پدیده سانسور در ایران دارای تاریخ طولانی‌ای است که اعمال ممیزی‌‌ها و حذف فیزیکیال از سوی نهادهای فرهنگیِ دولتی و امنیتی (که در اینجا سعی دارم از واژۀ سیاستِ امنیتِ فرهنگی استفاده کنم)، به دلایل سیاسی و اجتماعی صرفاً یکی از دلایل عمده آن است. به نحوی که در تاریخ ادبیات ایران امرِ سانسور به دلایل دیگری از جمله عرف اخلاقی، دگماتیسم مذهبی همواره پدیدار گشته است. این مسئله صرفاً به ادبیات داستانی نیز محدود نمی‌شود و جملۀ پدیدآورندگان آثار فرهنگی ـ هنری اعم از هنرهای نمایشی و ادبی؛ در مواجهه با چنین رویكردی ازسوی حاکمیت، یا اثرشان را در كشوی میزشان بایگانی كردند یا با ارائه آن به اداره كتاب؛ در ورطه تعلیق و سرگشتگی گرفتار شدند و یا مانند سالیان اخیر به نشرهای اینترنتی سپرده‌اند. از سویی اعتراض و مبارزه با اعمال سانسور در هر شکل و شدت و حدّت خود از سوی فعالین هنری و ادبی و روشنفکران محکوم واقع شده است. نمونه‌های بارز آن را می‌توان به بیانیه‌های کانون نویسندگان از زمان شروع فعالیت‌اش، نامۀ ما نویسنده‌ایم یا چاپ مقالات متعدد دانست. برخی اعتقاد دارند که اعتراض به امرِ سانسور در ایران در به‌ویژه در دهۀ هشتاد و نود امری سطحی و بی‌حاصل است که عایدی برای جامعه ادبی و هنری به همراه نداشته است و برخی دیگر نیز وظیفه اصلی فعال ادبی را اعتراض به سانسور می‌دانند و معتقدند که «مسئلۀ ما همچنان سانسور حکومتی است». در سلسه مصاحبه‌هایی سعی کرده‌ایم که جنبه‌های پیدا و ناپیدای سانسور سیستماتیک در ایران را با منتقدان و نویسندگان ایرانی مطرح کنیم تا از رهگذر تجارب شخصی‌شان به تحلیلی نظری دست پیدا کنیم. در همین راستا سانسور سیستماتیک و تسلط گفتمان سکوت در ادبیات معاصر فارسی، با محوریت محدودیت و سانسور زبان مادری و ادبیات بومی (ادبیات ترک) را با مظاهر شهامت در بوته نقد گذاشته‌ایم.

مظاهرشهامت، شاعر و نویسنده و منتقد ادبی در دو زبان ترکی و فارسی است. وی تاکنون داستان‌هایی‌مانند «جمهوری برزخ»، «از کج چندم دایره»، «اصلاً هم ناگهان نبود» و «گردباد در مربع خالی» را چاپ و عرضه کرده. از آقای شهامت همچنین مجموعه‌شعرهایی چون «خندیدن در برزخ» و «از هر از گاهی» منتشر شده است.  

همچنین شعرهای او به زبان‌های انگلیسی، آلمانی، سوئدی، عربی و ترکی ترجمه و چاپ شده است. در گفتگوی حاضر که حول محور سانسور سیستماتیک در ادبیات معاصر ایران صورت گرفته است، شهامت تأکید دارد که در میدان ادبیات بومی و برای آن‌ها نه تنها سانسور مشدد تاریخی صورت گرفته است و می‌گیرد، بلکه با تبعیضی دردناک هم رو در رو بوده‌اند. تبعیضی که در واقع ریشه آن را هدف گرفته و از هرگونه امکان رشد و نمو، خاصه در خود زبان را، مانع می‌شود.

آقای شهامت، به نظر شما، با توجه به رشد پلتفرم‌هایی که مسیر سانسور را دور می‌زنند، آیا باید «همچنان» و «هنوز» به سانسور به‌عنوان امری پروبلماتیک و مسئله‌مند اندیشید؟ و اساساً چرا سانسور همچنان علاوه‌بر وجهی تاریخی ـ سیاسی، برای ما ایرانیان از سویه‌های معرفتی نیز برخوردار است؟

شاید بهتر است بگویم بله، حتی اکنون و با وجود پلتفرم‌هایی که به قول شما اکنون سانسور را تا حدود زیادی دور می‌زنند، باز هم سانسور به‌عنوان یکی از امور مسئله‌مند و همچنان مشکل‌آفرین واقعیت دارد و لزوماً باید با آن برخورد جدی و مستمر داشت. به این ترتیب کار را حتماً ساده و تمام می‌کنم. اما گویا به این صورت حق مطلب کامل هم ادا نمی‌شود و هم دچار نوعی شانه خالی کردن از بار مسئولیت با تقلیل اهمیت موضوع می‌شوم. پس کمی شرح می‌دهم. پلتفرم‌هایی که به آن اشاره کردیم اولاً در جغرافیای مکانی و سیاسی ما از نظر فنی و زیرساخت‌های لازم، عمداً و عملاً چندان جا نیفتاده که توانسته باشد جایگزینی کامل برای واسطه‌هایی مانند کتاب و مجلات و رادیو و تلویزیون و دیگر موارد ارتباطی بشود. ثانیاً خود آن‌ها هم هنوز به‌وسیله صاحبان امکان و قدرت‌های سیاسی، مرتباً کنترل و محدود می‌شود و با نوعی از مدیریت سانسورگرانه کار می‌کند. و به این صورت خود آن‌ها هم کم و بیش در حیطه سانسور و تحدید قرار می‌گیرند. از این هم بگذریم، وجود آن‌ها به عنوان یکی از امکانات موجود نباید باعث رد یا بی‌توجهی به امکانات پیشین به‌عنوان واسطه‌های هنوز دارای امکان کاربری بشود. بسیاری از مخاطبان آثار به دلایل مختلف از جمله عادات روانی و عاطفی هنوز دوست دارند با شیوه‌های پیشین به آثار دسترسی پیدا کنند و از این نظر ضمن لذت بردن بیشتر، ارتباط آسان‌تری با آن پیدا می‌کنند. بنابر این همچنان امر مقابله با سانسور تا زمانی که به هر شکل اعمال می‌شود، به عنوان یک خواست مهم هم از نظر کاربردی و هم برای رفع یک مسئله تحمیلی، مطرح هست و نمی‌توان و نباید از پیگیری آن غافل بود.

ضمن این‌که به یاد می‌آوریم تاریخ ما در سویه‌های مختلف هویت ملی، تاریخی استبدادزده است. و از این نظر قدرت‌های حاکم در هر دوره، اعمال سانسور به هر شکل و به هر وسیله را نه فقط به عنوان روش محدودکننده  برای امور خاص مورد نظر خود به کار برده‌اند، بلکه با حدوث تراکم در آن و تکرار و استمرار تاریخ‌پذیرانه، در نهایت آن را به عنوان حقیقت‌های مسجل و دارای قدسیت‌های اطاعت‌آور معرفی کرده اند، که البته در سطحی وسیع در اذهان عموم، به باورپذیری مسلم هم رسیده است. با این توصیف برخورد با سانسور، علاوه بر کسب آزادی انتقال آثار، به نوعی ایستادگی در برابر آن تاریخ و اقدام به بازیابی و بازسازی دوباره آن هم، باید تلقی شود. این زمانی اهمیت واقعی خود را نشان می‌دهد که خصوصاً باور می‌کنیم که تولید آثار ادبی و هنری ماهیتاً امری کنشگرانه و معترضانه است. و پس، از این منظر در موقعیتی با تقابلی جدی با هر آن چه که آن را در تنگنا قرار می‌دهد موقعیت پیدا می‌کند و مدام در حوزه نقد و تحلیل و رویارویی با آن، باقی می‌ماند.

همانطور که در مقدمه سوال نخست اشاره کردم، سانسور گویی ریشه در سنت‌های دیرین ما دارد و مانند یک ارثیه به جا مانده از درون تاریخ ماست. این امر در دوره‌های تاریخی، تغییر شکل می‌دهد اما هویت خود را (حذف و پوشاندن و عدم پذیرش اندیشه دیگری) حفظ کرده است. به این ترتیب که فرم آن در طول تاریخ متفاوت اما جوهر آن یکدست است. در این میان بسیاری از گفتمان‌های متعددی سخن گفته‌اند که رویکردشان باعث ایجاد سانسور در ابعاد و گستره‌ی مختلفی شده است. مانند گفتمان اسلامی، گفتمان ایرانشهری، گفتمان چپ، گفتمان سکوت وغیره که هر کدام از این گفتمان‌ها در دوره‌هایی دست بالا و برتر را داشته‌اند. به‌عنوان مثال بهروز شیدا (منتقد و نویسنده) از گفتمان سکوت نام می‌برد و معتقد است که همه‌ گفتمان‌های ادبیات داستانی‌ در داخل کشور مجبور اند در چهارچوب گفتمان سکوت به صحنه بیایند. از نظر شیدا، «گفتمان سکوت یعنی گفتمانی که مرزهای سکوت را تعیین می‌کند؛ یعنی گفتمانی که مرزهای مجازِ گفتمان‌های دیگر را تعیین می‌کند. آقای شهامت به نظر شما آیا می‌توان از چنین گفتمانی به‌عنوان گفتمان مسلط یاد کرد؟ و اینکه رد گفتمان سکوت بنا به تعبیرِ مزبور، در ادبیات داستانی ایران قابل ردیابی و پیگیری است؟ فکر می‌کنید که گفتمان سکوت خود را در آثاری که محوریت‌شان بر ادبیات بومی و زبان مادری چگونه نمایان می‌سازد؟ اساساً می‌توان سراغ از خطوط ناپیدایی در اثری گرفت که در حیطه ادبیات ترکی نوشته می‌شود؟ این تحمیل چگونه است؟

خودسانسوری فقط این نیست که روشی مدیریت‌ورزانه در کیفیت تولید بوده و از این راه گستره منازعه با سانسورگران را تعدیل کرده و تقدیل داده و می‌دهد، بلکه در تداوم خود حتی ناخودآگاه به روشی از اندیشیدن تبدیل می‌شود. یعنی نه این که سانسور را می‌اندیشیم، بلکه در واقع و ناخودآگاه چیزی را می‌اندیشیم که سانسور آن را پیش‌تر اندیشیده است. طلب شده و سپرده شده تا به وسیله ما حضور و نشر داده شود.

خاطرتان هست که در میان پاسخ به پرسش اول شما، حضور سانسور و ضرورت مقابله با آن را امری تاریخی شمردم. در تاریخ، از تاریخ و با تاریخ! پس همه اشکال شناخته شده یا نشده حضور آن را می‌پذیرم، یا حداقل حدس می‌زنم. بی آن که البته نوعی از آن را عامل اصلی و تنها بدانم. ما مدام با شبکه عظیم و پیچیده‌ای از انواع سانسور آشکار و پنهان روبه‌رو بوده‌ایم که البته، آثار شومی بر تولید و تأثیر آثار داشته است. (گیریم که ما دقیقاً نمی‌دانیم و حدس نمی‌زنیم در صورت نبودن سانسور با چه آثاری از نظر کمی و کیفی روبه‌رو می‌شدیم. اثبات واقعیت آن در فقدان نمونه‌ها ناممکن است و ناممکن هم باقی خواهد ماند. اما با تجربه لحظه به لحظه تأثیر مخرب آن در آثار زمان حال هر دوره می‌توانیم از نظر تحلیلی به تخریب آن یقین داشته باشیم.) فاجعه بارترین تأثیر آن را از طریق موضوعیت ویژۀ پدیدار شدن «خودسانسوری» می‌دانم. خودسانسوری فقط این نیست که روشی مدیریت‌ورزانه در کیفیت تولید بوده و از این راه گستره منازعه با سانسورگران را تعدیل کرده و تقدیل داده و می‌دهد، بلکه در تداوم خود حتی ناخودآگاه به روشی از اندیشیدن تبدیل می‌شود. یعنی نه این که سانسور را می‌اندیشیم، بلکه در واقع و ناخودآگاه چیزی را می‌اندیشیم که سانسور آن را پیش‌تر اندیشیده است. طلب شده و سپرده شده تا به وسیله ما حضور و نشر داده شود! این بخش حتماً دردناک و هراس‌بار است. از این جهت که خلاقیت، چنان میان تهی‌شده که به اجیرشدگی رسیده است. یعنی مشارکت ناخواسته در قتل خویش. یعنی تبلیغ ناخودآگاه و زیرکانه حقانیت جعلی اندیشه سانسور. یعنی …

بله! تاریخ ما، تاریخ ایدئولوژی‌ها بوده و کماکان هم هست. ایدئولوژی نه تنها حکومت‌های ما را تعیین و تسلط داده است، بلکه حتی دلیل مقابله ما با آن‌ها و تعیین آرمان‌هایمان را هم عهده‌داری کرده است. کمی جسورانه‌تر بگویم؟ ایدئولوژی‌ها گاه بسیار حتی بخش‌های زیادی از رؤیاهای اجتماعی و فردی ما را هم شکل داده و به خود ما شناسانده است. در این حال می‌پذیریم که ایدئولوژی اگرچه اندیشه است، اما اندیشیدن نیست. اندیشیدن امری بوده است که نه در توان و اختیار و خواست ایدئولوژی، که بر دوش خلاقیت نهاده شده است. و درست در همین‌جاست که آن مشکل اساسی و مشهور رخ می‌نماید. این که اندیشه در کار حفظ، اثبات و جاودانگی بخشیدن به خود است. و پس، هر حرکت و اتفاقی را که چنین مطلوبی را به‌هم بزند یا به آن خدشه وارد کند، سرکوب یا حداقل منحرف می کند. یعنی کاری را که خاصیت اندیشیدن مدام به آن سوی سوق پیدا می‌کند و همواره در چنین جهتی کنش‌مند باقی می‌ماند.

با این شرح کوتاه البته که واقعیت و عملکرد حتی قاطع گفتمان سکوت به عنوان شکل دیگری از اشکال سانسور حتی با موجودیتی چشمگیرتر را می‌پذیرم. اما نمی‌توانم آن را مسلط انگاشته و چنین نتیجه‌گیری قاطعی با قید کلمه «هرگز» را باور کنم. به این دلیل که اولاً حداقل در بیشتر اوقات و شامل بر برهه‌های زمانی متعدد و مختلف، ما نه با حضور تام و تمام یک گفتمان، بلکه شاهد حضور گفتمان‌های متعدد و مختلف در کنار هم یا پراکنده در یک گستره، بوده‌ایم و هستیم که هر کدام از آن‌ها بخشی از قدرت روایت را صاحب و مالک بوده‌اند و هستند. مسلماً صدای تنازع آن‌ها در شکل بیان روایت، هر کدام  فضا را برای تسلط کامل یک یا چند گفتمان، شکننده کرده، امکان بروز روایات مختلف را حتی اگر شده با هیبت و هستی‌ی کمتر ممکن می‌سازد. ثانیاً ایدئولوژی ماهیتاً میل به پیام‌رسانی دارد. یعنی با باور حقیقت تام و تمام شمردن خود همواره می‌خواهد با زبانی آشکار و کوتاه و قاطع دریافته شده و شناخته شود. و درست از این دیدگاه هست که در بیان خود از زبان اسرارآمیز می‌ترسد و آن را تحقیر می‌کند. و در عین حال اگر چه به آن مشکوک می‌ماند از فهم آن هم، عاجز و ناتوان است. و در این‌جا دقیقاً قدرت و توانایی ادبیات و هنر، به چشم آمده و کارکرد پیدا می‌کند. چرا که برخلاف زبان پروپاگاندی ایدئولوژی و به دور از یک‌سان ‌نگری و یک‌سان سازی اندیشه آن، با تاکید به هستی‌ی فردیت و اندیشه‌ورزی، صاحب زبانی پیچیده، مخیل، استعاری و تأویل‌گرایانه است. این توانایی در قاموس زبان، چنان که شرحش رفت، برای ایدئولوژی به آسانی قابل شناسایی و پیگری در اسرع وقت، ممکن نیست. و این در حالی است که هیچ ایدئولوژی در هیچ زمان، خود را در برابر آزادی و به این ترتیب هراسان از حضور آن نمی‌داند که به خاطر تردید صرف خود اجازه پیدا کرده باشد همه آن چیزی که درنمی یابد را، غیرمجاز و قابل سرکوب بداند و عمل بکند. پس خواسته یا ناخواسته او، همواره گریزگاهی فراهم و ممکن می‌ماند که در آن ادبیات و هنر برای بیان روایت خود از قدرت حاکم پیشی بگیرد. به این نشان که تجربه می‌آموزد که ایدئولوژی‌ها مقید به در زمانی مانده، اما آثار ادبی و هنری با حفظ پیشرویی در هر زمان به چند زمانی مابعد خود رسیده‌اند. بنابراین قبول تسلط گفتمان سکوت را رفتاری یکدست‌کننده می دانم که در عین حال باعث تبلیغ نوعی مسئولیت ناپذیری هم می‌شود.

مشخصاً از بعد از انقلاب اسلامی در ایران در حوزه های متفاوت خاصه در ادبیات شعر و داستان، ما شاهد فراروی از ملزوم‌سازی روایت سانسور هستیم. رخنه‌های بسیار در میان بوده است که استفاده شده. رخنه‌سازی گونه به گونی صورت گرفته است. و در نهایت، زبان ادبیات و هنر زبانی صادقانه‌تر و دورنماتر از زبان ایدئولوژی مسلط، باقی مانده است. این نتیجه را می‌توان بحث کرد و نمونه‌های زیادی را بررسی کرد.

تبعیض عملاً یک فرهنگ و ادبیات را محدود نمی‌کند بلکه آن را به دایره کمترین حدود، تبعید می‌کند. تبعیض در واقع ریشه آن را هدف گرفته و از هرگونه امکان رشد و نمو، خاصه در خود زبان را، مانع می‌شود. مخصوصاً که در نظر داشته باشیم در امر تبعیض، عمل هشیارانه مراقبت از اعمال آن، مدام در نظر گرفته شده و اعمال می‌شود.

اما در مورد ادبیات بومی و ادبیات ترکی باید بگویم نسبت به این‌ها در آن‌ها و برای آن‌ها نه تنها سانسور مشدد تاریخی صورت گرفته است و می‌گیرد، بلکه با تبعیضی دردناک هم رو در رو بوده اند. تبعیض عملاً یک فرهنگ و ادبیات را محدود نمی‌کند بلکه آن را به دایره کمترین حدود، تبعید می‌کند. تبعیض در واقع ریشه آن را هدف گرفته و از هرگونه امکان رشد و نمو، خاصه در خود زبان را، مانع می‌شود. مخصوصاً که در نظر داشته باشیم در امر تبعیض، عمل هشیارانه مراقبت از اعمال آن، مدام در نظر گرفته شده و اعمال می‌شود. با این همه اما همان کنش‌مندی و منازعه، با کیفیتی که پیش‌تر گفتم، در این جا هم وقوع پیدا می‌کند. نتیجه اگر چه کمتر اما به هر حال واقعی و اتفاق‌افتادنی است و می‌افتد. کما این‌که در شعر و داستان زبان ترکی مخصوصاً با در نظر گرفتن آبشخورهای مشترک آن در ترکی آذربایجان و ترکیه، اتفاقات مبارکی افتاده است که نوع مثال زدنی مدرن آن را می توان در آثار بسیاری از نام ها مخصوصا آثار داستان و شعر و نقد ادبی صالح عطایی به وضوح نشان داد.

آقای شهامت به نظر می‌آید طبق تعریف و شرحی که از «گفتمان سکوت» می‌شود، این گفتمان همواره در ساحت تاریخ ادبیات و هنرهای نمایشی مانند تئاتر، سینما، مجسمه‌سازی و نقاشیِ معاصر فارسی به ویژه از بعد کودتای ۲۸ مرداد وجود داشته و به‌عنوان یک چارچوب پنهان اما مسلط قدرت‌نمایی می‌کرده است. به نحوی که گفتمان سکوت و ممیزی‌های پنهان، به عنوان یک دال مرکزی در دیگر گفتمان‌ها خود را نمایان می‌ساخته است. آقای شهامت، اگر سانسور را در اینجا به معنای، حذف چیزهایی که امکانِ حضورشان در متن وجود ندارد در نظر بگیریم، این پرسش مطرح می‌شود چه چیزهایی در متن سانسورشده امکان حضور داشته‌اند؟ چه چیزهایی در متن سانسور‌شده امکان حضور نداشته‌اند؟ و چیزهایی که در متن سانسور شده امکان حضور نداشتند از چه قلمروی ایدئولوژیکی، سیاسی، اخلاقی می‌آیند؟ مثلاً در داستانی با زبان مادری یا ادبیات بومی، چه چیزهایی «امکان» بروز خود را از دست می‌دهد و این امر از نظر شما متعلق به چه نوع سیاست‌گذاری‌ای می‌باشد؟

وقتی از عملکرد سانسور صحبت می‌کنیم نه صرفاً با امر فقدان، بلکه با مفهوم پدیدار شدن فقدانیت سروکار داریم. در فقدانیت نمی‌توانیم به ضرس قاطع بگوییم چه آثاری می‌توانست وجود داشته باشد. همچنان حتی نمی‌توانیم بگوییم چه چیزی می‌توانست وجود نداشته باشد. ما با این یقین که در وضعیت فقدانیت بودیم و هستیم، تنها می‌توانیم بحث نظری بکنیم که اگر سانسور عمل نمی‌کرد وقوع چه احتمالاتی ممکن می‌شد. حتم داریم که احتمالات زیادی در میان پیش می‌آمد که کثرت آن‌ها احیانا به توقعات زیادی، پاسخ می‌داد. یا حتی احیاناً منجر به حضور آثاری می‌شد که ما پیش‌تر به آن نیندیشیده بودیم. اما و با این همه، نقاط برجسته‌ای از ممانعت ها و مراقبت‌ها در موضوعات گزینش‌شده از سوی سانسور مشهود است که نشان می‌دهد در آن حوزه‌ها امکانات زیادی برای کار بوده که حتماً به خلق آثار بیشتر و متنوعی می‌انجامید. در هر کدام از آن حوزه‌ها شخصیت‌های فکری و انسانی متفاوتی نمود پیدا می‌کرد که بسندگی زیبایی‌های زیادی را نشان می‌داد. اما اکنون پس‌زدن همه امکانات، علاوه بر فقدان‌سازی خود آن‌ها، به تعریف شخصیت خود مفهوم آزادی هم لطمه زده و آن را لاغر و نحیف ساخته است. و این البته در چنین عملکردی اجتناب‌ناپذیر است. همچنین تغییر و کند شدن احساس زیبایی‌خواهی و عدالت‌جویی و دیگر احساسات والای انسانی.

بگذارید مشخص‌تر پاسخ بدهم. از نظر من در نزاع ایدئولوژی و ادبیات و هنر، اولی شکست‌خورده بوده است. این را از تجربه حرکت همیشه پیشروانه آدمی می‌فهمیم. بدون حصول نگاه ادبی و هنری، انسان به این درجه از رعایت مقام فردی و اجتماعی خود البته که نمی‌رسید. بلکه سلطه و سیطره ایدئولوژی ره‌آوردهای ادبیات و هنر را کم و دیرتر ساخته است. و نیز بخش بسیار زیادی از انرژی خلاقیت را در نزاعی به هدر داده است که مطلوب آن نبوده است.

اگر چه سانسور از عقبه و پشتوانه و پشتیبانی تاریخی برخوردار بوده و از این راستا همچنان صلب و شدید تاثیرگذار مانده است، اما در نگاه میدانی اکنون حوزه‌های ممانعت آن بسیار و متنوع است. ادبیات و هنر معاصر، هنوز و گاهی به خاطر ویژه‌گی ایدئولوژی حاکم نسبت به همگنان خود، شدیدتر و با عقوبتی دردناک‌تر، از پرداختن به موضوعاتی منع یا تحدید شده است: دین و مذهب، سیاست، اخلاق، بسیاری از وقایع تاریخی، دخالت یا استفاده آزاد از کتاب‌ها و روایات مذهبی، تنانگی، خداشناسی، روابط مرد و زن، برخورد با اشخاص و اشیاء و حوادث مقدس‌شده، ماهیت قدرت و… همه موضوعاتی هستند که نگاه سانسور مدام مراقب پرداختن و نوع  و شکل پرداختن به آنهاست. در این صورت شما متوجه هستید که چه قدر میدان عمل ادبیات و هنر محدود و محدودتر شده است. اما به باور من سانسور با همه مراقبت‌ها و مجازات‌هایی که بر این حدود گسترده دارد، به دلایلی که پیش‌تر اشاره کردم، پیروز تام در این عرصه نبوده است. ادبیات و هنر مدام و سمج با همه محدودیت ها مقابله کرده و نتایج ممکن خود را بازپس می‌گیرد.           

در پایان مصاحبه مایل هستم، به‌عنوان یک نویسنده، به تجربه شخصی‌تان در طول سال‌های اخیر بپردازیم. آیا ردی از گفتمان سکوت یا هر شکل دیگری از گفتمان‌های مذکور در متون‌تان چه آثاری که در داخل ایران چاپ کرده‌اید یا متونی که در خارج از ایران منتشر کرده‌اید، دیده می‌شود که شما به‌عنوان یک پیش‌فرض دچار آن شده باشید؟ آیا چارچوب‌های ناپیدا در آثار قلمی‌تان نمود پیدا کرده؟

مسلماً! مخصوصا ما که در داخل کشور زندگی می‌کنیم مدام تحت انقیاد سانسور و خودسانسوری قرار داریم. به ناچار دچار وقوع هراس در حین آفرینش هستیم که البته در جریان آفرینش آن، اخلال و اختلال به وجود می‌آورد. به ویژه من که با سابقه اندک فعالیت سیاسی که داشته‌ام و به مفهوم اندیشه ادبی و هنری در آثار شعر و داستانی تأکید می‌کنم، بیشتر در معرض تحدید و تهدید قرار می‌گیرم. به طوری که 16 عنوان کتاب منتشر شده‌ام همگی تیغ اصلاح و غیرقابل چاپ بودن بخش‌هایی از آن خود را به جان خریده است. با این که بسیار کمتر از ناشران مرکز استفاده کرده‌ام. حقیقت این است که ما در موقعیت کاملا ًبرزخی می‌نویسیم. بنابراین روحی زخمی و هراسیده ای داریم. این البته که به روحیه آسوده لازم برای نوشتن، اثرگذار است و از این راه به نزول کیفیت آثارمان منجر می شود. اما یادمان باشد که ما انتخاب کننده چنین وضعیتی نبوده و نیستیم. اتفاقا همه تلاش مان برای خروج از این چنبره است. پس حاصل، صرف نظر از تحلیل های آسوده نگرانه، دستاورد این ادبیات و هنر و دستاورد بر آن است.