▪️ با ارجاع به انقلاب‌های سال ۱۸۴۸ اروپا که به بهار مردم معروف است، خیزش‌های مردمی سال ۲۰۱۱ به‌سرعت «بهار عربی» نام گرفت، هم از سوی مفسران غربی و هم مفسران جهان عرب. اگر مقایسه این خیزش‌ها با وقایع سال ۱۸۴۸ این حسن را دارد که این سکانسِ انقلابی جهان عرب را در زمان تاریخی طولانی مدت جای می‌دهد، اما از طرف دیگر، تبارشناسیِ و فهم آن را در نسبت با جنبش‌های استقلال‌طلبانه و آزادی‌خواهانه ملیِ دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ دشوارتر می‌کند. چطور می‌توان خیزش‌های اعراب در سال ۲۰۱۱ را در بطن و امتداد تاریخ قیام‌های مردمی اعراب فهمید؟ چه تداوم‌ها و گسست‌هایی در کار است؟

 من شخصاً اصطلاح «بهار عربی» را نمی‌پسندم. این اصطلاحی وارداتی و متعلق به تاریخ متفاوت قاره اروپا است و اجازه نمی‌دهد تاریخ‌مندیِ بی‌واسطه‌ترِ این خیزش‌ها را در نظر آوریم. از این‌رو، من ترجیح می‌دهم از «خیزش‌های اعراب در سال ۲۰۱۱» صحبت کنم که موجب گشایش دوران جدیدی در تاریخ اعراب شده است. علاوه بر این، تعجب می‌کنم که در تولیدات دانشگاهیِ غرب غالباً به تأثیرگذاریِ این قیام‌ها بر خیزش‌هایی که در آن سوی مدیترانه در پی آنها آمدند، توجهی نشده است. یعنی از خیزش بومیانِ اسپانیا و یونان گرفته تا جنبش اشغال وال استریت در آمریکا… این نوع غفلت‌ها و ازقلم‌افتادگی‌ها از تداومِ یک دیدِ ذات‌گرایانه در غرب نسبت به جهان عرب پرده برمی‌دارد، دیدی که به‌رغم جریان‌های دانشگاهیِ پسااستعماری و پست‌مدرن همچنان وجود دارد. 

ضرب‌آهنگِ تاریخ اعراب را دیالکتیکی مستمر بین فراخواندن مردم به وحدت و فراخواندنِ آنها به مخالفت شکل می‌دهد.

 تا جایی که به تبارشناسی تاریخی این قیام‌ها مربوط می‌شود، در وهله اول می‌توان آنها را با جنبش‌های عظیم مردمی دوره ناصریسم پیوند داد. جمال عبدالناصریکی از چهره‌های برجسته‌ تاریخ معاصر اعراب و جهان، و تجسم مبارزات ضداستعماری جهان سوم بود. راهپیمایی‌های عظیم دوران او ماهیتی ضدِ حکومتی و براندازانه نداشتند، بلکه نشانگر شور و جنبش مردم عرب بودند که فریاد مبارزه و مقاومت سرمی‌دادند. 

اگر عقب‌تر برویم، می‌توانیم از قرمطیان در قرن نهم یاد کنیم که آغازگر جنبش اعتراضی عظیمی بودند که روشنفکران، کارگران شهری و دهقانان را گرد هم آورد و تا بحرین، عمان و یمن گسترش یافت.

بعد از آن، البته زنجیره دور و درازِ مبارزات ضداستعماری را داریم که مردمِ تمام کشورهای عربی (به استثنای مورد خاصِ شبه‌جزیره عربستان) از اواخر قرن نوزدهم به این سو در آن شرکت داشتند. در الجزایر علیه حمله و سپس اشغالگری فرانسه، در مصر ضد اشغالگری بریتانیا، سپس در حدفاصل سال‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۴۰ در سوریه و لبنان ضد استعمارگری فرانسه و طرح آن برای تجزیه سوریه.

جورج قرم کیست؟

جورج قُرم، اقتصاددان لبنانی و دانش‌آموخته اقتصاد مالی و قانون اساسی از پاریس است. قرم در دولت سلیم الحص در سال‌های ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۰ وزیر مالی بود. از او تا کنون چندین کتاب به فرانسه و عربی و انگلیسی منتشر شده است. این کتاب‌ها عموماً به تاریخ و سیاست در شرق و رابطه غرب و شرق می‌پردازند. قرم کتاب‌هایی نیز به طور خاص درباره تاریخ معاصر و اقتصاد و نظام مالی لبنان منتشر کرده است.

من خیلی سریع این دوره تاریخی را مرور می‌کنم، چراکه در رابطه با منازعات بعدی منطقه نقش تعیین‌کننده‌ای داشته است. فرانسه لبنان را از سوریه جدا کرده بود، پس از آن، تصمیم گرفت کشور را به یک دولت علوی، یک دولت دروزی، یک دولت برای حلب، و غیره، تقسیم کند. مردم سوریه مخالف این طرح و خواستار استقلال و یک دولت سوریِ واحد بودند که سوریه فعلی، لبنان و فلسطین را دربربگیرد. در سال ۱۹۲۵، قیامی ضد قیمومیت فرانسه و در حمایت از یک سوریه متحدِ عربی سر می‌گیرد. فرانسه به طرز شدیداً سبعانه و با بمباران پی‌درپیِ دمشق و جبل الدروز، این قیام را سرکوب کرد. با وجود این، بعدها در سال ۱۹۲۹، منطقه انطاکیه، مهد مسیحیت، را به ترکیه واگذار کرد. به گمان من، تا همین امروز آثار و ردپاهای بسیار پررنگی از این دوران قیمومیت، در سیاست فعلی فرانسه در قبال سوریه به چشم می‌خورد. به‌نحوی، فرانسه سوریه را به خاطر گردن‌کشی مقابل خود نبخشیده است.

خیزش‌های سال ۲۰۱۱ مستقیماً و صراحتاً ضداستعماری و ضدامپریالیستی نیستند. با وجود این، کلمات «آزادی» و «منزلت» را که اغلب در شعارهای تظاهرکنندگان شنیده می‌شد باید در پیوستارِ مبارزات ضداستعماری و همچون مطالبه آزادی جمعی در نظر گرفت. 

▪️ کسانی که با کار شما آشنا هستند، می‌دانند که دیالکتیکِ تکه‌تکه‌شدن و یکپارچگی در تاریخ منطقه کشورهای عرب و از زمان سقوط امپراتوری عثمانی چقدر برایتان اهمیت دارد. در سال ۱۹۸۳، شما از «بالکانیزاسیون» خاورمیانه صحبت می‌کردید، یعنی تلاش و اقدامات قدرت‌های امپریالیستیِ اروپایی و سپس آمریکایی (اسرائیلی) برای تکه‌پاره‌کردنِ منطقه بر مبنای معیارهای قومی و مذهبی و در راستای این شعار معروفِ «تفرقه بینداز و حکومت کن». در حالیکه به نظر می‌رسید این موج اعتراضی اخیر، جوامع عرب را درون یک سرنوشت واحد گرد هم آورده است، چطور دینامیکِ تفرقه و تکه‌تکه‌شدن توانست (یک بار دیگر) دست بالا را بگیرد؟

دینامیک تکه‌تکه‌شدن جزئی از هر نوع گروه‌بندی انسان‌ها است، اما به‌طور خاص و به‌لحاظ مضمونی با واژه «فتنه»، در فرهنگِ عرب حضور خاصی دارد، واژه‌ای که می‌توان آن را هم به بی‌نظمی و هم آنتاگونیسم ترجمه کرد. ضرب‌آهنگِ تاریخ اعراب را دیالکتیکی مستمر بین فراخواندن مردم به وحدت و فراخواندنِ آنها به مخالفت  شکل می‌دهد.

نام عربی سوریه بلادالشام است: کشورهای شام یا دمشق (جمع و نه منفرد)—نام‌گذاری‌ای باشکوه که خود به تنهایی نشان‌دهنده فهم فراگیر و متکثر از احساس تعلق نزد مردم این منطقه است.

با وجود این، تکه‌تکه‌شدن (یا بالکانیزاسیون) خاورمیانه زیرمجموعه یک سری دینامیک‌های برون‌زاد است. ریشه‌های آن در تقسیم‌بندی‌های استعماریِ پایان جنگ جهانی اول است. در زمان سقوط مپراتوری عثمانی، اتحاد اعراب همچنان قدرتمند بود. این یکپارچگی با حضور نظامیِ استعمارگران اروپایی از هم گسیخت چراکه این قدرت‌ها منطقه را تکه‌پاره و بر اساس معیارهای قومی و فرقه‌ای به واحدهای سیاسی کمابیش ماندگاری با قلمروها و ابعاد جمعیت‌شناسانه متفاوت تقسیم کردند. نام عربی سوریه بلادالشام است: کشورهای شام یا دمشق (جمع و نه منفرد)—نام‌گذاری‌ای باشکوه که خود به تنهایی نشان‌دهنده فهم فراگیر و متکثر از  احساس تعلق نزد مردم این منطقه است.

من اغلب این نکته را یادآوری می‌کنم: از سال ۱۸۴۰، حتی پیش از تولد جنبش صهیونیسم، بریتانیایی‌ها شهروندان انگلیسیِ یهودی را تشویق به سکونت در فلسطین می‌کردند تا در حکم وزنه تعادلی باشند در مقابل نفوذ فرانسه در مدیترانه شرقی که به دلیل قرارداشتن در مسیر هند یکی از استراتژیک‌ترین مناطق جهان است. متعاقباً، بیانیه بالفور در سال ۱۹۱۷ و حمایت پرشور اروپا و آمریکا از صهیونیسم نیز در چهارچوب همین کنترل استعمارگرایانه جهان عرب قرار می‌گیرد. از لحاظ تکه‌تکه‌شدن، صِرفِ ایجاد دولت اسرائیل از نظر جغرافیایی مغرب عرب را از مشرق عرب و مصر را از سوریه جدا کرد.

▪️ خیزش‌های اعراب در کشورهای مختلف موجب پیکربندی‌های سیاسی مجدد و متفاوتی شده است. حاکمان خودکامه مصر و تونس پا به فرار گذاشتند، در حالیکه در باقی کشورها منازعات مسلحانه و به‌شدت خشونت‌باری به راه افتاد. چطور خیزش‌های مردمی سال ۲۰۱۱ بر بحران‌های ازپیش‌موجود در دول عربی تأثیر گذاشتند؟ تلاقی یا تفابل آنها با آنتاگونیسم‌های ژئوپلیتیکیِ ساختاری چگونه بوده است؟

تا جایی که به سوریه مربوط می‌شود، همان‌طور که اظهارنظر وزیر امور خارجه سابق فرانسه در سال ۲۰۱۲ در مورد جبهه النصره مؤید این امر است، باید بگویم که به مدت دست‌کم دو سال، یعنی از سال ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۳، حرکت‌های جهادی تروریستی با یک سری لطایف الحیل گفتمانی و ایدئولوژیک شگفت‌انگیز در رسانه‌های بزرگ غربی به جنبش‌های آزادی‌خواهانه سوریه تبدیل شده بودند.

 برای درک این موضوع، مطمئناً خوب است بافت و زمینه آن دوره را به یاد بیاوریم. در آغاز سال‌های ۲۰۰۰، رژیم سوریه به دلیل حمایت از حزب‌الله و ائتلافش با ایران، مورد حمله آمریکا و فرانسه قرار گرفت. در ماه اکتبر ۲۰۰۳، چند ماه پس از حمله به عراق، بوش سوریه را به حمایت از تروریسم متهم کرد و در صورت ادامه این سیاست‌ها تحریم‌هایی را برای این کشور در نظر گرفت. ماه بعد از آن، بوش اظهار داشت که خاورمیانه‌ جدیدی باید ایجاد شود و کشورهای عربی باید «دموکراتیک» شده و به «ارزش»های غرب، ازجمله تأمین امنیت اسرائیل، پایبند باشند، چیزی که مستلزم عادی‌سازی روابطشان با این کشور است. در سال ۲۰۰۸، سارکوزی رویکرد دیگری را به کار می‌گیرد: پذیرفتن سوریه به عضویت اتحادیه مدیترانه، با این امید که رژیم موضع‌گیری ژئواستراتژیک خود را تغییر دهد. اما، نتایج موردانتظار حاصل نشد.

شکی نیست که رژیم سویه مسئولیت سنگینی در قبال وخامت اوضاع و گسترش خشونت دارد. علاوه بر این، از منظر اقتصادی نیز رژیم سوریه در سال‌های ۲۰۰۰ با گرفتارکردنِ کشور در سیاست‌های نئولیبرالی خطای بزرگی را مرتکب شد. افزون بر این، دولت با سهل‌انگاری یک توافق‌نامه تجارت آزاد با ترکیه امضا کرد که اقتصاد بسیار پیشرفته‌تری داشت و این در ادامه به ترکیه اجازه داد نفوذ و قدرت فراوانی در داخل سوریه داشته باشد. 

تحریکات غرب به نفع تغییر رژیم در سوریه با آغاز اعتراضات در ماه مارس ۲۰۱۱ هیچ ربطی به حمایت از مردم سوریه و مطالبات آنها برای دستیابی به عدالت اجتماعی و دموکراسی سیاسی نداشت و تمامی کنفرانس‌ها و بیانیه‌های بین‌المللی فرانسه و آمریکا در واقع در چهارچوب یک مداخله و حمله امپریالیستی بود.  

از یاد نبرید که بین اعراب پیوندی تخریب ناپذیر وجود دارد: زبان آنها. مهم نیست که چقدرمثلاً بر اساس اختلافات مذهبی تکه تکه می‌شوند، باز هم زبان این مردم را متحد می‌کند. زبان عربی مخزن فرهنگی جمعی است.

در لیبی، سناریوی به‌کل متفاوتی پیاده شد. رژیم لیبی نیز خودکامه و استبدادی بود و خشم مردمی نیز از همین جا ناشی می‌شد، اما بازتوزیع درآمدهای حاصل از استخراج نفت اجازه می‌داد هم مردم لیبی و هم مصری‌ها و تونسی‌های مشغول‌به‌کار در این کشور از سطح زندگیِ شایسته‌ای برخوردار باشند. سقوط بسیار سریع قذافی فقط به خاطر بمباران‌های گسترده ناتو بود که حذف قذافی را هدف اصلی خود قرار داده بودند. سارکوزی هم می‌خواست توجهات را از جریان تخلفات مالی کارزار انتخاباتی خود منحرف کند و هم اینکه در این بین به منابع  لیبی نیز دست یاید. 

در نهایت، در مورد تونس و مصر باید گفت که یک عامل اساسی سقوط رژیم‌های این دو کشور را سرعت بخشید: موضع‌گیری ارتش. بی‌شک باید رابطه بین این دو رژیم و ارتش‌هایشان را به‌طور جدی‌تر و عمیق‌تری مورد تحلیل و بررسی قرار داد. اما به طور کل، در هر دو مورد فشار عظیم خیزش‌های مردمی یا موجب اختلاف بین رژیم و ارتش شد یا به آن دامن زد تا جایی‌که در یک لحظه خاص ارتش رژیم را رها کرد. این عامل از اهمیت فراوانی برخوردار است. 

▪️ بسیاری از روشنفکران اتفاق نظر دارند که زمان پان‌عربیسم سوسیالیست اکنون هم به عنوان یک دوره و هم به عنوان یک ایده سپری شده است. چه تاریخ ناپدید شدن آن را سال ۱۹۶۷ بدانیم، چه ۱۹۷۰ و چه ۱۹۸۰،  نوعی دادگاه دائمی درکارست که مدام خطاهای آن را برجسته و مرور می‌کند؛ خطاهایی که در ذات خود این ایده وجود داشت. در اینجا، شاهد پدیده‌ای هستیم که بسیار شبیه ماجرای محکوم‌کردن کمونیسم از دهه ۱۹۸۰ به بعد است. ادعا این است که کمونیسم و پان‌عربیسم به دوران‌های گذشته تعلق دارند… با این حال، یافته‌های اجتماعی و سیاسی موید این است که اصل پان‌عربیسم همچنان نسبتاً جاری است … به نظر شما حدود و مشخصات یک پان‌عربیسم جدید چه خواهد بود؟ 

من اعتقادی به شکست پان‌عربیسم یا کناره گذاشته‌ شدن آن توسط مردم ندارد. ایده معاصر پان‌عرب در حال پیمودن مسیر خویش در جهان عرب از پایان قرن نوزدهم تا امروز است. و به نوعی تجلی آرمان‌های مردمی بسیار زنده و بسیار کهن آزادی و وحدت است. وقتی اسرائیل ربایش فلسطین را در سال ۱۹۴۸ رسمی کرد،‌ مردمان مغرب و مشرق بی‌واسطه احساس نگرانی کردند…وقتی ناصر از سال ۱۹۵۶ جان تازه‌ای به پان‌عربسیم داد، مردم عرب به طور خودجوش با او همراه شدند…

امروز، به وحدت عرب باید ذیل فرم انضمامی فدراسیون و نه دولت-ملت فکر کرد. آنچه امروز به گمان من جایش خالی است حضور و فعالیت یک کشور شاخص عرب مثل مصر آن دوران  یا الجزایر پس از آن است.

از یاد نبرید که بین اعراب پیوندی تخریب ناپذیر وجود دارد: زبان آنها. مهم نیست که چقدرمثلاً بر اساس اختلافات مذهبی تکه تکه می‌شوند، باز هم زبان این مردم را متحد می‌کند. زبان عربی مخزن فرهنگی جمعی است. کافی است بنگرید چقدر ترانه‌ها‌، شعرها و رمان‌ها از یک سر منطقه تا آن سر آن می‌چرخد و  پخش می‌شود. روشنفکران عرب همه از عراق ، مراکش تا لبنان یکدیگر را می‌شناسند. کارهای هم را می‌خوانند و بحث می‌کنند…

سرانجام‌، و به‌ویژه، موضوع فلسطین در میان است: فلسطین احساسات پان‌عربی را متحد می‌کند. و با هیچ تمهیدی، از جمله عادی‌سازی روابط بین اسرائیل و پادشاهی‌های کوچک بادیه‌نشین در شبه جزیره عربستان فکر نمی‌کنم بتوان بر مسئله فلسطین سرپوش گذاشت. از این بابت، من مقاومت فلسطین را واقعاً تحسین برانگیز می‌دانم. سرانجام از فلسطین و برمبنای آن است که خطوط کلی یک پان‌عربیسم جدید ظهور پیدا خواهد کرد.

ترجمه و تلخیص از: contretemps