در رأی‌گیری‌های عمومی، هرچه میزان مشارکت بالاتر رَوَد به همان نسبت هم احتمالِ‌ اینکه رأیِ یک نفر بتواند تغییر محسوسی در نتیجه‌ی انتخابات ایجاد کند پایین می‌آید. این را پارادوکس رأی دادن گویند.

در این نوشته، ضمن معرفیِ این ناسازه، نخست نشان می‌دهم که ما ایرانیان با گونه‌ی خاصی از پارادوکس رأی دادن روبه‌رو هستیم و سپس راه‌حلی برای این مشکل پیشنهاد می‌کنم.

پارادوکس رأی‌دادن

در نظام‌های دمکراتیک بیش از هر چیز از طریقِ انتخابات است که مردم می‌توانند در تصمیم‌گیری‌ها و سیاست‌گزاری‌های مشارکت کنند و بر سرنوشت خود حاکم شوند. با این حال اما از آنجا که در رأی‌گیری‌های عمومی شمار رأی‌دهندگان بسیار بالا است، احتمال اینکه رأیِ یک شخص تأثیری در نتیجه‌ی انتخابات داشته باشد بسیار پایین است. پس اگر هرکس از خود بپرسد که یک دانه رأی که او در صندوق می‌اندازد چه‌اندازه در نتیجه‌ی انتخابات تأثیر خواهد داشت پاسخ این خواهد بود که تقریباً هیچ، و با سبک‌سنگین کردن و سنجیدنِ سود و زیان به این نتیجه خواهد رسید که بیرون رفتن از خانه و صرف وقت و هزینه برای رأی دادن تصمیم عاقلانه‌ای نیست. با وجود این، معمولاً شمار بالایی از شهروندان در انتخابات شرکت می‌کنند. بسیاری در صف‌های بلند، و گاهی در هوای بد، منتظر می‌مانند تا رأی بدهند.

از دیگرسو، هرچه شمار شرکت‌کنندگان کاهش یابد به همان نسبت هم تأثیر رأیِ یک نفر بیش‌تر می‌شود. پس در واقع هرچه مشارکت در انتخابات بیش‌تر شود و شمار بیش‌تری از مردم بخواهند سرنوشت خود را تعیین کنند به همان نسبت تأثیری که مشارکتِ یک شهروند دارد کم‌تر خواهد شد، و برعکس.

وضعیتی که در بالا ترسیم شد «پارادوکس رأی دادن»‌ نام گرفته است.[1] این پارادوکس را می‌توان در حقیقت پارادوکسی برای دمکراسی دانست چراکه به این معنا ست که مشارکتِ هرچه بیش‌ترِ شهروندان — که در یک نظام دمکراتیک امری مطلوب تلقی می‌شود — به معنای تأثیرِ کم‌ترِ رأیِ هر شهروند خواهد بود.

چندین پاسخ‌ برای گشودنِ این پارادوکس ارائه شده است. از آن میان، برخی پاسخ‌دهندگان به فرض اصلی که مبنای این پارادوکس است، یعنی فرضِ عقلانیتِ فردگرا و خودخواهانه، ایراد می‌گیرند. برخی اساساً نمی‌پذیرند که رأی‌دهندگان همه صد در صد عقلانی عمل می‌کنند. برای مثال، می‌توان استدلال کرد که بسیاری از مردم در انتخابات شرکت می‌کنند چون احساسات و عواطف‌شان برانگیخته می‌شود. از همین جا می‌توان معیاری برای مشارکت حقیقی در نظام دمکراتیک به دست آورد، مشارکتی که مبنای آن احساسات و عواطفِ شخصی باشد و نه خردورزی و اطلاعات کافی و آگاهی از واقعیت‌ها (که برخی دوران پساحقیقت را با این ویژگی می‌شناسند) ممکن است حتا به دمکراسی آسیب بزند.

برخی دیگر در واکنش به پارادوکس رأی دادن می‌گویند گرچه مردم در رأی دادن عقلانی عمل می‌کنند اما عقلانیتِ آنان فردگرایانه و خودخواهانه نیست بلکه گونه‌ای نوع‌دوستی یا دیگرخواهی نیز در انگیزه‌ی آنان اثر می‌گذارد.

در پاسخ به این پارادوکس همچنین ممکن است استدلال شود که رأی‌دهندگان خود را چونان فردی جدا و یگانه لحاظ نمی‌کنند بلکه خود را عضوی در گروه یا دسته‌ی مشخصی می‌دانند و زین‌رو رأی‌دادن برای آنان درحقیقت نوعی وفاداری به گروه و دسته‌ی خود است.

با نظر به ‌پاسخ‌ها و واکنش‌ها می‌توان گفت که پارادوکس رأی‌دادن در حقیقت گونه‌ای کندوکاو درباره‌ی رابطه‌ی میان عقلانیتِ فردی و عقلانیتِ جمعی است. وقتی مبنا را عقلانیت فردی بگیریم و فرض کنیم که هر فردی بر مبنای سود و زیان شخصیِ خود تصمیم می‌گیرد که در انتخابات شرکت کند یا نکند آنگاه روشن است که هر فرد با نظر به تأثیرِ اندکی که رأیِ شخصِ او در تعیین نتیجه‌ی انتخابات دارد شرکت در انتخابات را چندان به سود خود نمی‌بیند. اما اگر مبنا را عقلانیت جمعی بگیریم و فرض کنیم که هر فردی بر مبنای سود و زیان جمعی تصمیم می‌گیرد که در انتخابات شرکت کند یا نه آنگاه چنان پارادوکسی از میان می‌رود.

پارادوکسِ از نوع ایرانیِ‌اش

ما ایرانیان اما با گونه‌ی دیگری از پارادوکسِ رأی دادن روبه‌رو هستیم، پارادوکسی که هر بار در دوران انتخابات به بسی پرسش‌ها درباره‌ی رأی دادن یا رأی ندادن دامن می‌زند. نکته‌ی نغز اینکه پارادوکسِ ایرانیِ رأی‌دادن ربطی به عقلانیت فردی یا عقلانیت جمعی ندارد و هر گونه عقلانیتی — فردی یا جمعی — را مبنا قرار دهیم باز با این پارادوکس روبه‌رو خواهیم شد.

پارادوکسی که ایرانیان در رأی دادن با آن روبه‌رو می‌شوند بر دو فرض استوار است:

■ نخستین فرض این است که رأی دادن تأثیری ندارد.

گرچه در بسیاری از دوره‌های قبل و با پدید آمدنِ دوقطبی‌های راست/چپ و اصلاح‌طلب/اصول‌گرا بسیاری بودند که با این فرض مخالف می‌کردند، در این دوره از انتخابات به‌روشنی می‌توان دید که رأی دادن تأثیری ندارد. به‌ویژه اکنون با نظر به نامزدهایی که از صافیِ شورای نگهبان رد شده‌اند بسیاری از مردم می‌گویند پیشاپیش مشخص است که چه کسی در چهار سال آینده بر جایگاه ریاست‌جمهوری خواهد نشست. از این رو این فرض که رأیِ شخص در واقع هیچ تأثیری ندارد بسیار پذیرفتنی‌ شده است.

اما پارادوکس ایرانیِ رأی‌دادن در اینجا پایان نمی‌پذیرد و فرض دومی هم دارد.

فرض دوم این است که رأی ندادن هم هیچ تأثیری ندارد.

این فرض دوم هم باز به‌ویژه در این دوره از انتخابات درست است چراکه در این دوره همه‌ی شواهد و قرائن حاکی از آن است که حاکمیت هیچ ترسی از مشارکت پایین و حتا کمینه ندارد بلکه برای رسیدن به هدف‌هایی که برای چهار سال آینده در نظر گرفته است حاضر است چنین هزینه‌ای را به جان بخرد. افزون بر این، می‌توان حدس زد که حاکمیت قصد دارد بخشی از کاهش آرا را با رأی‌سازی جبران کند. همچنین، در وضعیت کنونی که همه‌گیریِ کرونا همچنان برقرار است، بسیار محتمل است که حاکمیت کاهش مشارکت را به این همه‌گیری ربط دهد و از این طریق آن را طبیعی جلوه دهد.

تحریم انتخابات و پارادوکسِ ایرانیِ رأی‌دادن

درمورد انتخابات خردادماه، با توجه به اینکه طیف گسترده‌ای از مردم نامزدی در میان تأیید‌صلاحیت‌شدگان ندارند، طبیعی است که بسیاری در انتخابات شرکت نکنند. به نظر می‌رسد کسانی هم که در دوره‌های قبل شرکت در انتخابات و رأی دادن به نامزد میانه‌رو یا اصلاح‌طلب را به‌تر از رأی ندادن می‌دانستند در این دور دیگر زبان گویایی ندارند. از همین روست که تحریم انتخابات در این دور بیش از دوره‌های قبل مطرح شده است. اکنون حتا محمود احمدی‌نژاد که هشت سال رییس‌جمهور بوده نیز سخن از رأی ندادن بر زبان می‌آورد.[2] در میان اقشار گوناگون مردم نیز سخن از رأی ندادن بسیار بیش از دوره‌های قبل شنیده می‌شود. برای نمونه به نظر می‌رسد معلمان در این دور به‌طور جدی و علنی درمورد شرکت نکردن در انتخابات همدل و هم‌رأی شده‌اند.

با این حال، و با نظر به آنچه گفته شد، آیا تحریم انتخابات هیچ سود و هوده‌ای دارد؟

به‌راستی تحریم چه فایده‌ای دارد اگر حاکمیت به هر حال کار خود را پیش می‌بَرَد؟

 به نظر من پاسخِ این پرسش به روشِ تحریم مربوط می‌شود. اگر تحریم منفعلانه و فردی باشد هیچ فایده‌ای در بر نخواهد داشت و ما همچنان با پارادوکسِ ایرانیِ رأی دادن روبه‌رو خواهیم بود: مردم نه با رأی دادن کاری از پیش خواهند برد و نه با رأی ندادن. اما یک راه برای برون‌شد از این پارادوکس هست و آن هم تحریم به شیوه‌ای است که در حد و اندازه‌ی یک کنش‌گری سیاسی و مردمی جلوه کند، تحریم به شیوه‌ای که از یک کنش فردی فراتر ‌رَوَد و بر مبنای عقلانیتِ جمعی و به‌طور جمعی شکل بگیرد.

مهم‌ترین از همه این است که تحریم انتخابات هرچه بیش‌تر چونان کنشگری مردمی پیش برود تا توانش و تَوَندِ (پتانسیل) لازم برای اثرگذاری را داشته باشد. در حال حاضر حاکمیت می‌کوشد تحریم انتخابات را نه یک کنش‌گریِ سیاسیِ راستین از سوی مردم بلکه برنامه‌ای غیرمردمی از سوی قدرت‌های غیرمردمی (دشمن) معرفی کند تا بدین‌سان بتواند اثرگذاریِ آن را از آن بگیرد. پس کنشگری در زمینه‌ی تحریم هم باید بتواند در مقابل این سیاستِ حاکمیت بایستد و مردمی‌بودنِ تحریم را نشان دهد. گرچه تحریم انتخابات، همان‌سان که مخالفانِ آن می‌گویند، ممکن است نتیجه‌ای نداشته باشد، اما تحریم کنشگرانه تنها راه چاره برای پارادوکس ایرانیِ رأی دادن است، چراکه رأی دادن بی‌تردید نتیجه‌ای نخواهد داشت.


پانویس‌ها

[1] گرچه اشاره‌هایی به «پارادوکس رأی دادن» در آثار کندورسه و سپس هگل (در کتاب «عناصر فلسفه‌ی حق») و لوئیس کارول هست، اقتصاددان آمریکایی آنتونی داونز بود که این پارادوکس را در ارتباط با نظریه‌ی انتخاب عمومی واکاوی کرد.

[2] واکنش احمدی‌نژاد به ردصلاحیتش در کانال اینستاگرام او آمده است.

از همین نویسنده