رویا حکاکیان نویسنده آمریکایی ایرانی‌تبار است که به تازگی مطلبی از او تحت عنوان «قاتلان ایرانی در میان ما» در نشریه نیویورک ریویو منتشر شده است. این مطلب روایتگر حس عمومی تعقیب و سرکوبی است که در میان فعالان در تبعید مشترک است و خود را به اشکال گوناگون نشان می‌دهد.

نوشته خانم حکاکیان، بر خلاف آنچه در برخی رسانه‌های فارسی‌زبان به عنوان روایتی از تلاش جمهوری اسلامی ایران برای ربوده شدن او منتشر شده، مطلبی است در مورد فراموش نکردن آن چه بر دیگر مخالفان جمهوری اسلامی گذشته و بیش از آن که داستانی شخصی باشد روایتی است از حال و روز جمع، گزارشی از ترورها و تهدیدها علیه ایرانیان مخالف در تبعید.

حکاکیان مطلب خود را با شرح روزی آغاز می‌کند که دو مامور اف‌بی‌آی به نام استیو و امیلی زنگ خانه او را می‌زنند، و خیلی زود مشخص می‌شود که تهدیدی علیه او از سوی جمهوری اسلامی وجود دارد و اداره تحقیقات فدرال نگران است. حکاکیان با طنز به فعالیت‌هایش اشاره کرده و نتیجه‌گیری می‌کند که بعید است جمهوری اسلامی او را تهدیدی مهم قلمداد کند. رویا به خاطر می‌‌آورد که از سال ۲۰۱۹ با تعدادی از ناراضیان خارج از ایران از جمله مسیح علی‌نژاد همکاری‌هایی داشته و شاید این دلیل آزردگی رژیم شده باشد. حکاکیان در بخشی از این مطلب می‌نویسد:

«جمهوری اسلامی سابقه ترور، آدم ربایی و اعدام دشمنانش را دارد. از سال ۱۹۷۹، صدها مخالف با چنین توطئه‌هایی هدف قرار گرفتند».

ماموران اف‌بی‌آی به خانم حکاکیان توصیه‌هایی می‌کنند و از او می‌خواهند مراقب باشد و می‌روند. حکاکیان  از حس حُزنی که با تبعید همراه است و شک و ظنی که ایرانیان تبعید بر دوش می‌کشند، می‌گوید. از ترور شاپور بختیار گرفته تا ربودن و اعدام روح الله زم را برای خواننده آمریکایی روایت می‌کند.

گفت‌وگو با رؤیا حکاکیان

با رویا حکاکیان درباره جامعه امروز ایرانیان در تبعید، فضای حاکم و چاره شکستن فضای سرخوردگی، سرکوب  رعب و تهدیدی که همراه با فعالین است، گفت‌وگو کردیم.

  • از شما این هفته مطلبی منتشر شد و در رسانه‌‌های فارسی زبان به صورت افشای تهدیدی که علیه شما صورت گرفته بازتاب داشت، اما برداشت من از مطلب شما بیشتر این بود بیش از آنکه این مطلب روایتی شخصی و خصوصی باشد، قصد داشت مشکلی جمعی را در ابعادی بزرگتر نشان دهد و پرسپکتیوی وسیع‌تر را پیش روی خواننده قرار دهد…

رویاحکاکیان – یکی از دغدغه‌های دائمی من از روزی که از ایران بیرون آمدم تا به امروز که حدود ۳۰ و چند سال می‌شود، این بوده که بتوانم یک درک ممتدی از تاریخ معاصر خودمان داشته باشم.

رؤیا حکاکیان، (عکس از ویکی‌پدیا)
رؤیا حکاکیان، (عکس از ویکی‌پدیا) • از رویا حکاکیان کتاب‌های متعددی به چاپ رسیده است. از جمله «سفر از سرزمین نه» که خاطرات او از انقلاب اسلامی از دید دختر جوانی است در خانواده یهودی در ایران بزرگ شده، و کتاب «قاتلین قصر فیروزه» که واقعه ترور مخالفین جمهوری اسلامی در رستوران میکونوس برلین در سال ۱۹۹۲ را روایت می‌کند. جدیدترین کتاب حکاکیان «راهنمای مبتدیان در آمریکا: برای مهاجر و کنجکاو» نام دارد.

هر سیستم دیکتاتوری اولین حرکتی که برای بقای خودش باید انجام دهد به وجود آوردن روایتی از دیدگاه خودش است و به همین دلیل است که بسیاری از نویسندگان به مبارزه انسان علیه دیکتاتوری به عنوان یک نوع مبارزه برای حفظ حافظه و حفظ روایتی که شاهدش بودند و حفظ حقیقت به شکلی که خودشان می‌شناسند نگاه می‌کنند. تلاش من برای نوشتن این مطلب این بود که این تهدیدی را که علیه من صورت گرفته − که در واقع یکی از هزاران هزار تهدیدی است که علیه تمام ایرانی‌های دیگری که خارج از کشور زندگی می کنند، می‌نویسند، حرف می‌زنند و بیش از هر چیز دیگری فراموش نمی‌کنند – در قالب این چشم‌انداز بزرگتر تاریخی قرار دهم و قصه همه این ۴۰ سال گذشته را به هم متصل کنم.

  • حس عمومی فراگیر تحت تعقیب بودن و سرکوب شدن در میان فعالان و مخالفان گاه به اشکالی متفاوت خودش را نشان می‌دهد، مثلا برخی رادیکال می‌شوند، یا گروهی سرخورده و مرعوب. شما چطور به این حس نگاه می‌کنید؟

 یک دلیلی که من فکر می‌کنم بسیار مهم است تا ما این مسأله را در کانتکست تاریخی قرار دهیم، این است که کانتکست تاریخی باعث می‌شود تا ما از تنهایی درآییم و بفهمیم که من – رویا حکاکیان – ، یا هر اکتیویستی که مورد تهدید و تعقیب قرار گرفته، در واقع بخشی از یک فامیل و قبیله بزرگتری هستیم که خودمان نمی‌شناسیم، این که به وقایع پیش از خودمان آگاهی پیدا کنیم و خودمان را حتی در عصر خودمان در چارچوب یک مبارزه بزرگتر قرار دهیم، حتی نه فقط  این مبارزه که از طرف رژیم ایران علیه اکتیویست ایرانی در جریان است، بلکه ببینیم که ما بخشی از یک مبارزه بزرگتر هستیم: مبارزه بین نیروهای دیکتاتوری علیه نیروهای دموکراتیک. ممکن است ما خودمان را با اکتیویست‌های هنگ کنگ یکی ندانیم و سرنوشتمان را از آنها جدا بدانیم. یا فعالان بلاروسی ، یا روسیه و … خیلی از دیگر فعالانی که همزمان با ما در حال فعالیت برای برقراری دموکراسی در کشورشان هستند. اما همه ما در واقع بخشی از یک حرکت جهانی هستیم و اگر این را بفهمیم این وضعیت تنهایی و فشاری که این تعقیب و تهدید به عنوان فرد بر روی ما گذاشته شده تا حدودی از روی دوش ما برداشته می‌شود. آگاهی از آنچه در گذشته رخ داده و خانواده‌ای که به صورت جهانی دارد، باعث می‌شود خودمان را و نقشمان را در چارچوب بزرگتری ببینیم.

  • در بخشی ازاین مطلب‌ نوشته‌اید: «خریدن اسلحه – که کارشناسان (امنیتی) توصیه کرده بودند-  برای من گزینه‌ای به حساب نمی‌آمد» و شما برخورد با شگردهای پلیسی برای مقابله با این فضا را به نوعی رد کردید.  راه شکستن فضای ارعاب رو چطور می‌بینید؟

وقتی داشتم روی کتاب «قاتلان قصر فیروزه» (در مورد وقایع ترور میکونوس) کار و تحقیق می‌کردم، به روایتی برخوردم که برای من تکان دهنده بود. روز پیش از روزی که قاتلان به رستوران میکونوس آمدند و صادق شرفکندی را کشتند، عده‌ای از ایرانیان در برلین به سراغ شرفکندی رفته و به او گفته بودند باید بیشتر مراقب امنیت خود باشد. شرفکندی به آن‌ها گفته بود که زندگی و مرگ مثل یک خط است، یک زمانی شما این طرف خط هستید و زمانی آن سوی خط.

من وقتی این را شنیدم خیلی عصبانی شدم چون فکر کردم این به نوعی درک نکردن اهمیت آن شخص در آن جنبشی است که به آن تعلق دارد و انگار که اهمیت خودش را در آن جایگاه متوجه نشده که چنین جواب متافیزیکالی داده است.

دلیل این که الآن این داستان را گفتم این است که به نظر من مراقبت کردن از خودمان – حالا نه فقط مراقبت امنیتی- بلکه ما باید ورزشکار و ورزیده باشیم، سالم باشیم و سالم زندگی کنیم و بفهمیم حضور و ماندنمان برای کاری که انجام می‌دهیم و آینده‌ای که در جهتش حرکت می‌کنیم، مهم است. اما آنچه در این مطلب سعی کردم انتقال دهم این بود که اگر شرایط تهدید و حس تهدیدی که به من از طریق اف‌بی‌‌ای القا شد، باعث شود که من بخواهم در ترس زندگی کنم در واقع کسی که قصد شکست من را داشته با ایجاد رعب و وحشت به هدفش رسیده است. از همین رو فکر کردم نمی‌توانم  کارهایی را انجام دهم که با منش من و با ارزش‌هایی که من به‌آنها باور دارم سازگاری ندارد.  از جمله این که در خانه‌ام اسلحه نگه دارم.  من اینجا سعی دارم دو مساله را هم‌زمان بگویم؛ این که همه ما باید از خودمان نهایت مراقبت را کنیم، ما نه تنها نماینده‌های شخصی خودمان هستیم بلکه نماینده ارزش‌ها و آینده متفاوتی که به طرفش داریم حرکت می‌کنیم و امید داریم هستیم، بنابراین سلامت و فعالیت‌مان جزو همین مراقبت است. اما در عین حال فکر می‌کنم اگر همه این مراقبت‌ها باعث شود که ما در این مسیر کسانی که همیشه بودیم نباشیم و وحشت به ما غالب شود و شروع کنیم جوری رفتار کنیم و زندگی کنیم که با اصل منش و ارزش‌هایی که به آنها اعتقاد داریم تناقض داشته باشد یعنی باختن و من مخالف آن هستم.

  • در  این مطلب به حرف‌های فلاحیان اشاره کرده‌اید ، جایی که وزیر سابق اطلاعات ایران در مصاحبه‌ای مدعی شده بود که جاسوسانی که جمهوری اسلامی در غرب دارد در قامت تاجر و خبرنگار فعالیت می‌کنند و در ادامه آن شک و تردیدی که با ما همراه می‌شود را برجسته کرده‌اید، اما آن را بازتر نکرده‌اید.

من در آن مطلب نمی‌توانستم بیشتر به این مساله بپردازم اما چیزی که به نظر من برای همه ایرانی‌های خارج از کشور موضوع مقابل تاملی است تا برایش درمانی پیدا کنیم، وضعیت بسیار پرتنشی است که درجامعه ایرانی خارج از کشور ایجاد شده بطوری‌که آن حس همبستگی و حس این‌که ما همه با هم یک ملت خارج از کشوری را تشکیل می‌دهیم و همه با هم از یک درد سرخورده شده‌ایم و این قصه رانده شدنمان از جایی که بودیم باید بین ما پیوندی را ایجاد کند. اما بر خلاف آن بین ما گسستگی بسیاری است و به نوعی عدم اعتماد و تردید نسبت به یکدیگر.

بخشی از آن ممکن است مربوط به مسایلی باشد که بین آدم‌های مختلف اتفاق افتاده اما نباید فراموش کنیم که این هم جزو آن تلاش‌هایی است که جمهوری اسلامی برای بقای خودش کرده. یعنی سوا کردن جامعه ایرانی از هم و ایجاد تردید بین ما.

جمهوری اسلامی، به طور فعالانه سعی کرده که فضای جامعه ایرانی خارج از کشور را با ایجاد این عدم اعتماد مسموم کند، تا مانع همفکری و همکاری ما شود.

نکته‌ای که دوست داشتم در این مطلب بیش از هر چیز دیگری گفته شود این است که یکی از مهمترین دلایلی که مورد تهدید قرار گرفتم این بود که به کمپین مسیح علی‌نژاد اهمیت می‌دادم و در موردش می‌نوشتم و این خودش به نوعی علامت همبستگی بود و نشان می داد یک ایرانی که سال‌های سال در آمریکا بوده و از نسل دیگر است با هموطنی که با تجاربی بسیار متفاوت و از خاستگاه دیگری می‌آید، به نوعی همکاری می‌کند و همدلی دارد و خودش را در کنار کمپین او می‌داند و این کافی بود که ‌آن افرادی که  باید، حس نا امنی یا ناراحتی کنند.

  • مطلب شما دو دسته خواننده دارد، خواننده‌های آمریکایی ( غیر ایرانی) و خواننده ایرانی، به نظر می‌آید که در مطلبتان توجه آمریکایی‌ها را به این فضا و سیر تاریخی مقاومت و ترور جلب کرده‌اید، این مطلب برای مخاطب ایرانی چه می‌گوید؟

در انتهای مطلب به مخاطب آمریکایی می‌گویم که من در ایران دیگر سال‌های سال است که هیچ ندارم، نه فامیلی دارم، نه ملک و اموال دارم و آن جوامعی که زمانی من بهش تعلق داشتم دیگر وجود خارجی ندارد، با توجه به این به خواننده آمریکایی می‌گویم که اگر جمهوری اسلامی بتواند موفق به عملیاتی در آمریکا شود آخرین کسانی که مورد حمله قرار می‌گیرند فقط مخالفان و ناراضیان و اپوزیسیون ایرانی نخواهند بود و جمهوری اسلامی همیشه نشان داده که دنبال اهداف بزرگتر و برنامه‌های بزرگتر است، و ما به عنوان آمریکا باید نگران دموکراسی خودمان باشیم. اما برای ایرانی‌ها مهمترین مطلبی را که می‌خواستم بگویم این است که حرکت تاریخ به جلو مثل خطی ممتد است و اگر تاریخ به شکل سالمش جلو رود این خط پیوسته می‌ماند، اما وقتی یک انفجار تاریخی مثل انقلاب ۱۹۷۹ اتفاق می‌افتد برای ما این خط هم دچار انفجار شده و به نقطه چین تبدیل می‌شود. چون ما به سبب این اتفاق هم کشورمان را از دست داده‌ایم و هم از هم جدا شده‌ایم. تلاش من این است که بگویم ما باید این نقطه چین را به خط پیوسته تبدیل کنیم که این کار حاصل نمی‌شود مگر بدانیم پیش از ما چه کسانی مورد تهدید قرار گرفته‌اند و خودمان بتوانیم پیوستگی‌مان را با گذشته مان پیدا کنیم تا بفهمیم در آینده قرار است کجا برویم.