صحنه پردازان جامعه همیشه «سیاست وضع موجود»[1] را تقدیس می‌کنند و خود بازتابی از آن‌اند. سیاست وضع موجود، در نهایت، میل به تداوم وضعیت فعلی است. با این حال، این غالباً نه تنها از سوی اکثریت، بل حتا از سوی بخشی از مخالفان نیز به منزله یک تغییر واقعی یا تغییر اساسی تلقی می‌شود. شاید حسن نیتِ ساده لوحانه منشاء چنین باوری است. تنها کسانی که در این دام نمی‌افتند، گروه کوچکی از دوستان اند، یا مشتی حقیقت جو.

ناخوشایند‌ترین گفتمان بین حلقه‌ی دوستان «سیاست وضع موجود» است. دوستان را کاری با محافظه کاری نیست، زیرا به آنچه موجود است هرگز تسلیم نمی‌شوند. آنان می‌خواهند از آنچه موجود است، فراتر روند: زیرا یا آنچه موجود است، بد است، یا به اندازه کافی خوب نیست. خوب شاید در آینده باشد، اما نه امروز. به همین دلیل، بر همه گفتمان‌های رایج، سایه‌ی شر افتاده است. آنان می‌خواهند آگاهی از حقیقت در مورد سلطه‌ی شر را آشکار کنند. آشکار کردن یعنی فراتر رفتن از وضع موجود. بنابراین، آنان همیشه در حالت مقاومت‌اند. درد اشتیاق شان برگذشتن از وضع موجود است. حلقه‌ی دوستان همان طور که موریس بلانشو در La Communauté Inavouable (جماعتِ اعلام ناپذیر) نوشته است، برعکس جماعات دیگر، نه در جایی ثبت است، و نه رییس یا مدیر یا ناظری دارد (Acéphale).

وقتی دوستان دور هم جمع می‌شوند، نان و پیاز روی میزشان امید است.

امید 

اسپینوزا در بخش سوم کتاب «اخلاق» خود، «منشاء و طبیعت احساسات»[2]، امید را چنین تعریف می‌کند: امید «چیزی نیست جز لذتی ناپایدار که از دو چیز به ما دست می‌دهد: یا از آینده‌ای که از فرارسیدنش شک داریم، یا از تصویر چیزی که گذشته است.» اسپینوزا ترس را در برابر امید قرار می‌دهد. و سپس چنین ادامه می‌دهد: «اگر تردید از این حسیات زدوده شود، امید به اعتماد و ترس به نومیدی بدل می‌شود.» امید به اعتماد یک دوست نیاز دارد، زیرا یک لذت ناپایدار است. در اینجا اعتماد به آینده و اعتماد به یک دوست از یک جنس‌اند. 

امید، توقّعِ اعتماد از یک دوست است. توقّع است، قطعی نیست، اما شبیه قطعی است. همیشه خطر ناامیدی وجود دارد. اما این خطر در مقایسه با دیگران، در میان دوستان بسیار کمتر است. منتها وقتی اعتماد بین دوستان شکسته شود، آنان یکدیگر را از خود بسیار بیشتر دور می‌کنند تا وقتی اعتمادشان از یک فرد عادی سلب شود.

ما هرگز نمی‌توانیم شناختی دقیق از آینده به دست آوریم، همانطور که نمی‌توانیم دوست خود را کاملا بشناسیم. اما ما هنوز به دوست خود اعتماد داریم. وقتی نوبت به آینده می‌رسد، نام اعتماد بین دوستان امید است. ما از طریق اعتماد و امید عمل می‌کنیم. بدون اعتماد و امید، نمی‌توانیم قدمی پیش نهیم. اعتماد باعث می‌شود که به رغم کمبود دانش بتوان دست به عمل زد. هنگام عمل که برسد، متوجه می‌شویم که خندق کم دانشی هرگز پر نخواهد شد.

دکارت درآخرین کتاب خود، «انفعالات نفسانی» [Les Passions de l’âme]، به این نکته اشاره می‌کند که اگر امید زیاد باشد اعتماد نامیده می‌شود. آینده چون دور، و دوسـت چون نزدیک مان است، به اولی با امید، وبه دومی با اعتماد نگاه می‌کنیم. آینده نامشخص است. و دوستی نیز، هرچند نه در حد آینده، به خودی خود قطعی نیست. به هر حال اگر دوستی قطعیت داشت، دیگر بحث اعتماد درکار نمی‌بود. اعتماد برای مواردی است که فکر می‌کنیم به احتمال زیاد وجود دارند. ما به دوست خود اعتماد داریم، به احتمال زیاد او ما را نمی‌فروشد. اما نمی‌توان گفت صد درصد نخواهد فروخت. همیشه احتمال یک خطای جزئی وجود دارد. امید همچنانکه لذت بردن از احتمال اتفاقات خوب در آینده است، خواست ماست برای اشتباه نکردن در مورد دوستمان. با وجود این، باز هم قطعیت صد درصدی در خصوص یک دوست و آینده وجود ندارد. 

اما آدمی برای افزایش امنیت خود هرگز دست از جست و جوی قطعیت نشُسته است. در طول تاریخ، مردم ساختار اجتماعی- فرهنگی فعلی خود را به عنوان قطعیتی غیرقابل تغییر تلقی کرده‌اند. به عنوان مثال، در طول تاریخ، بردگان بردگی خود را به عنوان یک ساختار فرهنگی – اجتماعی با قطعیت غیرقابل تغییر دیده‌اند. باید جامعه‌ی انسانی تا قرن نوزدهم صبر می‌کرد که فیلسوف جامعه شناسی به نام کارل مارکس بیاید و اعلام کند آنچه مهم است نه درک جهان که تغییر آن است. تغییر پس از نامگذاریِ تغییر آغاز شد. زیرا دنیای کنونی برای مارکس غیرقابل زندگی به نظر می‌رسید. ایده تغییر جهان با کتابی که او در صدد نوشتنش شد، به برکت دوستی به نام انگلس گوشت و استخوان پیدا کرد. این انگلس بود که نسخه‌های دست نویس جلدهای دوم و سوم کاپیتال را منتشر کرد. 

 بعد از این بود که امید، با اطمینان بیشتری نسبت به اوتوپیا شروع به نگریستن به آینده کرد. ارنست بلوخ تصویری منحصر به فرد برای زندگی بهتر در «اصل امید»[3] ارائه کرده است. دوستانه بودن “فراتر از وضع موجود” رفتن و یک تمهید مطمئن برای فراتر رفتن از آن است. ضمن اتصالِ حال به آینده، هدفº فراتر رفتن از سیاست وضع موجود است. تنها در صورت غلبه بر آن، آزادی و برابری حاصل خواهد شد. دوستان، به این معنا، هرگز تسلیم واقعیت موجود نمی‌شوند. 

امید، توقّعِ اعتماد از یک دوست است. توقّع است، قطعی نیست، اما شبیه قطعی است. همیشه خطر ناامیدی وجود دارد. اما این خطر در مقایسه با دیگران، در میان دوستان بسیار کمتر است. منتها وقتی اعتماد بین دوستان شکسته شود، آنان یکدیگر را از خود بسیار بیشتر دور می‌کنند تا وقتی اعتمادشان از یک فرد عادی سلب شود. معلوم می‌شود که دیگریِ دیروز بسیار نزدیکتر از دوستی است که دور انداخته شده است. این بزرگترین خطر در دوستی است. کسانی که جرأت دوست شدن با یکدیگر دارند، با از دست دادن امید و اعتماد به یکدیگر ناگهان در چشم یکدیگر بدل به کالا می‌شوند. و با این همه، کسانی که جرأت دوست شدن با یکدیگر دارند، تلویحاً قبول می‌کنند که ممکن است روزی در مقایسه با یک غریبه بیشتر از یکدیگر رانده شوند. 

دوستان امید یکدیگر هستند و چون امید وجود دارد، قطعیت وجود ندارد. به همین دلیل، عدم قطعیت به مثابه یک رمز و راز به نظر می‌رسد. توقع قطعیت از یك دوست بدترین دشمن دوستی است. چون قطعیت مانند یک ماشین عمل می‌کند. ماشین شوخی نمی‌کند، راه پس و پیش باقی نمی‌گذارد. جامعه در نهایت کوششی است در راه ایجاد نظم قطعیت. نظم خودش پیشاپیش حالتی از قطعیت است. دوستی این کوشش را دچار سکته می‌کند. وقتی دوستان بین خود مرزکشی کنند، دوستی باطل و بی معنی می‌شود. دوستان البته همیشه طوری رفتار می‌کنند که انگار خطی بین آنان هست، اما این خط هرگز قطعیت نمی‌یابد. در بین شان اعتماد جایگزین قطعیت می‌شود. جامعه تلاش می‌کند تا قطعیت حاصل شود، حال آنکه دوستان به دنبال اعتماد هستند. 

شفافیت 

بیان دیگر قطعیت، شفافیت است. در حالی که آدمی حتا برای خودش شفاف نیست، قطعیت‌طلبی یا شفافیت‌جویی جامعه به هیچ وجه دوستانه نیست. انسان، مانند همه موجودات زنده، در تاریکی رَحِم زندگی خود را آغاز می‌کند. هستی وجود خود را مدیون تاریکی، رمز و راز و عدم قطعیت است. شفافیت، قطعیت یا صافی یکی از پدیده‌های مفهومی مورد علاقه جامعه توتالیتر و سرمایه داری است، زیرا محاسبه‌پذیری امور و در نتیجه انباشت را تضمین می‌کند. آنچه باید شفاف باشد، دولت است، اما دولت توتالیتر در پی شفافیت جامعه است. جامعه شفاف از نظر همسوسازی و تسریع در انباشت کاربردی است. با این حال، خودانگیختگی، وقوع رخداد و آزادی است که زندگی را زندگی می‌کند. و این چیزها اجازه به شفافیت نمی‌دهد. روابط انسانی به دلیل عدم شفافیت بین افراد کارساز است. اگر روابط شفاف یا انسان قطعی باشد، ما داریم از ماشین حرف می‌زنیم و نه از انسان. در این حالت چراغ‌های رابطه بین افراد خاموش خواهد شد. آنچه به زبان امکان بربالیدن می‌دهد این است که هر سخن می‌تواند حداقل دو معنی داشته باشد.

امید، پیوند دوستی یا اعتماد عاشقانه بین امروز و فردا است. وقتی پیوندها را قطع می‌کنید، هرچه وجود شما را سبز می‌کند، شادی شما را افزایش می‌دهد، آسمان شما را آبی می‌کند، ناگهان می‌میرد.

تقاضا برای قطعیت و شفافیت موجد خشونت است. افزایش شفافیت زندگی منجر به افزایش مدیریت یا کنترل بر مردم شده است (و بالعکس). تنگ شدن تدریجی فضای خصوصی، مردم را آشفته و نگران می‌کند. جامعه شفاف جامعه‌ای با سرعت و مثبت است، اما روح آدمی کند است زیرا در برخورد با امر منفی تأخیر می‌کند و آن را مطابق با خود پردازش می‌کند. از طرف دیگر، حلقه دوستان جامعه را به کندی و تأمل ترغیب می‌کند، زیرا این حلقه در واقع بزرگ‌ترین دست انداز جامعه است. وقتی طالبان شهرهای مرزی ایران را تهدید می‌کنند، ترس و وحشت در دل جامعه می‌افتد، اما حلقه‌ی دوستان مکث می‌کند زیرا می‌داند که این توافقی است بین حاکمیت و آنان تا مردم مرگ را ببینند و به تب راضی شوند. 

دوستان در برابر تمایل ماشین‌وارِ جامعه به شفافیت و قطعیت مقاومت می‌کنند. ماهیت مقاومت، ایستادگی در برابر تحمیل است. اگر تحمیل نباشد، هیچ مقاومتی شکل نمی‌گیرد. در حالی که ماشین و جامعه به سمت هدف خود هدایت می‌شوند، دوستان مسیر معکوس را دنبال می‌کنند. چون دوستان در پی سرعت نیستند. این ماشین و جامعه است که به دنبال سرعت است. هدف از قبل تعیین شده است و باید در اسرع وقت به آن رسید. اقتصاد سرمایه داری آن را کارآمدی می‌نامد. از طرف دیگر، دوستان هیچ هدف بزرگتر و نوع دوستانه تری از دوستی ندارند. دوستی به خودی خود هدف است. اقتصادِ برمبنای استثمار یا جامعه به قطعیت و سرراستی نیاز دارد تا همه چیز قابل پیش بینی و مدیریت باشد. در برابر، دوستی این پا و آن پا می‌کند، زیرا از نظر معناشناختی حالتی تار و مبهم دارد.

جامعه‌ی مورد نظر برای سرعت گرفتن به دنبال انباشت و اطلاعات و داده هاست. از طرف دیگر، دوستی، مانند یک منظره، از جنس روایت است. منظره، بسیاری از قطعات پراکنده‌ی گذشته را متوقف می‌کند و گرد هم می‌آورد و آنها را به وحدت، داستان و روایت می‌رساند. در حالی که داده ها، اطلاعات، پول و اتم در بین خود هیچ بو و رایحه‌ای ندارند. روایت یک زمان دارد و زمان نیزاز رایحه‌ای برخوردار است… دوستی؛ روایت، رایحه یا منظره‌ی روابط بین افرادی است که نمی‌خواهند تسلیم داده‌ها و سیاست موجود شوند. و امید، منظره‌ای است در افق دوستان. 

 فردریک لنوار[4] می‌گوید، کلمه «گناه» ترجمه‌ای از کلمه لاتین peccatum به معنی «کاذب» است. «در ترجمه یونانی کتاب مقدس، معادل آن hamartia، به معنای بی اعتمادی یا اشتباه است. «گناه»در عبری، hatta’t به معنی “هدف اشتباه” است. گناه یعنی اینکه هدف را اشتباه بگیریم، اشتیاق را گمراه کنیم یا هدف واقعی را گم کنیم. اگر رفتار بدی داشته باشیم، حقیقت را ترک می‌کنیم.” لنوار اظهار می‌کند که ما فقط می‌توانیم با عشق، یعنی با دوستی، از گناه دور شویم…

در حقیقت، با نگاه به گذشته، به راحتی می‌توانیم دریابیم که دوستی یا عشق، علت وجودی پیوند (اعتماد) بین همه موجودات زنده است، چه از لحاظ زمانی و چه از نظر مکانی. هر چیزی که پیوندها و رشته اعتماد را قطع کند یا از بین ببرد، همان منشأ کمبود یا نبود عشق یا دوستی است. از این منظر، امید، پیوند دوستی یا اعتماد عاشقانه بین امروز و فردا است. وقتی پیوندها را قطع می‌کنید، هرچه وجود شما را سبز می‌کند، شادی شما را افزایش می‌دهد، آسمان شما را آبی می‌کند، ناگهان می‌میرد.

امید در حالی که امروز را به فردا متصل می‌کند، همان روایت زندگی را تداوم می‌بخشد. در حالی که سیاستمدارِ وضع موجود زمان حال را آرمانی می‌کند، دوستان با اتصال هستی خود به آینده ازاین شبکه مرگبار می‌رهند وامیدهای خود را پاس می‌دارند. امید کوششی است برای برقراری پیوند بین هستیِ دوستان و آینده. به این ترتیب، آنان تا بی نهایت امتداد می‌یابند. به همین دلیل، دوستی همیشه کوششی است برای پیوند دادن، گره زدن. دوستان این کار را می‌کنند تا تسلیم اقتدار یأس و بدبینی نشوند. چرا که آنان می‌دانند مهم‌ترین حربه‌ی روانیِ حاکمیت‌های استبدادی گستراندنِ یأس و افسردگی است. اگر آنان به سوی امید حرکت نکنند، شر بر آنان سلطه می‌اندازد. دوستان، درست مانند حلقه‌ی رقص ماتیس، در صدد وسیع تر کردن حلقه خود اند، زیرا همان قدر امید به آینده یا هستیِ یکدیگر اند، که علت شکوفایی هستی.


پانویس‌ها

[1] Realpolitik . از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد: سیاستِ واقعی یا واقع‌گرایانه (از آلمانی: real‎ “واقع‌بینانه”، “عملی”، یا “فعال”; و Politik “سیاست” تلفظ آلمانی: [ʁeˈa:lpoliˌtɪk]) درکی از سیاست یا دیپلماسی ست که بنای خود را بر آن می‌گذارد که شرایط و عوامل موجود و معین را در نظر بگیرد، به جای آن که بر قضایای سادهٔ ایدئولوژیک یا امور وجدانی و اخلاقی مبتنی باشد. به این معنی، مفهومِ “سیاستِ واقعی” جنبه‌های فلسفیِ مشترکی با واقع‌گرایی و عمل‌گرایی دارد. غالباً به سادگی، از آن به عنوان عمل‌گرایی در سیاست یاد می‌شود، به عنوان مثال، چنین می‌گویند که فرد «به دنبال سیاست‌های عمل‌گرایانه» است. گاهی نیز ترمِ سیاستِ واقعی را در معنایی کنایه‌آمیز و تحقیرگر به کار می‌برند و به سیاستی اشاره می‌کنند که بر قهر و اجبار تکیه دارد و غیراخلاقی، یا ماکیاولیایی ست. (به دلیل چند معنا بودن کلمه‌ی «واقعی»، معادل «وضع موجود» را مناسب تر یافتم.ف.دشتی)

[2] Benedictus de Spinoza, Ethica, Part III: Of the Origin & Nature of Emotions, p. 19

[3] Ernst Bloch, The Principle of Hope, 1959

[4] Frédéric Lenoir, Socrates, Jésus, Bouddha, Troi Maîtres de vie, Fayard, p.173