سازمان یونسکو، روز ۲۳ اوت/ یکم شهریورماه را روز جهانی لغو تجارت برده اعلام کرده است.

بر اساس آخرین آمار ارائه شده از سوی سازمان بین‌المللی کار (ILO)، در حال حاضر بیش از ۴۰ میلیون نفر در سراسر جهان قربانی انواعی از برده‌داری هستند که این سازمان عنوان «برده‌داری مدرن» را برای آن برگزیده است.

در این گزارش که در آذرماه ۱۳۹۹/ دسامبر ۲۰۲۰ منتشر شده، برده‌داری مدرن، موقعیتی بهره‌کشانه و استثماری تعریف شده است که در آن شرایط، افراد به دلیل تهدید، خشونت، اجبار، فریب یا سوء‌استفاده از قدرت، نمی‌توانند از آن موقعیت رها شوند.

مواردی نظیر «کار اجباری کودکان»، «ازدواج اجباری»، «قاچاق انسان»، «کار اجباری به‌عنوان خدمتکار»، «بردگی جنسی» و «کار بدون دست‌مزد در ازای بدهی» همگی از مصادیق برده‌داری مدرن محسوب می‌شوند.

کارشناسان، بحران رو به گسترشِ آوارگی و پناهجویی در سراسر دنیا را هم به عنوان یکی دیگر از دلایل افزایش شمار بردگان مدرن برشمرده‌اند.

زمانه برای بررسی بیشتر این موضوع، با سعید پیوندی، جامعه‌شناس و استاد دانشگاه لورن فرانسه گفت‌و‌گو کرده است.

سعید پیوندی

■ برده‌ داری چیست؟ آیا برده ‌داری در جهان به پایان رسیده است؟

پیوندی: برده‌داری در شکل تاریخی‌اش متعلق به دورانی بوده که گروهی از انسان‌ها بدون داشتن هیچ‌گونه حقوقی در مالکیت عده‌ای دیگر (برده‌دار) قرار داشتند. صاحبان برده‌ها اختیار زندگی آنها را داشتند و می‌توانستند به هر شکل و با شرایطی آنها را مورد بهره کشی قرار دهند. اکنون در قرن بیست و یکم نمی‌توانیم تصور کنیم که برده داری در اشکال تاریخی آن هنوز هم وجود دارد.

امروز بهره گرفتن یا استفاده از نیروی انسانی بدون رعایت استانداردها و چارچوب‌های قانونی و یا اجحاف غیر انسانی به گروه هایی از افراد را برده‌داری مدرن می‌دانیم. برای مثال استفاده از نیروی کار بسیار ارزان مهاجران غیر قانونی در یک کشور و سوءاستفاده از موقعیت آن‌ها در کشاورزی و یا بخش‌های دیگر اقتصادی و حتی در خانه‌ها به عنوان خدمتکار بی مزد و مواجب مصداق برده‌داری مدرن است. در حقیقت از یک سو به خاطر شرایط نامطلوبی که به این نوع کارگران تحمیل می‌شود و از سوی دیگر رعایت نشدن موارد قانونی و مقرارت رفاهی بازار کار، عنوان برده‌داری به این پدیده اتلاق می‌شود. این نام‌گذاری بیشتر یادآوری نمادین دورانی تلخ و غیر انسانی از تاریخ است و در مقایسه با شرایط عادی و مطلوب کار در جامعه مدرن و روابط قانونی میان کارفرما و حقوق بگیران به اشکال ظالمانه و غیر قابل قبول کار انسانی اطلاق می‌شود.

در ایران، کارگران از بسیاری از حقوق خود نظیر سندیکا، بیمه و قرارداد کاری محرومند و در برخی بخش‌ها، شش ماه یک‌بار دستمزد خود را دریافت می‌کنند. با توجه به تعریفی که ارائه دادید، آیا می‌توان شرایط کارگران ایرانی آن را به عنوان شکلی از برده‌داری پذیرفت؟

پیوندی: آن دسته از کسانی را که در ایران مشمول قانون کار نمی‌شوند یا قانون کار درمورد آن‌ها اجرا نمی‌شود و به خاطر شرایط اجتماعی و نیازشان، اجحاف‌های مختلفی به آن‌ها تحمیل می‌شود، دستمزد کافی دریافت نمی‌کنند، از بیمه درمانی برخوردار نیستند، مرخصی ندارند و کارفرما هر زمانی می‌تواند آنها را اخراج کند، می‌توان در تعریف برده‌داری مدرن جای داد. چنین شرایط ظالمانه و غیر انسانی کار گاه برای مهاجران خارجی در ایران وجود دارد.

اما هم‌زمان پدیده‌ای که به‌گونه‌ای فزاینده در ایران با آن مواجه‌ایم، شرایط شغلی ناپایدار و قراردادهای موقتی است. کارگران در بخش ساختمانی، صنعتی یا کشاورزی، قرارداد دائم ندارند و همواره در خطر بیکاری هستند و حقوق ابتدایی آنها به عنوان کارگر براحتی زیر پا گذاشته می‌شود. تهدید بیکاری و نا امنی شغلی مانند یک شمشیر دموکلس همیشه بالای سر آن‌ها آویخته است و از این رو وادار می‌شوند که به هر شرایط کاری تن دهند. این شرایط کاری را با وجود ظالمانه بودن شاید نتوان برده‌ داری مدرن نامید اما از آن بدون تردید می‌توان به عنوان شرایط بسیار دشوار و ظالمانه کار برای کارگران یا حقوق‌بگیرانی که معمولا کارهای یدی و بدون نیاز به تخصص را انجام می‌دهند، یاد کرد.

گفته می‌شود که هفت میلیون کودک کار در ایران وجود دارد و البته آمار دقیقی هم در رابطه با تعداد کارگران جنسی وجود ندارد. آیا کارگران جنسی و کودکان کار را می‌توان در تعریف برده‌ داری مدرن گنجاند؟

پیوندی: رقم هفت میلیون برای کودکان کار اغراق آمیز است. هیچ آمار دقیقی در این زمینه وجود ندارد چرا که مطابق قانون، کار کودکان ممنوع است و حکومت هم هیچ علاقه‌ای برای تهیه آمار جدی و رسمی در این زمینه ندارد. اما شواهد عینی نشان می‌دهند که حدود یک و نیم تا دو میلیون کودک کار در ایران وجود دارد که به جای اینکه در مدرسه مشغول تحصیل و کسب مهارت و تخصص باشند و کودکی و نوجوانی بی‌دغدغه را زندگی کنند، در حال کار در مراکز تولیدی و کشاورزی یا در خیابان‌ها هستند. آن‌ها نه از حقوق قانونی نه از امکانات رفاهی و نه از استانداردهای قوانین کار برخوردارند. درمورد آن‌ها هم می‌توان از واژه برده ‌داری مدرن استفاده کرد. این کودکان مورد اجحاف‌ها و سوءاستفاده‌های گوناگون قرار می‌گیرند، زندگی سخت و طاقت‌فرسایی دارند و گاه و شرایط کاری بسیار دشواری به آنها تحمیل می‌شود. شرایط آن‌ها فاصله بسیار زیادی با شرایط مناسب یک کارگر در دنیای امروز دارد. طبق قوانین بین‌المللی نمی‌توان از نیروی کودکان کمتر از ۱۵ سال در بازار کار استفاده کرد و آن‌ها را به عنوان کارگر استخدام کرد. کار کردن این کودکان امری غیرقانونی و نوعی شرم برای کشورهایی است که شاهد گسترش این پدیده غیرانسانی هستند بدون آنکه اقدامی جدی برای پایان بخشیدن به آن صورت پذیرد. وقتی چنین شرایط ظالمانه و غیر انسانی به کودکان تحمیل می‌شود، آنها در معرض آسیب‌هایی قرار می‌گیرند که آثار آن در تمام زندگی‌شان باقی می‌ماند. همزمان بخش زیادی از آن‌ها هرگز قادر به دستیابی به یک زندگی خوب نخواهند بود چراکه از آموزش باز می‌مانند و هرگز نمی‌توانند دارای مهارت‌هایی باشند که این امکان را فراهم بیاورد تا از شغلی مناسب برخوردار باشند. وجود این همه کودک کار، یکی از آسیب‌های بزرگ اجتماعی و نقطه سیاه در ایران است، به ویژه‌ آن دسته‌ای از کودکان که کارهای دشوار بدنی بهشان تحمیل می‌شود همچون کولبری، جمع‌آوری زباله‌، دست فروشی در خیابان‌ها و در کوره‌ پزخانه‌ها.

کارگران جنسی در شرایط ایران از هیچ‌گونه حمایت قانونی‌ای برخوردار نیستند در عین اینکه در معرض انواع خطرات و خشونت‌ها هم قرار دارند. به همین خاطر شاید برای آن‌ها نیز بتوان عنوان برده مدرن را به کار برد. بسیاری از آن‌ها مورد سوءاستفاده‌های متفاوتی می‌توانند قرار بگیرند. متأسفانه هیچ آماری در این مورد وجود ندارد. در تهران صحبت از ۲۲۰هزار زنی می‌شود که در این شرایط زندگی می‌کنند. بخشی از این پدیده زیرزمینی و پنهان است و امکان جمع‌آوری آمار و داشتن یک دید عینی و دقیق وجود ندارد.

اشاره کردید که آمار غیر رسمی‌ای نزدیک به دو میلیون کودک کار در ایران وجود دارد. چرا اراده‌ای برای توانمندسازی این کودکان وجود ندارد؟

پیوندی: این مسأله برمی‌گردد به نگاهی که حکومت به آموزش و نیروی انسانی دارد. طبق قانون اساسی همه کودکان ایران باید بتوانند تا پایان دوران آموزش اجباری تحصیلات خود را ادامه دهند و از طریق نظام آموزشی دارای دانش و مهارت‌هایی شوند که قادر باشند وارد بازار کار شده و بتوانند شغل و زندگی مناسب داشته باشند. همزمان برخورداری از آموزش مطلوب نقش مهمی در شکل‌گیری مطلوب شخصیت فردی و اجتماعی آنها دارد. می‌توان گفت که از اواخر دهه ۷۰ و اوائل دهه ۸۰ ما شاهد رکود در این زمینه هستیم. از هر چهار نوجوانی که وارد نظام آموزشی ایران می‌شود، یکی از آن‌ها هرگز نمی‌تواند به پایان دوره آموزش اجباری برسد. بخش مهمی از آن‌ها تبدیل به کودک کار می‌شوند. با مراجعه به پژوهش‌های میدانی درمی‌یابیم که فقر خانواده‌ها و نبود امکانات آموزشی دو عاملی هستند که باعث می‌شوند کودکان ترک تحصیل کنند و وارد بازار کار شوند وزندگی نوجوانی آنها به یک کابوس واقعی تبدیل شود.

اگر دولتی بخواهد با پدیده ترک تحصیل زودرس و به‌وجود آمدن کودک کار مقابله کند، راه‌حل آن چیزی نیست جز افزایش امکانات آموزشی برای تامین آموزش برای همگان و اعطای کمک مالی به خانواده‌های محروم. چنین سیاست حمایتی در خیلی از کشورهای دنیا وجود دارد و بدون آن نمی‌توان تصور کرد در کشوری مانند ایران آموزش به‌طور واقعی همگانی شود و برای همه کودکان این مرز و بوم امکان ساختن آینده‌ای مطلوب و انسانی را فراهم آورد. کشورهایی که در آن همه کودکان تا پایان دوره تحصیلات اجباری باقی می‌مانند و هیچ جوانی بدون مهارت نظام آموزشی را ترک نمی‌کند به سبب سرمایه‌گذاری سنگین دولت‌ها در این زمینه است. دولت ایران اگر بخواهد چنین کاری انجام دهد نیاز به سرمایه‌گذاری خیلی بیشتری در زمینه آموزش دارد. امروز حدود سه تا سه و نیم درصد تولید ناخالص ملی ایران صرف آموزش می‌شود. این شاخص در کشورهای توسعه‌یافته به شش یا هفت درصد می‌رسد. این فاصله توضیح می‌هد که دولت ایران، نگاه بلند مدت و راهبردی به آموزش و نقش آن در ساختن جامعه‌ای کارا با نیروی کار ماهر و با کیفیت با زندگی مناسب و انسانی، ندارد و آن را به عنوان ثروت اصلی برای جامعه درنظر نمی‌گیرد. دولت‌ها در ایران سال‌هاست هزینه‌های آموزشی را به‌صورت بار و هزینه مالی نگاه می‌کنند. در حالی که هر سرمایه‌گذاری در زمینه آموزش و کیفیت نیروی انسانی، بعدها بازدهی‌اش در زندگی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جامعه نمایان می‌شود. در حکومت ایران متاسفانه هیچ‌وقت این نگاه غالب نشده و در دو دهه اخیر ما شاهد بدتر شدن اوضاع به خاطر فقر، تورم و مشکلات معیشتی خانواده‌ها بودیم. درست به همین دلیل هم نه تنها در زمینه پوشش آموزشی جلو نرفتیم بلکه عقب‌گرد هم داشتیم.

تا زمانی‌که نظر و نگاه دولت ایران به موضوع آموزش تغییر نکند، شاهد وجود کودکان کار و کودکانی که امکان ادامه تحصیل ندارند و به اجبار، بدون داشتن مهارت‌های لازم، وارد بازار کار می‌شوند، خواهیم بود.

اشاره کردید که سیستم حکومتیِ ایران، به مردم به چشم سربار و طفیلی نگاه می‌کند و به همین دلیل رویکرد آموزشی نادرستی اتخاذ کرده است. اساسا علت وجود چنین نگاهی چیست؟ یک دیدگاه این است که گفته می‌شود به خاطر وجود ذخایر سرشار نفت در کشور و فروش آن، با جامعه تولید کننده‌ای طرف نیستیم و حاکمیت همواره نسبت به مردم به چشم سربار و مصرف کننده نگاه می‌کند. آیا این تحلیل درست است؟

پیوندی: به نظر من، حکومت پیش از هر چیز به آموزش به عنوان ابزاری برای سلطه بر جامعه در بعد ایدئولوژیک و فرهنگی نگاه می‌کند. همزمان حکومت ایران به این باور ندارد که نیروی انسانی، اصلی‌ترین سرمایه یک کشور است. بنابراین آنها ترجیح می‌دهند که برای مثال بودجه زیادی برای نیروهای امنیتی، ارتش و تجهیزات آن بگذارند، صنایع موشکی خود را بهر قیمتی توسعه دهند، به‌دنبال انرژی هسته‌ای با بهای گزاف و هزینه‌های سنگین بروند، در کشورهای دیگر دخالت نظامی داشته باشند و پول زیادی خرج تبلیغات و فعالیت‌های مذهبی کنند. هم‌زمان وقتی پای آموزش یا بهداشت عمومی به میان می‌آید، از نداشتن بودجه شکایت و ناله کند. این نشان‌دهنده اولویت‌های این حکومت است. شاید مسوولان تصور می‌کنند که ثروت این کشور، گاز و نفت و معادنش است که با فروش آن‌ها می‌تواند بودجه خود را تأمین کند.

نگاه به نیروی انسانی به عنوان ثروت، هرگز در سیاست‌گذاری‌ها رعایت نشده است. همانگونه که وقتی بخش مهمی از متخصصین از کشور خارج می‌شوند، برای حکومت امر تکان‌دهنده‌ای تلقی نمی‌شود. هر یک از نیروهای متخصصی که ایران را ترک می‌کند، در واقع باعث فقیرتر شدن نیروی انسانی می‌شود. فقر نیروی انسانی در این چهار دهه به خاطر مهاجرت‌ها، به نگاه حکومت به جایگاه نیروی انسانی در توسعه برمی‌گردد. مسأله اصلی در ایران این است که نگاه به توسعه، نگاه آسیب‌شناسانه و معیوبی است درنتیجه رویکردی که به نیروی انسانی، اصلی‌ترین موتور توسعه پایدار وجود دارد، معیوب، ایدئولوژیک و آسیب‌شناسانه است. نتایج آن امروز در مقابل ماست. فقر مدیریتی در برخورد با مشکلات، چالش‌های عظیم زیست‌محیطی، اجتماعی و اقتصادی که در ایران وجود دارد، نتیجه این فقر نیروی انسانی و فقر مدیران رانتی و بی‌کفایت در سطوح مختلف است. حکومت هیچ‌وقت تن به ارزیابی دقیقی در زمینه چرایی چالش‌ها و نقش نیروی انسانی و مدیریت فاجعه بار مکتبی نمی‌دهد و این سیاست و چرخه زیانبار بازتولید می‌شوند. وجود کودکان کولبر، کودکان کار ۱۰-۱۵ ساله، ازدواج دختران در سنین کم به خاطر فقر و دیگر پدیده‌های آسیب‌شناسانه اجتماعی که مایه شرم برای یک کشور است، ظاهرا برای حکومت امور تکان‌دهنده‌، نامطلوب و بسیار منفی‌ای نیست. اگر چنین بود ما دست‌کم شاهد سیاست‌هایی برای جلوگیری از این روندها یا حتی در جهت جبران آن‌ها بودیم. ورای شعار و حرف‌های بی پشتوانه تمایلی برای اتخاذ سیاست‌های عقلانی، آینده‌نگر و دورنگر را در میان حاکمان ایران نمی‌بینیم. همه شواهد نشان می‌دهند که حکومت ایران درکی از توسعه پایدار و جامعه سالمی که در آن صلح، خوشبختی و رفاه مردم در اولویت مطلق باشد، ندارد.