از زمان فعال شدن در حلقه والدین، رابی با صدها اسرائیلی و فلسطینی و و هزاران نفر از مردم سراسر جهان صحبت کرده است و خواستار آن است که آشتی بخشی از هر توافق صلح باشد. 

رابی داملین کنشگر صلح ۷۷ ساله، سخنگوی اسرائیلی و عضو انجمن والدین – خانواده‌ها (PCFF) است. گروهی متشکل از ۶۰۰ خانواده اسرائیلی و فلسطینی که اعضای نزدیک خانواده خود را به دلیل درگیری‌های میان فلسطین و اسرائیل از دست داده‌اند و برای آشتی و یافتن یک راه‌حل عادلانه برای پایان درگیری همکاری می‌کنند. 

آپارتاید اسرائیل

حکومت اسرائیل سال‌هاست خود را به عنوان دموکراسی مطرح کرده و ادعا می‌کند بالغ بر ۹,۲ میلیون نفر شهروند فلسطین، که ۲۰ درصد جمعیت ساکنان مناطق تحت کنترل اسرائیل را تشکیل می‌دهند، با یهودیان اسرائیلی حقوق برابر دارند. اما سازمان‌های حقوق بشری می‌گویند دولت اسرائیل به صورت نهادینه شده با فلسطینیان به مثابه شهروند درجه دوم و سوم رفتار می‌کند و دست کم ۶۰ قانون فعال اسرائیل در مواردی مانند مسکن، آموزش و مراقبت‌های بهداشتی علیه فلسطینیان تبعیض قائل می‌شود.اتهام آپارتاید از سوی منتقدان اسرائیل بارها علیه این دولت ابراز شده‌ و حتی سازمان ملل متحد در یکی از گزارش‌های خود این لفظ را در مورد اسرائیل به کار برده است. در گزارش منتشرشده از سوی «کمیسیون اجتماعی و اقتصادی سازمان ملل برای آسیای غربی» (ESCWA) آمده «اسرائیل یک رژیم آپارتاید برپا کرده که کل مردم فلسطین را تحت سلطه خود درآورده است.»

پسر رابی داملین، دیوید، در مارس ۲۰۰۲ در حالی که در حال نگهبانی در ایست بازرسی در نزدیکی یک شهرک بود، توسط یک تک‌تیرانداز فلسطینی که در کودکی صحنه کشته شدن عموی خود با خشونت را دیده و تصمیم گرفته بود راه انتقام را دنبال کند، کشته شد. در اکتبر ۲۰۰۴ «ثائر كايد حماد» تک تیراندازی که دیوید را کشته بود، دستگیر و پس از محاکمه به جرم کشتن ۱۱ سرباز اسرائیلی به ۱۱ حبس ابد محکوم شد. او هم اکنون در زندان نفحا در اسرائیل به سر می‌برد.

در سال ۲۰۱۴، رابی توسط موسسه صلح و عدالت جوآن بی کروک به عنوان یکی از چهار زن صلح‌ساز انتخاب شد. او شخصت اصلی در مستند، «یک روز پس از صلح» است. در سال ۲۰۱۵ رابی به عنوان یکی از «زنان تأثیرگذار در جهان» شناخته شد. با او گفت‌وگویی داشتم که در ادامه می‌خوانید.

آپارتاید پیش از این لفظی بود که درباره حکومت آفریقای جنوبی از سال‌های ۱۹۴۸ تا ۱۹۹۱ به کار می‌رفت و در زبان آفریکانس به معنای «جدایی» یا «وضعیت جدا بودن» است. بنا به تعریف دادگاه بین المللی کیفری، عنوان آپارتاید به «رژیمی که بر ستم و سیطره نظام‌مند یک گروه نژادی نهادینه شده» اطلاق می‌شود. علاوه بر سازمان ملل، مرکز حقوق بشری بتسلم (B’Tselem)، یکی از سرشناس‌ترین سازمان‌های حقوق ‌بشری مستقر در اورشلیم (بیت‌المقدس) نیز با انتشار گزارشی انتقادی از رفتار دولت اسرائیل درقبال فلسطینیان، حکومت اسرائیل را «آپارتاید» خوانده است.

کمی درباره خودتان بگویید.

من در سال ۱۹۶۷ بعد از جنگ شش روزه به عنوان داوطلب از آفریقای جنوبی به اسرائیل آمدم. فکر می‌کردم حدود شش ماه اینجا هستم. واقعاً می‌خواستم آفریقای جنوبی را ترک کنم زیرا در جنبش ضد آپارتاید فعال بودم و زمانی رسید که جنبش بسیار تحت فشار قرار گرفت و اتفاقات ناخوشایندی افتاد. سپس به اینجا آمدم و از آن زمان تاکنون این نوع رابطه عشق و نفرت با این کشور داشته‌ام. به یک برنامه زبان عبری رفتم، ازدواج کردم و بچه‌دار شدم، برای جروزالم پست کار کردم و سپس با مهاجران برای کمک به آنها در یافتن شغل کار کردم. بعد از طلاق آمدم تا در تل آویو زندگی کنم.

فرزندانم را به روشی بسیار لیبرال تربیت کردم، دیوید و اران. دیوید به مدرسه هنری «تلما یلین» رفت، زیرا نوازنده‌ای بسیار با استعداد بود. از کل کلاس او احتمالاً تنها کسی بود که به ارتش رفت. واقعاً متعجب شدم که این تصمیم را گرفت. اما نمی‌توان مسوولیت زندگی شخص دیگری را بر عهده گرفت، حتی اگر او فرزند شما باشد. دیوید از خدمت منظم خود در ارتش راضی نبود چرا که نمی‌خواست در سرزمین‌های اشغالی خدمت کند.

کشتار کودکان در این مناقشات نیز یکی از جلوه‌های بارز نقض حقوق بشر است. بر پایه گزارش سازمان ملل متحد، در جنگ غزه در سال ۲۰۱۴ که به مدت ۵۰ روز میان اسرائیل و نیروهای حماس در جریان بود، دست‌کم ۵۳۹ کودک کشته و ۲۹۵۶ کودک نیز زخمی شدند. بیشتر این کودکان فلسطینی بودند.
اردیبهشت امسال در جریان موشک‌پراکنی‌های اسرائیل و حماس، باز هم کودکان قربانی شدند. براساس اعلام وزارت بهداشت تحت کنترل حماس در غزه، از ۲۱۹ فرد کشته شده در غزه، حداقل ۶۳ نفر کودک بودند. مرکز خدمات پزشکی اسرائیل اعلام کرد از ۱۰ فرد کشته شده در اسرائیل، دو نفر کودک بودند.

بعد از کشته شدن دیوید «ییتژاک فرانکنتال» بنیانگذار انجمن خانواده‌های داغدیده آمد تا با من صحبت کند. مطمئن نبودم این راهی است که می‌خواهم طی کنم، اما به سمینار رفتم. تعداد زیادی از اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها از این گروه در آنجا بودند و من هنوز واقعاً قانع نشده بودم. اما هر چه زمان بیشتر می‌گذشت می‌خواستم جایی کار کنم تا بتوانم تغییری ایجاد کنم.

انجمن والدین خانواده‌ها چگونه تاسیس شد؟ اصلا ایده چنین انجمنی از کجا آمد؟

این کار با «ییتژاک فرانکنتال» Yitzhak Frankenthal، که یک فرد یهودی مذهبی و کنشگر صلح بود شروع شد. او به همراه چند خانواده داغدار اسرائیلی، در سال ۱۹۹۵، یکسال پس از ربوده و کشته شدن پسرش آریک فرانکنتال سرباز ۱۹ ساله اسرائیلی توسط «حماس»، انجمن والدین -خانواده ها را تأسیس کرد. او تصمیم گرفت که راهی کاملاً متفاوت را طی کند و می‌خواست به دنبال راهی برای آشتی باشد.

هنگامی که ییتژاک فرانکنتال بنیانگذار انجمن والدین – خانواده‌ها (PCFF) که پسرش در سال ۱۹۹۴ توسط حماس کشته شد، گفت فلسطینیان با اشغال غیرانسانی به آدم ربایی مجبور شده‌اند، یک روزنامه‌نگار بالا و پایین پرید و فریاد زد: «آیا کسی که پسر شما را کشته، باید آزاد شود؟» فرانكتنال با وقار پاسخ داد: «ساده‌ترین چیز در جهان است كه من بگویم آنها تروریست هستند و ما باید با آنها بجنگیم. اما از نظر فلسطینی‌ها، آنها رهایی‌بخش هستند. ما باید درک کنیم که فلسطینی‌ها، مثل ملت‌های دیگر، وظیفه دارند برای آزادی خود بجنگند. زمان آشتی فرا رسیده است و تنها راه دستیابی به آن گفت‌وگوست.»

در سال ۱۹۹۸، این گروه اولین جلسات خود را با خانواده‌های فلسطینی در «غزه» برگزار کرد. اما این ارتباط در نتیجه «انتفاضه دوم» قطع شد. در سال ۲۰۰۰ انجمن مجددا توانست با خانواده‌های فلسطینی از «کرانه باختری» تا شرق «اورشلیم»، ارتباط برقرار کند.

اعضای این انجمن جلسات گفت‌وگو را برگزار می‌کنند، سخنرانی می‌کنند و درگیر پروژ‌‌ه‌هایی برای حمایت از گفت‌وگو و آشتی می‌شوند. این نهاد دارای دو دفتر کار، یکی در اسرائیل و دیگری در بیت جلال است. مازن فرج Mazen Faraj و نیر اورن Nir Oren، به ترتیب یک فلسطینی و یک اسرائیلی، از مدیران کل این انجمن هستند.

زمان نخست وزیری اسحاق رابین که ترور شد، ییتژاک فرانکنتال برای دریافت جایزه نوبل با رابین به اسلو رفت. اما آنچه اتفاق افتاد این بود که جامعه خودش که بسیار مذهبی بود، آن را قبول نکرد زیرا او می‌خواست کاری انجام دهد که بسیار غیرمعمول بود و در نظر جامعه بخش خوار و خفیفی از صلح به شمار می‌رفت. 

او در آن روزها برای بسیاری از والدین داغدیده نامه نوشت. آن زمان هم که ایمیلی در کار نبود. او موفق شد هسته‌ای از والدین را که لزوما فرزندان خود را از دست نداده بودند دور هم جمع کند تا با او کار کنند. سپس اسرائیلی‌ها گفتند، خب ما صلح می‌خواهیم اما فلسطینی‌ها کجا هستند؟ و اولین اعضای این گروه همراه با رئیس جمهور وقت اسرائیل، عزر وایزمن، پدران و مادران داغدیده فلسطینی و اسرائیلی را به خانه‌ رئیس جمهور دعوت کردند. می‌توانید تصور کنید که چنین اتفاقی خیلی مورد پسند عموم مردم نبود. بنابراین این آغاز ارتباط آنها بود و فعالیت‌های زیادی با هم انجام دادند. اما متأسفانه در زمان قیام دوم، غزه کاملاً به روی ما بسته شد. 

مهم نیست از کجا آمده‌اید و مادرتان کیست، اگر مادر باشید و فرزندی از دست دهید، ممکن است سیاه، سفید، سبز، زرد یا هر رنگی باشید. هنگامی که فرزندتان را به گور می‌سپارید، چیزی که به خاک سپرده می‌شود «یک رنگ» است. 

در همین زمان بود که ما نوعی پروژه تلفنی راه‌اندازی کردیم که اسم آن Hallo! Shalom! «هالو شالوم» بود که در آن بسیاری از فلسطینیان از غزه تماس گرفتند و باعث ایجاد دوستی‌هایی شد. البته همه چیز به این راحتی نبود که بگوییم الو! بیایید صلح کنیم! حتما می‌توانید تصور کنید افراد بسیار عصبانی هم بودند که در قالب این پروژه با یکدیگر صحبت می‌کردند.

همانطور که گفتم در طول جنگ غزه چون دیگر نمی‌توانستیم با مردم آنجا کار کنیم، عده زیادی از اهالی غزه، حتی از کرانه باختری به وب‌سایت و به فیس بوک ما آمدند تا صحبت کنند و این فوق العاده بود. بنابراین ما کارمان را در کرانه غربی بیشتر کردیم و این چنین بود که گروه، توسعه یافت.

در آغاز، کار گروه بیشتر فرصتی برای عکاسی بود. مثلا ۱۲ نفر از اعضای گروه به آمریکا رفتند و هزار تابوت ساخته شده از مقوا را بردند و آنها را با پرچم‌های اسرائیل و فلسطین مقابل مقر سازمان ملل متحد به نمایش گذاشتند و خب این سر و صدای زیادی ایجاد کرد، اما هرچه بود در بطن جامعه فعالیت نمی‌کرد. ما می‌خواستیم آموزش دهیم. بنابراین به آرامی، فلسطینی‌های بیشتری با این روش‌ها به گروه آمدند و ما در مدارس شروع به کار کردیم. 

یکی از پروژه‌های اصلی که انجام می‌دهیم «روایت موازی» نام دارد. ما به این پی بردیم فراتر از هر آنچه بین ما اتفاق افتاده، ما درد مشترکی داریم. مهم نیست از کجا آمده‌اید و مادرتان کیست، اگر مادر باشید و فرزندی از دست دهید، ممکن است سیاه، سفید، سبز، زرد یا هر رنگی باشید. هنگامی که فرزندتان را به گور می‌سپارید، چیزی که به خاک سپرده می‌شود «یک رنگ» است. 

در ابتدا وضعیت انجمن والدین چطور بود؟ 

زمانی که من به انجمن وارد شدم هیچ زنی نبود، عمدتا مردان در اتاق نشسته، سیگار می‌کشیدند و نظرات ناب‌شان را ارائه می‌کردند و زنان، زنان فلسطینی با فرزندان‌شان بیرون از اتاق می‌نشستند و حرفی برای گفتن نداشتند. آنجا بود که فهمیدم کاری که باید در حلقه والدین انجام دهیم چنین چیزی نیست. من فکر می‌کردم زنان باید سر میز بیایند و این خیلی مهم است. بنابراین تصمیمم را گرفتم و به کرانه باختری رفتم، وارد خانه‌های زنان شدم تا با آنها صحبت کردم و توضیح دادم. اکثر آنها هرگز با یک اسرائیلی غیر یونیفورم‌پوش ملاقات نکرده بودند.

زنان در این گروه بسیار قدرتمند هستند و از نفرت و انتقام به این درک رسیده‌اند که هیچ انتقامی وجود ندارد و آوردن و محافظت از فرزندان دیگر بسیار سودمندتر از انتقام‌گیری است. 

بنابراین ناگهان دنیای کاملا جدیدی را کشف کردند. تغییر به آرامی اتفاق افتاد. ما شروع به پرورش این گروه کردیم. این کار با ۳۲۰ زن از درون حلقه والدین آغاز شد. همه‌ این افراد یکی از اعضای خانواده نزدیک خود را از دست داده بودند. امروز این گروه بسیار قدرتمندتر شده و ما پروژه‌های زیادی انجام داده‌ایم.

من کلمه «توانمندسازی» را دوست ندارم. فکر می کنم این کلمه خنده‌دار است. ما پروژه‌های بسیاری برای حمایت از زنان انجام داده‌ایم تا بتوانند در چارچوب کاری که ما انجام می‌دهیم کار کنند. برای مثال برگزاری جلسات گفت‌وگو یا پروژه ای که ما یک پرنده نمادین روی کفش‌ها ساختیم. در عین حال برای اینکه بتوانیم درآمد زنان را افزایش دهیم، آن کفش ها را در سراسر دنیا فروختیم و این راهی برای افزایش درآمد و همچنین ارسال پیام شد.

در حال حاضر در داخل گروه، حدود ۲۰ رهبر بالقوه وجود دارد. اکنون یک گروه بسیار بزرگ‌تر در حدود بیش از صد زن داریم. ما از بین آنها ۲۰ فلسطینی و ۲۰ اسرائیلی را انتخاب کردیم. کسانی که اکنون باید پروژه‌های خود را ایجاد کنند، پول آن را جمع کنند، زنان دیگری که دیگر چندان فعال نیستند را بیاورند و این نوع پروژه‌ها را انجام دهند.

فکر می‌کنم به خوبی پیش رفته‌ایم زیرا اکنون آن‌ها یک دوره کامل از معنای آشتی را گذرانده‌اند. چیزی که انجام می‌شود، به دادگاه رفتن یا انجام چنین کارهایی نیست. آنچه برای ما مفید است این است که زنان را به جایی برسانیم که آنها بتوانند به جامعه خود بروند و تفاوت ایجاد کنند و درباره «عدم خشونت» و درباره «آشتی» صحبت کنند و این مفاهیم را معنی کنند. اگر فکرش را بکنید، ما کمترین افرادی هستیم که احتمالش می‌رفت با وجود اینکه فرزندان و خواهران و برادران خود را از دست داده‌ایم، چنین کارهایی را انجام دهیم.

زنان در این گروه بسیار قدرتمند هستند و از نفرت و انتقام به این درک رسیده‌اند که هیچ انتقامی وجود ندارد و آوردن و محافظت از فرزندان دیگر بسیار سودمندتر از انتقام‌گیری است. 

هدف و چشم‌انداز شما در انجمن والدین- خانواده‌ها چیست؟

آنچه ما می‌خواهیم ایجاد چارچوبی برای روند آشتی است، تا بخشی جدایی ناپذیر از هر توافقنامه صلح سیاسی در آینده باشد، زیرا ما توافقاتی انجام داده‌ایم و آنچه در این توافقات اتفاق افتاد این است که این آتش‌بس فقط یک آتش‌بس بوده تا دفعه بعدی، زیرا مردم در آن درگیر نبودند. ما مانند مورچه‌هایی در زمین هستیم که مردم را برای درک معنای تحول آماده می‌کنیم. منظورم این است که اگر کودک، خواهر یا خانواده خود را از دست دادید به دنبال انتقام نباشید و چگونه می‌توانید همه این درد را مهار کنید و از آن برای ایجاد تغییر استفاده کنید. امروز به دلیل ویروس کرونا، هزاران نفر وجود دارند که نمی‌توانند با اعضای خانواده خود خداحافظی کنند. آنها فقط رفتند و در بیمارستان درگذشتند.

از بسیاری جهات، می‌خواستیم الهام بخش افراد باشیم تا در جامعه تغییری ایجاد کنند، زیرا این کار به آنها دلیلی می‌دهد تا صبح‌ها بیدار شوند.

این همان چیزی است که به من دلیلی می‌دهد تا از زمان کشته شدن پسرم، صبح‌ها از خواب بلند شوم. این موضوع بخشی از کار است. بنابراین ما همیشه در داخل گروه تصمیم می‌گیریم، زیرا همدلی ذاتی داریم. این بدان معنا نیست که ما با روایت‌های ملی خود موافق هستیم. اصلا ایده این گروه درک این است که می‌توانید با همدلی به کسی گوش دهید، حتی اگر با او موافق نباشید.

این روش، روش شگفت‌انگیزی برای آموزش مردم است تا یاد بگیرند که به جای فریاد زدن گوش دهند. زیرا اگر بفهمید که زندگی فردی کجا شکل گرفته، کجا و چگونه ازدواج کرده، اولین قدم برای ایجاد نوعی از صلح و درک متقابل برداشته می‌شود. بنابراین ما همراه با ۱۴۰ نفر از این گروه، ۷۰ فلسطینی، ۷۰ اسرائیلی به موزه هولوکاست رفتیم.

رفتن ۷۰ فلسطینی به «موزه هولوکاست» حرکتی عظیم و سرشار از عشق است. آنها در هولوکاست نقش نداشته‌اند و رفتن به آنجا هم برای مقایسه رنج‌ها نیست. اینکه چرا ما به آنجا رفتیم برای درک روان و DNA مردم یهود است. این همان دی ان ای است که ترس را تولید می‌کند. ترس چیست؟ نفرت ایجاد می‌کند. خشونت ایجاد می‌کند. بنابراین ما به آنجا رفتیم و روز بعد به یک دهکده فلسطینی رفتیم که قبل از سال ۱۹۴۸ وجود داشته و دو نفر از اعضای گروه ما که از یک اردوگاه پناهجویان آمده بودند اصالتا اهل آن روستا بودند. البته از روستا چیزی نمانده بود، مگر گنبد مسجد. ناگهان یکی از مادران شروع به گریه کرد. او چاهی را پیدا کرد که در زمان کودکی از آن آب می‌آورد. بنابراین می‌توانید بفهمید، آیا او با کلید به سمت دری که هرگز باز نمی‌شود قدم می‌زد؟

می توانید همدلی و اشتیاق این زن را درک کنید. ما این کل برنامه را توسعه دادیم و آنچه ایجاد کرد یک احساس اعتماد عظیم بود زیرا وقتی شما واقعاً می‌دانید کسی چگونه فکر می‌کند و چگونه داستان خود را می‌بیند و وقتی شما واقعاً از قلب صحبت می‌کنید، آن وقت است که می توانید موفقیت عاطفی ایجاد کنید.

ما تصمیم گرفتیم این پروژه را ادامه دهیم و این روشی شگفت‌انگیز برای ایجاد اعتماد بین گروه بود. هر آنچه در جنگ غزه اتفاق افتاد ما هرگز متوقف نشدیم و این بسیار مهم بود چرا که نشان داد اعتمادی وجود دارد. زیرا در بیشتر گروه‌های یهودی مذهبی یا مسلمان، به محض اینکه اتفاق وحشتناکی رخ دهد، همه چیز از هم فرو می‌پاشد، زیرا اعتماد اساسی وجود ندارد.

تصمیم گرفتیم این برنامه را در معرض عموم قرار دهیم. کار ما فقط مختص والدین نیست، عمدتا کار با عموم مردم است. بنابراین، همزمان ما چیزی بسیار شبیه به پروژه روایت موازی اجرا کردیم که نامش «تاریخ از چشم انسان» است و بیش از هزار فارغ‌التحصیل داریم که این برنامه را گذرانده‌اند و حالا باید آن را به روستاها و شهرهای خود ببرند تا راه دیگری را به مردم نشان دهند. البته این اصلا آسان نیست.

با افراط گرایان چه می‌کنید؟ منظورم افرادی است که عقاید شما را رد می‌کنند یا حتی می‌خواهند با شما مقابله کنند.

ما یک مراسم مشترک در «روز یادبود» داریم. امسال ۲۵۰ هزار نفر از سراسر جهان در این مراسم شرکت کردند. معمولاً همه افراد جناح راست و کسانی که با ما موافق نیستند می‌آیند. البته قبل از پاندمی کرونا بود.

آنها جیغ می‌کشیدند و فریاد می‌زدند و به خودشان پرچم پوشانده بودند و کیسه‌های ادرار را به سمت ما پرتاب می‌کردند. واقعا رفتارهای ناخوشایند و زشتی بود. اما شما نمی‌توانید اجازه دهید که آن‌ها روی خود شما تأثیر بگذارند. شما باید روی محیط اطراف تأثیر بگذارید. نمی‌توانید به خود اجازه دهید مشروط باشید یا قربانی افراط‌گرایان شوید، زیرا اگر اینگونه باشید، در کارهایی که انجام می‌دهید موثر نخواهید بود.

من سال‌ها نوشتم. در گفت‌وگوهای مختلف شرکت کردم و هنوز هم این کارها را ادامه می‌دهم. حرف‌های وحشتناکی هم می‌شنوم. مثلا اینکه من هم باید در آشوویتس می‌سوختم یا فلسطینی‌ها باید به من تجاوز کنند و حرف‌هایی که حتی نمی‌توانید تصور کنید. اما نباید اجازه دهید که روی کاری که انجام می‌دهید تأثیر بگذارد چون اگر چنین کاری کنید، مغلوب این افراد شده‌اید.

متأسفانه، هرچه جلو می رویم، جهان بیشتر به سمت گرایشات راست افراطی می‌رود. البته امیدوارم که اکنون به دلیل تغییر در آمریکا کارها آسان‌تر شوند. می‌دانید مثلا ۳۰ درصد بودجه ما از طریق US AID تأمین می‌شود، که متوقف شده بود. این موارد در حال نوسازی است و امیدوارم که بتوانیم برنامه‌های بیشتری را انجام دهیم. ما در مدرسه با بچه‌های ۱۷ ساله خیلی کار می‌کنیم، زیرا آن‌ها می‌خواهند به ارتش بروند. اگر به كلاس‌های آموزشی ۱۷ ساله‌های اسرائیلی بروید، می‌بینید که هیچ شناخت و درکی از فلسطینی‌ها ندارند. برای آنها شنیدن داستان از دست دادن اعضای خانواده فلسطینی‌ها، بسیار حیرت انگیز است. شوکه می‌شوند زیرا هرگز چنین چیزی نشنیده‌اند. در تلویزیون چه می‌بینید؟ نسخه‌ای از برداشت هر کشور را از آنچه اتفاق افتاده است. بنابراین این درصد بزرگی از کار ما و روایت موازی و گروه زنان است. من واقعاً دوست دارم با زنان کار کنم چون آنها می‌توانند بر خانواده خود نیز تأثیر بگذارند.

من چنین ارتباطی با مادران فلسطینی دارم، زیرا درد مشترک داریم. کاری که ما انجام می‌دهیم، این است که هر کجا که می‌رویم، داستان شخصی‌مان را می‌گوییم. داستانی که حتی سخت‌ترین قلب‌ها هم پس از شنیدن آن تحت تاثیر قرار می‌گیرند.

در مورد پسرتان دیوید برای ما بگویید؟ او چند ساله بود و دقیقا چه اتفاقی برایش افتاد؟

دیوید ۲۹ ساله و دانشجوی دانشگاه تل آویو، عضو جنبش دانشجویی و جنبش صلح بود. او برای خدمت به عنوان ذخیره فراخوانده شد چرا که قبلاً خدمت سربازی خود را انجام داده بود.

در آن زمان دیوید مشغول تحصیل در رشته فوق لیسانس فلسفه آموزش بود و وقتی این بار او را برای رفتن به ذخایر فراخواندند، مجبور شد به سرزمین‌های اشغالی برود و البته نمی‌خواست برود. او همچنین نامه‌ای را امضا کرده بود که سربازهایی که نمی‌خواهند در سرزمین‌های اشغالی خدمت کنند، امضا می‌کنند. او به بچه‌هایی که قرار بود در ارتش جذب شوند فلسفه می‌آموخت.

به دیدن من آمد و گفت نمی‌دانم چه کنم. نمی‌خواهم خدمت کنم، اما اگر نروم برای دانش‌آموزانم چه اتفاقی می‌افتد؟ اگر من نروم، سرنوشت سربازانم چه خواهد شد؟ افسر بود. به من گفت اگر بروم، با مردم با احترام رفتار می‌کنم، همه سربازان من نیز همین طور بودند. 

حدود سه سال پس از کشته شدن دیوید، در تل آویو سخنرانی می‌کردم و یک فلسطینی در میان تماشاگران نشسته بود و می‌دیدم که می‌خواهد با من صحبت کند.

او به سوی من آمد و گفت روز قبل از کشته شدن پسرت، من از آن ایست بازرسی عبور کردم و جوان بسیار قد بلندی آمد و گفت باید مدارک تو را ببینم. اما سعی می‌کنم هرچه سریع‌تر این کار را انجام دهم. ما مکالمه‌ای طولانی با هم داشتیم. روز بعد وقتی شنیدم پسرت کشته شد. خیلی متاسف شدم.

این جوهره تمام کارهایی است که ما انجام می‌دهیم. این کشف انسانیت و دیگری است، هرگاه این کار را انجام دهید، این آغاز سطح دیگری از رابطه است. در واقع وقتی ارتش آمد که به من بگوید دیوید کشته شده، یکی از اولین چیزهایی که گفتم این بود که شما نمی‌توانید کسی را به نام فرزند من بکشید (نمی‌توانید انتقام بگیرید.) واقعا نمی‌دانم چطور این حرف را زدم. بلافاصله فهمیدم که می‌خواهم برای جلوگیری از این درد برای مادران دیگر، کاری انجام دهم زیرا از دست دادن فرزند بدترین چیز است. هیچ چیز بدتر از این نیست.

می‌دانید، بعضی از والدین تصمیم می‌گیرند که با فرزندشان بمیرند. نه از نظر جسمی، اما بعد از مرگ فرزندشان هیچ کاری نمی‌کنند. برخی از والدین بناهای یادبود می‌سازند، اما من می‌دانستم که می‌خواهم کاری برای فلسطینی‌ها و اسرائیلی‌ها انجام دهم تا بتوانند تغییری ایجاد کنند. نمی‌دانم متوجه شدید یا نه، اما لهجه انگلیسی من به این دلیل است که اصالتا از آفریقای جنوبی آمده‌ام و در جنبش ضد آپارتاید بودم. بخشی از کمیسیون حقیقت و آشتی تأثیر زیادی بر من داشت و بسیار الهام بخش بود. پس از آنچه برای دیوید اتفاق افتاد، رفتن به انجمن را شروع کردم، آخر هفته رفتم و در آنجا با همه مادران فلسطینی آشنا شدم. آنجا بود که فهمیدم اگر بتوانیم فلسطینی‌ها و اسرائیلی‌ها را روی صحنه بفرستیم و با یک صدا برای آشتی و عدم خشونت صحبت کنیم، مطمئناً فوق العاده‌ترین سازمان و یک نمونه برای همه خواهد بود. 

شروع به سفر به سراسر جهان کردم. در کنگره و پارلمان‌ها صحبت کردم، زبان انگلیسی را نیز داشتم که برای انتقال پیام بسیار مفید بود و همیشه با یک عضو فلسطینی دیگر از گروه بودم.

چیزی به نام آشتی فوری وجود ندارد. این یک روند است. ممکن است بعضی از افراد هرگز به آنجا نرسند، اما تلاش می‌کنند.

یک شب به خانه آمدم و داشتم روی کامپیوترم کار می‌کردم و در زدند و به سمت در رفتم و سه سرباز ایستاده بودند. وقتی سه سرباز را در منزل می‌بینید، می‌دانید ماجرا چیست؟ فقط یک چیز می‌تواند باشد. من در را به رویشان کوبیدم چرا که نمی‌توانستم از دست دادن یک فرزند دیگر را تحمل کنم.

اما آنها مرتباً می زدند و من در را باز کردم، گفتند ما آمدیم تا به شما بگوییم مردی را که دیوید را کشت، گرفته‌ایم و آن وقت بود که موضوع سخت شد. ببینید، شما می‌توانید در مورد صلح و عشق و عدم خشونت و همه این مسائل صحبت کنید. اما اکنون چهره‌ای از مردی که پسرم را کشته وجود دارد. از خودم پرسیدم قصد دارم با این اتفاق چه کنم؟ آیا هنوز هم می‌توانم صادقانه این کار را انجام دهم؟ اگر تمایل به این کار نداشته باشم، درست است؟ بنابراین شاید سه ماه طول کشید تا نامه‌ای به خانواده مردی که دیوید را کشته بود، نوشتم. در نامه در مورد حلقه والدین نوشتم که در آن بیش از ۶۰۰ خانواده برای آشتی کار می‌کنند و اینکه دیوید دانش‌جو بود. داستان دیوید را برای آن‌ها نوشتم و فکر کردم که باید با هم ملاقات کنیم زیرا در برابر فرزندان و نوه‌های خود موظف هستیم تا کاری کنیم که‌آنها سعی کنند جلوی این خشونت را بگیرند. 

دو فلسطینی از گروه ما آن را به خانواده منتقل کردند. می‌توانید تصور کنید که آنها شوکه شدند. توقع نداشتند کسی که پسرش توسط پسرشان کشته شده، واکنشی را که من نشان دادم نشان دهد. آنها گفته بودند اگر همه این نامه را امضا کنند، شاید ما بتوانیم صلح کنیم. 

فلسطینی‌ها برگشتند و این پیام را به من منتقل کردند. با خودم فکر می‌کردم که آن‌ها هم برای من نامه می‌نویسند و همه چیز مثل کلیشه‌های قدیمی پیش می‌رود. اما چیزی به نام آشتی فوری وجود ندارد. این یک روند است. ممکن است بعضی از افراد هرگز به آنجا نرسند، اما تلاش می‌کنند.

پس از آن بزرگ‌ترین اتفاقی که افتاد این بود که من از قربانی بودن دست کشیدم و دیگر به چیزی وابسته نبودم. زندگی من به این بستگی نداشت که ثائر قاتل دیوید چه خواهد کرد. من آزاد بودم. ما تصمیم گرفتیم که به آفریقای جنوبی برویم تا کمیسیون حقیقت و آشتی را بررسی کنیم. بعد از اینکه که ماندلا برای ملاقات با عاملان و قربانیان اقدام کرد چه اتفاقی افتاد؟ درس‌های زیادی آموختیم. من خیلی دوست داشتم معنی بخشش را درک کنم. 

بخشش این است که از «حق انتقام» خود صرف نظر کنی.

بنابراین به آفریقای جنوبی رفتیم، فیلمی ساختیم به نام «یک روز پس از صلح» که جایزه عفو بین‌الملل و جوایز زیادی را از آن خود کرد و این باورنکردنی‌ترین تجربه برای من بود. آنجا با زنی ملاقات کردم که دخترش «لیندی» توسط APLA (ارتش آزادیبخش خلق آزانیان) که شاخه نظامی «کنگره پان‌آفریقا آزانیا» (جنبش سیاه‌پوستان ناسیونالیست آفریقای جنوبی) بود، کشته شده بود. او به «کمیسیون حقیقت و آشتی» رفته بود و به افرادی که دخترش را کشته بودند گفته بود من شما را می ‌خشم. من می‌خواستم بدانم منظور او چیست؟ بنابراین به ملاقات او رفتم. تمام این‌ها در فیلم روایت شده. ساعت‌ها حرف زدیم. از او پرسیدم: تعریف تو از بخشش چیست؟ او گفت، بخشش این است که از «حق انتقام» خود صرف نظر کنی.

این برای من بسیار پر معنی‌ بود. پس از آن با مردی ملاقات کردم که مردم را نه فقط برای کشتن دختر او، بلکه برای کشتن سفید پوستان فرستاده بود. آن مرد به من گفت که زن با بخشش خود مرا از من غیرانسانی من، از «زندان غیرانسانی من» آزاد کرده است. آیا عمیق تر از آن تصور می‌کنید؟

آنها نهادی برای جنگجویان سابق و سازمان‌های غیردولتی دارند که در آنجا با جنگجویان سابق کار می‌کنند. او البته بلافاصله تبدیل به خواهرم شد. به اسرائیل برگشتم و گفتم، خوب، وقت آن است که با «ثائر» (قاتل دیوید فرزندش) ملاقات کنم. من باید داستان را کامل کنم و به کسی احتیاج دارم که بین ما باشد. به دیدار وزیر دادگستری رفتم و او به من اجازه داد که به زندان بروم.

من خواستم که «بسام آرامین» (Bassam Aramin) همراه من باشد. دختر کوچک او در سال ۲۰۰۷ توسط یک سرباز مرزی ارتش اسرائیل در راه بازگشت از مدرسه به خانه کشته شد. ما نسبت خانوادگی نداریم. او به دلیل اینکه برای انتقام گرفتن در حال برنامه‌ریزی یک حمله به نیروهای اسرائیلی بود دستگیر شد و هفت سال در زندان بود. قصد ندارم تمام داستان او را برای شما تعریف کنم، اما یک داستان شگفت‌انگیز است. در زندان، عبری را آموخت و فیلمی درباره «هولوکاست» را تماشا کرد. شوکه شد و تأثیر زیادی بر او گذاشت.

رابی و بسام

او خوشحال بود چون دیده بود اسرائیلی‌ها از او انتقام نگرفته‌اند و او را در زندان نگه می‌دارند. اما بعد ناگهان متوجه فجایعی شد که در هولوکاست اتفاق افتاده بود و شروع به گریه کرد. نمی‌خواست که زندانیان دیگر این را ببینند. هنگامی که از زندان بیرون آمد، تصمیم گرفت که با نهادهایی برای عدم خشونت کار کند و با همراهی عده دیگری سازمانی از افسران سابق که به دنبال صحبت با زندانیان سابق بودند، به نام «جنگجویان برای صلح» بنیان‌گذاری کرد. آنها کسانی هستند که ما مراسم «روز یادبود» را هر ساله با همراهی‌شان اجرا می‌کنیم.

البته امکان ملاقات با قاتل دیوید با تغییرات در دولت و دلایل دیگر هنوز فراهم نشده اما من هنوز هم منتظرم. نمی‌شود دور دنیا بروم و درباره صلح و آشتی صحبت کنم اما خودم چنین کاری نکنم. خیلی سخت است، قبول دارم. حتی وقت‌هایی هست که درباره کاری که انجام می‌دهم تردید می‌کنم اما این را می‌دانم که بدون آشتی، صلحی در کار نخواهد بود و کاملا مطمئنم که کار درست را انجام می‌دهیم.

آیا حلقه والدین از سازمان‌ها و نهادهای بین‌المللی و حتی کشورهای دیگر کمک می‌گیرد؟

بخشی از بودجه ما توسط اتحادیه اروپا و US AID تامین شده. البته بنیادهای خصوصی و اهداکنندگان خصوصی از سراسر دنیا هم هستند. زیرا این پیام در واقع فقط محلی نیست. این یک پیام بین‌المللی است.

ما واقعا بدون این کمک‌ها نمی‌توانستیم کاری پیش ببریم. حلقه والدین یک سازمان بسیار غیرمعمول است. ما دو دفتر داریم، دو مدیر، یکی فلسطینی، یکی اسرائیلی. در همه چیز روال همین است. این وضعیت برابر نیست. بنابراین چگونه می توانستیم کاری انجام دهیم که با وقار باشد؟ فرهنگ‌های مختلف و فرصت‌های مختلفی برای آموزش است. شما نمی‌توانید اسرائیلی باشید و به فلسطینی‌ها بگویید که چه کاری باید انجام دهند و چگونه سازمان را اداره کنند، بلکه نیاز به مشارکت دو طرف است.

مثلا در انجمن ما هیچ‌کس بدون دیگری چکی را امضا نمی‌کند. هیچ‌کس نمی‌تواند بدون دیگری دوره‌ای را ایجاد کند. ما دو دفتر داریم، این امر هزینه را بیشتر می‌کند، اما عزت و شرافت به همه چیز می‌ارزد.

آینده روابط میان مردم اسرائیل و فلسطین را چطور می‌بینید؟

معجزات عجیب و غریب بسیاری در روابط بین ما اتفاق افتاده است. چه کسی تصور می‌کرد که انور سادات به اسرائیل بیاید و با نخست وزیر جناح راست «مناخیم بگین» صلح برقرار کند. هیچ کس تصور نمی‌کرد. البته که کار آمریکا بود. این طور نیست که ما با مصر صلح داشته باشیم. ما فقط آتش بس داریم زیرا هیچ وقت روند آشتی نداشته‌ایم. اتفاقاً در مورد ایرلند نیز همینطور است. ایرلند هنوز هم با مشکلات زیادی روبه‌روست زیرا آنها آتش بس دارند و هرگز مانند آفریقای جنوبی به جرایمی که اتفاق افتاده پایان نداده و جبران نکرده‌اند. نه اینکه آفریقای جنوبی یک «باغ عدن» (بهشت زمینی) است، آنجا هنوز هم مشکلاتی هست. نسل‌ها باید تغییر کنند و نیاز به طبقه متوسط سیاه پوستان است. اما با این وجود، یک معجزه در آفریقا اتفاق افتاد.

به یاد می‌آورم که وقتی شاه حسین از اردن به اسرائیل آمد، یک سرباز اردنی چند بچه اسرائیلی را هدف گلوله قرار داده و کشته بود. او با عزاداران یهودی، روی زمین نشست و به آنها گفت: «درد شما درد من است». ارزش این رفتار به حدی بود که حتی مردم اسرائیل حاضر بودند به او رای بدهند تا نخست وزیر بعدی شود. بنابراین آنچه می‌توانم به آن اعتقاد داشته باشم کاری است که ما در حال انجام آن هستیم. آنچه می‌دانم این است که ما مورچه‌های روی زمین هستیم که باید مردم را برای درک انسانیت دیگران آماده کنیم.

اگر به کاری که می‌کنید اعتقاد دارید، باید داستان خود را بگویید زیرا این تنها راهی است که به درک متقابل مردم و درگیر شدن احساسات‌شان کمک می‌کند و همه داستانی دارند.

آنچه من می‌دانم این است که در نهایت نمی‌دانم در زمان من خواهد بود یا خیر، اما باید از نوه‌هایم محافظت کنم. نمی‌توانم این کار را انجام ندهم، می‌دانی؟ من مطمئن هستم که تو نیز همین احساس را داری. امیدوارم زمانی که به خواسته خود رسیده‌ای، به سن من برسی.

ما در همه دنیا کار می‌کنیم. من پیش از کرونا به طور عادی هر ماه سفر می‌کردم، هر شش هفته یک بار به آمریکا، به اروپا برای جمع آوری کمک‌های مالی، افزایش آگاهی، رفتن به کنگره، برای آگاه‌کردن مردم که ادامه اشغال اسرائیلی‌ها را نیز می‌کشد. اخلاق در این کشور از بین رفته. شما نمی‌توانید کشور دیگری را در این سال‌ها اشغال کنید و تصور کنید که این تاثیری بر روی شما به عنوان یک کشور، نداشته است.

اگر بخواهید توصیه‌ای به زنان مدافع حقوق بشر در ایران بکنید، چه می‌گویید؟

من کی هستم که بخواهم نصیحت بکنم؟ آنچه می‌توانم بگویم این است که اگر به کاری که می‌کنید اعتقاد دارید، باید داستان خود را بگویید زیرا این تنها راهی است که به درک متقابل مردم و درگیر شدن احساسات‌شان کمک می‌کند و همه داستانی دارند. مثلا خود تو اکنون در تبعید زندگی می‌کنی و نمی‌توانی خانواده و دوستانت را ببینی. مطمئنا اگر داستانت را تعریف کنی، عده زیادی را تحت تأثیر قرار می‌دهد. 

چیزی که در ایران اتفاق افتاده دیوانگی است. هر جنبش افراطی مذهبی چنین است. من مخالف دین نیستم. اصلا به هیچ وجه مذهبی نیستم. پدرم خیلی سعی کرد که من را مجبور به رفتن به کنیسه کند. هرگز به آنجا نرفته بودم اما حالا در کنیسه‌های سراسر جهان صحبت می‌کنم. اما این را می‌دانم که نمی‌توانید از دین برای تحت فشار قرار دادن مردم استفاده کنید.

در آخر اگر به چیزی از ته قلبتان اعتقاد دارید و از صمیم قلب کاری را انجام می‌دهید، معجزه اتفاق می‌افتد، طوری که خودتان هم حیرت می‌کنید.