زن‌های خانه‌دار در ایران معمولاً صبح‌ها خرید می‌کنند تا به اصطلاح خودشان گُلِ بارها را سوا کنند و بعد به کارهای تمام نشدنی خانه بپردازند. زنان شاغل در بخش‌های دولتی، خریدهای خانه را ساعات بعد از ظهر و پس از تعطیلی اداره‌های دولتی انجام می‌دهند. زنان کارمند و کارگر در بخش‌های غیر دولتی، خریدهای خانه را غروب انجام می‌دهند. همه که می‌آیند و می‌روند نوبت کارگرانی می‌رسد که معمولاً سکونت‌گاه دائمی ندارند. نگهبانان کارگاه‌های ساختمانی، کارگران ساختمانی، شاگرد ساندویچی و کارگران پیتزاپزی‌ها که در مغازه‌ها می‌خوابند، راننده‌های اسنپ که یا در ماشین می‌خوابند یا اتاق‌های بسیار کوچکی اجاره کرده‌اند که فقط برای خواب آنجا می‌روند، کارگرانی که دور از شهر یا خانه و خانواده خود کار می‌کنند و در محل سکونت خود تنها هستند، جوانان روستایی که به امید یافتن کار و دست یافتن به رویاهای زندگی در شهر اقدام به مهاجرت کرده‌اند و بسیارانی از این دست.

زندگی این قشر، کف مرئی جامعه را تشکیل می‌دهند؛ آنجا که زندگی هنوز تا حدی قابل مشاهده است. سطح زندگی پائین‌تر از قشر، نامرئی یا نسبتاً نامرئی است. نامرئی بودن آنها دلیلی بر تعداد کم آنها نیست اما مشاهده و مطالعه آنها پروژه‌ها و تکنیک‌های مخصوص به خود را می‌طلبد.

یک کارگر ساختمانی می‌گوید «از ماکارونی رسیده‌ایم به سیب زمینی سرخ‌کرده» و سپس می‌خندد. نگاهی بی‌هدف یا نامشخصی به انتهای خیابان می‌اندازد و می‌پرسد: «چی کردند با ما؟»

این گزارش مربوط به اوضاع زندگی قشری است که قابل مشاهده است.

مردان

تا پایان سال ۱۳۹۷ در نایلون خرید زنان و مردانی که شب‌ها در محلات جنوب یا حاشیه شهرها زندگی می‌کردند، هنوز اندک رنگی وجود داشت. در نایلون خرید مردانی که با لباس ارزان قیمت ورزشی و دمپایی، با تنی خسته در پیاده‌روها راه می‌رفتند چیزهایی مانند یک یا دو عدد فلفل دلمه‌ای، قوطی مایه ماکارونی، قوطی رب، گوجه، سیب زمینی، پیاز، گاهی بستنی، سیگار، ماکارونی یا مقداری میوه وجود داشت. در آبان ۱۴۰۰ بسیاری از این گزینه‌ها از نایلون خرید این گروه‌‌ها حذف شده است.

یک کارگر ساختمانی می‌گوید «از ماکارونی رسیده‌ایم به سیب زمینی سرخ‌کرده» و سپس می‌خندد. نگاهی بی‌هدف یا نامشخصی به انتهای خیابان می‌اندازد و می‌پرسد: «چی کردند با ما؟ ».

از او درخواست کردم فرآیند انتقال از «ماکارونی» به «سیب‌زمینی سرخ‌کرده» را توضیح دهد. می‌گوید که «تا چند وقت قبل» ماکارونی درست می‌کردیم. «چیزهایی دیگر می‌خوردیم نه اینکه نخوریم ولی کم. جمعه‌ای اگر حال داشتیم آبگوشت» یا «بعضی وقت‌ها مرغ» اما بیشتر «ماکارونی»، «بادمجان»، «پلو با رب»، «تخم مرغ»، «بندری»، «سوسیس».

او می‌گوید حالا دیگر نمی‌شود ماکارونی خورد، زیرا ماکارونی «اعیانی شده است»، و اضافه می‌کند «رب شده بیست و یک و هفتصد، گوجه چهارده، پیاز و سیب زمینی کیلویی ده تومان».

او شرح می‌دهد که «مایع ماکارونی، قوطی آشغال شده چهارده-پانزده و مارک خوب شده بیست و دو- بیست و پنج هزار تومان». توضیح آخر اینکه «ماکارونی درست می‌کردیم، سیب زمین را مربعی سرخ می‌کردیم و می‌ریختیم داخل «مایع» که خوشمزه شود و جان بگیریم حالا فقط سیب زمینی سرخ می‌کنیم با نان می‌‌خوریم. تخم مرغ می‌زنیم داخلش. روغن گران شده، همه چیز گران شده.» می‌گوید تخم مرغ شده است دانه‌ای «بعضی وقت‌ها» هزار و هشتصد و «بعضی وقت‌ها» دو هزار تومان و می‌پرسد: «دو-سه سال پیش تخرم مرغ دانه‌ای چند بود؟ » کمی فکر می‌کند اما یادش نمی‌آید.

در آبان ۱۳۹۷ قیمت هر شانه تخم مرغ بین ۱۵ الی ۱۸ هزار تومان بود. در آبان ۱۴۰۰ قیمت هر شانه تخم مرغ با قیمت مصوب ۴۳ هزار تومان و در فروشگاه‌ها بیش از ۶۰ هزار تومان است. تولید کنندگان مرغ، تخم‌مرغ و گوشت مدام از قیمت پائین محصولات خودشان گلایه می‌کنند و قابل پیش‌بینی است که قیمت این اقلام روند افزایشی خود را ادامه دهند. گفته شده است با حذف ارز ۴۲۰۰ تومانی قیمت مرغ، تخم‌مرغ و گوشت سه برابر خواهد شد.

اقتصاد ایران از یک طرف گرفتار فساد ناشی از رانت ارز ۴۲۰۰ تومانی است و از طرف دیگر قدرت خرید اقشار زیادی از جامعه از بین رفته و به احتمال زیاد نمی‌توانند با جهش قیمت ناشی از حذف ۴۲۰۰ تومانی شکم خود را سیر کنند.

… نایلون خرید او شامل پنج عدد سیب‌زمینی و یک عدد موز است. فروشنده می‌گوید بیست و دو هزار و پانصد تومان و کارگر که دستش برای دادن کارت بانکی به فروشنده جلو رفته است خشکش می‌زند…

تردیدهای بزرگ

یک روز قبل از تعطیلات است و میوه‌فروشی به حدی شلوغ است که فروشنده حوصله گفت‌وگو با مشتریان را ندارد. طبق معمول هر صفی در ایران، افرادی تلاش دارند جلوتر از دیگران کار خود را پیش برند. فضای میوه‌فروشی جایی برای مکث ندارد. مشتریان یک به یک پای ترازو می‌روند و در این بین نوبت یک کارگر ساختمانی می‌شود که با اینکه دست و صورت خود را شسته است اما آثار گچ و خاک در اطراف قرص صورت او قابل مشاهده است. نایلون خرید او شامل پنج عدد سیب‌زمینی و یک عدد موز است. فروشنده می‌گوید بیست و دو هزار و پانصد تومان و کارگر که دستش برای دادن کارت بانکی به فروشنده جلو رفته است خشکش می‌زند.

صحنه عجیبی است، خریدار و فروشنده دو سوی کارت بانکی را با انگشتان خودشان گرفته‌اند اما حرکتی نمی‌کنند. فروشنده به خریدار خیره شده و منتظر است تا تصمیم خود را بگیرد. مشتریان دیگری که صحنه را می‌بینند با اینکه تا لحظاتی پیش در خال غر زدن بوده‌اند و نشان می‌داده‌اند که عجله دارند، چیزی نمی‌گویند. اطراف ترازو همه ساکت می‌شوند و این سکوت به مشتریانی دیگر که صحنه را ندیده‌اند سرایت می‌کند.

میوه‌فروش کارت را به آرامی رها می‌کند و برای اینکه از سنگینی فضا بکاهد، موز را از داخل نایلون بیرون می‌آورد و دوباره سیب زمینی‌ها را وزن می‌کند. با لحنی خجالت‌زده و به صورت مصنوعی صمیمی می‌گوید: «آقایی که شما باشی دوازده و پانصد شد سیب‌زمینی و ده تومان هم موز». بعد در حالی که به موز اشاره می‌کند با صدای آرام می‌پرسد: «بگذارم باشد؟»

دیگر مشتریان سعی می‌کنند روی خود را برگردانند که با این کارگر چشم در چشم نشوند یا از احساس خجالت او کم کنند، اما کارگر در دنیای دیگری است. مثل کسی که بعد از یک تصادف شدید گوش‌هایش نمی‌شوند و با گیجی به اطراف نگاه می‌کند اشاره می‌کند که موز در نایلون باشد. کارت کشیده می‌شود و مشتری بعدی پای ترازو می‌رود اما کارگر، پانزده قدم فاصله بین ترازو و در خروجی میوه فروشی را به قدری کند و با تردید طی می‌کند که در این فاصله دو مشتری دیگر خرید خود را حساب می‌کنند و خارج می‌شوند. انگار نمی‌داند که چه کند. نمی‌داند برود یا برگردد و موز را پس بدهد. دم در که می‌رسد، یک نگاه به موز درون نایلون می‌اندازد و یک نگاه به فروشنده و ترازو. عاقبت با پاهایی که انگار نمی‌خواهند راه بروند از در میوه‌فروشی خارج می‌شود. دقایقی پشت سر این کارگر حرکت کردم شاید بتوانم با او گفت‌وگو کنم اما دل آنرا نداشتم که با این هم‌وطن صحبت کنم.

صف مرغ
صف مرغ که کمیاب است و گران. اما شاید بتوان گیاه‌خوار شد. گرانی اما فرصت گیاه‌خواری را نیز از دهک‌های پائین جامعه ایران گرفته است. قیمت هر بسته یک و نیم کلوگرمی لوبیا چیتی اکنون به ۹۰ هزار تومان رسیده و قیمت هر کلو عدس و لپه، تقریباً دو برابر قیمت یک کیلوگرم گوشت مرغ است.

زنان

میوه‌فروش‌ها معمولاً اجناس لک‌دار، ‌پلاسیده و در آستانه خراب شدن را بیرون از مغازه می‌گذارند. از یک طرف برای اینکه مغازه پر از پشه نشود و از طرف دیگر برای اینکه دیگر اجناس کپک نزند یا خراب نشوند. آنچه هنوز قابل استفاده است را جدا می‌گذارند و با قیمت پایین می‌فروشند.

تغییری اتفاق افتاده است. دیگر سر و وضع خانم‌هایی که مواد غذایی خود را از این اجناس جدا می‌کنند شبیه به سال‌های گذشته نیست. تا چند سال پیش این اجناس را کارتن‌خواب‌ها و زنان فقیری خریداری می‌کردند که با چادر خود صورتشان را می‌پوشاندند، اما اکنون زنانی که ظاهر و لباس معمولی دارند خریدار آنها هستند. برخی تنها و برخی همراه با کودکان. برخی خجالت می‌کشند و با عجله چیزهایی را سوا می‌کنند اما بیشتر آنها مثل یک خرید عادی کارشان را انجام می‌دهند. بعد از چند تلاش ناموفق بالاخره یکی از این زنان زبان به سخن می‌گشاید. در «کارخانه پلاستیک» کار می‌کند. می‌گوید تا سال ۱۳۹۸ «از پس زندگی بر می‌آمدم» اما «از وقتی کرایه خانه رفت بالا دیگر نتوانستم.» میزان افزایش کرایه خانه «امسال دو برابر» و سال قبل «خیلی» بوده است.

به میوه‌ها و سبزیجات بیرون مغازه اشاره می‌کند و می‌گوید «از اینها جدا می‌کنم که بتوانم بیشتر بخرم.» می‌گوید اوایل «خجالت می‌کشیدم و دستم می‌لرزید» اما دیگر اهمیت نمی‌دهم، «مگر مردم خرج زندگی من را می‌دهند که خجالت بکشم؟ اینقدر نگاه کنند که خسته شوند. کار می‌کنم، دست تنها بچه بزرگ می‌کنم، خجالتی ندارم بکشم. خدای بالای سر شاهد است خواب ندارم. تمام این شانه و کمرم درد است. اگر به خاطر بچه‌هایم نبود خودم را خلاص می‌کردم. نمی‌خواهم این بچه‌ها بروند بهزیستی یا سر چهار راه گدا شوند.»

خانم دیگری می‌گوید همسرم معتاد است: «باشد فرقی ندارد، نباشد فرقی ندارد» اما «نبودنش بهتر است. از بودنش دود سیگارش به حلق ما می‌رود» بلکه «ان‌شاء‌الله سرطان بگیریم زودتر بمیریم تا راحت شویم از دست «این رژیم» و «این دوره و زمانه». او می‌گوید که نمی‌داند «کار خدا چیست؟ » و ادامه می‌دهد: «دختر پیغمبر را کشتند هیچ کاری نکرد، حضرت علی را کشتند هیچ کاری نکرد، اما حسین را کشتند هیچ کار نکرد.» امیدی به دخالت خدا ندارد زیرا فکر می‌کند «وقتی برای دختر پیغمبرش کاری نمی‌کند برای من چه کاری می‌کند؟ هیچ کاری نمی‌کند. از وقتی دختر بودیم در خانه می‌گفتند خدا اینجور، خدا اونجور. کو؟ »

این خانم می‌گوید شوهرش در کار خرید فروش مواد مخدر است. هزینه مواد مخدر را باید خودش تامین کند اما هزینه غذا و اجاره خانه او به عهده زن است. این خانم نیروی خدماتی چند مطب است. «ساختمان بزرگ است همه دکتر هستند. دو طبقه‌اش با من است. بعضی برای خودشان خدماتی شخصی دارند.» می‌گوید او نمی‌تواند نیروی خدماتی یک مطب باشد زیرا «خوشگل» نیست. «خجالت می‌کشند من آنجا باشم. ظهر اول وقت تمیز می‌کنم. کار داشته باشند صدا می‌کنند. سرویس کثیف شود زنگ می‌زنند و می‌روم بالا تمیز می‌کنم. یکی دیگر مثل من هست ما یک انباری در پارکینگ برای خودمان داریم. آقای دکتر گفته اتاق شما باشد.» این خانم اضافه می‌کند: «اگر خوشگل باشی، جوان باشی، لباس خوب بپوشی، با روپوش سفید می‌گذارند بنشینی داخل کلینیک‌ها. منشی که دیگر آهان. بعضی فامیل خود دکترها هستند ولی بقیه مثل عروسک. کار خدا برعکس شده، خدماتی‌ها شده‌اند مثل منشی و منشی‌ها مثل خارجی‌ها. اولین باری که دیدم فکر کردم دکتر است، روپوش سفید داشت، بعد فهمیدم خدماتی شخصی است. موهایش مثل عروس.»

این خانم برای ارائه خدمات در شش واحد پزشکی «و راهروها» ماهیانه دو میلیون تومان حقوق می‌گیرد. «بیمه‌ را خودم می‌ریزم از طرف زنان. گفتند ما خودمان بیمه نمی‌کنیم خودت برو بیمه کن ولی پولش را می‌دهند.» بیش از ۶۰ درصد درآمد ماهیانه این خانم صرف اجاره خانه می‌شود و می‌گوید «اگر گاهی خانه تمیز نکنم از گشنگی می‌میریم» و اضافه می‌کند: «ما نمی‌رسیم غذای خوب بخوریم.» گوشت قرمز «ماهی یک کیلو و نیم» و دو عدد مرغ برای غذای یک ماه خانواده چهار نفره که با خرید اجناسی مانند میوه و سبزیجات بیرون از مغازه تکمیل می‌شود. می‌گوید: «این رژیم به نخود و لوبیای ملت رحم نکرد. لوبیا شده کیلویی ۷۴ هزار تومان. گوشت نخوریم، میوه نخوریم، لوبیا نخوریم، ما چی بخوریم؟ »

خانم دیگری می‌گوید: «با کم و زیاد حقوق کارگری شوهرم زندگی‌ می‌کردیم» ولی یک سال و نیم است که به علت ناتوانی در تامین مخارج، مشغول به دست‌فروشی شده‌ام. «این مرد وقتی خانه می‌آید غذایش را می‌‌خورد و بیهوش می‌شود از خستگی. اضافه کاری می‌کند، اگر کار جای دیگر باشد می‌رود. هر هفته به من می‌گوید به خدا شرمنده‌ام بیشتر از دستم بر نمی‌آید.»

این خانم پس از ناتوانی همسر در تامین مخارج خانواده به او پیشنهاد می‌دهد به عنوان کمک مشغول دستفروشی شود. مرد خانه ابتدا قبول نمی‌کند. «داد و بیداد راه انداخت که من می‌روم کلیه‌ام را می‌فروشم. چقدر من گریه کردم، چقدر حرف زدم که بدون کلیه زبانم لال علیل می‌شوی گوشه خانه ما چه خاکی به سرمان کنیم. چند وقت دور از چشمش رفتم تا بالاخره قبول کرد. چند ماه ضرر کردم. شهرداری وسایلم را می‌برد. کلانتری اذیت می‌کرد، مغازه‌دارها اذیت می‌کردند، بقیه دستفروش‌ها با من خوب نبودند چون تازه‌ وارد بودم…» اما «وقتی یاد گرفتم» رشوه بدهم، «به کی پول بدهم، چقدر بدهم»، مأمورها دست از سرم برداشتند.

آمارها

رحمت‌الله نوروزی، عضو کمیسیون کشاورزی مجلس شورای اسلامی گفته است بیش از ۲۵میلیون نفر از مردم جامعه توان خرید گوشت را ندارند. او این افراد را معادل «سه دهک جامعه» و شامل برخی کارگران، کارمندان و بازنشستگان دانسته است.

در سال ۱۳۹۸ مصرف گوشت قرمز مردم ایران ۶۰ درصد کمتر از میانگین جهانی بوده است. در اروپای غربی هر فرد سالانه بین ۸۰ تا ۹۰ کیلوگرم گوشت مصرف می‌کند. «مطابق برآورد مرکز آمار ایران، سرانه مصرف گوشت قرمز در میان ایرانیان از ۸,۷ کیلوگرم در سال ١٣٩٠ به حدود شش کیلوگرم در سال ١٣٩٦ رسیده است.»

از سال ۱۳۹۷ با خروج آمریکا از برجام ارزش ریال پیوسته کاهش یافته است و همراه با وضعیت بد اقتصادی مصرف انواع مواد غذایی در ایران کاهش مداوم داشته است. در اوج این بحران، کرونا نیز اضافه شد و به ته‌مانده معیشت اقشار متوسط به پائین جامعه ضربه زد. نظام جمهوری اسلامی نیز در دوران کرونا جز دو نوبت پرداخت وام یک میلیون تومانی کمک دیگری به مردم ایران نکرد و اولویت را به مخارج جنگ سوریه و حمایت از گروه‌های نیابتی داد. شاپور اعلایی مقدم رئیس سازمان امور عشایر ایران گفته است در دوران کرونا، مصرف گوشت در ایران ۴۰ درصد کاهش داشته است.

مرکز پژوهش‌های مجلس معتقد است دهک‌های پایین جامعه ایران برای جبران پروتئین خارج شده از سبد غذایی خودشان، «قارچ، سویا، مرغ و تخم‌مرغ را جایگزین کرده‌اند»، اما قیمت هر کیلوگرم قارچ نیز به حدود ۶۰ هزار تومان رسیده است و قیمت هر کلوگرم گوشت مرغ دولتی با یک جهش تازه از کیلویی ۲۵ هزار تومان به ۳۱ هزار تومان رسیده است. در سال ۱۳۸۴ هر خانوار چهار نفره ایرانی سالانه حدود ۵۷ کیلوگرم گوشت مصرف می‌کرده و این عدد امروزه به حدود ۲۴ کیلوگرم در سال رسیده است. حد فاصل سال ۱۳۸۴ تا امروز، دوران مربوط به گرفتار شدن مردم ایران در جدال اتمی جمهوری اسلامی با قدرت‌های جهانی است، دورانی که فرصت گیاه‌خواری را نیز از دهک‌های پائین جامعه ایران گرفته است. قیمت هر بسته یک و نیم کلوگرمی لوبیا چیتی اکنون به ۹۰ هزار تومان رسیده و قیمت هر کلو عدس و لپه، تقریباً دو برابر قیمت یک کیلوگرم گوشت مرغ است. در ایران وضعیت تغذیه به شکلی در آمده است که استخوان گاو، گوسفند و مرغ به شکل بسته‌بندی به فروش می‌رسد. اسکلت مرغ کمیاب شده است، به دلیل کمبود مرغ در بازار و محدودیت قطعه‌کردن مرغ به دستور دولت.