شصت‌وسومین جلسه دادگاه حمید نوری (بر اساس عدد ذکر شده در جدول از پیش اعلام شده) روز پنج‌شنبه ۲۷ژانویه/۷بهمن، از حدود ساعت ۹:۱۵ به وقت محلی در سالن۳۷ دادگاه بدوی استکهلم برپا شد و به استماع شهادت رحمان درکشیده، «هوادار تشکیلاتی سازمان چریک‌های فداییان خلق-اقلیت» اختصاص یافت.

شهادت رحمان درکشیده اما از نقاط اوج دادگاه حمید نوری است، چون نام او پیش از این دو بار در روند دادرسی و در جلسات دادگاه آمده است.

۲۷مهر ۱۴۰۰، ویدا رستم‌علی‌پور، یکی از شاکیان که خود‌ فعال سیاسی بوده و همسر و برادرش، مجید ایوانی و پرویز رستم‌علیپور را در جریان اعدام‌ها از دست داده است، در جریان شهادت خود گفت:

«من بعد از اینکه از ایران خارج شدم، اطلاعات مربوط به همسرم را به سازمان‌های مختلف دادم. بعد هم در دادگاه ایران تریبونال شرکت کردم که در آن زندانیان جان‌به‌دربرده و برخی از خانواده‌ها بودند. بعد از شهادت من، یکی از شاهدان آنجا که در دهه ۶۰ زندانی کشیده بود، آمد و برای من از مجید گفت… او رحمان درکشیده بود. بعد هم یک نفر دیگر با من تماس گرفت و گفت در روز آخر که مجید را به کمیته مرگ برده‌اند، هم‌بند او بوده.»

رحمان درکشیده به عنوان هم‌محلی نوری (بچه‌محل) شناخته می‌شود.

https://www.radiozamaneh.com/689797/

در جریان دومین جلسه دفاعیات شخص حمید نوری در تاریخ چهارم آذر ۱۴۰۰ دادستان نام رحمان درکشیده را آورد و درباره او از نوری سوال کرد. نوری گفت که رحمان درکشیده را می‌شناسد و با برادر او، رحیم، دوست بوده است. او گفت از زندانی بودن رحمان درکشیده بی‌خبر بوده و اگر هم خبر داشته، دیگر یادش نمی‌آید:

«در زندان او [رحمان درکشیده] را ندیدم یا اگر دیدم او را نشناختم ….»

رحمان درکشیده، متولد سال۱۳۴۳ هجری شمسی در تهران است. او هوادار تشکیلاتی سازمان فداییان خلق- «اقلیت» و فعال در کمیته محلات تهران بوده است.

https://www.radiozamaneh.com/694372/


درکشیده را آذر ماه سال ۵۹ دستگیر کرده‌اند و او تا ۱۸بهمن سال ۱۳۶۷ زندانی بوده است. این زندانی سیاسی جان‌به‌در برده از اعدام‌های سال ۶۷، دورانِ زندان خود را در زندان‌های اوین، قزل‌حصار و گوهردشت گذرانده است.

رحمان درکشیده پیش از این درباره وقایع سال ۶۷ و اعدام‌های زندان گوهردشت روایت مفصلی ارائه کرده که به شکل عمومی منتشر شده و تاریخ انتشار آن یک‌شنبه ۱۳سپتامبر سال ۲۰۱۵ است. او در بخشی از این روایت که به حضورش در اتاق هیأت مرگ برمی‌گردد، نام حمید عباسی (نوری) را آورده و نوشته است:

«نیری [حاکم شرع] پرسید: خب …، از چه زمانی این جوری شدی؟
من گفتم من همیشه همین جوری بودم و مذهب نداشتم!
نیری گفت چند سالت بود دستگیر شدی؟
گفتم ۱۶ سال!
اشراقی [دادستان] گفت: معلوم است دیگر، از اول این جوری بوده!
نیری ادامه داد: پدرت چی؟ نماز نمی‌خواند؟
من گفتم نه! پدرم هم دین خاصی ندارد!
نیری گفت یعنی تو توی عمرت یک بار الله‌اکبر نگفتی یا بسم‌الله؟
و من که موضوع را فهمیده و قرار را بر انکار گذاشته بودم گفتم: نه!
در این موقع ناصریان به داخل آمد و گفت: حاج آقا! این اسمش هم تا چند وقت پیش مستعار بوده!
این در حالی بود که ناصریان اصولا من را نمی شناخت و مشخص بود که این موضوع را حمید عباسی (نوری)، دست راست وی به او گفته بود!
نیری رو به من کرد و گفت: به تو وقت می‌دهم تا مسلمان بشوی وگرنه حکم خدا را درباره‌ات اجرا می‌کنم!
من هم که سعی می‌کردم خودم را خیلی بی‌خبر نشان دهم، در حالی که می‌خواستند من را از اتاق بیرون ببرند گفتم: من چند سال است حکمم تمام شده اما نمی‌دانم چرا آزادم نمی‌کنند … که نیری عصبانی گفت: برو بیرون!
و این گونه به اصطلاح دادگاه من تمام شد!»

در جلسه امروز دادگاه حمید نوری اما رحمان درکشیده به بیان شهادتش و ارائه جزییات مورد نظر دادگاه درباره اعدام‌های سال ۶۷ در زندان گوهردشت پرداخت. پیش از آغاز شهادت او، قاضی توماس ساندر، رئیس دادگاه، پس از صحبت‌های مقدماتی و خوشامدگویی به رحمان درکشیده به عنوان شاهد، روند دادرسی را برای او توضیح داد و گفت این شهادت به درخواست دادستانی گرفته می‌شود. او سپس از شاهد خواست تا “سوگند شهادت” یاد کند.

بعد از ادای سوگندِ شهادت، قاضی برای رحمان درکشیده توضیح داد که به دنبال این سوگند چه بار حقوقی‌ای بر دوش خواهد داشت و ملزم است حقیقت را بگوید. او از شاهد خواست آنچه را مطرح می‌کند دقیق بگوید و اگر از چیزی مطمئن نیست بگوید مطمئن نیست و دیده‌ها و شنیده‌هایش را از هم تفکیک کند.

پس از این توضیح رئیس دادگاه، بازپرسی دادستان‌ها از رحمان درکشیده آغاز شد. پس از صحبت‌های مقدماتیِ کریستینا لیندهوف کارلسون درباره مدارک ارائه شده به دادگاه از جمله گفته‌های رحمان درکشیده در دادگاه ایران تریبونال، او خود را به شاهد معرفی کرد و در ادامه پرسید: «من می‌دانم شما در ایران زندانی بودید. اگر ممکن است برای من بگویید چرا زندانی شدید و چه زمانی زندانی شدید؟»

رحمان درکشیده در پاسخ گفت:

«۲۶ آذر ۵۹ من دستگیر شدم. من در حال نوشتن شعار علیه جنگ ایران و عراق بودم. سازمان ما مخالف این جنگ بود و معتقد بود این جنگ از یک طرف به دلیل مواضع پان عربیسم صدام و پان اسلامیسم خمینی است. سازمان ما آن زمان نامش بود سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران؛ معروف است به سازمان فداییان-اقلیت. یک سازمان چپ. من آن زمان ۱۶سالم بود. … من بعد از نزدیک شش ماه با هم‌پرونده‌ای‌ام -او که با هم دستگیر شده بودیم-، رفتم دادگاه. بعد از چند روز، در ۲۶ خرداد سال ۶۰ اسم من را برای آزادی خواندند. آن زمان رسم بود کسی که آزاد می‌شد بچه‌ها برایش سرود می‌خواندند. به همین دلیل و بهانه من آن روز آزاد نشدم. تحولات سیاسی در ایران به سرعت پیش می‌رفت. دی ماه سال ۶۰ دوباره من را فرستادند دادگاه با همان اتهام و سه سال حکم گرفتم. … من پرونده جدیدی که نداشتم. به خاطر همان اتهام سال ۵۹ به من سه سال حکم دادند…. خیلی خلاصه بگویم: من تا ۱۱ تیر سال ۶۰ من در زندان اوین بودم. ۱۱ تیر به زندان قزل‌حصار، واحد سه منتقل شدم. البته مدتی هم در واحد یک بودم. مهر ۶۱ ما را از واحد یک بردند گوهردشت. از مهر ۶۱ تا مهر ۶۳ در سلول‌های انفرادی زندان گوهردشت بودم. بعد به بند عمومی منتقل شدم. فروردین ۶۴ به زندان اوین منتقل شدم. تیر ۶۷ به رندان گوهردشت منتقل شدم دوباره. ۱۸ بهمن ۶۷ هم از زندان گوهردشت آزاد شدم. … من ۸سال و دو ماه زندانی کشیدم در حالی که سه سال حکم داشتم. همان‌طور که گفتم برای آن چیزی که دستگیر شده بودم، دادگاه اول می‌خواست من را آزاد کند. اما بعد سه سال حکم گرفتم و بعد هم به دلیل اینکه بر سر مواضع خودم ماندم آزاد نشدم. به اصطلاح به ما می‌گفتند “ملی‌کش”.»

دادستان در ادامه گفت که می‌خواهد نقبی به گذشته بزنم: «شما قبل از اینکه دستگیر بشوید، در تهران کجا زندگی می‌کردید؟»
رحمان درکشیده در پاسخ به این سوال و سوال‌های بعدی دادستان گفت:

«ما در تهران، خیابان سبلان شمالی، ۸متری شاهدوست زندگی می‌کردیم که بعد از قیام ۵۷ و سرنگونی شاه، اسم ۸متری شاهدوست شد خیابان شهید علیپور. … به این منطقه می‌توانیم بگوییم نظام‌آباد و در شرق تهران بود. ما سبلان جنوبی داشتیم و سبلان شمالی ….»

رحمان درکشیده در ادامه در پاسخ به سوال دادستان به تشریح موقعیت جغرافیایی محله‌شان پرداخت و در ادامه در جواب پرسش‌های بعدی دادستان گفت:

«من از سال دوم راهنمایی، -مدرسه دوم راهنمایی- تا زمان دستگیری در این منطقه زندگی می‌کردم؛ یعنی چهار سال و نیم. یعنی فکر می‌کنم ۱۲سالم تمام شده بود که به این منطقه رفتیم. … من متولد شهر لاهیجان در شمال ایران هستم. تا کلاس چهارم ابتدایی در این شهر بودم. پنجم دبستان تهران بودیم اما در خیابان ایران‌مهر. به خاطر کار پدرم یک سال هم قزوین بودیم و من اول راهنمایی آنجا بودم.»

دادستان: حمید نوری را می‌شناسید؟

رحمان درکشیده: فکر می‌کنم آنها سه یا چهار خانه آن‌طرف‌تر از ما زندگی می‌کردند. یک سوپرمارکت کوچک بود آنجا مال آقای نظری و آنها آن دست این مغازه زندگی می‌کردند.

دادستان: شما به چه طریقی او را می‌شناختید؟

درکشیده – (می‌خندد) خب چند خانه آن‌طرف‌تر بودند دیگر. اما به طور مشخص‌تر می‌گویم که حمیدنوری فکر می‌کنم دو سال با داداش من در یک مدرسه به نام محمدرضا شاه بودند؛ با برادر من که چند سال از من بزرگ‌تر بود: رحیم. بعد یک دوره‌ای با بهمن دوست بودم. یعنی با هم می‌رفتیم به تظاهرات و این‌طوری رابطه ما شکل گرفت در واقع. … بهمن فکر می‌کنم یک سال از من بزرگ‌تر بود و برادر حمید نوری بود… وقتی شما سه خانه آن‌طرف کسی زندگی می‌کنید خب او را زیاد می‌بینید. من نمی‌توانم بگویم او را ۱۰۰ بار دیدم، هزار بار دیدم… اما اصلا یادم نمی‌آید که من آن زمان در محل با او صحبت کرده باشم. هیچ یادم نمی‌آید. همان‌طور که گفتم، او با داداشم هم‌کلاس بود…

دادستان: … آیا هیچ‌وقت پیش آمده بود که شما چهار نفر -یعنی شما و برادر حمید نوری و حمید نوری و برادر شما با هم اختلاط کنید- چهار نفره؟

رحمان درکشیده: اتفاقا سوال خوبی‌ست. من گفتم که اصلا با خود او صحبت کرده باشم. و گفتم که بنای دوستی من با بهمن، تظاهرات و ضد شاه بودن بود. جالب است که رحیم هم با ما می‌آمد. اتفاقا یک بار به او گفتم چرا داداشت نمی‌آید؟ یک حالت لبخند مانندی زد و گفت خوشش نمی‌آید … نمی‌دانم.

دادستان: می‌دانید که بعد حمید نوری چه کاره شد؟

رحمان درکشیده در پاسخ به این سوال و پرسش‌های بعدی دادستان گفت:

«من همان سال ۵۹ و قبل از اینکه دستگیر بشوم شنیده بودم که رفته [زندان] اوین. … آن چیزی را که من شنیده بودم می‌گویم: یکی بود به نام ماشاالله که من نمی‌دانم خانه‌اش کجا بود. شاید از بچه‌های بالای محله بود اما یک بار دیده بودمش. قد کوتاهی داشت و ریش‌های مثل حزب‌اللهی‌ها می‌گذاشت. داداشم گفته بود که ماشاالله حمید نوری را برده اوین. … من نمی‌دانم که خود ماشاالله به زندان اوین ربطی داشت یا نه. … من در دوران زندان برای اولین بار حمید نوری را در زندان دیدم. طولانی است، خلاصه می‌گویم. هر جا سوال تکمیلی بود پاسخ خواهم داد برای روشن‌تر شدن: من تا سال ۶۴ با نام مستعار اکبر نعمتی در زندان بودم. بعد توسط یک “تواب” به نام حسن رضوی شناسایی شدم.»

رحمان درکشیده در ادامه به توضیح واژه تواب پرداخت و سپس گفت:

«وقتی که اسمم لو رفت، مجبور شدم قبول کنم که اسم من رحمان درکشیده است. برای همین هم من مدتی ملاقات نداشتم. در زندان این‌طوری‌ست که وقتی اسم جدید می‌آید باید برود به دفتر‌ دادیاری در زندان تا تغییرات ایجاد شود. یک روز که در سالن سه زندان اوین -به اصطلاح بخش آموزشگاه- بودم، من را صدا کردند به دادیاری. این سال ۶۵ بود. رفتم آنجا … البته بگویم که من با چشم‌بند بودم. فردی که آنجا بود شروع کرد از من سوال کردن. سوال‌ها (می‌خندد) سوال‌هایی کرد که خودش را لو داد. مثلا از موردی پرسید که فقط برادر من یا بهمن می‌توانستند از آن خبر‌ داشته باشند و کس دیگری نمی‌دانست. این‌طوری بود که من فهمیدم او کیست. مضحک داستان این بود که او همه سوال‌هایش را کرد و خودش را لو داد، بعد یکی آمد در را باز کرد -حالا من با چشم‌بندم- و گفت که “اِ! این که بچه‌محل ماست …” فکر کردند ما این‌قدر احمقیم که اینها را نمی‌فهمیم. آن فرد وقتی آمد که او (حمید نوری) سوال‌هایش را کرده بود و اطلاعات را داده بود. سوال درباره چیزهایی که فقط او می‌توانست بداند.»

دادستان: این سوال‌ها چه تیپ سوال‌هایی بودند.

رحمان درکشیده: خب همین‌ چیزها باعث شده بود من رابطه‌ام را با بهمن [نوری] کم‌کم قطع بکنم. ما فداییان از همان اول معتقد بودیم که این یک رژیم جنایتکار است و ما نباید به ایشان اطمینان کنیم. اینها اولین فرصتی که پیدا کنند شروع می‌کنند به کشتار ما … ببخشید، من اول این را بگویم:
موقعی که من با بهمن دوست بودم، او اصلا تمایلات رادیکال مذهبی نداشت و من حتی گرایشات مجاهدین را در او می‌دیدم اما بعد کشید آن‌ور؛ طرف رژیم کشید. وقتی ما هنوز با هم رابطه داشتیم، به زور من را برداشت برد -به خاطر رابطه دوستی- پیش یک آخوندی در مسجد بالای محل. او گفت که بیا برویم با این آخوند صحبت بکنیم. من به رفقایم گفتم و آنها هم گفتند که -به خاطر همان تحلیلی که ما از حکومت داشتیم- تو هیچ از مواضع ما دفاع نکن و خودت را بزن به آن را. خب این داستان را فقط من می‌دانستم و رحیم ما و بهمن و احتمالا هم حمید نوری. او درباره همین داستان از من پرسید آنجا.»

دادستان: یعنی دقیقا چه پرسید؟

رحمان درکشیده: مثلا پرسید آن داستان که با بهمن رفته بودید مسجد چه بود؟ البته اسم بهمن را نیاورده بود. گفته بود آن ماجرای مسجد که رفته بودید چه بود ….

دادستان در ادامه درباره جزییات ماجرایی پرسید که رحمان درکشیده مطرح کرد و این شاهدِ دادگاه حمید نوری به ارائه جزییات بیشتر و تکرار بخش‌هایی از روایتش پرداخت.

رحمان درکشیده در ادامه گفت:

«… زندانی احتیاج ندارد ببیند. چشم‌بند داشته باشد، چشم‌بند نداشته باشد. او می‌فهمد که با چه کسی طرف است. وقتی سال‌ها زندان باشید این را می‌فهمید …. وقتی کسی از شما چنین سوال‌هایی می‌پرسد، برای چه می‌پرسد؟ که می‌تواند باشد؟ همه اینها می‌آید در ذهنت. در آدم‌هایی که می‌تواند باشد می‌چرخی و فقط روی یکی می‌توانی زوم کنی. برای همین دیگر هیچ شکی نمی‌کنی.»

دادستان: یعنی صدای او را هم شناختید؟

رحمان درکشیده: نه، من اصلا صدا یادم نیست. شاید بوده اما حدود ۳۵سال از آن گذشته. من هیچ مکثی روی آن نمی‌کنم. موضوع آن سوال‌هاست که فقط او می‌دانست….

دادستان: آیا باز هم حمید نوری را در زندان دیدید؟

رحمان درکشیده: باید برویم سال ۶۷، از‌ روزی که من دادگاه بودم تا بعدش.

دادستان: الان چه زندانی هستید؟

– داستان سال ۶۵ در زندان اوین است.

دادستان در ادامه پرسید که آیا رحمان درکشیده باز هم در زندان اوین با حمید نوری برخورد داشته است یا نه که او در پاسخ گفت در زندان اوین دیگر حمید نوری را ندیده است. رحمان درکشیده در ادامه گفت:

«اما یک اتفاق در زندان اوین افتاد که نوری در آن نقش داشت. یک بار پدر من آمد ملاقات. ملاقات این‌طوری بود که در کابین می‌نشستیم و با تلفن از این‌طرف به آن‌طرف صحبت می‌کردیم. بابای من گفت که اینجا به من گفته‌اند چرا برادرهایش به ملاقاتش نمی‌آیند. دفعه دیگر بگویید برادرهایش هم بیایند. خوب دقت کنید! زندانبان می‌گوید چرا برادرهایش نمی‌آیند؟ … من آن‌موقع شک کردم. در زندان آن زمان فقط به پدر، مادر و همسر اجازه ملاقات می‌دادند. به فرزند هم می‌دادند. یک سال‌هایی، یک بار در سال، برادر و خواهر هم می‌توانستند بیایند. به هر حال، من شک داشتم به این قضیه اما نمی‌توانستم از پشت تلفن آن را روشن به پدرم بگویم. او هم متوجه نشد. دفعه بعد دو برادر من را با خودش آورد ملاقات. من ملاقات نگرفتم و آنها به جای ملاقات هر سه را گرفتند؛ دستگیر کردند. پدرم آن شب حالش بد شد چون قبلا هم سکته قلبی کرده بود. مجبور شدند او را همراه برادر بزرگم آزاد کنند که بروند؛ به خاطر فوریت‌های پزشکی. اما داداش من رحیم را سه ماه در سلول انفرادی نگه داشتند. رحیم هیچ‌وقت فعالیت سیاسی نداشت… دشمنی شخصی حمید نوری باعث این اتفاق شد. چرا باید بگویند که برادرهایش بیایند برای ملاقات و بعد هم بگیرندشان.»

دادستان: چرا فکر می‌کنید حمید نوری نقشی داشته در این ماجرا؟

رحمان درکشیده: آخر این نرمال نیست. فقط باید یک کسی باشد که شخصا تو را بشناسد و شخصا بخواهد اذیتت کند؛ همان‌طور که در اعدام‌های سال ۶۷ شخصا تلاش کرد که من اعدام بشوم.

دادستان: آیا می‌دانید حمید نوری در زندان با چه نامی کار می‌کرد؟

رحمان درکشیده: حمید عباسی.

دادستان: از کجا می‌دانید؟

رحمان درکشیده: در زمان اعدام‌ها فهمیدم.

این شاهد دادگاه نوری در ادامه و در پاسخ به سوالات دادستان گفت:

«من سال ۶۵ که او را در زندان اوین دیدم اسمی به من نگفتند….»

در ادامه دادستان به حضور رحمان درکشیده در زندان گوهردشت پرداخت و درباره سلسله مراتب در این زندان از این شاهد دادگاه حمید نوری سوال کرد که او در پاسخ گفت:

«من آن کسانی را که دیدم می‌توانم درباره‌شان صحبت کنم. به نظر می‌رسید ناصریان همه‌کاره باشد که الان به نام قاضی مقیسه همچنان حکم اعدام برای زندانیان سیاسی صادر می‌کند. … به نظر می‌آمد که حمید عباسی یا همین حمید نوری نقش مهمی بعد از ناصریان داشته باشد. … اسم داوود لشکری را هم شنیده‌ام اما خودم او را به خاطر ندارم. یک پاسداری هم بود به نام محمود که سال ۶۱ که در سلول‌های انفرادی بودیم، آن موقع پاسدار بود. او بعد از اعدام‌های ۶۷ یک بار برای آمارگیری آمده بود و من دیدمش. دیگر حضور ذهن ندارم که کس دیگری را دیده باشم و بتوانم نام ببرم. من ناصریان را سال ۶۷ در گوهردشت دیدم اما اولین بار او را -باید یک مقدار توضیح بدهم- ما را که از اوین آوردند به گوهردشت، انداختند در سلول‌های انفرادی. … از جزییات می‌گذرم. یک بار کسانی را که با ما آورده بودند -از اوین به گوهردشت- جمع کردند و بردند به یکی از بندهای فرعی. کدام بندش را نمی‌دانم. فقط می‌دانم بند فرعی بود. هر کدام از بندهای اصلی در کنارش یک بند فرعی داشت که دو اتاق بود. بالای همین بند، بچه‌های ملی‌کشِ مجاهد بودند. علی بابایی یکی از بچه‌های ملی‌کش بالا بود. ما از ۵۹ با هم بودیم. با مورس تماس گرفتیم با بالا. علی گفت بچه‌ها را -همه را- برده‌اند و ما چند نفر بیشتر نمانده‌ایم. کجا برده‌اند را مطمئن نبود ولی می‌گفت دیگر هیچ‌کس برنگشته و احتمال اعدام می‌داد. بچه‌های دیگری که در این فرعی بودیم؛ یکی با همین مورس تماس گرفته بود با بند ‌دیگری و آنها هم از اعدام زندانیان خبر داده بودند. … این ماجراها باید مربوط به اوایل یا اواسط مرداد باشد. ما مدام صحبت می‌کردیم که چه باید بکنیم در این شرایط. وضعیت ناشناخته‌ای بود برای ما. صحبت‌هایمان خیلی طول کشید. تازه رفته بودیم بخوابیم که ناصریان آمد داخل. در بند را باز کردند و ناصریان آمد‌ تو. او از موضع خیلی بالا همه را تهدید کرد که مثلا مصاحبه می‌کنید و از این چیزها. یک سه نفری بودیم که قبول نکردیم. من، کاوه اعتماد‌زاده که پدرش معروف است به به‌آذین؛ البته پدرش مشهور هم هست و توده‌ای بود و یک نفر دیگر. ناصریان ما سه نفر را فرستاد به سلول انفرادی. این اولین برخورد من بود با ناصریان. من بودم، کاوه بود و اسمش یادم هست چون چند سال با هم در زندان بودیم اما اسم آن نفر سوم یادم نیست. … ما مدتی آنجا بودیم؛ نمی‌دانم دو هفته، سه هفته، چقدر …. هر روز برای صبحانه، ناهار و شام که در سلول را باز می‌کردند، -۳۸ سلول بود- در را باز می‌کردند شروع می‌کردند به زدن و ظرف غذا یا چایی را می‌دادند دستت. (منقلب) زندانیان مجاهد را خیلی می‌زدند. یک بار هم شب آمدند زندانی‌ها را بردند تا یک طوماری را امضا بکنند خطاب به صداوسیما در محکومیت مجاهدین. این طومار علیه مجاهدین بود اما وقتی فهمیدند اتهام من اقلیت است، من را برگرداندند به سلول.»

رحمان درکشیده در ادامه روایت خود در پاسخ به سوال دادستان گفت:

«تا روز شش شهریور، من در سلول انفرادی بودم. آن روز آمدند و من را با دیگر زندانیانی که اتهام چپ داشتند به دادگاه بردند. البته در واقع دادگاه که نبود. یک هیأتی بود برای کشتن آدم‌ها. به طور معمول من ساکم بیرون سلول بود. من وسایلم را جمع کردم اما گفتند که نه! ساکت باید باشد. ما پنج-شش نفری که چپ بودیم به صف کردند برای بردن به سوی به اصطلاح دادگاه. یک زندانبان بود که ما را جمع کرد. ما را بردند به طبقه پایین و نشاندند کنار یک دیواری. ادامه بدهم؟»

دادستان: بله! حتما!

رحمان درکشیده: پس باید بروم دادگاه را تعریف کنم؛ به اصطلاح دادگاه را. … آره … من را بردند به دادگاه. همان به اصطلاح دادگاه. پیش هیأت مرگ. چشم‌بندم را برداشتم. یک تعداد آدم نشسته بودند اما من چشم‌هایم زوم شد روی اشراقی و نیری. بقیه را نمی‌شناختم. البته نام‌هایی گفته شده در روایت‌هایی که از این هیأت آمده اما من این دو را می‌شناختم و تمام حواسم به آنها بود. این دو کنار هم نشسته بودند و این دو بودند که حرف می‌زدند؛ به ویژه نیری. این دو را من خوب می‌شناختم. من گفتم که ما شنیده بودیم درباره اعدام‌ها. یعنی در مورد بچه‌های مجاهد شنیده بودیم که در مورد اتهام اگر گفته بوده باشند، هوادار، مجاهد یا سازمان، همین یک کلمه کافی بوده تا آنها را اعدام کنند. این چیزی بود که من شنیده بودم. بنابراین من خودم را آماده کرده بودم که از من پرسند هنوز هوادار اقلیت هستم با از این چیزها …. اما آنها برای ما یک چیز دیگری تعیین کرده بودند و آن هم مسأله مذهب بود که من نمی‌دانستم. از من پرسید، اسم، اسم فامیل، متولد چه سالی هستی … از این سوال‌های معمول. بعد گفت: مذهب! گفتم ندارم! گفت یعنی چه؟ مسلمان نیستی؟ گفتم نه! گفت از کی این‌طوری شدی؟ … به این خاطر که من در ۱۶ سالگی دستگیر شده بودم. اینجا بود که من به ذهنم رسید می‌خواهند روی این گیر بدهند. گفت بابایت چه؟ او هم مسلمان نیست؟ من هم همه چیز را انکار کردم و گفتم که یادم نیست. یک نکته یادم رفت. در میان صحبت‌های نیری، اشراقی گفت که حاجی معلوم است دیگر. از بچگی این‌طوری بوده. بعد نیری گفت که یعنی تو در تمام عمرت یک بار “بسم‌الله” نگفته‌ای؟ یک بار “الله اکبر” نگفته‌ای؟ اسم خدا را بر زبان نیاورده‌ای؟ من گفتم نه! همین موقع ناصریان آمد توی اتاق. او گفت که حاجی! این اسمش تازه مشخص شده. تا همین اواخر با اسم مستعار توی زندان بود. اما همان‌طور که به شما گفتم ناصریان من را نمی‌شناخت و نمی‌دانست که با اسم مستعار زندان بوده‌ام. تازه آمده بودم به زندان گوهردشت اما یک نفر می‌دانست و آن حمید نوری بود اما چون نمی‌خواست من ببینمش، به ناصریان گفته بود و او آمده بود توی اتاق. خیلی دوست داشت من اعدام بشوم اما من نشدم تا امروز اینجا شهادت بدهم. بعد که ناصریان این را گفت، نیری با یک غیظ و خشم به من نگاه کرد و گفت: به تو وقت می‌دهم مسلمان بشوی وگرنه حکم خدا را درباره‌ات اجرا می‌کنم. بعد من را چشم‌بند زدند، از اتاق آوردند بیرون و دادند دست یک نگهبان دیگر. او از من پرسید: کجا باید بروی؟ گفتم نمی‌دانم. گفت که به تو گفتند مسلمانی یا نه، تو چه گفتی؟ به این زندانبان گفتم که جواب دادم من مسلمان نیستم. من را برد به سمت چپ. آنجایی که به نام چپ معروف شده بود؛ احتمالا آغاز یک راهروی بلند که به سمت سالن اعدام‌ها می‌رفت. من را نشاندند کنار دیوار. بر حسب اتفاق من درست نشستم کنار (منقلب می‌شود) محمود قاضی. من با او در سال ۵۹ هم چند ماهی در زندان بودم. البته او آزاد شده بود و دوباره دستگیر شده بود. کنار او هم نبی عباسی بود و هر دو از بچه‌های اقلیت. شروع کردیم با هم صحبت کردن و من اخبار را به آنها دادم. آنها هیچ چیزی نشنیده بودند. محمود گفت که “بچه‌ها اوضاع خراب است! ” ظهر برای ناهار به ما نان و پنیر دادند که البته فکر می‌کنم ساعت سه بعدازظهر یا چیزی در آن حدود بود. بعد یک پاسدار آمد گفت هر کس می‌‌خواهد برود توالت دستش را بلند کند. من دستم را بلند کردم و او من را برد توالت. وقتی برگشتم همه این بچه‌ها را برده بودند. صدای پایشان هنوز می‌آمد. زندانبان آنجا تا من را دید پرسید که اسمت چیست؟ من اسمم را گفتم. او بلند صدا کرد فلانی هم بیاید؟ او که بچه‌ها را می‌برد داد زد که نه، او بنشیند. من دوباره نشستم. مدتی گذشت دوباره بچه‌هایی را آوردند و بعد بردند به سمت چپ. بعد شروع کردند به خواندن اسم. نام و نام پدر …. و دوباره بردند. شاید حدود پنج-شش نفر بودیم که مانده بودیم. مدتی پس از اینکه سری دوم را بردند، دیدیم و فهمیدیم -از روی لباس آخوندی- که این هیأت مرگ دارند از همان شخصی که بچه‌ها را برده بودند برای اعدام، برمی‌گردند. ما پنج-شش نفر شده بودیم “مرتد ملی” و آنها بر اساس حکم اسلام شده بودند “مرتد فطری”. یکی از زندانیانی که به قسمت چپ آوردند سامان بود. سامان سیدکلام که هم‌سن من بود. متولد ۴۳ بود. او در سال ۶۰ با من زندان بود. یا مصیب، فامیلی‌اش الان یادم نیست.
یا مسعود پارتیا و شاهرخ علی‌کاهی اگر درست یادم باشد. اینها را الان یادم است و شاید یک نفر دیگر هم بود. ما را جمع کردند و بردند بالا در یک اتاقی انداختند. یکی دو ساعت بعد ناصریان آمد. در سلول را باز کرد. گفت نماز خواندید؟ ما گفتیم نه! ناصریان گفت همه آن رفقایتان که امروز آن پایین بودند کشتیم. همه‌شان را اعدام کردیم و شما هم اگر نماز نخوانید اعدامتان می‌کنیم. وقتی او این جملات را بر زبان آورد، یکی از بچه‌ها که مصیب بود و فکر می‌کنم بیماری صرع داشت، دچار تشنج شد و غش کرد و به زمین افتاد. او شروع کرد دست و پا زدن. به غیر از من و مسعود پارتیا، بقیه قبول کردند که نماز بخوانند. من و مسعود را انداختند در یک سلول دیگر. ما تا صبح بیدار ماندیم. نمی‌شد خوابید ….

دادستان در اینجا درخواست تنفس کرد اما رحمان درکشیده خواست تا روایتش را تمام کند. دادستان موافقت کرد و او گفت:

«صبح ناصریان آمد. مسعود باز هم قبول نکرد. او را بردند. من ولی قبول‌ کردم. البته خوشبختانه مسعود هم اعدام نشد.»

با این جملات، روایت رحمان درکشیده در این بخش به پایان رسید و دادگاه وارد ۱۵ دقیقه زمان تنفس شد.

پس از پایان مدت زمان تنفس، دادستان با اجازه قاضی توماس ساندر، بازپرسی از شاهد، رحمان درکشیده را از سر گرفت. کریستینا لیندهوف کارلسون درباره جزییات روایت رحمان درکشیده از او سوال کرد و از جمله پرسید که رحمان درکشیده، نیری و اشراقی را از کجا می‌شناخته است؟ این شاهد دادگاه حمید نوری در پاسخ گفت که این دو در آن زمان چهره‌های معروفی بوده‌اند و نام و عکسشان به عنوان قاضی و دادستان در روزنامه‌ها منتشر می‌شده است.

رحمان درکشیده سپس گفت اینکه فکر کرده ماجرای طرح نام مستعارش اقدامی از سوی حمید نوری بوده که ناصریان آن را انجام داده، احتمالا بعدا به ذهنش رسیده است چون در آن لحظه درگیر موقعیتی ناشناخته و در تلاش برای خارج شدن از آن بوده است:

«من بعدا وقتی اینها را گذاشتم کنار هم، فکر کردم که این باید کار حمید نوری بوده باشد. الان یادم نیست که این بعدا دقیقا چه زمانی بوده است اما احتمالا اولین وقتی بوده که من کمی آرامش پیدا کردم تا به این موضوع فکر کنم.»

دادستان: تا جایی که من فهمیدم، زندانیان یک پرونده‌ای داشته‌اند. فکر نمی‌کنید این ناصریان این اطلاعات مربوط به شما را از پرونده‌تان آورده باشد؟

رحمان درکشیده: ناصریان در زمان آدم‌ها دارد ۲۴ ساعته آدم می‌کشد؛ چطور به چنین کاری می‌رسد؟ او حتی اسم من را نمی‌داند. چطور‌ می‌تواند پرونده‌ام را خوانده باشد. یادمان باشد که این دومین بار است ناصریان من را می‌بیند.

دادستان: شما گفتید که حمید نوری را در زندان اوین دیدید. چه چیزی باعث می‌شود که شما او را به زندان گوهردشت هم مرتبط کنید.

رحمان درکشیده: خب اینها در همان دستگاه بودند. به هر حال زندانبان بودند با مسئولیت‌های گوناگون. یکی اسمش رئیس زندان است، یکی دادیار و دیگری نگهبان. مثال می‌زنم برای شما: داوود رحمانی که رئیس زندان قزل‌حصار بود، اولش در زندان اوین بود. که شکنجه‌های دوران رحمانی اصلا معروف است. فکر می‌کنم او چند ماه پیش مرد. به هر حال اینها زندانبان‌های زندان‌های تهران بودند و جایشان هر چند وقت یک بار عوض می‌شد. البته محکومین کرج هم در زندان‌های قزل‌حصار و گوهردشت بودند.

دادستان در واکنش به این اظهارات رحمان درکشیده گفت که متوجه منظور او نمی‌شود و این شاهد دادگاه حمید نوری توضیح بیشتری داد. او در ادامه درباره اینکه خودش از کجا متوجه حضور نوری در زندان گوهردشت شده است، گفت:

«این برمی‌گردد به آن ماجرایی که فهمیدم نامش هم عباسی است: بعد از اعدام‌ها بود. ملاقات‌ها قطع شده بود. یک روز به همه فرصت دادند با تلفن از بالا با خانواده‌هایشان که پایین زندان بودند، تلفنی صحبت کنند؛ ما ملی‌کش‌هایی که اعدام نشده بودیم. یا شهریور بود یا مهر ۶۷. بعد از اعدام‌ها بود به هر حال. شب که شد همه ما را با چشم‌بند کشیدند بیرون. اینجا حمید عباسی از تک تک افراد سوال کرد که مصاحبه می‌کنند یا نه؟ او همه جا خودش را لو می‌داد. به من که رسید گفت از اقوام و آشنایانتان کسی آنجا هست. من هم -گفتم که به عنوان زندانی همواره باید بگویی بی‌اطلاعی- جواب دادم که نه اما همین سوال را که کرد من فوری فهمیدم او کیست. خودم را زدم به بی‌خبری مطلق و گفتم که نه! از “اقوام” ما کسی اینجا نیست. گفت نه! از بچه‌های محلتان. گفتم که نه، من نمی‌شناسم. همیشه می‌خواست بداند من فهمیده‌ام او آنجاست یا نه. بعد این را بگویم که ما را جدا کردند. نصفی که قبول کردند مصاحبه کنند و نصفی که ما بودیم و قبول نکرده بودیم مصاحبه کنیم. بعد ما با هم با بچه‌ها صحبت کردیم و پرسیدیم که این کی بود و گفتند که حمید عباسی بود. اینجا من فهمیدم که اسم حمید نوری در زندان حمید عباسی است.»

دادستان: از کجا فهمیدید که او حمید نوری است؟

– باز تکرار می‌کنم. … در زندان… از تمام آن بچه‌های ملی‌کش فقط از من پرسید که آیا فامیلی هم در زندان دارم یا نه. خب یک نفر بود و همه می‌دانیم که بود. او از هیچ‌کس دیگری این سوال را نکرد. منطق چه می‌گوید؟ … من یک بار توضیح می‌دهم چون شاید اشتباهاتی در ترجمه است.

رحمان درکشیده سپس روایتش را از بیرون آوردن زندانیان برای مصاحبه تکرار کرد و گفت:

«من در پاسخ به سوال حمید نوری می‌توانستم بگویم که بله، از بچه محل‌های من، خود تو که حمید نوری هستی در زندانی. اما اگر این را می‌گفتم زندگی خودم را در خطر انداخته بودم.»

دادستان: شاید به نظر شما سوال احمقانه‌ای باشد اما چطور زندگیتان به خطر می‌افتاد؟

رحمان درکشیده در پاسخ به این سوال دادستان گفت:

«خب برای اینکه من می‌دانستم او اسم اصلی‌اش چیست، مسئولیتش در زندان چیست و …. خب اینها دوست نداشتند شناخته شوند. ضمنا او در زندان قدرت داشت و من هیچ. من که کاری نمی‌توانستم بکنم اما او همان کسی بود که برادر من را که نه سر پیاز بود نه ته پیاز، سه ماه انداخت انفرادی. همان کسی که به گفته خودش کمکش می‌کرد تا درس ریاضی را قبول بشود…. به این کمک می‌کرد و این سه ماه الکی او را زندان انداخت به این خاطر که با من مشکل داشت.

دادستان: آیا مورد دیگری هم بود که شما حمید نوری را دیده باشید و با او برخورد کرده باشید؟

– یک مورد دیگر هم فکر کنم باشد. … وقتی که ما هم مصاحبه را قبول کردیم -یعنی بقیه ملی‌کش‌ها از جمله من گروه گروه می‌بردند برای مصاحبه. یک سالن بزرگی بود و زندانیان را می‌آوردند که گویا بیشتر زندانیان بند جهاد بودند. آن روز که ما را بردند، نفر اول نادر نذر‌دار بود. او هم از بچه‌های دستگیر شده در سال ۵۹ بود. بعد از نادر نوبت من شد. بچه‌ها می‌گفتند مصاحبه‌ها را حمید عباسی می‌گیرد اما موقعی که من رفتم آنجا، یک کسی به نام رحمانی آنجا بود و او مصاحبه‌ها را می‌گرفت. بعد جالب بود که بعد از مصاحبه ما، به ما دو نفر گفتند که شما بروید. این اصلا نرمال نبود. همین که ما آمدیم بیرون از سال، من و نادر، با چشم‌بند بودیم دیگر؛ حمید عباسی (حمید نوری) آنجا ایستاده بود. او شروع کرد یکی دو دقیقه با ما صحبت کردن. بعد نگهبان ما را برد به سمت سلول و او هم رفت توی سالن چون من دیگر نبودم که ببینمش. هنوز فکر می‌کرد که من نشناخته‌ام او را. فکر می‌کنم این آخرین برخورد ما بود و چند روز بعد هم من آزاد شدم.

با پایان این بخش از روایت رحمان درکشیده، دادستان درباره جزییات این ماجرا سوالاتی از این شاهد پرسید و او در پاسخ از جمله گفت پیش از انجام مصاحبه به آنها برگه و سوالاتی داده شده تا به آنها جواب بدهند و خودشان را برای مصاحبه آماده کنند.

شهادت رحمان درکشیده، زندانی سیاسی دهه ۶۰ و جان به در برده از اعدام‌های سال ۶۷ در زندان گوهردشت در دادگاه رسیدگی به اتهامات حمید نوری از اینجا قابل شنیدن و تعقیب است:

رحمان درکشیده در ادامه شهادت خود در دادگاه حمید نوری گفت که صورت طبیعی ماجرا این بود که وقتی افراد را برای مصاحبه می‌برند، همه را با هم برگردانند -چنانکه همین کار را هم می‌کردند-، اما آن روز من و نادر را برگرداندند و بقیه را نگه داشتند. او سپس به سوال‌های بعدی دادستان در همین زمینه پاسخ داد. رحمان درکشیده گفت فردی که از او مصاحبه گرفته، خودش خودش را رحمانی معرفی کرده:

«او موهای صافی داشت. احتمالا چند سالی از من بزرگ‌تر بود. چاق که نه، اما این‌طور بگویم که لاغر نبود. صورتش گرد کامل نبود اما کمی گرد بود شاید….»

دادستان از روی روایت رحمان درکشیده پیش رفت و از او پرسید:

«با توجه به اینکه گفتید وقتی از سالن مصاحبه خارج شدید یکی-دو دقیقه با حمید عباسی صحبت کردید، آیا خاطرتان هست که چه گفته شد و چه شنیدید؟»

رحمان درکشیده در پاسخ گفت:

«نه… خاطرم نیست. هر چه بگویم می‌تواند متأثر از واقعیت نباشد.»

دادستان در ادامه همچنان به طرح سوال درباره آخرین بخش از گفته‌ها و شهادت رحمان درکشیده پرداخت و این زندانی سیاسی دهه ۶۰ به سوال‌‌های دادستان پاسخ داد.
او در ادامه شهادت خود گفت:

«… من در آن لحظه از روی صدای عباسی که دیگر برای من آشنا بود، متوجه شدم که او دارد با من حرف می‌زند اما اینکه الان بخواهم درباره ویژگی‌های صدای حمید عباسی (حمید نوری) صحبت کنم، این برای من میسر نیست.»

دادستان: دفعه قبل وقتی با شما صحبت کرده بود، آیا آن زمان صدای او را می‌شناختید؟

رحمان درکشیده: نه، نه، نمی‌شناختم. … فقط این را هم اضافه کنم آن کسی که شما را مصاحبه می‌کند پاسدار یا یک زندانبان معمولی نیست. از مسئولان زندان است.

دادستان در ادامه سوال‌های خود به طور مشخص بر شناسایی حمید عباسی (حمید نوری) از سوی رحمان درکشیده در زندان گوهردشت متمرکز شد و این شاهد به پرسش‌ها پاسخ داد.

دادستان سپس گفت که قصد دارد چند عکس و تصویر به شاهد نشان دهد. پس از رفع مشکلات فنی و نمایش عکس اول، دادستان از رحمان درکشیده پرسید:

«از شما در دادگاه ایران تریبونال شهادت گرفته شده. این شهادت به چه ترتیب گرفته شده؟ هم شفاهی و هم کتبی؟»

رحمان درکشیده: آنچه را ما آنجا گفتیم بعدا کتاب کردند. … من در لندن بودم به عنوان شاهد. فکر می‌کنم قبل از اینکه آنجا حاضر شویم یک متن کوتاهی هم به عنوان مشخصات داده بودیم.

دادستان: شما آنجا به وقایع ششم شهریور اشاره کرده‌اید اما بحث ناصریان نیست. فکر می‌کنید چرا نام ناصریان را نیاورده باشید؟

– شاید پیش نیامده … نمی‌دانم. اما من قبل‌تر از آن نام ناصریان را در نوشته‌هایم آورده‌ام. حتی هشت سال پیش در یک مقاله نام حمید عباسی را آورده‌ام و نوشته‌ام که نام او نوری بوده. ممکن است همیشه فرصت نشود که آدم همه چیز را بگوید. من ده‌ها سخنرانی و مقاله داشته‌ام و در بعضی از آنها نام کسانی آمده و نام کسانی نیامده است.

دادستان در ادامه درباره فردی به نام مصطفی فرهادی از شاهد سوال کرد و رحمان درکشیده در پاسخ گفت:

«او در زندان گوهردشت اعدام شد و داستان خیلی دردناکی دارد. مصطفی از بچه‌هایی بود که بعد از شنیدن خبر اعدام‌ها قبول کرده بود بگوید مسلمان است اما چون او از زمان شاه زندان بود و او را می‌شناختند، باز بردند و اعدامش کردند. این برمی‌گشت به همان مرتد فطری که گفتم. یعنی شما از یک خانواده‌ای بودی که مسلمان بودی، بعد مارکسیست شدی، حالا مسلمان هم بشوی دوباره، دیگر فایده ندارد و اعدامی. …»

دادستان: از کجا می‌دانید که او در زندان گوهردشت اعدام شد؟

– یکی از رفقای صمیمی او هادی بود که او در این مورد به من گفت.

دادستان: هادی این را از کجا می‌دانست؟

– اینها هر دو از بچه‌های راه کارگر بودند و ارتباطات خاص خودشان را داشتند.

دادستان: اما شما خودتان مصطفی فرهادی را در گوهردشت ندیدید؟

– نه! او در بند بچه‌های اوینی بود. البته ما سال ۶۵ ما هم در یک بند بودیم در اوین. تا فکر می‌کنم خرداد یا تیر ۶۶ که ما ملی‌کش‌ها را از آن بند بردند به بند چهار قدیم. بعد بقیه بچه‌ها را هم آوردند بند سه، تا اینکه چند ماه قبل از اعدام‌ها آوردندشان به زندان گوهردشت. بند اوینی‌ها آنجا معروف بود.

دادستان سپس درباره محمود قاضی از شاهد سوال کرد. رحمان درکشیده در پاسخ به سوال دادستان گفت:

«محمود قاضی بغل من نشسته بود. همه‌شان را بردند. آنها در دادگاه گفته بودند که مسلمان نیستند. فرقشان با من این بود که من گفتم پدرم هم مسلمان نبوده و من شدم مرتد ملی. … به نظر می‌آید که باید توضیح بیشتری بدهم. مثلا با بچه‌های اقلیت شناخت بیشتری از هم داشتیم که چه کسی کجا زندگی می‌کند و و و و …. همه این بچه‌هایی که اسمشان در لیست‌های جاهای گوناگون آمده؛ به عنوان کسانی که در تابستان ۶۷ اعدام شده‌اند از جمله در سایت خود‌ ما که نام محمود قاضی هم آنجا آمده … همه بچه‌هایی را که زنده مانده بودند، بعد از اعدام‌ها جمع کردند در بند هشت و اینها دیگر نبودند. و باز فراموش نکنیم که ناصریان همان شب آمد اتاق ما، در را باز کرد و گفت همه آنهایی که آن پایین دیدید اعدام کردیم. این چیزی بود که ناصریان گفت. آنهایی که پایین بودند، محمود بود، نبی بود، کیوان بود و خیلی‌های دیگر. و یک چیز شاید جالب دیگر بگویم: وقتی ما آزاد شدیم، همه با هم رابطه داشتیم. برای نمونه بعد از آزاد شدن من، ما سه عروسی داشتیم که خیلی از بچه‌های اقلیت که زنده مانده بودند و با ما بودند، در این عروسی‌ها بودند. مثلا گفتم مسعود پارتیا زنده ماند. او در عروسی من بود. آن بچه‌ها دیگر (منقلب می‌شود) ناپدید شده بودند … نبودند … رفته بودند…. خیلی از اینها را من البته خودم با خانواده‌هایشان دیدار کردم و در ارتباط بودیم. مثل اسدالله پنجه‌شاهی که رفتیم خانه مادر پنجه‌شاهی یک روز… (منقلب می‌شود) با چند تا از بچه‌های دیگر … خیلی از این بچه‌ها، خانواده‌هایشان را می‌شناختیم. در مورد محمود قاضی، من خودم خانواده او را نمی‌شناختم اما یکی از باجناق‌های من خیلی با آنها رفیق بود و می‌شناختشان. این باجناق من هم از کسانی بود که سال ۶۷ اعدام نشد و از زندان آزاد شد.»

دادستان در ادامه درباره کیوان مصطفوی از رحمان درکشیده سوال کرد و او درباره اعدام این زندانی در سال ۶۷ در زندان گوهردشت توضیح داد.

در ادامه این جلسه رسیدگی به اتهامات حمید نوری، دادستان از عباس رئیسی نام برد و گفت که این نام در اظهارات رحمان درکشیده در ایران تریبونال آمده است. درکشیده در پاسخ به این سوال دادستان که آیا می‌داند عباس رئیسی در کدام زندان اعدام شد، گفت:

«عباس رئیسی هم از بچه‌های ملی‌کش بود و در بند ملی‌کش‌ها. او هم در زندان گوهردشت اعدام شد. ما در اوین در بند چهار -بند ملی‌کش‌ها- با هم بودیم. … همه بچه‌های ملی‌کش را بعدا منتقل کردند به گوهردشت و بعد از اعدام‌ها، زنده مانده‌ها را آوردند به بند هشت و او هم دیگر نبود.»

نام دیگری که دادستان درباره او از رحمان درکشیده سوال کرد، منوچهر رضایی بود. درکشیده در پاسخ به دادستان گفت که او را خیلی خوب می‌شناخته:

«منوچهر مجاهد بود. ما از سال ۵۹ با هم در بند سه اوین بودیم. او در گوهردشت اعدام شد. او هم جزو ملی‌کش‌ها بود که آورده بودندش به گوهردشت. بر اساس اخباری که من شنیده‌ام و شواهد گواه صحت آنهاست، از تمام آن بچه‌هایی که ملی‌کش بودند و در گوهردشت بودند -ملی‌کش‌های مجاهد- فقط سامان رحیمی، از بچه‌های ۵۹ که متولد سال ۴۴ بود زنده ماند و بقیه اعدام شدند. این را هم بگویم که ما سامان را در زندان اصغر صدا می‌کردیم.»

دادستان در ادامه دو نام دیگر را با رحمان درکشیده در میان گذاشت که اولی صادق ریاحی بود. این شاهد دادگاه حمید نوری در پاسخ گفت:

«صادق و جعفر ریاحی دو برادر بودند. صادق در بند ملی‌کش‌ها بود. من خانواده‌شان را خیلی خوب می‌شناختم. … ما در اوین با هم بودیم. من بچه‌های جعفر را هم دیده‌ام که الان دیگر بزرگ شده‌اند. من در زندان گوهردشت آنها را ندیدم. ما‌ در زندان اوین با هم بودیم اما همان‌طور که گفتم خانواده‌شان را خیلی خوب می‌شناسم. همسر جعفر نامش فریده بود که چندی پیش بر اثر سکته قلبی فوت کرد در حالی که سن زیادی هم نداشت. یک برادر دیگر آنها، علی، سال ۶۰ یا ۶۱ اعدام شد ….»

به دنبال این پاسخ رحمان درکشیده، دادستان اعلام کرد که مایل است دادگاه به تنفس برای ناهار برود و بازپرسی از شاهد را در نوبت بعدازظهر از سر بگیرد اما قاضی توماس ساندر گفت که پاسخ شاهد به سوال آخر دادستان قانع‌کننده نبوده و پرسید که آیا او این مورد را در نوبتِ بعدازظهر دنبال خواهد کرد؟

دادستان گفت که متوجه شده است شاهد، رحمان درکشیده، صادق ریاحی را در زندان گوهردشت ندیده. رئیس دادگاه اما پرسید که خبر اعدام او چگونه به درکشیده رسیده است که او در پاسخ گفت:

«همان‌طور که گفتم گروه‌های مختلف ارتباطات خاص خودشان را در زندان و بیرون از زندان داشتند. البته گفتم همه کسی را که زنده مانده بودند جمع کردند در بند هشت؛ از جمله کسانی که اوینی بودند. این افراد موقع اعدام با کسانی که اعدام شده بودند هم‌بند بودند.»

به دنبال این پاسخ رحمان درکشیده، قاضی ساندر ختم جلسه در نوبت صبح را اعلام کرد. در نوبت بعد از ظهر نیز دادستان سوالاتش را از رحمان درکشیده از سر گرفت.

رحمان درکشیده:

«این نشریه کار، ارگان رسمی سازمان فدائیان اقلیت است، همان‌طور که می‌بینید شهریور ۹۲ یعنی ۸ سال پیش منتشر شده، یعنی همان مقطع اعدام‌ها که اتفاقا من چندین بار در این مقاله اسم حمید نوری را آورده‌ام، البته به پلیس مقالاتی دیگری هم دادم، از جمله مجله آرش که در فرانسه چاپ می‌شد و مدیر مسئولش پرویز قلیچ‌خانی بود.»

دادستان از رحمان درکشیده خواست درباره مقاله‌ای که در نشریه کار منتشر شده بیشتر توضیح بدهد. دادستان به بخش‌هایی از مقاله اشاره کرد که به اسم حمید عباسی (نوری) و ناصریان مطرح شده است، همچنین در باره «اوینی‌ها» از او سوال کرد و شاهد دادگاه گفت:

«من ابتدا در پرانتز اضافه بکنم در آن مجله آرش هم من بارها اسم حمید عباسی (نوری) را آورده‌ام… اما پاسخ به سوال دادستان، اوینی‌ها همان‌طور مه توضیح دادم بچه‌هایی بود که از اوین به گوهردشت آورده بودند و زمانی با هم هم‌بند بودیم در زندان اوین… توضیح داده بودم که اول ملی‌کش‍ها را با هم به بند ۴ می‌برند و بعد بقیه را به بند ۳ اوین بردند، بعد همه آنها را از اوین به گوهردشت می‌برند و در ادبیات بچه‌های زندان معروف شدند به اوینی‌ها… مجید ایوانی با من از آن زمانی که بند عمومی شد فکر کنم خرداد ۶۵ بود، در سال ۳ آموزشگاه و تقریبا بیشتر از یک سال با هم بودیم و از بچه‌های اقلیت بود و با آن اوینی‌ها با هم به گوهردشت آمدند، بعد همان‌طور که در بند ۸ وقتی ما را جمع کردند دیگر مجید نداشت… مجید موضع بسیار محکمی داشت در برابر رژیم و حتی در دوران بازجویی زیر شکنجه هرچقدر که شلاق خورده بود حاضر به دادن بازجویی نشده بود، موقع دستگری‌اش در سال ۶۴… او هم جزو اعدام‌ها بود…»

دادستان: این را چه کسی برای شما تعریف کرد؟

رحمان درکشیده: «بچه‌های اوینی، آنهایی که اعدام نشده بودند. مجید گفته بود به هیچ عنوان نمی‌پذیرد، همیشه و همه‌جا از دیدگاه‌های مارکسیستی‌اش دفاع می‌کرد.»

دادستان: از کجا می‌دانی؟

رحمان درکشیده: «مدتی که با هم بودیم، می‌دانم…»

دادستان: بعد گفتی عباسی تو را بیرون می‌برد و می‌پرسد آیا مصاحبه انجام می‌دهی، در مقاله گفتی که عباسی با همه یکی یکی صحبت کرده، کسانی که موافقت کردند ماندند و کسانی که موافقت نکردند به فرعی در طبقه پایین برده شدند، سپس نوشته‌ای حمید عباسی که بچه محل من بود همین سوالات را برای من تکرار کرد… من وقتی این‌ها می‌خوانم آیا در مورد یک مقطع صحبت می‌کنید یا دو مقطع مختلف؟

رحمان درکشیده:

«آن سه نفر زمانی در مردادماه بود آنجا که گفتم ما را از انفرادی به بند فرعی آورده بودند، ولی این صحبت حمید عباسی زمانی است که اعدام‌ها تمام شده و اواخر شهریور یا مهر است و آن موقع است که حمید نوری سوال وجواب می‌کند، مرداد ماه ناصریان است.»

دادستان تایید کرد که رحمان درکشیده درست می‌گویید و در ادامه پرسید آیا همه این سوال و جواب‌ها در یک مقطع انجام می‌شود و شاهد تایید کرد.

دادستان سپس در مورد زندانیان بند جهاد سوال کرد و رحمان درکشیده گفت شنیده بود که آنها زندانیان بند جهاد هستند:
«مصاحبه در زندان برای شکستن زندانی است، برای اینکه یک شکنجه روحی خیلی بدی است… الان ۳۰ سال از آن گذشته اما هنوز این خاطره تلخ در ذهن من مانده، وقتی که مجبور می‌کنند که خودت و عقیده‌ات را انکار کنید…»

دادستان گفت تنها یک سوال دیگر در در مورد مقاله دارد: گفتی حمید عباسی از ما سوال می‌پرسد و بعد داخل سالن می‌رود.. من این‌گونه برداشت کردم.

رحمان درکشیده:

«من از چیزهایی که نوشته‌ام صد در صد مطمئنم و هیچ شکی به آن ندارم، من یک زندانی‌ام با ۸ سال تجربه زندان، خیلی چیزها شما انجا یاد می‌گیرید.»

دادستان: شما از کجا می‌دانید که حمید عباسی به سالنی که مصاحبه‌ها انجام می‌شد برگشت؟

رحمان درکشیده: «من هرچه فکر می‌کنم برای چی باید می‌آمد آنجا می‌ایستاد؟»

دادستان: پس این یک استنتاج شماست؟

رحمان درکشیده:

«نتیجه‌گیری منطقی‌اش است، ضمنا من می‌دانم که خیلی از مصاحبه‌ها را حمید عباسی انجام می‌داد، بنابراین ایستاده بود من بروم بعد داخل شود و آگاهانه همیشه سعی می‌کرد من چهره‌اش را نبینم، برای اینکه خیلی از زندانی‌ها او را دیده بودند و چهره‌اش را می‌شناختند، ولی من همیشه با چشم‌بند بودم…»

دادستان: بعد اسم محسن رجب‌زاده را آوردید، در موردایشان چی می‌دانید؟

رحمان درکشیده:

«محسن از بچه‌های پنجاهی بود، تا فروردین ۶۱ با او بودم، ولی ما یک رابطه ویژه‌ای با هم داشتیم (رحمان درکشیده به شدت منقلب شد) خیلی با هم رفیق بودیم، من روز ۵ شهریور شنیدم که او را برای اعدام بردند از بند ۷ زندان گوهردشت.»

دادستان: خودت او را در گوهردشت دیدی؟

رحمان درکشیده: «بعد از فروردین ۶۱ هیچ‌وقت ندیدمش.»

دادستان: پس از کجا می‌دانید اعدام شد؟

رحمان درکشیده:

«یکی از همین خانواده‌ها که فرزندشان اعدام شد با خانواده محسن رجب‌زاده ارتباط داشتند و با هم در یک بند در زندان گوهردشت بودند و با خانواده آنها ارتباط داشتم.»

دادستان سپس در مورد جعفر و محمدعلی بهکیش سوال پرسید و رحمان درکشیده گفت هیچ‌وقت آنها را ندیده اما می‌داند در گوهردشت بودند و اعدام شدند و از طریق زندانیانی که هم‌بند آنها بودند از اعدام‌شان با خبر شده است. رحمان درکشیده گفت وقتی زندانیان بندهای مختلف پیش هم می‌رفتند اخبار را به هم می‌دادند.

«این‌ها که خیلی خانواده معروفی هستند، ۵ تا از اعضای خانواده‌شان توسط جمهوری اسلامی کشته شدند، از خانواده‌های معروف خاوران بودند، مادر بهکیش حتی فیلمی پر کرده بود که در شبکه‌های اجتماعی هست، اتفاقا در آن فیلم می‌گوید چرا جامعه جهانی نسبت به قتل فرزندانش بی‌تفاوت است؟»

دادستان: شما حمید نوری را امروز اینجا می‌بینی، آیا ایشان را از ان زمانی که همسایه ایشان بودی می‌شناسی؟

رحمان درکشیده: «بله گفتم که سه چهار خانه آن طرف‌تر بودند…»

دادستان: حمید نوری را همین الان می‌شناسید؟

رحمان درکشیده: «من اصلا نگاهش نکردم…»

دادستان: من از شما تقاضا می‌کنم او را ببینید…

رحمان درکشیده: «من عکسش را دیده‌ام کافی است.»

رئیس دادگاه گفت شما موظف هستید به سوالات دادستان پاسخ بدهید، و لطفا به او نگاه کنید.

رحمان درکشیده: «می‌دانید چقدر سخت است؟ کسی که طناب دار انداخته به گردن عزیزانتان؟»

رئیس دادگاه گفت این مشاهدات خود شما نیست، چیزهایی است که شنیده‌اید و

رحمان درکشیده: «بله او را می‌شناسم…»

دادستان: ایشان شبیه آن تصویری که در ذهن دارید است؟ چون آدم‌ها عوض می‌شوند؟

رحمان درکشیده: «بله من عکسش‌ را هم که دیدم همان است.»

سپس کنت لوییس، وکیل مشاور مجاهدین سوالات خود را مطرح کرد و پرسید: شما گفتی با تعدادی از ملی‌کش‌ها تا خرداد-تیر۶۷ با هم بودید، در اوین چگونه بود آیا مجاهدین و مارکسیست‌ها را جدا کرده بودند؟

رحمان درکشیده: «ابتدا تصحیح بکنم که بهمن ۶۶ بعد از اعتصاب غذای بند ملی‌کش‌ها به سلول انفرادی بردند، ولی در اوین همه با هم بودیم.»

کنت لوییس، وکیل مشاور: وقتی ملی‌کش‌ها به را گوهردشت آوردند با هم بودند؟

رحمان درکشیده: «نه در گوهردشت جدا کردند…»

کنت لوییس، وکیل مشاور: وقتی ملی‌کش‌ها به را گوهردشت آوردند با هم بودند؟ : بعد گفتی در یک راهرو در طبقه دوم بودی و با بند فرعی بالا ارتباط برقرار کردین، آیا درست فهمیدم آن ملی‌کش‌هایی که طبقه بالای شما بودند مجاهدین بودند؟ و تماس از طریق مورس بوده؟

رحمان درکشیده: بله

کنت لوییس، وکیل مشاور: شما توانستی بفهمی چند ملی‌کش مجاهدین در طبقه بالا بود؟

رحمان درکشیده: «دقیق نمی‌دانم بگوییم، ولی ۶۰ نفر حدودا…»

کنت لوییس، وکیل مشاور: اطلاعاتی گرفتید که برای آنها چه اتفاقی افتاد؟

رحمان درکشیده: «بر اساس شنیده‌های من فقط یک نفر از آنها زنده ماندند، همه اعدام شدند…»

کنت لوییس، وکیل مشاور: پس بحث تقریبا ۶۰ نفر ادم است که یک نفر از آنها زنده مانده،

رحمان درکشیده: «سامان رحیمی متولد ۱۳۴۴ که ما اصغر صدایش می‌کردیم.»

کنت لوییس، وکیل مشاور: آیا از دورانی که با مجاهدین هم بند بودی اصغر را می‌شناختی؟

رحمان درکشیده: بله

کنت لوییس، وکیل مشاور: او گفته بود همه را اعدام کردند؟

رحمان درکشیده: «سامان را مجبور کرده بودند مصاحبه کند و بعد بر اساس خبرهایی که به ما رسیده بود همه بچه‌ها را اعدام کردند.»

کنت لوییس، وکیل مشاور: می‌خوام سوالاتی در مورد سال ۱۳۵۹ از شما بپرسم، شما گفتید آذرماه ۱۳۵۹ دستگیر شدید؟

رحمان درکشیده: بله، ۲۶ آذر ۱۳۵۹

کنت لوییس: قبل از آن در خانه خودت زندگی می‌کردی؟

رحمان درکشیده: بله

کنت لوییس، وکیل مشاور: به خاطر داری سال ۵۹ حمید نوری را دیده باشی؟

رحمان درکشیده: «سه تا خانه آن‌طرف بود… آن زمان به همچنین چیزی فکر نمی‌کردیم ولی معلومه که دیدمش…»

کنت لوییس، وکیل مشاور: شما از کسی به نام ماشالا صحبت کردید که در اوین کار می‌کرد، ماشالا را در محل زندگی‌تان می‌دیدید؟

رحمان درکشیده: «اینکه ماشالا در زندان اوین بود نمی‌دانم، من داداشم که با حمید نوری همکلاس بود، گفته بود حمید نوری رفته اوین آنجا مشغول شده و ماشلا او را برده به اوین. این توضیح را هم بدهم در ایران وقتی دیپلم می‌گیرید یا باید بروید به دانشگاه یا سربازی…»

کنت لوییس در ادامه سوالات بیشتری در مورد دیدار با حمید نوری در سال ۵۹ از رحمان درکشیده پرسید و او هم توضیحاتی داد از جمله اینکه هیچ‌گاه نوری را در لباس سربازی ندیده است. کنت لوییس پرسید پس اگر او به استخدام اوین در آمده باشد قاعدتا به سربازی نرفته است و رحمان درکشیده تایید کرد. این بخش از صحبت‌های رحمان درکشیده روایت و دفاعیات حمید نوری را به چالش می‌کشد، زیرا حمید نوری گفته بود در سال ۵۹ به سربازی رفته و بعد سربازی در سال ۱۳۶۱ به استخدام قوه قضائیه در زندان درآمده است.

پس از سوالات کنت لوییس، یوران یارمارلشون دیگر وکیل مشاور سوال پرسید. او پرسید: سوالم این است دوستان شما از کجا می‌دانستند این فرد حمید عباسی است؟

رحمان درکشیده: «خیلی‌ها او را دیده بودند و می‌دانستند، در گوهردشت می‌دانستند و چیز پنهانی نبود.»

وکیل مشاور: وقتی با شما مصاحبه می‌کنند چشم‌بند چگونه بود؟

رحمان درکشیده: «داخل سالن کسی چشم‌بند ندارد.»

وکیل مشاور: آیا عکسی از حمید عباسی دیدید وقتی دستگیر شد؟

رحمان درکشیده: بله

وکیل مشاور: عکس العمل‌ات چه بود وقتی این عکس را نشان دادند؟

رحمان درکشیده: «مثل الان بود که من را مجبور کردند نگاهش کنم، خب سخت است نگاه کردن به او… امیدوارم قاضی متوجه شده باشد وقتی من نگاهش کردم چه ادایی در آورد…»

وکیل مشاور: ولی به خاطر داری وقتی آن عکس را دیدی عکس‌العملت چه بود؟ چه احساسی داشتی؟

رحمان درکشیده: «فکر کنم یک خورده حالم خوب نبود…»

بن کسلبری، دیگر وکیل مشاوری بود که سوال پرسید: برادرت چقدر از شما بزرگ‌تر است؟

رحمان درکشیده: «برادرم کمتر از ۴ سال از من بزرگتر است، ۳ سال و ۷ ماه… داداشم مدرسه‌ای ۳ سال از من بزرگ‌تر بود چون شناسنامه‌اش نیمه دوم سال بود.»

سپس نوبت به سوالات وکیلان مدافع حمید نوری رسید. دانیل مارکوس خودش را معرفی کرد و پرسید: شما طبق تقویم ایرانی کمی بیشتر از ۸ سال در زندان بودی، خودت گفتی ۸ سال و دو ماه، شما دفعات مختلف در اوین و گوهردشت دوران زندان را سپری کردی… عکس‌هایی می‌خواهم نشان بدهم جزو ادله دادستان است در پیوست ۳۰، شما در این دادگاه مقداری به این عکس‌ها نگاه کردید، در این عکس آیا کسی را به یاد دارید؟

رحمان درکشیده: نه!

وکیل مدافع حمید نوری عکس دیگری را به نمایش گذاشت و رحمان درکشیده گفت در این عکس هم کسی را نمی‌شناسد. سپس وکیل مدافع نوری عکس دیگری به نمایش گذاشت که ۸ نفر در تصویر بودند و رحمان درکشیده گفت احتمالا نفر دوم ایستاده را می‌شناسد اما مطمئن نیست و در نهایت گفت که نمی‌شناسد.

وکیل مدافع حمید نوری: در مورد مرداد و شهریور ۱۳۶۷ کتاب‌های خوانده‌اید؟

رحمان درکشیده: البته من ربطش را به موضوع نمی‌دانم چی، ولی من هر کتابی که دوست داشته باشم می‌خوانم، از جمله خاطرات زندان و مقالاتی که در مثلا آرش چاپ شده و تا جایی که وقت داشتم می‌خوانم.

وکیل حمید نوری: خاطرات ایرج مصداقی را خواندی؟

رحمان درکشیده: آن را در خانه دارم ولی از اول تا آخر نخواندم.

وکیل حمید نوری گفت: من شما را زیر سوال نمی‌برم فقط می‌خواهم ببینم چه کتاب‌هایی خواندی. غیر از کتاب ایرج مصداقی چه کتابی خواندی؟

رحمان درکشیده: کتاب ایرج مصداقی را دارم، گفتم نخواندم، ولی کتاب شهرنوش پارسی‌پور، کتاب دکتر غفاری و مهدی اصلانی و… را خوانده‌ام.

وکیل حمید نوری: پس گفتی کتاب مصداقی را داری ولی نخواندی؟

رحمان درکشیده: یادم نمی‌آید کامل خوانده باشم ممکن است بخش‌هایی را خوانده باشم.

وکیل مدافع حمید نوری پس از این جواب خواست به بازجویی پلیس ارجاع بدهد و اجازه خواست تا آن را از رو بخواند. وکیل مدافع حمید نوری گفت در بازجویی پلیس سوال شده چه کتاب‌هایی درباره کشتار دسته‌جمعی ۶۷ گوهردشت خوانده‌اید و رحمان درکشیده در پاسخ به پلیس گفته که ایرج مصداقی یکی از نویسنده‌هایی است که در این باره کتاب نوشته و او در پاسخ به وکیل مدافع حمید نوری گفت:

«جهت اطلاع‌تان، من متن سوئدی را در گوگل ترجمه کردم از سوئدی به هلندی و از سوئدی به فارسی، اتفاقا دیدم که در آنجا این‌گونه آمده که کتاب ایرج مصداقی را خوانده‌ام و چند جا هم نقطه گذاشته که مشخص نیست، بعد شما شروع کردی به سوال پرسیدن که چه کتاب‌هایی خواندی من دقیقا فهمیدم چی می‌خواستید بگویید، آنجا حتما اشکالی در ترجمه و مفاهیم آمده… من قرار نیست اینجا دروغ بگویم. خیلی ساده می‌توانستم بگویم خواندم، ولی نخواندم…»

وکیل مدافع حمید نوری: پس شما اشتباه کردی؟

رحمان درکشیده: «هرچی بوده اشتباه ترجمه شده یا خوب مفهوم را نرسانده‌اند… من از وقتی از زندان آمده‌ام کارم خواندن است و با مترجم‌های زیادی کار کرده‌ام، این اشتباهات می‌تواند پیش بیاید و هیچ تغییری در نقش نوری در کشتار ۶۷ کم نمی‌کند.»

وکیل مدافع حمید نوری: پس گفتید که قبل از اینکه بیاید اینجا متن بازپرسی خودتان را خوانده‌اید؟

رحمان درکشیده: «بله اما اگر تجربه داشته باشید می‌دانید گوگل زیاد خوب ترجمه نمی‌کند، اما تصویری در ذهن شما ایجاد می‌کند.»

وکیل مدافع حمید نوری: شما جریان دادرسی را گوش کردید؟

رحمان درکشیده:

«این هم فکر نمی‌کنم به نقش حمید نوری در کشتار زندانیان سیاسی ربطی داشته باشد… (وکیل نوری وسط حرف شاهد آمد …) من صحبتم تمام نشده بود که شما وسط حرفم آمدید، اما با حفظ موضع جواب می‌دهم، ما تلویزیونی داریم به اسم تلویزیون دمکراسی شورایی و هر هفته یک برنامه در مورد همین دادگاه داریم و در این برنامه رفیق عزیزم مرسده قائدی ار فعالین دیده‌بان ایران گزارشی هفتگی از روند دادگاه ارائه می‌کند، این یک نمونه است، اما خود دادگاه‌ها را متاسفانه من به خاطر شغلم نمی‌توانم خوب گوش کنم. اصلا گوش نمی‌دادم تا زمانی که نوبت حمید نوری شد و یکی از دوستانم یک فایل کمتر از یک ساعت از صحبت‌های حمید نوری فرستاد که در مورد منم صحبت کرده بود، بعد از آن زمان برایم جالب شد به خصوص به دلیل تناقضی که حمید نوری در بازجویی‌ها داشت با چیزی که در دادگاه گفته…»

وکیل نوری: شما بازپرسی حمید نوری را خواندید؟

رحمان درکشیده: «بخشی که در مورد من بود را خواندم…»

وکیل مدافع حمید نوری سپس در مورد ناصریان (قاضی مقیسه) از رحمان درکشیده سوال پرسید و شاهد توضیح داد که ناصریان شخصا به او نگفته که چه سمتی دارد اما از رفتارش مشخص بود که نفر اول زندان است. رحمان درکشیده دادگاه که مسائل اصلی همیشه دست ناصریان بود. وکیل مدافع حمید نوری سپس گفت که به یاد داری در بازجویی پلیس در مورد ناصریان چه گفته‌ای و رحمان درکشیده گفت الان هم همین را گفته‌ام که نظر می‌رسید رئیس زندان باشد.
رحمان درکشیده سپس توضیح داد بر اساس چند ماهی که در زندان گوهردشت بوده بعد ناصریان، این حمید عباسی (نوری) بوده که مهم‌ترین فرد داخل زندان بوده است.

وکیل مدافع حمید نوری سپس در مورد «ماشالا» سوال پرسید: آیا ماشالا در همان محله‌ای زندگی می‌کرد که شما بودید؟

رحمان درکشیده: «امکانش هست… ولی ممکن از بچه‌های بالای محل باشد و من فقط یک بار او را دیدم، از این قیافه‌های حزب‌اللهی که ریش می‌گذارند.»

وکیل مدافع حمید نوری در مورد «ماشالا» به بازجویی رحمان درکشیده در اوین ارجاع داد و بخش‌هایی از آن را خواند که متعقد بود با مسائلی که امروز در دادگاه تناقض داد و شاهد گفت ممکن است «احتمالا» در صحبت‌های او حذف شده باشد.

وکیل مدافع حمید نوری: طبق گفته شده حمید نوری قبل از دستگیری شما در آذر ۵۹ در زندان اوین شروع به کار کرده، چند مدت قبل از دستگیری شما نوری شروع به کار کرد؟

رحمان درکشیده: «نمی‌توانم دقیقا بگویم… شاید بعد از گرفتن دیپلم در سال ۵۹، اما من قبل از دستگیری این را شنیده بود.»

وکیل مدافع حمید نوری سپس سوالاتی در مورد ملاقات با حمید نوری، چشم‌بند و صدای او در دادیاری پرسید و رحمان درکشیده به آنها پاسخ داد. رحمان درکشیده همچنین به وکیل مدافع خاطرنشان کرد که با برادر حمید نوری دوست بوده است نه با خود او و تاکید کرد تمرکز او زمانی که با نوری مواجهه شد بر روی صحبت‌هایش بود و نه تُن صدایش.

وکیل مدافع حمید نوری: آیا او دادیار بود یا در دادیاری کار می‌کرد؟ اگر نمی‌دانید بگویید نمی‌دانید، نمی‌دانم هم خودش جواب است!

رحمان درکشیده: «شما به جای من جواب ندهید، کسی که در دادیاری بود روشن است، حالا ممکن است دادیار اصلی نباشد، دستیار باشد…»

وکیل مدافع حمید نوری سپس سوالاتی در مورد هیأت مرگ و اتاق دادگاه پرسید و رحمان درکشیده هم توضیحاتی داد از جمله درباره اعضای هیأت مرگ و گفت که اندازه دقیق اتاق هیأت مرگ را نمی‌داند.

وکیل مدافع حمید نوری: چه زمانی مشخص شد اسم اصلی شما چیست؟

رحمان درکشیده:

«آن تواب گفته بود ولی من قبول نکردم، ملاقات‌ها هم قطع شده بود… یک روز پاسدار بند آمد و من را صدا کرد و گفت اسم‌ت را اشتباه گفتی اسمت رحمان فرخزاد است، فرخزاد اسم داماد ما بود –شوهر خواهرء به هر حال من چندین ماه قبول نکردم، ولی ملاقات چون قطع شده بود مدتی قبل از اینکه بند عمومی شود اسم واقعی خودم را به آنها دادم. احتمالا اوایل سال ۶۵ باید باشد…»

سپس وکیل مدافع حمید نوری عکس دیگری را در دادگاه به نمایش گذاشت و گفت ایم گفته‌های شما در ایران تریبونال است که در مورد دادگاه ششم شهریور صحبت کرده است: اینجا داخل شدن ناصریان را بیان نکرده‌اید و نگفته‌اید که قبلا در مورد اسم‌تان دروغ گفته‌اید، شما توضیح دادید چرا در ایران تریبونال اسم ناصریان را نگفتید، اما گفتید قبل از اینکه شفاها شهادت بدهید یک متن کتبی هم برای آنها فرستاده‌اید، ما به ایران تریبونال نگاه کردیم و دیدم شهادت‌هایی که در لندن داده شده برخ ۱۸ تا ۲۸ برج ۶ سال ۲۰۱۲ بوده باشد، آیا یادتان هست در این تاریخ آنجا شهادت داده باشید؟

رحمان درکشیده: «دقیق یادم نیست… اما چیزهایی است که ثبت شده.»

وکیل مدافع حمید نوری سپس گفت مقاله رحمان درکشیده در نشریه کار بعد از ایران تریبونال منتشر شده است: در گزارش ایران تریبونال اسم حمید نوری وجود دارد، آیا مطلع بودین که در آن گزارش اسم حمید نوری امده است؟

رحمان درکشیده: «من فقط حرف‌های خودم یادم است، نرفتم کتاب‌های آنها را بخوانم… مهم این است من ۸ سال قبل از دستگیری حمید نوری در نشریات مختلف مثل کار و آرش نوشتم که حمید عباسی، حمید نوری است.»

وکیل مدافع حمید نوری: شما دوستی در سوئد به اسم بابک دارید؟

رحمان درکشیده: «بابک عماد که یکی از فعالین ایران تریبونال است…»

وکیل مدافع حمید نوری: پس شما شخصی به نام بابک عماد می‌شناید که در ایران تریبونال فعال بوده؟

رحمان درکشیده: بله

وکیل مدافع حمید نوری: از لحاظ زمانی کی این مصاحبه در گوهردشت انجام شد؟

رحمان درکشیده: بهمن ماه سال ۶۷

وکیل مدافع حمید نوری: شما اسم کوچک رحمانی را نگفتید؟

رحمان درکشیده: «فکر می‌کنم حمید رحمانی است، این‌گونه در ذهنم است…»

وکیل مدافع حمید نوری: حالا در آن سالن هستید، وقتی وارد شدید رحمانی از قبل نشسته بود یا وارد بود؟

رحمان درکشیده: نشسته بود…

وکیل مدافع حمید نوری: بعد شما دومین شخصی بوددید که مصاحبه شدید؟

رحمان درکشیده: بله

وکیل مدافع حمید نوری: شخص اول کی بود؟

رحمان درکشیده: «نادر و او هم مصاحبه‌اش با همین رحمانی بود و بعد ما را بیرون آوردند.»

وکیل مدافع حمید نوری: پس شما وقتی نادر مصاحبه می‌شد شما نگاه می‌کردید و می‌دیدید؟

رحمان درکشیده: «بله چشم‌بند نداشتم اگر منظور این است.»

وکیل مدافع حمید نوری: آیا شما مصاحبه دیگری دیدید؟

رحمان درکشیده: من قبلا این‌ها را توضیح دادم…

رئیس دادگاه به رحمان درکشیده گفت ما توضیحات شما را شنیده‌ام و فقط با آره یا نه پاسخ وکیل مدافع را بدهید و شاهد گفت او و نادر مصاحبه شدند و سپس بیرون رفتند.

وکیل مدافع حمید نوری: پیش شرط آزادی انجام مصاحبه بود؟

رحمان درکشیده: «بله، خودتان را انکار بکنید.»

وکیل مدافع حمید نوری: بعد از مصاحبه آزاد شدید؟

رحمان درکشیده: «بله، ولی دقیقا نمی‌دانم چند وقت بعد، پدرم وثیقه آورد و یک نفر دیگر ضمانت کرد…»

وکیل مدافع حمید نوری: زمانی که می‌خواستند شما را آزاد کنند آیا با حمید نوری برخوردی نداشتید؟

رحمان درکشیده: نه

سپس وکیل مدافع حمید نوری گفت فعلا سوالی ندارد و قصد دارد با موکش صحبت کند. صدای حمید نوری هنگام خروج از اتاق دادگاه شنیده می‌شد که می‌گفت من خیلی حرف دارم.

وکیلان مدافع حمید نوری بعد از مشورت اعلام کردند چون رحمان درکشیده باید با پرواز به هلند برگردد و سوالات بیشتری دارند، ادامه جلسه را ترجیح می‌دهند به روز ۱۰ فوریه منتقل کنند و به صورت تلفنی انجام خواهند داد. یا این صحبت‌های جلسه دادگاه به پایان رسید و رئیس دادگاه از رحمان درکشیده تشکر و گفت آیا به دلیل حضور در دادگاه وجه طلب داد و شاهد گفت هیچ وجهی طلب نمی‌کند و از دادگاه تشکر کرد.

جلسه بعدی دادگاه حمید نوری یکم فوریه برگزار خواهد شد.