کشور سبب بی‌ثباتی بخش فاینانس آمریکا و یکی از عوامل شکل‌دهی بحران ۲۰۰۸ شد.

مراکز سابقا صنعتی آمریکا در ایالت‌های میانی این کشور با رشد خیره‌کننده چین و دیگر کشورهای فقیر تبدیل به گورستان صنایع آمریکا شدند و طبقه کارگر صنعتی آمریکا رفته رفته مضمحل شد. نتیجه این پروسه، خالی از روح و سکنه شدن شهرهای سابقا صنعتی آمریکا و گسترش فقر، اعتیاد و خودکشی بود. آن کیس و انگون دیتون نشان می‌دهند که چطور صنعت‌زدایی، فقر و از بین رفتن نهادهای حمایتی جامعه آمریکا سبب شدند که برای اولین بار در یکصد سال اخیر امید به زندگی در میان سفیدهای آمریکا به خصوص در میان مردان سفید فاقد تحصیلات دانشگاهی در سال‌های اخیر کاهش بیابد. افزایش مرگ‌و‌میری که بخش عمده آن به دلیل افزایش شدید بدبختی، اعتیاد و خودکشی بوده‌است.

نیروهای مترقی و چپ آمریکا سال‌ها منتقد سیاست‌های داخلی در کنار نقش بین‌المللی آمریکا بوده و در برابر پیمان‌های تجارت آزاد همانند نفتا مقاومت کرد‌ه‌اند. با گسترش فقر، بی‌عدالتی و نارضایتی داخلی امید این بود که بخش نیروهای مترقی حزب دمکرات به نمایندگی افرادی همانند برنی سندرز بتوانند از ترک‌های دموکراتیک سیستم سیاسی آمریکا استفاده کرده و با تصاحب حزب دموکرات آمریکا موفق به تغییر سیستم شوند. در شرایط امید به تغییر سیستم امپراطوری آمریکا از طرف گروه‌های سیاسی مترقی آمریکا، این راست افراطی و ناسیونالیسم سفید آمریکایی بود که با استفاده از ترک‌های دموکراتیک حزب جمهوری‌خواه پرچمدار این تغییر شد. بر خلاف حزب دموکرات که توانست موج دموکراتیک حول برنی سندرز را سرکوب کند، حزب جمهوری‌خواه ناتوان از این سرکوب در برابر حمله خصمانه ترامپ و شرکا بود.
پیروزی ترامپ و راست افراطی در انتخابات ۲۰۱۶ جهان را با واقعیت جدید امپراطوری آمریکا روبرو کرد. اگر آمریکا تا پیش از این ابرقدرتی قابل پیش‌بینی و اعتماد برای بلوک‌های قدرت اقصی نقاط جهان بود، پس از انتخاب ترامپ تبدیل به دلهره‌ای همیشگی شد. ترامپ با شعار معروف «اول آمریکا»ی خود هراس به میان هیات‌های حاکمه دنیا از هم‌پیمانان اروپایی تا رقبای چینی انداخت و در مدت کوتاهی چشم همه به قدرت ویرانگری امپراطوری آمریکا باز شد. دولت ترامپ با بسیاری کشورهای دوست یا رقیب آمریکا درگیر دعوای تجاری شد، از پیمان‌های بین‌المللی همانند گرمایش زمین پاریس و برجام ایران خارج و تبدیل به بزرگترین عامل بی‌ثباتی در دنیای پیش از پاندمی کرونا شد.

پس از ۲۰۱۶ رسانه‌ها پر شدند از هشدار به ظهور نئوفاشیسم و دیکتاتوری در آمریکا و نهادهای قدرت دیگر آمریکا همانند کنگره و دم‌و‌دستگاه دولت به هر نحو ممکن به تلاش برای کنترل «امپراطور دیوانه» درآمدند. تلاشی که منجر به افشای ده‌ها رسوایی، شکل گرفتن داستان هکرهای شیطان‌صفت روسی-چینی و یک استیضاح انجامید، اما جز در مواردی معدود ناموفق بود.

آیا غول چراغ جادو دوباره محبوس شده است؟

اکنون که دونالد ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا شکست خورده است کابوس چهارساله ریاست جمهوری او، در اقصی نقاط جهان به پایان خود نزدیک می‌شود. نکته قابل توجه اما این است که برای شکست دادن ترامپ یک پاندمی جهانی، رکود اقتصادی عمیق و هم‌پیمانی بی‌سابقه و تلخ گروه‌های مترقی با ماشین انتخاباتی دموکرات‌ها لازم بود. حتی با همه این عوامل در بسیاری از ایالت‌های مهم آمریکا ترامپ تنها با اختلاف چند هزار رای انتخابات را باخت و واضح است که پشتوانه مردمی برند ناسیونالیسم افراطی او نه تنها از محبوبیت‌اش کاسته نشده بلکه در میان اقلیت‌های نژادی آمریکا نیز رشد کرده است.

با اتمام انتخابات آمریکا و مستقر شدن جو بایدن در کاخ سفید، به نظر می‌آید که لیبرال‌های آمریکایی با نفی ترامپ به عنوان یک استثنای سیاست آمریکا، رویای بازگشت به دوران خوش پیش از ۲۰۱۶ را دارند. با وجود برتری احتمالی جمهوری‌خواهان در سنا و این واقعیت که بایدن و اطرافیان او همان نخبگانی هستند که زمینه ظهور ترامپ را فراهم کردند، امید تغییرات مترقی رادیکال در حاکمیت آمریکا خوش‌خیالی به نظر می‌آید.

برتری کوچک بایدن و ادعای تقلب همانند بنزین به آتش پایه‌ مردمی ترامپ خواهد دمید و می‌توان تصور کرد که چهار سال بعد منجر به ظهور هیولایی خطرناک‌تر از ترامپ شود. ترامپ اگر شکست خورد اما ترامپیسم و راست افراطی در جامعه آمریکا زنده و در حال رشد است و هیات حاکم آمریکا نسخه‌ای برای خاموش کردن آن ندارند چون خود بخش مهمی از دلایل رشد آن هستند. شکست ترامپ احتمالا تنها آرامشی موقت در طوفان امروز و سال‌های پیش روست و تا زمان وجود امپراطوری آمریکا و حل نشدن مترقی تناقضات آن سخت بتوان تصور کرد که غول راست افراطی در چراغ جادوی دوباره محبوس شده باشد.

امپراطوری آمریکا دوران زوال خود را طی می‌کند و مساله اصلی مردم آمریکا و اقصی نقاط جهان این است که چه نیرویی این زوال را تسهیل و از پس آن سر برخواهد آورد؟ امید همه باید این باشد که این نیرو، نیرویی سیاسی مترقی باشد و نه ترامپ‌های جدید و ترامپیسم!

منبع این مطلب: میدان

لینک مطلب در تریبون زمانه