چهارم ژوئن از سوی مجمع عمومی سازمان ملل متحد به‌ عنوان روز بین‌المللی «کودکان معصومِ قربانی خشونت و پرخاشگری» نامگذاری شده است.

امروزه تحقق حقوق کودک در سراسر جهان و از جمله در ایران با معضلات و چالش‌های متعدد مواجه است.

«کودک‌همسری»، «اشتغال کودکان در بازار کار غیر رسمی» و «به‌ کارگیری کودکان به ‌عنوان کودک-سرباز» از جمله اساسی‌ترین نمودهای خشونت گسترده علیه کودکان در ایران هستند.

مرکز آمار ایران اواسط آذر ماه ۱۳۹۹ در گزارشی تحت عنوان «وضعیت اجتماعی و فرهنگی ایران» اعلام کرد تنها در بهار سال ۱۳۹۹ بالغ بر هفت هزار ازدواج دختر بچه ۱۰ تا ۱۴ ساله و دست‌کم یک ازدواج دختر بچه کمتر از ۱۰ سال به ثبت رسیده است. این آمار تنها در بهار سال ۹۹ برای دختران بین ۱۵ تا ۱۹ ساله چیزی در حدود ۳۶ هزار نفر است. این در حالی‌ست که فعالان حقوق کودک و زنان، رشد چشم‌گیر کودک‌همسری در سال‌های گذشته در کشور را یک هشدار بزرگ برای حال و آینده جامعه می‌دانند و بارها خواستار تصویب قوانین حمایتی از کودکان در برابر خواست‌های غیر‌انسانی والدین شده‌اند.

از سوی دیگر آمارهای غیر‌رسمی حکایت از وجود دست‌کم هفت میلیون کودک کار در ایران دارد. بر اساس برخی گزارش و آمارهای موجود از منابع رسمی و غیررسمی، کودکان کار در ایران اغلب دارای خانواده هستند و به ‌دلیل فقر و برای تأمین معاش خانواده خود، مجبور به کار شده‌اند.

مقامات دولتی ایران اما همواره با «اتباع خارجی» توصیف کردن این کودکان از یک‌ سو و گره زدن کار این کودکان با گروه‌های بزرگ مافیایی از سوی دیگر، سعی در شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت خود در قبال کودکان کار دارند.

به کارگیری کودکان در نهادهای شبه‌نظامی و نظامی هم یکی دیگر از مصادیق خشونت علیه کودکان در ایران محسوب می‌شود. بسیج دانش‌آموزی با تشویق، تهییج و البته ثبت‌نام اجباری دانش‌آموزان در پایگاه‌های بسیج مستقر در مدارس، به شکلی سیستماتیک دانش‌آموزان را از دوره ابتدایی تا مقاطع بالاتر در قالب طرح‌های مختلف نظامی به خدمت می‌گیرد. استفاده از دانش‌آموزان در اردوهای بسیج، به کارگیری دانش‌آموزان در پروژه‌های پلیسی همچون ایست‌های بازرسی‌ خیابانی و جاده‌ای، استفاده از کودکان به عنوان خبرچین و غیره، تنها مواردی علنی از عملکرد بسیج در جذب دانش‌آموزان در مدارس است.

زمانه برای بررسی بیشتر مصادیق خشونت علیه کودکان در ایران با حسن مکارمی، مدافع حقوق بشر و روانکاو گفت‌و‌گو کرده است.

زمانهبه‌ نظر شما سیستم آموزشی جاری در مدارس ایران تا حد مروج خشونت است؟

حسن مکارمی

حسن مکارمی: در ابتدا باید دید از نگاه حکومت جمهوری اسلامی یا سنت‌ها، «کودک» به چه کسی اطلاق می‌شود. اگر این موارد را از یکدیگر تفکیک نکنیم، دچار مشکل خواهیم شد. بر اساس اعلامیه جهانی حقوق بشر و کلیه قوانین شناخته شده‌ ملهم از این اعلامیه، به افراد زیر ۱۸ سال کودک گفته می‌شود. در واقع کودک کسی است که هنوز شهروند نشده است. تعاریف یاد شده نه تنها در سنت‌های ما بلکه در قوانین و چارچوب نظام جمهوری اسلامی ایران هم جایگاهی ندارند. به‌ عنوان نمونه وقتی اعلام کرده‌اند ازدواج دختران از ۱۳ سالگی و پسران از ۱۵ سالگی بلامانع است، خشونت علیه کودکان از همین‌جا شروع می‌شود. از طرف دیگر این موارد ریشه در سنت‌های جامعه ایران داشته و هنوز هم در برخی از نقاط کشور وجود دارد. همان‌طور که می‌دانیم عده‌ای در نهادهای جامعه مدنی در ایران حضور دارند که روی مسأله ازدواج کودکان انگشت گذاشته‌اند. شوربختانه جامعه ایران در سنت‌های خود، تعریف دقیقی برای کودک ندارد. به عبارت دیگر تا جایی که امکان دارد کودکان نباید کار کنند و تا زیر ۱۸ سال باید تحت آموزش قرار گرفته و در کنار خانواده باشند. همه این موارد، یعنی مسیری که کشورهای منطبق بر موازین حقوق بشر برای یک کودک در نظر گرفته‌اند. به‌عنوان مثال در کشور فرانسه، مجوز استخدام برای افراد زیر ۱۶ سال وجود ندارد و حتی یک انسان زیر ۱۶ سال در این کشور اجازه ندارد بیرون از خانه بخوابد. حتی اگر این نوجوان خانواده‌ای نداشته باشد، خانواده‌هایی در فرانسه وجود دارند که مسئولیت نگهداری از این افراد را بر عهده می‌گیرند و البته از طرف دولت هم کمک مالی دریافت می‌کنند.
حال اگر به سنت و فرهنگ ایرانی نگاهی بیاندازیم، می‌بینیم که در این سنت‌ها، کودک‌ به ‌مثابه یک بار خانوادگی است بدین معنا که اگر کودک پدر و مادر نداشته باشد، پدربزرگ و مادربزرگ یا نزدیکان دیگر سرپرستی او را بر عهده می‌گیرند و اجازه نمی‌دهند او از خانواده خارج شود. از سوی دیگر در گذشته چه در جوامع روستایی و چه در شهرها، کودک مشغول به کار می‌شده و از نظر سنتی، کارِ کودک قبحی نداشته است. حتی توصیه شده کودکان بغل دست پدر بایستند و آموزش ببینند.
اکنون اگر بخواهیم فقط سه مورد یاد شده یعنی «آموزش به کودکان تا ۱۸ سالگی»، «ماندن کودکان در کنار خانواده» و «جلوگیری از کار کودک» را در ایران پیاده کنیم، به مجموعه‌ای از قوانین و تعدادی تشکیلات و سازمان‌ برای اجرای این قوانین نیازمندیم. به‌ نظر من در تمام جوامعی که بر اساس اعلامیه جهانی حقوق بشر ساخته شده، کودک متعلق به جامعه است و دولت‌ها به نمایندگی از جامعه موظف هستند کودکان را تا ۱۸ سالگی آموزش دهند. حتی اگر خانواده‌ای دو کودک داشته باشد و سومی را به دنیا بیاورد، مددکار اجتماعی از آنها می‌خواهد که امکانات لازم برای رشد همه کودکان فراهم کنند. به‌ عبارت دیگر پدر و مادرها در جوامعی که بر اساس اعلامیه جهانی حقوق بشر بنا شده، اجازه ندارند هر رفتاری با کودکان خود داشته باشند.
من فکر می‌کنم در حال حاضر باید بر این تعریف اتکا کنیم که هر کودکی که در کنار خانواده خود نیست، باید تحت نظر دولت باشد و مخارج لازم برای این کودک باید توسط دولت تأمین شود. اگر چنین نباشد، علیه کودک خشونت رخ داده است.

طرح از شاتر استاک

همان‌طور که اشاره کردید، در گذشته به کودکان به مثابه نیروی تولید نگریسته می‌شد. با در نظر گرفتن اینکه مناسبات اقتصادی در جامعه امروز نسبت به گذشته تغییر کرده، آیا همچنان این نگاه وجود دارد؟

– ابتدا باید میان زندگی عشایری و روستایی با زندگی شهری تفاوت قایل شد. در حال حاضر حدود ۱.۲ درصد از جامعه ایران عشایر هستند و این عده هم اسکان پیدا کرده‌اند.
باید گفت یک زیبایی‌ای که امروز در جهان من و شما وجود دارد، این است که در تمام دنیا هفت میلیارد و نیم انسان هستیم و تقویم زندگی همه ما بر اساس آموزش است. خوشبختانه جهان به این سمت می‌رود. حتی در ایران عزیز، سبک زندگی، یعنی تعطیلات تابستان و تعطیلات نوروز و مواردی از این دست، بر اساس آموزش کودکان طرح‌ریزی شده است.
تربیت ذهنی کودک تا ۱۸ سالگی فرم پیدا کرده است. ما در یک خانواده سنتی، یک پدر و مادر داریم که پدر سمبل قانون و مادر سمبل مهر و عشق محسوب می‌شوند. همچنین برادرها و خواهرها به آنها «هم» می‌شوند که هم روی سلسله مراتب تأثیر می‌گذارد و هم روی محبت و هم روی حسادت برادرانه-‌خواهرانه‌ای که در روانکاوی شناخته شده است. این «هم» بعدا تبدیل به هم‌کلاسی، هم‌بازی، هم‌کار و هم‌وطن می‌شود. اگر این خوب جا نیفتاده باشد، در حق یک کودک خشونت شده است.
آموزش، فقط آموزش جبر و مثلثات و تاریخ و جغرافیا نیست بلکه منظور آموزشِ رعایت حق دیگری است.

یک مسأله دیگر که در ایران خشونت علیه کودکان محسوب می‌شود، بحث به‌کارگیری کودکان در عملیات‌های امنیتی و نظامی است. ارزیابی شما از این خشونت عریانی که نهادهای وابسته به حکومت جمهوری اسلامی علیه کودکان به‌کار می‌گیرند، چیست؟

– تا جایی که امکان دارد باید سعی بر این باشد که کودکان بعد از ۱۸ سالگی وارد مسائل ایدئولوژیک شوند چرا که در کمتر از این سن، آمادگی پایه‌ای و ذهنی برای انتخاب یک ایدئولوژی و یک مکتب را ندارند. غیر از این، خشونت در حق کودکان است زیرا کودکان از نظر سنی امکان تصمیم‌گیری ندارند. افراد تا زیر ۱۸ سال هر تصمیمی که بگیرند یک تصمیم شهروندی محسوب نمی‌شود.
متأسفانه در برخی از نقاط دنیا هر وقت خواسته‌اند از کودکان به‌ عنوان سرباز استفاده کنند، این کار را کرده‌اند. اساسا تمام قوانینی که ریشه قبیله‌ای دارند و تا امروز ماندگار شده‌اند، تعریف دقیقی از کودک ندارند. بنابراین کودک هم با سنت‌های گذشته بزرگ می‌شود و وقتی جنگی پیش بیاید، کودک هم وارد جنگ می‌شود. من فکر می‌کنم این وظیفه دولت‌هاست که حتی اگر در سنت هم اشکالاتی وجود داشته باشد، اقدام به اصلاح آن قوانین کنند.
بر اساس تفسیر و تأویلِ اعلامیه جهانی حقوق بشر، کودک و شهروند از یکدیگر متفاوت هستند. چنین نگاهی نسبت به انسان در دین اسلام و به‌ویژه در میان معممین شیعه وجود ندارد. به‌ همین دلیل ما در دین اسلام با بلوغ و تکلیف و به عبارتی دیگر با بیولوژی افراد سر و کار داریم و نه با اندیشه و آگاهی. به ‌نظر من این یک اختلاف بنیانی است و باید ابتدا روان کودکان برای رسیدن به بزرگسالی آماده باشد.
برخی از اختلافات بنیانی است مانند کودک-همسری، ختنه زنان، کودکان کار و خیابان و مواردی از این دست. همه این موارد را که در نظر بگیریم به این نتیجه می‌رسیم که کودک در تعریف اسلامی، مفهوم بیولوژیک دارد و در تعریف انسانی یک مفهوم روانی دارد.

به درستی به نقش آموزش برای کودکان اشاره کردید. با در نظر گرفتن کارکرد سیستم آموزشی فعلی در ایران، چشم‌انداز آینده جامعه چیست و چه باید کرد؟

– این سیستم آموزشی روی دو پایه بنا شده است. یک پایه آن چیزی است که حکومت جمهوری اسلامی تعریف و اجرا می‌کند که بر اساس تصمیمات شورای عالی انقلاب فرهنگی است. تصمیماتی که از کلیه مصوبات مجلس شورای اسلامی و کلیه مصوبات دولت بالاتر است. این شورا هم جهتش روشن است و پنهانکاری نمی‌کند.
از سوی دیگر در نظام جمهوری اسلامی هیچ شاخصی برای سنجش میزان موفقیت سیستم آموزشی ارائه نمی‌‌شود، فقط به ‌عنوان مثال اعلام شده «علوم انسانی باید اسلامی باشد». خلاصه کلام، آنچه که به‌ نام انقلابی در جمهوری اسلامی نامیده می‌شود، یعنی اینکه افرادی به ‌دنبال مطلوبی هستند که از پیش تعریف شده و از این تعریف به‌ هیچ ‌وجه کوتاه هم نمی‌آیند.
سوالی که مطرح می‌شود این است که آیا ما هم قرار است به‌ سراغ مطلوب‌گرایی برویم؟ من «مطلوبِ ممکن‌گرا» را می‌فهمم ولی «مطلوب‌گرا» نمی‌شناسم. برای نمونه اگر کسی بگوید باید به همه نیروهای کار احترام گذاشت و سرمایه صفر باشد، این صحیح نیست اما اگر کسی بگوید می‌توان نسبت این دو را ۶۰ به ۴۰ در نظر گرفت، آن وقت این مسأله را می‌توان به‌ عنوان یک مطلوب ممکن در نظر گرفت.
مطلوبی که در گذشته باشد را اصلا نمی‌توان پیاده سازی کرد. نه می‌شود که اسلام ناب محمدی آورد و نه اینکه دوباره کمون را ایجاد کنیم و ابزار تولید را لغو مالکیت کرد. نمی‌توان زمانی که اسب در روند تکامل به وضعیت امروزش رسیده، آن را به حیوانِ میلیون‌ها سال قبل بازگرداند. کجا در دنیا دیده شده که انسان و حیات به گذشته برگشته باشد؟ مطلوبی که در گذشته باشد، مطلوبِ مرده است. ۷۰ سال در بلوک شرق مالکیت را کشتند اما دوباره به شکل بدتری زنده شد.
من فکر می‌کنم ما پیش از هر چیز نیازمند «یک استراتژی سیاسی توسعه پایدار فرهنگ‌محور و اقلیم‌نگر» هستیم. اگر چنین شود همه مسائل مربوط به فدرالیسم و اقوام هم حل خواهد شد. باید همه اذهان‌ بر توسعه متمرکز باشد. به‌ عنوان مثال اگر فرهنگ مردم بلوچ با مردم یزد با یکدیگر تفاوت دارد، باید از خود آنها پرسیده شود که نیازمند چگونه توسعه‌ای هستند.