آثار ادبی و سینمایی‌ برجسته‌ای که همه‌گیری و عالم‌گیری (اپیدیمی و پاندمی) در محور روایت آنها قرار دارد کم نیستند.   طاعون (۱۹۴۷) آلبر کامو،  مرگ در ونیز (۱۹۱۲) توماس مان، نمسیس (۲۰۱۰) فیلیپ راث احتمالا مشهورترین نمونه‌ها هستند. و به این فهرست می‌توان طاعون زدگان (۱۹۷۷)، متن ناتمام مارسال پانیول، قرنطینه (۱۹۹۵) ژان ماری گوستاو لو کلزیو  و در یک دنیای عالی (۲۰۰۹)  لورا کاسیچکه را نیز اضافه کرد. 

جهان فرهنگی و سیاسی هر یک از این آثار با یکدیگر متفاوت است. هر کدام پیش‌فرض‌های اجتماعی و نگرش‌های اخلاقی خاص خود را دارند. و البته قهرمان‌های آنها، مثلا برنار ریو در «طاعون» و جیم در «۲۸ روز بعد»، هرکدام به شیوه‌ای خاص با بیماری و همه‌گیری مواجهه می‌شوند. 

ادبیات و به طور کلی‌تر هنر چه نمونه‌ها و الگوهایی را در مورد مواجهه‌‌ با همه‌گیری پیش‌روی ما می‌گذارد؟ واکنش قهرمانان آثار کامو، توماس مان و .. به همه‌گیری چیست؟ در خود فرورفتگی فردگردایانه یا گشودگی جمع‌گرایانه؟ انفعال یا مبارزه؟ 

مواجهه قهرمانانه در «طاعون» آلبر کامو (۱۹۴۷)  

طاعون در حال بلعیدن شهر وهران در الجرایز است و خوش به حال این شهر که دکتری شجاع و وفادار به نام برنار ریو وجود دارد. او قهرمان «اینجا و اکنون» بحران است.

طاعون نوشته آلبر کامو

می‌گوید: «نمی‌دانم برایم چه پیش خواهد آمد، یا پس از پایان این ماجراها چه رخ خواهد داد. در این لحظه تنها چیزی که می‌دانم این است؛ مردم بیمارند و به درمان نیاز دارند.» او سازمان دهنده تلاش‌های بهداشت و درمان است و حتی تلاش می‌کند واکسنی برای بیماری درست کند.  موتور محرکه او در تمام تلاش‌ها اومانیستی عمیق است. 

او درعین حال اولین کسی است که بیماری هولناکی که شهر را در برگرفته «طاعون» می‌نامند؛ در واقع  او نخستین کسی است که از پیله وهم خارج می‌شود و جرات خیره شدن به واقعیت را دارد. 

برای کامو، طاعون استعاره‌ای از ظهور نازیسم است و دکتر ریو مظهر مقاومت. 

برنار می‌داند که «پیروزی‌ها همواره موقتی خواهند بود»، اما به قول او، « این دلیلی برای دست کشیدن از مبارزه نیست.»

مواجهه دیگرخواهانه در «۲۸ روز بعد» دنی بویل (۲۰۰۲)

ویروسی مرموز و خطرناک به نام خشم از آزمایشگاهی بیرون می‌جهد و سرتاسر بریتانیا را در می‌نورد، ویروسی که آدمها را  بدل به چیزی شبیه به زامبی می‌کند. ۲۸ روز بعد، جیم، جوانی لندنی، در بیمارستانی از کما بیدار می‌شود و با شهری متروک و شبح‌گون مواجهه می‌شود. از همان اول، قطب‌نمای عمل و رفتار جیم نوع‌دستی و کمک به دیگری است. 

کمک و مراقبت از دیگران محور اخلاقی فیلم دنی بویل را تشکیل می‌دهد. جیم هرکاری که از دستش برمی‌آید برای نجات دیگر بازماندگان انجام می‌دهد. او دو زن را از چنگ تعدادی متجاوز نظامی می‌رهاند. 

جیم دنبال نجات بشریت نیست،  بلکه در پی حفظ باقی‌مانده بشریت در خودش است. او نمی‌خواهد همه آدمها را نجات دهد، بلکه تلاش می‌کند خودش همچنان، در میان زامبی‌های پیدا و پنهان شهر، آدم باقی بماند. 

گریز گوشه‌گیرانه در «سوارکار روی پشت‌بام» ژان ژینیو (۱۹۵۱)

پوستر فیلم مرگ در ونیز

ماجرای آنژلو پاردی در «سوارکار روی پشت‌بام» داستان یک روح تنها و سرکش است که در مرزها و در حاشیه‌ها پرسه می‌زند. او یک افسر سواره ایتالیایی انقلابی و فراری است در حال گذر از منطقه پروانس فرانسه، درست وقتی که وبا در آنجا همه‌گیر شده است.

آنژلو متهم به آلوده کردن چشمه‌ها و درنتیجه تحت تعقیب است. او به پشت‌بام‌ها پناه می‌برد و برای تهیه نواله ناگزیر به خانه‌های خالی سرک می‌کشد. برای بقا، او خود را در حاشیه جهان و ساکنانش قرار می‌دهد. تن به هیچ اقتداری نمی‌دهد، از قرنطینه و رگبار سربازها جان به در می‌برد و مقدم بر هیچ چیز دیگری، اصل را بقای خویش می‌گذارد. گاهی بهتری کاری آدم می‌تواند بکند نجات خویش و صرفاً خویش است.

تسلیم در «مرگ در ونیز» لوکینو ویسکونتی (۱۹۷۱)

فیلم ویسکونتی اقتباسی از داستان مشهور توماس مان.

گوستاو فون اشنباخ (نویسنده در رمان و آهنگساز در فیلم) برای استراحت و با انگیزه بازیابی سلامت به ونیز سفر می‌کند؛ و در آنجا شیفته زیبایی خیره کننده یک پسر نوجوان لهستانی می‌شود. افسون پسر نوجوانان جان آهنگساز را تسخیر می‌کند اما او جرأت نزدیک شدن به او را ندارد و این همزمان می‌شود با شیوع مرگ‌بار وبا در شهر. 

گوستاو حاضر نیست شهر وبازاده را ترک کند و ترجیح می‌دهد از عشق و البته از وبا لبریز شود. فیلم در عین حال رساله‌ای در مورد زمان  و مکان و منطق آستانه و مجاورت غایی (تا حد نابودی) است.

مواجهه تهاجمی در «چیز» جان کارپنتر (۱۹۸۲)

کارکنان پایگاه تحقیقاتی آمریکایی در قطب جنوب، با چیز یا موجودی فرازمینی روبرو می‌شوند که به شکلی انگل‌مانند بدن موجودات زنده دیگر را آلوده می‌کند و در آن پنهان می‌شود و البته زمانی که لو می‌رود، بدن قربانیان خود را مسخ می‌کند و به هیولاهایی ترسناک  تغییر شکل می‌دهد.

«من می‌دانم که انسان هستم، برخی از شما نیز هنوز انسان هستید، این چیز خودش را به ما نشان نمی‌دهد و در ما پنهان می‌شود و ما را تقلید می‌کند» این سخن مک‌ریدی، خلبان هلیکوپتر پایگاه است که رویکردش علیه  این حمله ویروسی تهاجمی و  رادیکال است. او همه را حبس می‌کند تا آزمایش خون بدهند و افراد آلوده شناسایی شوند.  

برای بقا، او در پی کشتن مطلق ویروس و همه میزبانان آن است. برای این هدف، هر چیز ی به شکل بالقوه صرفاً «خسارت جانبی» است. مهم نیستند جان‌هایی که گرفته می‌شوند و به هر قیمتی «چیز» باید از بین برود.