کارگردان سریال «زخم کاری» اخیرا در مصاحبه‌ای با سایت «پانا» زبان به گلایه گشوده و گفته است هر کاری بکند یک عده می‌گویند به یک جایی وصل است. در این یادداشت محض رعایت روحیات حساس این کارگردان جوان هم که شده هیچ حرفی حتی در حد یک کلمه از قطع و وصل او به این جور جاها به میان نخواهد آمد. او همچنین ادعا کرده که عاشق سینماست و دوست دارد همه جور فیلمی بسازد. در اینجا با تمرکز بر آخرین ساخته‌ی «محمدحسین مهدویان» سعی می‌کنیم بفهمیم او از عشق به چه سینمایی حرف می‌زند.

«مکبث» با قتل شاه و آری گفتن به شهوتی که به قدرت در او زنده شده است، از زندگی عادی و محتومش سر باز می‌زند و مرگ را همچون امری همیشه دسترس‌ناپذیر در زندگی‌اش احضار می‌کند. «ویلیام شکسپیر» در مکبث ما را با صفحه‌ای روبرو می‌کند که در آن مرگ و زندگی به شکلی جنون‌آسا بر هم منطبق هستند. تنها با چنین خوانشی می‌توان از چنگ تفسیرهای رایج (بخوانید سوتفاهم) مبتنی بر اخلاقیات و پند و عبرت از نمایشنامه مکبث خلاص شد و آن را در جایگاهی قرار داد که شایسته‌اش است: آزمودن بیان‌پذیری امر ناممکن در یک تجربه تراژیک.

بیست زخم کاری، نوشته محمود حسینی‌‌زاد

میل، تصمیم و اقدام مکبث به کشتن شاه نه از سر عقلانیت و زرنگی برای دستیابی به آسایش و رفاه یا نشستن بر تخت پادشاهی، بلکه سودای جنونی است که با اراده‌ای منحصر به فرد به آن آری می‌گوید، او کاری را می‌کند که آدم‌های زرنگ نه‌تنها از پس‌اش برنمی‌آیند بلکه از آنجایی که به اندازه کافی دورنگر هستند فکرش را هم نمی‌کنند. مکبث جستجوگر شر در درون خود تا بالاترین درجاتش است، نقطه‌ی عزیمت او هم همین میل به غوطه خوردن در ناشناخته‌ها و ناممکن‌هاست. خواننده نمی‌تواند با مکبث همدردی کند یا از او متنفر باشد، تنها کاری که از او برمی‌آید همراهی کردنش در کابوس‌هایی است که در انطباق اسرارآمیز مرگ و زندگی و تلاقی مستمر هراس و اشتیاق به سراغش می‌آید. مکبث کابوس‌هایش را در خواب نمی‌بیند، بلکه با چشمانی باز پا به سفری گذاشته است که کابوس مرگ را در آن به صورت پیوسته زندگی می‌کند. شکسپیر اینها را با فضاسازی جهان شخصی مکبث که از دیگران متمایز شده است بارها در طول نمایشنامه نشان می‌دهد. به بیانی کوتاه و دقیق‌تر، مکبث شکافتن انتولوژیک اخلاق است نه درسی اخلاقیاتی برای عبرت گرفتن از یک آدم بد.

مکبث تیپا خورده و تحقیر شده

مکبث مهدویان تحقیرشده و تیپاخورده است، همین هم مبنای همذات‌پنداری مخاطب با او قرار می‌گیرد. بر این اساس جهان شری که او پا به میان آن می‌گذارد از عواملی خارج از خودش نشات می‌گیرد، از طرفی کار او نه از سر اشتیاق بلکه برای زن و بچه‌اش است. محرک درونی قهرمان سریال برای سفر به جهان شر، انتقام از کسی است که «نگذاشته او جوانی کند.» در عوض همانطور که پیشتر هم اشاره شد عزم و میل مکبث شکسپیر برای سفر به جهان شر تماما درونی است، او پیش از اینکه از طرف لیدی مکبث تشویق شود، پیش از دیدن خواهران جادوگر حتی خود سودای کشتن شاه را در سر دارد. انتقام در مکبث شکسپیر هیچ جایی ندارد، بلکه میل پایان‌ناپذیرش به شر نهفته در قدرت است که سفر او را استارت می‌زند. پشیمانی در سریال «زخم‌کاری» مدام به شکل هراس از عاقبت کار به نمایش درمی‌آید، حال آنکه پشیمانی مکبث در نمایشنامه از این رو است که خیال می‌کند روحش را به بهای ناچیزی به شر فروخته است، او شر را در بالاترین درجاتش طلب می‌کند. در نهایت هم با کابوس لشکر روان درخت‌های جنگل بیرنام روبرو می‌شود و مرگ را هم تا آخرین سطوحش تجربه می‌کند، کشته می‌شود به دست همان کسی که از همان ابتدا می‌دانست. مهدویان این شوخی زننده را تا مرز داستان آبکی عشق‌های سینمای آبگوشتی پیش می‌برد و مکبثش را با چاقوی برکشیده از دل یک سیب‌زمینی زغالی و به دست کسی به کشتن می‌دهد که تمام هم و غمش این است به عشق بیست ساله‌اش خیانت شده، پیوست به «می‌خواستم تو رو به دست بیارم نشد» و «مجنونت شدم» و «منو تنها نذار» و … با صدای «بهنام بانی»، بیچاره شکسپیر!  

بن‌مایه رمان «بیست زخم کاری» نوشته محمود حسینی‌زاد آشکارسازی فساد ساختاری پنهان در یک سیستم استبدادی و بی‌نظم و قانون است که تمام تلاشش را می‌کند تصویری منسجم و امن از خود نشان بدهد. در رمان به مرور می‌فهمیم که چنین حکومتی برخلاف همه ادعاهایش مبنی بر برقراری امنیت در جامعه، نه‌تنها توان این کار را ندارد بلکه خودش هم ناامن است. سریال «زخم کاری» نه‌تنها برگرفته از رمان نیست، بلکه پاتکی مدیریت‌شده به نقدهای دقیق و کوبنده‌ی رمانی است که در آن مناسبت فاسد نظام حاکم و بحران‌های متعاقب آن به بیان درآمده است.

بحران جانشینی در نظام استبدادی

«محمود حسینی‌زاد» در چند مصاحبه تاکید کرده است که سریال زخم کاری زهر مطلب اصلی رمان او را گرفته است، شخصیت‌های سریال هیچ بویی از آنچه در رمان نوشته‌ شده نبرده‌اند و فساد اقتصادی مدیریت‌شده‌ای که در رمان به آن پرداخته شده در سریال به عشق و حسادت‌های بین چند زن و مرد پا به سن گذاشته تقلیل پیدا کرده است. رمان «بیست زخم کاری» ده سال توقیف بود، با اینکه نه خبری از فم‌فتال‌های آبگوشتی و شهدای لخت در آن بود و نه ابتذال مثلث‌ها و مربع‌ها و دیگر چندضلعی‌های عشقی. دلیل این توقیف همانطور که خود حسینی‌زاد می‌گوید نه سیگار کشیدن و نوشیدن آب پرتقال و دلبری و عشوه‌های کاراکترهای زن، بلکه تاکیدش بر افشای فساد اقتصادی افسارگسیخته در سطوح مدیریتی جمهوری اسلامی است.

بن‌مایه رمان «بیست زخم کاری» آشکارسازی فساد ساختاری پنهان در یک سیستم استبدادی و بی‌نظم و قانون است که تمام تلاشش را می‌کند تصویری منسجم و امن از خود نشان بدهد. در رمان به مرور می‌فهمیم که چنین حکومتی برخلاف همه ادعاهایش مبنی بر برقراری امنیت در جامعه، نه‌تنها توان این کار را ندارد بلکه خودش هم ناامن است: چنان ناامن که به محض مرگ «حاجی ریزآبادی»، وضعیت به آشوب کشیده می‌شود و جنگ و درگیری برای جانشینی‌اش شکل می‌گیرد. در رمان، شاخ و برگ‌های فریبنده‌ی مدعی قانون، نظم و امنیت کنار زده می‌شود و تن لخت حاکم با همه‌ی تزلزلش برای مخاطب نمایان می‌شود. بی‌قانونی در چنین سیستمی به حدی دست بالا را دارد که هیچ ساز و کاری حتی برای جانشینی حاکم نیز در آن اندیشیده نشده است، یا اگر شده به محض مرگ حاکم از کار می‌افتد. جانشین واجد مشروعیت در چنین سیستم‌هایی همان کسی خواهد بود که می‌تواند در جای او بنشیند.

جواد عزتی در نقش مالک در نمایی از سریال زخم کاری

«محمدعلی همایون کاتوزیان» درکتاب «ایران، جامعه کوتاه‌مدت» این گونه نظام‌ها را ذیل حکومت استبدادی دسته‌بندی می‌کند. در این گونه نظام‌ها همه به جز فرمانروا رعیت هستند و حاکم صاحب جان و مال همه آنهاست. طبقه در این جوامع امکان ظهور پیدا نمی‌کند، چون از آنجایی که هیچ گونه نظم و قانونی برقرار نیست و هیچ کسی حتی فرمانروا از فردای خود خبر ندارد انباشتی صورت نمی‌گیرد. بر این اساس فرمانروا به کسی پاسخگو نیست و هر چه بخواهد و توانش را داشته باشد انجام می‌دهد. فساد در این گونه نظام‌ها اجتناب‌ناپذیر است، مسئولیت امور حکومتی تنها به کسانی سپرده می‌شود که ارادتشان به فرمانروا اثبات شده باشد.او در برابر ودیعه دادن اموال و امتیازاتی به آنها، توقع دارد اراده‌اش به مردم را تحمیل کنند. مقام و منزلتی که معمولا پایدار نیست و همانطور که به راحتی به دست آمده ممکن است از دست برود. بحران جانشینی معضل اصلی تمامی این گونه نظام‌هاست، که نه تنها در مواقع سقوط بلکه با مرگ فرمانروا نیز سر برمی‌آورد و آشوب و هرج و مرجی که به اراده فرمانروا موقتا مسکوت مانده است دوباره حاکم می‌شود. حکومت‌های رانت‌مدار نمونه‌های امروزی این گونه سیستم‌ها هستند که جمهوری اسلامی نیز از آنها مستثنی نیست.  

در رمان «بیست زخم کاری» تمامی این مولفه‌ها در مناسبات میان عده‌ای بهره‌مند از رانت بیان می‌شود. حسینی‌زاد چیزی را می‌گوید که حکومت استبدادی با تمام قوا سعی در پنهان‌کردنش دارد. در برابر، سریال زخم کاری، رمان را از همه این مولفه‌های شاخص تهی کرده و به‌شکلی تحریف‌شده بازنمایی می‌کند. با در نظر گرفتن جزئیات بیشتر که در ادامه به آن خواهیم پرداخت می‌توان ادعا کرد که سریال نه‌تنها برگرفته از رمان نیست، بلکه پاتکی مدیریت‌شده به نقدهای دقیق و کوبنده‌ی رمانی است که در آن مناسبت فاسد نظام حاکم و بحران‌های متعاقب آن به بیان درآمده است.

اشاره به هاشمی رفسنجانی و استخر

برخلاف رمان، سریالی که ادعا می‌کند برگرفته از آن است، هم مجوز می‌گیرد و هم به مدت چند ماه به عنوان اصلی تمامی طیف‌های رسانه‌های حکومتی تبدیل می‌شود. یک سازمان حکومتی به اسم ساترا (سازمان تنظیم مقررات صوت و تصویر فراگیر) بند می‌کند به آن که باید سانسور شود، مثلا نباید لفظ «جاکش» در سریال باشد ، یا چه معنا دارد زن جلوی چشم شوهر و تماشاگران لاک بزند، یا ناف بازیگر که سه سانتی‌متر از سطح آب وان بالاتر آمده را باید فلو کرد و … . کاملا هم تصادفی از دستشان در می‌رود لخت‌شدن شهیدشان در ده‌ها فیلم سینمای دفاع مقدس را فلو کنند، تا بعد از سه سال یک بار دیگر دو کلیدواژه‌ی «هاشمی» و «استخر» به صدر جستجوهای گوگلی بازگردد، آن هم با جنجال‌آفرینی سریالی که محور اصلی آن بحران جانشینی است. بیخود نیست که ریزآبادی بزرگ شب قبل از به قتل رسیدنش با صدای بلند اعلام می‌کند، آقایان فردا صبح قرار استخر داریم. همان شب هم البته در وان اتاق یک ویلای مجلل به قتل می‌رسد که تصادفا متعلق به زنی اغواگر و زیاده‌خواه است. حرفی از این جزئیات نه در رمان و نه در نمایشنامه نیست، کسی چه می‌داند، شاید تخیل پویای این کارگردان «مستقل و عاشق سینما» کاملا تصادفی به کلیدواژه‌هایی گره می‌خورد که امثال پاسدار «سعید قاسمی» چند سال است برای جا انداختن آنها در مورد مرگ هاشمی رفسنجانی زور می‌زند.

ریزآبادی بزرگ شب قبل از به قتل رسیدنش با صدای بلند اعلام می‌کند، آقایان فردا صبح قرار استخر داریم. همان شب هم البته در وان اتاق یک ویلای مجلل به قتل می‌رسد که تصادفا متعلق به زنی اغواگر و زیاده‌خواه است. حرفی از این جزئیات نه در رمان و نه در نمایشنامه نیست، کسی چه می‌داند، شاید تخیل پویای این کارگردان «مستقل و عاشق سینما» کاملا تصادفی به کلیدواژه‌هایی گره می‌خورد که امثال پاسدار «سعید قاسمی» چند سال است برای جا انداختن آنها در مورد مرگ هاشمی رفسنجانی زور می‌زند.

بر منکرش لعنت، مهدویان نه‌تنها کارگردان خوبی است بلکه در بازیگری هم دستی دارد، اما در نه سینما، در پروپاگاندا برای جا زدن یک اثر کاملا تبلیغاتی به عنوان اقتباسی سینمایی از شاهکاری ادبی و رمانی انتقادی. در فیگور یک منتقد جسور ظاهر می‌شود و با قهر موقتی که دیگر برای همه کاملا آشنا است اعلام می‌کند در صورت ادامه‌ی سانسورها دیگر اجازه‌ی پخش سریالش را نمی‌دهد. در برابر، همه، چه این‌وری‌ها و چه آن‌وری‌ها به او حق می‌دهند. راستش را بخواهید من هم به او حق می‌دهم، راست می‌گوید؛ چرا باید کاری که خودش در آن تخصص دارد به دست چند قیچی به‌دست ناشی در اداره‌ی سانسور سپرد. پیام کار مهدویان روشن است، سانسور تسبیح نیست که همینطور بی حساب و کتاب بشود داد دستِ به قول خودش «رفقای حزب‌اللهی»ای که بی‌خبر از همه چیز نشسته‌اند پشت میزهایشان در گوشه و کنار ادرات من‌درآوردی محصول رانت، بلکه سانسور یک تکنیک سینمایی است آن را باید سپرد به دست «عاشقان سینما». نتیجه این تعویض مسئولیت را تمام کمال می‌توان در سریال زخم کاری دید، یعنی همان کاری که مهدویان با مکبث و بیست زخم کاری کرد و بلایی که بر سر فیگور سینماگر مستقل و منتقد آورد.