شصت‌وششمین جلسه دادگاه رسیدگی به اتهام‌های حمید نوری در سالن ۳۷ دادگاه بدوی استکهلم روز سه‌شنبه ۱۵ فوریه/۲۶ بهمن برگزار شد. این جلسه که به شهادت سید جلال‌الدین سعیدی اختصاص داشت از حدود ساعت ۹ به وقت محلی آغاز شد.

در شروع جلسه، قاضی توماس ساندر، رئیس دادگاه به بیان صحبت‌های مقدماتی پرداخت. او سپس ضمن خوشامدگویی به شاهد روند دادرسی و بازپرسی از او را توضیح داد. پس از این توضیحات، رئیس دادگاه از شاهد، جلال‌الدین سعیدی، خواست تا قسم شهادت یاد کند و او چنین کرد.

پس از قسم شهادت و توضیح قاضی درباره وجه حقوقی و کیفری آن، این شاهد دادگاه حمید نوری از توماس ساندر خواست تا او را جلال صدا کنند. او گفت که سید برایش یک لقب است که استفاده نمی‌شود و خودش هم به جلال عادت دارد. قاضی ضمن تشکر از شاهد، باز هم درباره روند دادرسی به او توضیح داد و از او خواست که اولویت را به بیان دیده‌هایش بدهد. پس از پایان این توضیحات، قاضی ساندر با اعلام آغاز ضبط صدا‌ و تصویر از دادستان خواست تا بازپرسی از جلال سعیدی را آغاز کند.

دادستان، هانا لمون، ضمن معرفی خود به عنوان اولین سوال از شاهد خواست تا درباره زمان و دلیل دستگیر شدنش‌ در ایران در دهه ۶۰ توضیح دهد. جلال سعیدی در پاسخ به سوال‌های دادستان گفت:

«خانواده من و من از زمان شاه فعال سیاسی بودیم و از زمان شاه هم زندان بودیم؛ من و برادرهایم فعال بودیم و فعالیت‌هایمان پس از انقلاب هم در دل ایده‌ها و گروه‌های چپ ادامه داشت. من عضو سازمان کارگران انقلابی ایران- راه کارگر بودم. این سازمان یک تشکیلات مارکسیستی بود. من روز چهارم اسفند سال ۱۳۶۲ دستگیر شدم. بعد از یک سال به من اعلام کردند که حکم شما اعدام است اما به خاطر قطع رابطه‌ای که من به دروغ گفته بودم و به دلیل همزمانی‌اش با برکناری اسدالله لاجوردی و تغییرات در زندان‌ها در سال ۶۳، برخی از احکام اعدام لغو شد و به این دلیل من هم به ۱۵ سال زندان محکوم شدم.… مارکسیست‌ها و اصولا هر کسی که مخالف جمهوری اسلامی بود اجازه فعالیت نداشت و جایش یا زندان بود یا مرگ. من هم که مخالف جمهوری اسلامی بودم همین سرنوشت را داشتم. من در دوران زندان اول در انفرادی ۳۳۵ بودم که مال یک زندان ارتش بود. جایی بود که خسرو گلسرخی، نصیری، دانشیان و حتی هویدا را از آنجا برای اعدام بردند. من ۱۰ ماه آنجا بودم و بعد از ۱۰ ماه به زندان قزل‌حصار منتقل شدم و بعد از دو سال هم در سال ۶۵ به زندان گوهردشت. آخر ۶۷ هم مدت کوتاهی به زندان اوین [منتقل شدم]. من روز چهار اسفند سال ۶۷ آزاد شدم. این تاریخ یادم است چون که روز دستگیری من، پنج‌شنبه چهارم اسفند ۶۲ بود و روز آزادی‌ام هم پنج‌شنبه چهار اسفند ۶۷. یک اتفاق این‌چنینی بود و این‌طور یادم ماند.… دلیل آزادی پیش از موعد من که ۱۵ سال حکم داشتم این بود که بعد از کشتار کمونیست‌ها و حذف آنها، تعدادی که زنده مانده بودند؛ حدود ۳۰۰ نفر را در یک اقدام نمایشی به خیابان آوردند و همه ما را با هم آزاد کردند. شاید برای آن کشتار مهیب پنج هزار نفری، برای پوشاندن و مخفی کردنش می‌خواستند یک کار تبلیغاتی در سطح داخلی و بین‌المللی بکنند.»

دادستان در ادامه سوالات خود از جلال سعیدی خواست تا درباره زمان حضورش در زندان گوهردشت و انتقال از آن توضیح دهد و سعیدی در پاسخ گفت:

«من تا بهمن ماه سال ۶۷ در زندان گوهردشت بودم؛ در بندهای متفاوت این زندان. در سال ۶۷، آخرین بندی را که بودم یادم نیست اما در زمان اعدام‌ها بند پنج بودم. یادم نیست کی من را بردند به بند پنج اما مرداد و شهریور ۶۷ در بند پنج بودم. ما حدود ۱۰۰ زندانی بودیم در این بند. اینجا همه چپ بودند اما بند پنج استثنا بندی بود که در شهریور ۶۷ کسی از آن اعدام نشد.…»

دادستان در ادامه درباره مدیریت زندان گوهردشت از جلال سعیدی سوال کرد و این شاهد دادگاه حمید نوری در پاسخ گفت:

«روز اول که ما را بردند به این زندان یک آقایی بود که من در بازجوییِ پلیس اسمش یادم نیامد اما مرتضوی نامی بود که آمد و گفت مسئول زندان است. اما بعد از آن من دیگر او را ندیدم و از او نشنیدم و ما فقط ناصریان، لشکری و عباسی را می‌دیدیم. کس دیگری که بگویند مسئولیتی داشته باشد، ما ندیدیم.… من به شخصه با هر سه اینها برخورد داشتم. با عباسی یک بار، با لشکری سه بار ‌و با ناصریان هم حداقل سه بار. اینهایی که می‌گویم فقط شخصی است؛ فقط خودم.… ناصریان (محمد مقیسه) و عباسی (حمید نوری) دادیاری بودند، لشکری بیشتر مسئول امنیت و مسئول پاسدارها و بیشتر امور اجرایی بود.»

دادستان، هانا لمون، سپس از جلال سعیدی خواست تا درباره موردِ برخوردش با عباسی (حمید نوری) توضیح دهد و این شاهد دادگاه نوری در جواب گفت:

«… من نگفتم که عباسی را یک بار دیدم، گفتم که یک بار با او برخورد شخصی داشتم. یک بار او به طور مشخص شخص من را صدا کرد و با من حرف زد. این تقریبا یک ماه بعد از اعدام‌ها بود؛ در مهر ماه ۶۷. من چون مطمئن نبودم …حالا چون سوال کردید، اینها معمولا می‌آمدند رد می‌شدند، ما ورزش می‌کردیم ما را کتک می‌زدند که به اصطلاح تنبیه بکنند یا بعضا مصاحبه‌هایی بود که خود عباسی ترتیب می‌داد و می‌برد زندانیان را که شرکت بکنند -مصاحبه‌های کسانی که مثلا ملی‌کش بودند- منتها چون من آنها را خیلی دقیق نیستم که چرا، کجا، کی …، یک توضیح کوچک بدهم؟… من ۲۸ سالم بود که دستگیر شدم. ۳۸ سالم بود که با وجود داشتن قلب سالم و بدون هیچ مشکلی سکته قلبی کردم. علتش هم فشار عصبی و فشار روحی بود. تمام این سال‌ها تحت نظر بودم و تمام تلاشم این بوده که آن سال‌ها از ذهنم بروند. اما من موفق نشدم بعضی از این برخوردها را فراموش کنم که یکی از آنها آن برخوردی‌ست که برخورد شخصی من با عباسی بود.»

دادستان: به این موضوع برخواهیم گشت. قبل از آن می‌خواستم بدانم که شما نقش عباسی را از کجا می‌دانستید و فهمیده بودید؟

جلال سعیدی: خیلی ساده است. خب پاسدارها می‌آمدند ما را ببرند یا دیگران را ببرند، می‌گفتند بیا برویم دادیاری. آنجا ما یا ناصریان را می‌دیدیم یا عباسی (حمید نوری) را. همه همین را می‌گویند.

دادستان: پس شما دفعات دیگری هم ایشان را دیده‌اید به غیر از آن موردی که شخصا با او برخورد داشتید.

جلال سعیدی: بله!

دادستان: یادتان هست در چه جاهایی ایشان را دیده بودید؟

جلال سعیدی، شاهد دادگاه حمید نوری در پاسخ به این سوال دادستان گفت:

«یک بار در یک مصاحبه‌ای که می‌خواستند سه زندانی را مصاحبه کنند، آنجا بندها را می‌آوردند که شاهد باشند و من او را آنجا دیدم. این موارد را من خیلی یادم نیست و برای همین در بازجویی پلیس هم آنها را نگفته‌ام اما می‌دانم یکی از این مصاحبه‌ها در بهمن ماه سال ۶۷ بود؛ قبل از اینکه ما را ببرند اوین. سه نفر زندانی را آوردند و عباسی هم جزو کسانی بود که داشت آنها را می‌آورد. بیشتر از این خیلی یادم نیست. این را هم یادم است چون آن زندانیان را که می‌آوردند برای مصاحبه، کسانی بودند که برای من آدم‌های نزدیکی بودند و برای همین هم من یادم است. من خیلی یادم نیست که کجا بود و وضعیتم را هم که گفتم و همان زمان هم زیاد درگیر مکان و جهت جغرافیایی نبودم اما یادم است جایی بود که وقتی ما را بردند مجبور بودیم که با دمپایی از روی برف -برف آمده بود- رد شویم و بعد وارد یک فضایی بشویم. حالا آن فضا اسمش چه بود، آمفی‌تئاتر بود یا چه، من نمی‌دانم چه بود یا یادم نیست. آنها اجبارا ما را می‌بردند آنجا تا ببینیم. بیش از این چیزی یادم نیست.»

دادستان در ادامه روند بازپرسی از جلال سعیدی، شاهد دادگاه حمید نوری، از او خواست تا به مرداد و شهریور ۶۷ و وقایع این دو ماه بپردازد. سعیدی در پاسخ به دادستان گفت:

«یک روز آمدند تلویزیون را بردند و روزنامه را قطع کردند. پنج مرداد بود فکر کنم. بعد دیگر مشاهدات بعدی ما مورس‌هایی بود از بند اوینی‌ها که به ما مورس زدند.… جریان مورس‌ها البته مربوط به شهریور بود. به ما از طریق مورس خبر رسید که دارند اعدام می‌کنند. سوال‌های دینی می‌کنند. در این چارچوب. من خودم بلد نیستم مورس بزنم؛ مسلط نیستم. معمولا مورس‌ها روی دیوارها انجام می‌شد اما چون در آن مقطع فاصله بندها که هواخوری میانشان بود زیاد بود، امکان زدن مورس روی دیوارها نبود و این کار از طریق نور و سایه-روشن انجام می‌شد. من خودم مستقیم انجام ندادم چون آشنایی کامل نداشتم. … در آن دوره دو نفر از بند ما را برده بودند بیرون اما من اسامی آنها را یادم نیست. این دو نفر تعریف می‌کردند که تا سالن اعدام برده شده‌اند و وصیت‌نامه هم نوشته‌اند. آنها گفتند که مجددا از آنجا صدایشان کرده‌اند و برشان گردانده‌اند. وقتی آنها برگشتند من دیدمشان. صحنه وحشتناکی بود. نمی‌دانم چطور تعریف کنم. این جریان مربوط به شهریور ۶۷ است.…»

https://www.radiozamaneh.com/704263


جلال سعیدی در ادامه و در جواب سوال‌های بعدیِ دادستان گفت:

«ما را، بند ما را که شاید ۱۰۰ نفر بودیم جلوی هیأت مرگ نبردند بلکه لیستی به ما دادند تا ما آن را پر کنیم. اسم و اتهام ما نوشته شده بود،… بعد سوال شده بود که آیا مسلمان هستی، نماز می‌خوانی و …. ما پیش از آن در بند تصمیم گرفته بودیم که همگی بگوییم مسلمان هستیم اما نماز نمی‌خوانیم. بعد به همه ما حکم شلاق دادند.… من هم این فرم را پر کردم و بعد ما را همگی یک بار بردند و شلاق زدند اما بعدش دیگر نبردند. ما را که بردند وقتی برگشتیم گفتیم که نماز می‌خوانیم. من یادم نیست که چه کسی ما را برد بیرون تا شلاق بزنند.»

دادستان: آیا می‌دانید که چرا شما بند پنجی‌ها را نبردند پیش هیأت مرگ؟

جلال سعیدی: بعد از اینکه بند هفت و هشت و اوینی‌ها و ملی‌کش‌ها را بردند، و همچنین بند فرعی که توده‌ای‌ها بودند، ما به اندازه کافی مورس دریافت کرده بودیم که همگی می‌دانستیم چه می‌پرسند و چه می‌کنند. حتی بند شش را که بردند، آنها را کتک می‌زدند و می‌گفتند که شما از کجا شنیدید؟ بعد دیگر در مورد بند ما این زحمت را به خودشان ندادند. فهمیده بودند که ما همه می‌دانیم.

دادستان: من می‌خواهم درباره یک نام از شما سوال کنم و آن نام احمد بیگ محمدی است.

سعیدی: فکر می‌کنم من در بازجویی پلیس اشتباه گفته‌ام. اینها دو برادر بودند: احمد و محمد. من همیشه اسم کوچکشان را با هم قاطی می‌کنم. احتمالا باید محمد باشد که مجاهد بود و ما با هم بودیم. آن چیزی که در ذهن من دقیق است خود بیگ محمدی است و علتش هم این است که من و او، من از طرف چپ‌ها و او از طرف مجاهدین مسئول برگزاری جشن‌هایِ نوروز در ۱۳ روز بودیم.… احتمالا باید نام او محمد باشد که مجاهد بود چون احمد که اقلیتی بود با من نبود.

دادستان در ادامه از جلال سعیدی خواست تا درباره شناختش از محمد بیگ محمدی توضیح دهد و او گفت که در ۱۳ روز نوروز با بیگ محمدی در تماس پیوسته بوده (برای برگزار کردن جشن) و خودش هم ساز زده و آواز خوانده است. جلال سعیدی تأکید کرد که این ماجرا پیش از جدا کردن زندانیان چپ و مجاهد بوده است:

«اما آن زمان که برای او اتفاق افتاد ما دیگر ما هم نبودیم. برای من این‌طور اتفاق افتاد که من برای حداقل ۲۰ سال خواب او را می‌دیدم و از خواب می‌پریدم. در خوابم می‌دیدم که او گردنش روی دار کج شده. یک رویا که من را برای سال‌های دراز اذیت می‌کرد و این نام برای همین در ذهنم مانده. من با خانواده او هیچ تماسی ندارم و این تنها کابوس من است. من جزو ۱۰ نفری بودم که بعد از شهریور ما را تبعید کردند به بند زنده‌ مانده‌های مجاهدین و به این ترتیب من از سرنوشت محمد بیگی مطلع شدم و زنده مانده‌های مجاهدین را دیدم. من دیگر با چپ‌ها نبودم تا روزی که به اوین رفتیم. در بند مجاهدین به من گفتند محمد بیگ محمدی اعدام شد و من به خاطر آن رابطه هنری‌ای که ما با هم داشتیم، به طور مشخص در مورد سرنوشت او سوال کردم.»

دادستان: چه زمانی شما ۱۰ نفر را بردند به بند مجاهدین؟

جلال سعیدی: فکر می‌کنم همان اواخر شهریور (۶۷) بود و ما تا اواخر بهمن در همین بند بودیم. من تا زمان انتقال به اوین در این بند بودم.

دادستان در ادامه درباره حسین حاج (حاجی)محسن از این شاهد دادگاه حمید نوری سوال کرد و او در پاسخ گفت:

«من او را از قبل از اینکه دستگیر بشویم می‌شناختم. ما اعضای یک سازمان بودیم و با هم فعالیت داشتیم اما یکدیگر را به اسم اصلی خودمان نمی‌شناختیم. من با حاج‌محسن همبند نبودم. فقط می‌دانم که وقتی من بند پنج بودم او بند شش بود. یعنی بالا و پایین بودیم. ولی او را از قبل از زندان می‌شناختم… بند پنج و شش هواخوریشان یک جا بود. ما یک حیاط داشتیم برای هواخوری و امکان تماس بیشتری فراهم بود.… آن زمان که برای او اتفاق افتاد من چیزی نمی‌دانستم اما بعدا با توجه به اینکه با خانواده‌اش رابطه نزدیک دارم، هم بعد از اینکه ما را به اوین بردند؛ زنده مانده‌ها در اوین با هم بودیم، فهمیدم که پیش از اینکه اعدام‌ها شروع بشود یا ما با خبر بشویم، او (حسین حاج محسن) را به دلیلی برده بودند به انفرادی و پیش از بقیه برده بودند پیش هیأت مرگ و اعدام کرده بودند.»

دادستان: می‌دانید چرا او را زودتر برده بودند؟

جلال سعیدی: اگر می‌خواهید شنیده‌هایم را بگویم، من شنیده‌های زیادی دارم اما اگر می‌خواهید تجربه خودم را بشنوید، در آن مقطع من اصلا نمی‌دانستم و خبر نداشتم.

دادستان: ممنون که دقیق گفتید.

هانا لمون در ادامه خواست تا جلال سعیدی شنیده‌هایش را در مورد حسین حاج‌محسن بگوید و این شاهد دادگاه حمید نوری چنین کرد:

«… شاید یکی از دلایلی که او را بردند این بود که عاشق گل‌ها بود. او حتی برای آب دادن به گل‌ها تنبیه شد.»

دادستان در ادامه خطاب به شاهد، جلال سعیدی گفت که اگر کشش دارد، او می‌خواهد چند نام دیگر را هم مطرح کند؛ از جمله جعفر و صادق ریاحی.

سعیدی با صدایی منقلب گفت که از دادگاه اجازه می‌خواهد تا درباره آنها بیشتر توضیح دهد. او در ادامه گفت:

«صادق با من سال ۵۳ وارد دانشگاه شد. ما همکلاس بودیم. من سال ۵۴ او را به برادرم معرفی کردم. بعدا او در رابطه با برادرم قرار گرفت و در سال ۵۵ دستگیر شد. دو برادر من هم با صادق دستگیر شد که یکی از آنها را زمان شاه زیر شکنجه کشتند و جسدش را هم هیچ‌وقت تحویل ندادند. با صادق دیگر ما رابطه خانوداگی داشتیم. هم با صادق و هم با جعفر. بالاخره خانه همدیگر می‌رفتیم و از آن وقت همدیگر را می‌شناختیم. ضمنا رابط بند اوینی‌ها و بند ما در سال ۶۶ و بیشتر ۶۷، جعفر، صادق‌ و من بودیم. جعفر و صادق را با هم بردند و اعدام کردند و البته یک برادرشان را هم چند سال قبل اعدام شده بود. جعفر در سال ۶۷ اعدام شد. هر دویشان در شهریور ۶۷ اعدام شدند. البته آنها با من نبودند و در بند اوینی‌ها بودند ….»

دادستان در ادامه درباره نحوه اطلاع جلال سعیدی از اعدام جعفر و صادق ریاحی سوال کرد و این شاهد دادگاهِ حمید نوری در این باره توضیح داد.

دادستان سپس درباره آن مورد برخورد شخصی جلال سعیدی با عباسی (حمید نوری) از او پرسید و سعیدی در پاسخ گفت:

«قبلا تعریف کردم که بعد از اعدام‌ها ما -۱۰ نفر- را به بند چپ‌ها نبردند. خب ما تمایل داشتیم که در بند چپ‌ها باشیم. بنابراین اعتراض می‌کردیم که ما را ببرید. فکر می‌کنم در مهر ماه ۶۷ بود، یک پاسداری آمد و به گفت بیا برویم دادیاری اما من را بردند به راهروی بیرون بند و آنجا عباسی (حمید نوری) به من گفت این نامه را تو امضا کردی، این فرم را؟»

دادستان: کدام نامه و فرم را؟ برای اینکه مشخص بشود.

جلال سعیدی: این‌طوری باید برخورد جداگانه‌ام را با لشکری تعریف بکنم. الان بگویم؟

دادستان: بله، لطفا!

جلال سعیدی: در سال ۶۶، ماهش را یادم نیست، من را صدا کردند و بردند به اتاقی که لشکری آنجا بود. او فرمی را جلوی من گذاشت که غیر از اسم و مشخصات و اتهام، سوال شده بود که جمهوری اسلامی را قبول داری؟ من در جواب نوشتم نه. سوال شده بود که مسلمان هستی؟ من نوشتم نه. سوال شده بود نماز می‌خوانی؟ من نوشتم نه. او گفت برو! در مهر ماه ۶۷ همان فرم که من امضا کرده بودم دست عباسی بود. او آن را آورده بود و به گفت چشم‌بندت را بزن بالا و این را نگاه کن! گفت این فرم از زیر دست من در رفت. اگر یک ماه پیش آن را نگاه کرده بودم یا زیر دستم بود، تو زنده نبودی که الان بخواهی تقاضایی بدهی. البته تمام نشده. او آرزو می‌کرد که من آنجا نباشم؛ احتمالا الان هم آرزو می‌کند. آنجا من چهره به چهره دیدمش و حرف زدیم. در فاصله نیم‌متری شاید یا کمتر.

دادستان: این اتفاقات در راهروی بیرونِ بند افتاد. درست است؟

جلال سعیدی: بله! در راهروی بیرون بندی که ما با مجاهدین بودیم و من عدد و نامش یادم نیست. پاسداری من را برد توی راهرو؛ یعنی حتی اتاقی نبود و ما هر دو ایستاده بودیم. من اول چشم‌بند داشتم چون پاسدارها وقتی می‌خواستند کسی را جایی ببرند باید چشم‌بند می‌زد.

دادستان: از زیر چشم‌بند عباسی را چطور می‌توانستید ببینید؟

سعیدی: الان گفتم این را. او به من گفت چشم‌بندت را بردار و این فرم را ببین!

دادستان: شما از کجا می‌دانید کسی که دیدید عباسی بود؟

سعیدی: خود پاسدار گفت بیا! عباسی کارت دارد. البته ما می‌دانستیم این اسم‌ها که می‌گویند واقعی نیستند و به احتمال زیاد اسم‌های مستعار هستند.

دادستان در اینجا بار دیگر درباره آن مصاحبه سوال کرد که شاهد، جلال سعیدی درباره آن صحبت کرده بود و این شاهد دادگاه حمید نوری بار دیگر با تکرار صحبت‌هایش، تأکید کرد که از این اتفاق خاطره زیادی در ذهن ندارد.

جلال سعیدی در ادامه و در پاسخ به سوال دادستان درباره چشم‌بند داشتن یا نداشتن گفت:

«ما به عنوان زندانی در بند چشم‌بند نداشتیم. وقتی ما را صدا می‌کردند تا جایی ببرند مسیر را با چشم‌بند می‌بردند و ما در مقصد معمولا دوباره چشم‌بند را برمی‌داشتیم. آن روز هم بعد از اینکه ما را به محل مصاحبه بردند، ما چشم‌بندهایمان را برداشتیم و بعد عباسی و چند نفر دیگر با آن سه زندانی آمدند که قرار بود مصاحبه کنند. من عباسی را آنجا هم بدون چشم‌بند دیدم.… فاصله من با او در اینجا شاید کمی بیش از فاصله من و شما (دادستان) بود. جایی بود شبیه همین سالن دادگاه. ما زندانی‌ها را ردیف روی زمین می‌نشاندند. کسی که مصاحبه می‌کرد جای قاضی می‌نشست؛ یعنی کسی که باید مصاحبه پس می‌داد و کسی هم که مصاحبه را انجام می‌داد جای شما (دادستان) می‌نشست. یک چنین جایی مثلا. عباسی این‌طوری وارد شد و ما او را دیدیم.»

دادستان در ادامه از جلال سعیدی، شاهد در دادگاهِ حمید نوری پرسید که آیا زمان این دو مورد برخورد با عباسی را به خاطر دارد و او در پاسخ گفت که به زمان‌ها هم اشاره کرده است:

«مورد شخصی مهر ۶۷ بود و این مورد مصاحبه در بهمن ۶۷.»

دادستان: سوال من این است که به غیر از این دو بار هم شما ایشان را دیده بودید؟

جلال سعیدی: به این دقتی که الان گفتم نه. یا یادم نیست.

دادستان: آیا این اولین باری بود که او را می‌دیدید با قبلا هم او را دیده بودید؟

جلال سعیدی: یادم نیست.

دادستان: بسیار خوب! من یک اسم دیگر را می‌خواهم بیاورم تا ببینم شما چیزی درباره او به یاد دارید یا نه. این اسم ابوالقاسم سلیمان‌پور است.

این شاهد دادگاه حمید نوری در پاسخ به سوال دادستان درباره ابوالقاسم سلیمان‌پور گفت:

«این اسم را …به این شکل دقیق در همین چند وقت پیش که شاهد بود اینجا شنیدم. اما چهره‌اش را در مراسم مختلف که برای بزرگداشت قربانیان این کشتار برگزار می‌شود دیده‌ام. به عنوان رفیق قاسم (در مراسمی که “گفت‌وگوهای زندان” برگزار می‌کرد) یا از مصاحبه‌ها درباره زندانیان دهه ۶۰ و اعدام‌های ۶۷ ایشان را می‌شناسم. ما عادت داریم در مورد اسم و فامیلی خیلی دقیق نگوییم، همین‌طور در مورد آدرس‌ها؛ با توجه به تجربه‌ای که داشته‌ایم.»

پس از این پاسخ جلال سعیدی، رئیس دادگاه با درخواستِ دادستان، ۱۵ دقیقه تنفس اعلام کرد.

https://www.radiozamaneh.com/680392

پس از پایان تنفس دادستان هانا لمون، بار دیگر نام ابوالقاسم سلیمان‌پور را تکرار کرد چون پیش از تنفس قاضی توماس ساندر به طور مشخص خواستار روشن شدن و تکرار این نام شده بود. او در ادامه از شاهد، جلال سعیدی خواست تا درباره عبدالرضا شهاب شکوهی صحبت کند؛ اگر او را می‌شناسد و به خاطر می‌آورد.

جلال سعیدی، در پاسخ به این سوال دادستان گفت:

«بله! او هم‌سازمانی من است و ما قبل از زندان با هم بودیم. در زندان اوین و اواخر بهمن ۶۷ هم مدت کوتاهی با هم بودیم و بعد از آن هم همیشه با هم بودیم. چند سال پیش رفته بودم خانه‌شان. او یک کشور دیگر است اما من رفته بودم خانه‌شان. او در زندان گوهردشت هم در بند بغل ما بود؛ در بند اوینی‌ها. … من بعد از اعدام‌ها در بهمن ۶۷ او را دیدم. در زندان اوین.»

جلال سعیدی در پاسخ به سوال‌های دادستان گفت که عبدالرضا شهاب شکوهی بارها در زندان اوین و همین‌طور بارها بعد از آن، برای او تعریف کرده است که در مقطع اعدام‌ها چه بر او رفته است. سعیدی در جواب دادستان که از او خواست این شنیده‌ها را تعریف کند، گفت که خود او (عبدالرضا شهاب شکوهی)، قرار است بیاید و تعریف کند.
[عبدالرضا شهاب شکوهی یکی از شاهدان دادگاه حمید نوری است که جلسه شهادت او تا به حال دو بار به دلایل مختلف به تعویق افتاده است.]

دادستان: بله! می‌دانم. اما شما هم می‌توانید برای ما تعریف کنید؟

جلال سعیدی: مهم‌ترین چیزی که او برای من تعریف کرد درباره اعدام جعفر و صادق ریاحی بود. او این مورد را تعریف کرد و اینکه او را به تنهایی برده بودند به آن سالنی که در آن رفقای ما‌ را پرپر کردند.

دادستان: می‌دانید چرا ایشان را به آن سالن برده بودند و آنجا چه اتفاقی برایشان افتاده بود؟

جلال سعیدی: دقیق نمی‌دانم. چرایش را که به ما نمی‌گفتند.

دادستان: شما می‌توانید ذهنیت و تصویری که از عباسی در زندانِ گوهردشت در ذهن دارید، برای ما بگویید؟ در این مورد چیزی خاطرتان هست؟

جلال سعیدی: من یک توضیحی باید بدهم اینجا؛ یک کمی. من دو بار در زندان به دلیل کشیدن پرتره تنبیه شدم. یک بار توسط ناصریان (محمد مقیسه)…. داشتم پرتره همسر یکی از همبندی‌هایم را می‌کشیدم، ناصریان آمد بالای سرم و گفت چشم‌بند بزن بیا بیرون! … من را کتک زد و گفت “عکس نامحرم می‌کشی؟! تعهد بده که دیگر عکس نامحرم نمی‌کشی ….” گفتم من کارم پرتره کشیدن است. چطور تعهد بدهم که پرتره نفس انسان‌های کره زمین را نمی‌کشم؟ من معمولا پرتره بچه‌های رفقا را روی پارچه‌های ملافه‌های کهنه می‌کشیدم و آنها در ملاقات‌ها اینها را در جیب بچه‌هایشان می‌گذاشتند و به عنوان کادو می‌دادند. یک بار من عکس بچه‌ام را در تیر ماه ۶۷ -تولد پسر من تیر ماه ۶۲ بود- برای تولدش عکسش را کشیدم روی همان پارچه که بعد وقتی خانواده من داشتند از ملاقات برمی‌گشتند، پاسدارها این پرتره را می‌بینند و خانواده من را دوباره برگرداندند به زندان. لشکری من را صدا زد و دوباره به قسمت ملاقات برد. او به من گفت “آن چه بود که در جیب بچه‌ات گذاشتی؟” من هم خیلی ساده گفتم پرتره! بعد او خانواده من، مادر و همسرم را صدا کرد. آنها پشت دیوار بودند: “خانم دیدی خودش می‌گوید من پرتره کشیدم؟” آنها گردن نگرفته بودند و گفته بودند که شاید افتاده؛ ما ندیده‌ایم. البته آنجا آن پرتره را داده بودند به همسر یکی از دوستانمان و او آن را برده بود خانه. من بعد از زندان هم آناتومی هنری حتی درس می‌دادم. من چهره شما را یک‌جوری می‌بینم که شما من را آن‌طوری نمی‌بینید. ۵۰ سال است که من پرتره می‌کشم. امیدوارم کمک بکند به اینکه پرسیدید چهره‌ عباسی (حمید نوری) را چگونه در ذهن دارم چون ناخواسته می‌آید….

دادستان: حتما کمک می‌کند. حالا به ما بگویید که از چهره ایشان چه یادتان می‌آید؟

جلال سعیدی در پاسخ به این پرسش و سوال‌های بعدی دادستان گفت:

«من خیلی تلاش کردم که همه آنچه را از آن دوران در ذهن داشتم، خارج کنم. گفتم؛ به دلیل بیماری و سکته‌ام. فکر کنم اگر یک خانم مسنی در کودکی یا نوجوانی مورد تجاوز قرار بگیرد، چهره کثیف آن متجاوز هرگز از ذهنش نمی‌رود. حتی اگر من پرتره نمی‌کشیدم، آن چهره‌ای که من را تهدید به مرگ می‌کند و می‌گوید که هنوز تمام نشده و آرزوی مرگ من را می‌کند، علی‌رغم همه تلاشم فراموش نشدنی است. من حتی وقتی عکسش را در بی‌بی‌سی بود، نمی‌دانم تلگرام بود، شاید فیس‌بوک بود دیدم، همراه با این چهره خیلی از چیزهای دیگر آمدند و یادآوری آنها دوباره من را تحت فشار قرار دادند.»

دادستان: این عکسی که در بی‌بی‌سی یا در جای دیگری دیدید چه عکسی است؟

جلال سعیدی: همین خبرهای دستگیری او بود همراه با عکس. نمی‌دانم یک کارت شناسایی بود. چیزهای مختلف. من چیزهای مختلف دیدم. البته گفتم که من برای شناسایی چهره‌اش نیاز به این عکس‌ها و کارت شناسایی و اینها نداشتم.

دادستان: این او که می‌گویید کیست؟ شما درباره چه کسی صحبت می‌کنید؟

جلال سعیدی: من… واقعیتش بعد از آن بود که من متوجه شدم داریم درباره حمید نوری صحبت می‌کنیم. همیشه فکر می‌کردم او حمید عباسی است. من شنیدم که دیگرانی قبل‌تر می‌دانستند اسمش را اما چون من کتاب خاطرات زندان را از هیچ‌کسی نخوانده‌ام -با اینکه من با مهدی اصلانی، ایرج مصداقی و جعفر یعقوبی هم‌اتاق بودم در زندان-، اما کتاب‌های هیچ‌کدامشان را حتی ورق هم نزده‌ام. نیازی هم نداشته‌ام. اما من خودم حمید نوری بودنش را از همین اخباری که در مدیا بود فهمیدم.

قاضی توماس ساندر در اینجا وارد روند بازپرسی شد و از شاهد خواست تا به طور مشخص به سوال دادستان پاسخ دهد: «چون سوال این بود که شما وقتی در زندان گوهردشت با حمید عباسی برخورد کردید، ظاهر او چه شکلی بود؟ لطفا به این سوال جواب بدهید. ممنون.»

جلال سعیدی در پاسخ به رئیس دادگاه گفت:

«موهای او مشکی بود. ریشش هم کوتاه‌تر بود و مشکی‌تر. غیر از این من تغییری نمی‌بینم. تغییری در استخوان‌بندی و گونه و پیشانی و چانه و اینها نمی‌بینم. وقتی من عکس او را دیدم، دقیقا همان کسی را دیدم که در سال ۶۷ دیدم. امیدوارم جواب سوالتان را داده باشم.»

دادستان: من نمی‌دانم که آیا شما امروز و در دادگاه به آقای حمید نوری نگاه کرده‌اید یا نه…. 

جلال سعیدی: بله! الان نگاه کردم.

دادستان: می‌شود خواهش کنم دوباره او را ببینید و به ما بگویید که آیا او همان حمید عباسی است یا نه و اگر این‌چنین نیست و شک دارید هم حتما به ما می‌گویید.

جلال سعیدی: هیچ گونه شکی ندارم. ۱۰۰درصد خود اوست.

به دنبال این پاسخ جلال سعیدی، شاهد در دادگاه حمید نوری، دادستان اعلام کرد که دیگر سوالی از او ندارد. به این ترتیب قاضی توماس ساندر به سراغ وکیلان مشاور رفت و از کنت لوییس پرسید که آیا سوالی دارد یا نه.

کنت لوییس: من یک سوال کوتاه دارم. شما حمید عباسی را آن‌طور که در سال ۶۷ دیده بودید، وصف کردید. اما آن مواردی که شما او را دیدید، لباس او چگونه بود؟

جلال سعیدی در پاسخ به این سوال کنت لوییس، وکیل مشاور در دادگاه حمید نوری گفت:

«من ایشان را آنچنان که در ذهن دارم، با لباس معمولی دیدم. با کت یا کت و شلوار معمولی. رنگ خاصی یادم نیست.»

کنت لوییس: یعنی هیچ‌وقت او را با یونیفرم ندیدید؟

جلال سعیدی: یادم نمی‌آید که با یونیفرم دیده باشم.

کنت لوییس: گفتید شما و ۹ نفر دیگر را به بند چپ‌ها برنگردانده بودند و شما را به بند مجاهدین برده بودند ….

جلال سعیدی: بله! ما قبلش بند چپ‌ها بودیم اما بعد ما را بردند به بند مجاهدین. ما از یک بند هم نبودیم؛ ما ۱۰ نفر. ما از بندهای مختلف بودیم.

کنت لوییس: یادتان می‌آید در آن بند مجاهدین که بودید، دقیقا چند نفر بودید؟

جلال سعیدی: «دقیقا یادم نیست و خیلی هم آدم‌هایی که آنجا بچه‌های مجاهد بودند یادم نیست.»

کنت لوییس: هیچ حدس و گمانی ندارید؟ اینکه ۵۰ نفر بودید، ۱۰۰ نفر بودید، ۱۵۰ نفر بودید …

جلال سعیدی: به نظرم می‌آید آن بندی که ما رفتیم بزرگ‌تر از بند ما بود. من چنین بندی را ندیده بودم. در بندهای ما سلول‌های انفرادی‌ای بودند که درهایشان باز شده بود و ما حدود ۱۰۰ نفر جا می‌گرفتیم در آن بندها اما در آن بند باید بیشتر از ۱۰۰ نفر جا می‌شد چون اتاق‌های بزرگ داشت. شماره آن بند اصلا یادم نیست. اسامی بچه‌های مجاهدی که آنجا بودند خیلی یادم نیست. چون ما جدا با بچه‌های چپ بودیم از آنها یک چند نفری را به خاطر دارم.

کنت لوییس در ادامه درباره انتقال جلال سعیدی و دیگر زندانیان به زندان اوین در بهمن ماه سال ۶۷ سوال کرد و جلال سعیدی گفت که این اتفاق در اواخر بهمن ۶۷ افتاده است. او در ادامه پرسید: «شما را با مجاهدین با هم بردند؟»

جلال سعیدی: بله!

وکیل مشاور: یعنی آنجا هم با مجاهدین در یک بند بودید؟

جلال سعیدی: نه!

وکیل مشاور: پس آنجا شما را دوباره بردند نزد چپی‌ها؟

جلال سعیدی: بله!

وکیل مشاور: آیا به زعم شما آن مجاهدینی که شما دیدید تنها مجاهدین زنده مانده بودند؟

جلال سعیدی: نمی‌دانم. قطعا نبود. در اوین بودند. در جاهای دیگر بودند.

وکیل مشاور: بله اما منظور من زنده مانده‌های گوهردشت است. مجاهدین زنده مانده در گوهردشت.

جلال سعیدی: آیا من با همه‌شان بودم یا باز هم بودند، دقیق نمی‌دانم.

وکیل مشاور: ممنونم.

جلادان گوهردشت

در ادامه سوال‌های وکیلان مشاور،گیتا هدینگ وایبری، وکیل چند نفر دیگر از شاکیان، خطاب به جلال سعیدی گفت که می‌خواهد درباره یک نام از او سوال کند و ببیند که آیا او را در زندان گوهردشت دیده یا به ترتیبی می‌شناخته است یا نه. این وکیل مشاور نام عادل طالبی را با جلال سعیدی در میان گذاشت و او در پاسخ گفت:

«من با او نبودم اما او هم‌سازمانی من بود و در بند بغل (بند اوینی‌ها) بود. خانواده او را هم می‌شناسم و با آنها ارتباط دارم اما ما در زندان با هم نبودیم.

وکیل مشاور: آیا می‌دانید برای او چه اتفاقی افتاد؟

جلال سعیدی: شنیده‌هایی دارم. خودم که نبودم. او در بند اوینی‌ها بود. همان‌طور که معروف است آنها اوینی بودند و تبعید شده بودند به گوهردشت. همان‌طور که گفتم هم‌سازمانی من بود و بنابراین شنیده‌های زیادی دارم اما با او همبند نبودم.… او در شهریور ماه ۶۷ توسط جلادان به اعدام محکوم شد و به دار کشیده شد.… در زندان گوهردشت. اینها را از زندان اوین به گوهردشت تبعید کرده بودند و آنجا چنانکه گفتم توسط جلادان به دار کشیده شد….

در این لحظه صدای فریاد اعتراض حمید نوری بلند شد که گفت او حق‌ ندارد توهین کند!

https://twitter.com/AlipourArjang/status/1493614376070356998

پس از ترجمه گفته‌های جلال سعیدی، حمید نوری دوباره فریاد زد: «جلاد پدرش است و مادرش است! حق توهین ندارد به کسی بکند.»

جلال سعیدی: اجازه ندهید به من توهین کند….

در میانه ترجمه مترجم دادگاه، توماس ساندر، رئیس دادگاه ۱۵ دقیقه تنفس اعلام کرد. او سپس گفت: «همه چیز چون ترجمه می‌شود زمان می‌برد که من به عنوان قاضی اینجا بفهمم که چه گفته شده. ما نمی‌توانیم این‌طوری ادامه بدهیم که حمید نوری اینجا در دادگاه بنشیند و فریاد بکشد، چون گفتم که طول می‌کشد تا ما بفهمیم که چه گفته شده چون باید ترجمه شود. نه … من نمی‌دانم که شاهد چه گفته. من آن را چیز اهانت‌آمیزی نفهمیدم. شاید … شاید مترجم نتوانسته آن را خوب ترجمه کند یا آنچه را که شاهد گفته است، ترجمه نکرده که این یک بحث دیگر است. من حرف اهانت‌‌آمیزی از سوی شاهد خطاب به متهم نشنیدم یا حداقل یک چنین چیزی ترجمه نشده است برای من. و من اصلا چنین جدلی را در جلسه دادگاه نمی‌خواهم. هم از حمید نوری و هم از شاهد خواهش می‌کنم. از شاهد می‌خواهم در مورد مشاهدات خودش سر اصل قضیه بایستد و تعریف کند. تمام.

https://www.radiozamaneh.com/683772

حالا اگر آقای حمید نوری فکر می‌کند که اینجا مطلبی گفته شده که اهانت‌آمیز است، باید ایشان صبر کند تا ترجمه انجام شود تا من هم به عنوان قاضی بفهمم که اینجا چه گفته شده و بعد …. ما همین جا این بحث را تمام می‌کنیم. از شاهد می‌خواهم به ذکر دیده‌هایش بپردازد.»

جلال سعیدی: آقای رئیس من شکایت دارم! ایشان مستقیما به من توهین کرد در حالی که من مستقیما به ایشان توهینی نکردم.

قاضی ساندر، با خشم و عصبانیت: من گفتم که این بحث را اینجا تمام می‌کنیم. من خواستم که نقطه پایانی بر این بحث بگذاریم و شما تازه این بحث را راه می‌اندازید. تمام می‌کنیم! من این بحث را در این سالن نمی‌خواهم. ما این بحث را در سالن تمام می‌کنیم چون موضوع این دادگاه نیست. برای ناهار همین الان تعطیل می‌کنیم. یک ساعت و نیم ناهار!

به این ترتیب رسیدگی به اتهام‌های حمید نوری در جلسه شهادت جلال سعیدی در نوبت صبح به پایان رسید. دادگاه از حدود ساعت ۱۳:۳۰ به وقت محلی در نوبت بعدازظهر به کار خود ادامه داد. با آغاز دوباره جلسه در نوبت بعدازظهر، قاضی توماس ساندر بار دیگر اعلام کرد که طرفین باید برای ترجمه منتظر بمانند. او از جلال سعیدی به عنوان شاهد عذرخواهی کرد و همین‌طور از او خواست تا بدون ذکر حواشی، اصل ماجرا را روایت کند. قاضی ساندر گفت که هیأت دادگاه واقعا ممنون خواهند شد اگر نظم و ترتیب جلسه و سالن رعایت شود. پس از این صحبت‌های رئیس دادگاه، با آغاز ضبط جلسه، دیگر وکیلان مشاور سوالاتشان را با جلال سعیدی در مقام شاهد دادگاه حمید نوری در میان گذاشتند. یوران یالمارشون از شاهد پرسید که آیا تا پیش از این مشاهدات و خاطراتش از زندان را در جایی مطرح کرده است که جلال سعیدی گفت خیلی کم.

یوران یالمارشون: من در بازجویی پلیس دیدم که گویا شما جایی در این مورد سخنرانی کرده‌اید.

جلال سعیدی: بله! کم.

وکیل مشاور: تم سخنرانی یا سخنرانی‌های شما در مورد زندان گوهردشت بودند؟

جلال سعیدی: یادم نمی‌آید که سخنرانی ویژه‌ای کرده باشم. در مصاحبه‌ها سوالاتی از من شده یا اگر هم صحبتی کرده‌ام بیشتر در مورد کلیات مسأله دادخواهی بوده. من سندسازی نکرده‌ام. دیگران کرده‌اند. من حالم خوب نبود.

وکیل مشاور: من می‌خواستم درباره یک اسم هم از شما بپرسم. شما شخصی به اسم عادل روزدار می‌شناسید؛ در ارتباط با زندان گوهردشت؟

جلال سعیدی: یادم نمی‌آید.

وکیل مشاور: چون او دندان‌پزشک بوده ….

جلال سعیدی: می‌دانم. شنیده‌ام. اما از زندان او را یادم نمی‌آید.

وکیل مشاور: بسیار خوب! من دیگر سوالی ندارم.

آخرین وکیل مشاوری که سوالاتش را با جلال سعیدی به عنوان شاهد در دادگاه حمید نوری در میان گذاشت، بنکت هسلبری بود. او از شاهد پرسید: «درباره حسین حاجی‌محسن، … شما گفتید که بند پنج و شش هواخوریشان یک جا بود و حیاط هواخوریشان مشترک بود. تا جایی که من فهمیدم شما در بند پنج بودید و او در بند شش. آیا شما در هواخوری با حاجی‌محسن برخورد کرده بودید یا او را در هواخوری دیده بودید؟»

جلال سعیدی: نه!

بنکت هسلبری: بسیار خوب. من یک سوال دیگر هم دارم که اگر شما را خیلی احساساتی می‌کند، جواب ندهید. شما گفتید دو نفر را برده بودند به سالن اعدام و آنها حتی وصیت‌نامه‌هایشان را هم نوشته‌اند اما بعد برشان گردانده‌اند. آیا می‌توانید برای ما تعریف کنید که آنها آنجا چه دیده بودند؟

جلال سعیدی پس از یک نفس عمیق و بیرون دادن هوا، در پاسخ به این سوال بنکت هسلبری گفت:

«این دو نفر را بردند بیرون که من نمی‌دانم آن بیرون چه اتفاقاتی افتاد، اما موقعی که برگشتند -یکیشان توده‌ای بود و یکیشان پیکاری یادم است- اسم‌هایشان یادم نیست ولی… اینها وقتی آمدند انگار دو جسد  با رنگ مثل گچ آمدند توی بند. آنها تعریف کردند که: ما را بردند به سمتی که اعدام می‌کردند. در یک سالنی شش نفر شش نفر به صف نشانده بودند. آن شش نفری را که دار می‌زدند، دیگران را مجبور کرده بودند که آنها را ببینند. بعد ناصریان می‌آید وارد می‌شود، به این دو نفر می‌گوید شما بیایید بیرون؛ گویا که اشتباه شده و این دو نفر باید برگردند به بند. چیزی که آنها به چشم دیدند به شکل کابوس برای همه ما باقی ماند.»

بنکت هسلبری: یعنی آنها مشخصا اعدام شش تن را دیده بودند؟

جلال سعیدی: بله!

بنکت هسلبری در ادامه همچون دیگر وکیلان مشاور چند نام را با این شاهد دادگاهِ در میان گذاشت. او ابتدا از مجید ایوانی نام برد و جلال سعیدی گفت که با او نبوده است.

وکیل مشاور: شماره شش، بیژن بازرگان؟

جلال سعیدی: نه! با او هم نبودم.

وکیل مشاور: و آخرین نفر، شماره هفت در همان لیست: محمود علیزاده اعظمی؟

جلال سعیدی: نه! با او هم نبوده‌ام یا اگر بوده‌ام یادم نیست.

وکیل مشاور: ممنونم. سوال دیگری ندارم.

با پایان سوال‌های وکیلان مشاور، قاضی توماس ساندر نوبت بازپرسی از شاهد، جلال سعیدی را به وکیلان مدافع حمید نوری داد و توماس سودرکویست، یکی از دو وکیل نوری، طرح سوال با جلال سعیدی را آغاز کرد. او پس از سلام و معرفی خود از شاهد درباره مدت محکومیت و زمان آزاد شدن از زندان سوال کرد و جلال سعیدی در پاسخ به او گفت:

«در مورد اینکه گفتید من پنج سال در زندان بودم کاملا دقیق است. حتی گفتم که روز دستگیری و روز آزادی من بعد از پنج سال، یک روز بود: پنج‌شنبه.… اما حکم در زندان جمهوری اسلامی خیلی ارزشی نداشت. من به اعدام محکوم شده بودم. شانس آوردم و مقطع تغییرات بود و اعدامم نکردند. بعضی‌ها یک سال حکم داشتند اما هفت سال در زندان ماندند و حتی سال ۶۷ اعدام شدند.»

وکیل مدافع حمید نوری: اما شما به سوال من جواب بدهید. به شما حکمی غیر از ۱۵سال زندان دادند؟

جلال سعیدی: نخیر!

وکیل نوری: و شما بعد از پنج سال آزاد شدید؛ با وجود این حکم. 

جلال سعیدی: دقیقا!

وکیل مدافع حمید نوری در ادامه به موضوع ابوالقاسم سلیمان‌پور پرداخت که پیش از این و در اواسط جلسه از سوی دادستان مطرح شده بود: «شما گفتید نام او را از دیگر شاهدانی که آمده‌اند و در دادگاه شهادت داده‌اند شنیده‌اید…»

جلال سعیدی: من این را نگفتم. گفتم از خودش که آمد اینجا شهادت داد.

وکیل حمید نوری: چه کسی را گفتید که آمده و شهادت داده؟

جلال سعیدی: من گفتم… من خیلی دقیق نیستم. او را به اسم قاسم می‌شناسم، از نزدیک هم می‌شناسم. حتی ما درباره خیلی از مسائل از جمله دادخواهی با هم صحبت می‌کنیم اما او را به اسم قاسم می‌شناسم و به او همیشه می‌گویم “رفیق قاسم”.

وکیل نوری: سوال من این بود که آیا شما قبل از اینکه امروز بیایید و در دادگاه شهادت بدهید به هیچ بخشی از این دادگاه گوش کرده‌اید؟

جلال سعیدی: بله! بعضی‌ها را گوش کرده‌ام. البته من در روزهای دادگاه ۱۰ ساعت سر کار هستم اما وسط‌هایش می‌توانم گوش بدهم یک چیزهایی. البته کامل نه.

وکیل نوری: یادتان هست که به کدام جلسات گوش کرده‌اید؟

جلال سعیدی: خیلی یادم نیست. گفتم، خیلی کم است. جز یکی دو مورد بقیه را خیلی موردی و قسمتی شنیده‌ام. گفتم که من کار می‌کنم. روزی ۱۰ ساعت کار می‌کنم.

وکیل نوری: صبح شما چندین بار دادگاه را ارجاع دادید به بازجویی در پلیس سوئد و گفتید که مواردی را در آنجا نگفته‌اید. سوال من این است که آیا شما این بازجویی پلیس را دیده‌اید، به اطلاعتان رسیده است یا آن را شنیده یا خوانده‌اید؟

جلال سعیدی: نه!

وکیل نوری: بعد گفتید که شما را در سال ۶۵ می‌آورند به زندان گوهردشت. شاید هم نگفتید یا گفتید و من فراموش کردم اما به هر حال، یادتان هست که چه ماهی بود؟

جلال سعیدی: یادم نیست.

وکیل حمید نوری: آیا اول سال بود، وسط سال بود، آخر سال بود. هیچ ذهنیتی ندارید؟

جلال سعیدی: من که گفتم دقیق یادم نیست. حالا هر کدام از اینها را بگویم باز غیردقیق است. سالش را می‌دانم که ۶۵ بود.

رئیس دادگاه خطاب به وکیل مدافع حمید نوری: کافی‌ست. برو جلو!

وکیل نوری: بعد گفتید که شما لشکری را سه بار در گوهردشت دیدید. او چه لباسی به تن داشت؟

جلال سعیدی: من البته گفتم لشکری را زیاد دیدم اما سه بار شخصا با او برخورد داشتم. او لباس یونیفرم  سپاه پاسداران به تن داشت؛ پاسدار.

وکیل نوری: من نوار گفت‌وگوهای شما با پلیس سوئد را گوش کرده‌ام. خاطرتان هست که در این بازجویی‌ها اسم دیگری را قید کرده باشید؟

جلال سعیدی: نمی‌دانم! اسم دیگری اگر گفته‌‌ام بگویید چه کسی بوده، یعنی نام ببرید تا من بگویم آره یا نه.

وکیل نوری: ممکن است که اسم او را لشکریان گفته باشید؟

جلال سعیدی: اگر گفته‌ام اشتباه گفته‌ام. لشکری درست است.

وکیل نوری: یعنی ممکن است که لشکریان گفته باشید؟

جلال سعیدی: اگر شما شنیدید لابد این اشتباه لپی شده است دیگر.

وکیل نوری: بله! من شنیدم و به همین خاطر دارم می‌گویم. حالا سوال دیگر من درباره “حاج حسن” است…

جلال سعیدی در واکنش به صحبت وکیل مدافع حمید نوری گفت:

«من یک توضیح باید اینجا بدهم. من “حاج‌ محسن” را به اسم جعلی‌ای که در سازمان داشت و با هم بودیم می‌شناختم ….»

وکیل نوری: ببینید فکر می‌کنم سوال من را بد فهمیدید. من درباره مسئولان زندان گوهردشت از شما سوال می‌کنم. آیا شما در میان آنان کسی را به نام “حاج حسن” می‌شناسید؟

جلال سعیدی: نه!

وکیل نوری: همین سوال را در مورد شخصی به نام “عرب” دارم.

جلال سعیدی: عرب را شنیده‌ام.

وکیل نوری: در چه ارتباطی شنیده‌اید؟

جلال سعیدی: می‌گفتند که او دستیار ناصریان است. او هم یکی از دستیارانش است.

وکیل نوری: این را وقتی در زندان بودید شنیدید یا بعد از آزادیتان از زندان؟

جلال سعیدی: نه نه! همانجا در زندان. من با او برخوردی نداشتم.

وکیل نوری: آیا شما این عرب را دیده‌اید اصلا؟

جلال سعیدی: نه!

وکیل نوری: شما کی و در چه مقطع زمانی‌ای نام او را شنیده بودید؟

جلال سعیدی: (با خنده) اصلا نمی‌توانم تاریخی بگویم. در زمان زندان بود در گوهردشت. حتی یک شایعاتی هم در موردش شنیدم.

وکیل نوری: این آخرین سوال من درباره عرب است. شما وقتی می‌گویید عرب دستیار ناصریان بود، یعنی دادیار بود؟

جلال سعیدی: آره دیگر. اینها البته شنیده‌هایم هستند. به من گفتند اینجا یک عرب نامی هست که دادیار است اما من ندیدمش.

وکیل نوری: بسیار خوب. حالا شما گفتید که شخصی به نام عباسی را هم دیده‌اید. همچنین گفتید که سال ۶۵ شما را می‌آورند به گوهردشت اما نمی‌دانید چه سالی. به زعم شما وقتی که سال ۶۵ شما را می‌آورند به گوهردشت، عباسی آنجا بوده؟

جلال سعیدی: طبق شنیده‌های من از اول بود اما من شخصا او را در سال ۶۷ دیدم. مطمئن نیستم که او از قبل هم آنجا بوده باشد یعنی در این مورد خودم اطلاعاتی ندارم و نمی‌دانم.

وکیل نوری: شما هم امروز و هم در بازجویی پلیس، عباسی را توصیف کردید. برای من جالب است بدانم که شما قد او را چطور توصیف می‌کنید.

جلال سعیدی: الان که درست نیست. (با خنده) من قد او را الان دیدم اما قدش همین بود. فرقی نکرده.

وکیل نوری: اما در بازجویی پلیس، شما این‌طور نگفته‌اید. آیا خاطرتان هست که درباره قد او صحبت کرده باشید؟

جلال سعیدی: نه! یادم نیست که قدش را چه گفته‌ام.

وکیل نوری: پس من این را بخوانم که ببینیم شما چه گفتید و چطور قد عباسی را توضیح داده‌اید.

جلال سعیدی: بسیار خوب.

وکیل مدافع حمید نوری با اعلام صفحه و سند مورد نظرش از رئیس دادگاه خواست تا بخش مورد نظرش را بخواند.

در این میان جلال سعیدی گفت:

«گفتم که لاغر بوده. چیز دیگری یادم نمی‌آید.»

قاضی ساندر: وارد است چون شاهد امروز یادش نمی‌آید چه گفته و بلکه آن چیزی که می‌گوید بر اساس دیده‌هایش در دادگاه است. به این خاطر اجازه می‌دهم متن بازجویی او را بخوانید.

وکیل مدافع حمید نوری: ببینید جلال، پلیس از شما می‌پرسد که آیا می‌توانید ظاهر عباسی را توصیف کنید؟ آیا ذهنیتی دارید که او در دوران زندان چه هیکل و بدنی داشت؟ آن زمان شما این‌طور پاسخ می‌دهید که: شبیه شما بود. وقتی آنها می‌گویند یک ریزه لاغر بود اما کوتاه بود. با این جمله‌بندی من نمی‌دانم که کی گفته لاغر بوده اما به هر حال چیزی که مشخص است این است که شما گفته‌اید کوتاه بوده. آیا شما عباسی را لاغر و کوتاه توصیف کردید؟

جلال سعیدی، شاهد در دادگاه حمید نوری در پاسخ به این سوال وکیل مدافع او گفت:

«گفتم، یادم نمی‌آید ولی از دید من لاغر بود. یعنی لاغر بودنش که لاغر بود اما قد یک چیز نسبی است دیگر. احتمالا در مقایسه با آن پلیس‌هایی که آنجا بودند کوتاه بوده است. یادم نیست به هر حال.»

وکیل نوری: یعنی وقتی می‌گویید کوتاه است به چه چیزی می‌گویید کوتاه؟

جلال سعیدی: گفتم که. یادم نیست. احتمالا گفته‌ام کوتاه است اما این یک چیز نسبی است دیگر.

وکیل نوری: ببینید این چیزی که برایتان خواندم، وقتی که آنها می‌گویند او لاغر بود، این آنها که هستند که می‌گویند او لاغر بود؟

جلال سعیدی: چنین چیزهایی را من یادم نمی‌آید گفته باشم. بعید است. من خود شخصی را دیده‌ام و او را توصیف کرده‌ام. من نمی‌گویم که آنها می‌گویند…. حتما توی ضمیر و اینها اشتباهی شده اما من در همه آنچه که به پلیس گفته‌ام، پیوسته گفته‌ام “من”.

وکیل مدافع حمید نوری سپس با کنار گذاشتن این موضوع به سراغ ماجرا “حسین حاج محسن” رفت و از شاهد پرسید: «شما گفتید که حاج محسن در بند شش بوده. بعد گفتید که او را همراه یک زندانی دیگر بیرون کشیدند، … شما این را وقتی در زندان اوین بودید شنیدید دیگر؟»

جلال سعیدی: به احتمال خیلی زیاد به این خاطر که من وقتی در زندان اوین بودم همبندی‌های او را دیدم.

وکیل نوری: شما گفتید که او را برده بودند نزد هیأت مرگ و زودتر از بقیه اعدام شده بود.

جلال سعیدی: این‌جور‌ شنیدم.

وکیل نوری: یعنی ایشان قبل از اینکه باقی چپی‌ها را اعدام کنند، اعدام شده بوده ….

جلال سعیدی: من دقیقش را این‌طور گفتم که قبل از اینکه بند آنها را ببرند و افراد را جدا کنند برای اعدام، او را برده بودند و اعدام کرده بودند. آنچه من می‌گویم خیلی دقیق نیست چون من که ندیدم.

وکیل نوری: من یک سوال دیگر در این مورد از شما بپرسم. آیا او را با چپ‌ها و قبل از چپ‌ها اعدام کردند یا با مجاهدین؟

جلال سعیدی: من در حافظه‌ام این‌طور می‌آید که او را زودتر بردند. پیش خودم احتمال می‌دادم در زمانی که مجاهدین را برده بودند؛ یا شاید هم بعد از آن بوده باشد. من نه این را دیده‌ام و نه خودم آنجا بوده‌ام. من حتی تاریخ‌هایی که خودمان را بردند هم یادم نیست.

وکیل نوری: اما شما این را در بازجوییِ پلیس گفته‌اید جلال. یادتان می‌آید که آنجا درباره زمان اعدام حسین حاج محسن چه گفته‌اید؟

جلال سعیدی: من آنجا تاریخ دقیق نگفته‌ام و الان هم نمی‌توانم بگویم.

وکیل نوری: نه! و من هم تاریخ دقیق از شما نمی‌خواهم. من جواب این سوالم را از شما نگرفته‌ام که آیا وقتی شما در زندان اوین بودید، از زندانیان دیگر شنیدید که حاجی محسن با مجاهدین اعدام شده باشد؟

جلال سعیدی: یادم نیست که آنجا در زندان شنیدم یا بعد از آزادی. تاریخ دقیقش را نمی‌دانم. من این‌طور شنیدم که برای اینکه انتقام بگیرند آن دو نفر‌ را هم برده‌اند و اعدام کرده‌اند. اما اگر قبل از چپ‌ها بوده باشد، احتمالا با مجاهدین بوده چون من حتی فاصله میان اعدام مجاهدین و چپ‌ها را هم نمی‌دانم.

جلال سعیدی، شاهد دادگاه حمید نوری در ادامه روایتش درباره حسین حاجی‌محسن را به شکل کوتاهی تکرار کرد اما وکیل مدافع نوری در نهایت از دادگاه خواست تا اظهارات سعیدی در نزد پلیس در این مورد را از رو بخواند. او پس از دریافت اجازه از قاضی ساندر گفت: «از شما پرسیده شده که آیا چپی‌ها بعدا اعدام شده‌اند و شما این‌طور جواب داده‌اید …»

جلال سعیدی: بعد از چی؟

وکیل نوری: صبر کنید! جواب شما این است: از بند شش و قبل از اینکه آنها اعدام چپی‌ها را -آغاز بکنند، دو نفر را از اینجا اعدام کردند. با مجاهدین. بعد از شما می‌پرسند می‌دانید آن افراد چه کسانی بودند و اینجا شما نام “حاجی محسن” را می‌آورید. از این اظهارات من این‌طور می‌فهمم که حاجی‌ محسن قبل از اعدام چپی‌ها و همزمان با مجاهدین اعدام شده که دادستان‌ها ادعا می‌کنند این اعدام‌ها در مرداد سال ۶۷ انجام شده است. سوال من این است که آیا یادتان هست چنین حرفی را در بازجویی پلیس گفته باشید؟

جلال سعیدی: حتما ممکن است گفته باشم چون من هیچ‌وقت تاریخ دقیق وقایع را ندارم؛ این مورد هم که از شنیده‌های من است. من هم نه کتابی خوانده‌ام در این مورد نه ….

وکیل مدافع حمید نوری در ادامه درباره دیدار و ملاقات جلال سعیدی با حمید عباسی سوال کرد. او بخشی از روایت سعیدی را تکرار کرد و در ادامه گفت: «شما امروز هم گفتید که یک مورد هم در بهمن ۶۷ در جریان انجام مصاحبه در یک سالن عباسی را دیده‌اید. شما وقتی داشتید این روایت را شروع می‌کردید، گفتید که برخی از موارد از این دست را در بازجویی پلیس سوئد نگفته‌اید. سوال من از شما این است جلال: آیا شما در بازجویی پلیس خود هیچ جایی گفته‌اید که عباسی در حین یا در خود این مصاحبه‌ها دخیل بوده؟ آیا چنین چیزی را گفته‌اید؟»

جلال سعیدی در پاسخ به این سوال وکیل مدافع حمید نوری گفت:

«فکر می‌کنم نگفتم.»

وکیل مدافع نوری: درست است! بله! … یادتان هست در بازجویی پلیس وقتی شما به این ماجرای برخورد در مهر ماه اشاره کردید پلیس یک سوال مشخص از شما پرسید. از شما پرسیده شد تجربه دیگری از برخورد با عباسی دارید؟ یادتان هست چه جوابی دادید؟

جلال سعیدی: یادم نمی‌آید اما من آنجا تأکید کردم چیزهایی را خواهم گفت که شخصا خودم تجربه کرده‌ام یا شخصا صحبت کرده‌ام با لشکری، ناصریان یا عباسی.

وکیل نوری: اما این جواب سوال من نبود. سوال من این بود که آیا شما می‌دانید چه جوابی به این سوال پلیس داده‌اید؟

جلال سعیدی: احتمال دارد گفته باشم نه، چون ساعت‌ها طول می‌کشد اگر بنا باشد همه مسائل در بازجویی پلیس مطرح شود و آدم همه چیز را نمی‌تواند بگوید. من خسته و متأثر هم بودم در ضمن.

وکیل نوری: برای اطلاعتان بگویم که شما در جواب این سوال گفته‌اید نه.

جلال سعیدی: آره خب، گفته‌ام نه.

وکیل مدافع حمید نوری در ادامه گفت که دیگر سوال‌های زیادی ندارد. او در ادامه درباره آن سالن که مصاحبه (به گفته شاهد) در آن انجام می‌شده سوال کرد و پرسید که آیا خاطرش هست این سالن کجا بوده؟

جلال سعیدی در ‌پاسخ گفت:

«نه! … در گوهردشت بود، ببخشید.»

وکیل مدافع نوری: بله بله. این را می‌فهمم. استنباط من این است که با توجه به اینکه شما با دمپایی روی برف راه رفته‌اید و از مسیری گذشته‌اید و بعد وارد یک ساختمان شده‌اید، این سالن باید خارج از ساختمان زندان بوده باشد. این استنباط من است.

جلال سعیدی: استنباطی طبیعی است.

وکیل نوری: بسیار خوب. پس بروم سراغ آخرین سوال‌هایم. شما در جواب وکیل مشاور، یوران یالمارشون که از شما پرسید آیا جایی مصاحبه‌ای کرده‌اید یا نظری داده‌اید، گفتید که مصاحبه‌هایی داشته‌اید؛ در حد معینی بالاخره…

جلال سعیدی: بله!

وکیل نوری: در این سخنرانی‌ها شما هیچ‌وقت نام حمید عباسی را به میان آورده‌اید؟

جلال سعیدی: امروز که شما به اصطلاح عباسی را اینجا می‌بینید؛ عباسی در زندان برای ما یک آدم درجه دو و سه بود. آدم مهمی نبود که. البته هیچ‌کدامشان مهم نبودند اما شاید برده باشم شاید نبرده باشم. رئیسش را حتما نام برده‌ام. یعنی مسئولش ناصریان را حتما اسم برده‌ام.

وکیل نوری: یعنی از عباسی نام برده‌اید؟

جلال سعیدی: نمی‌دانم. شاید نبرده باشم. ایشان (وکیل نوری) که همه را شنیده لابد بهتر می‌داند. من خودم یادم نیست.

وکیل نوری: نه! من جایی پیدا نکردم که شما گفته باشید …. من فکر می‌کنم همین‌جا طرح سوالاتم را متوقف کنم. اگر که ممکن باشد یک تنفس ۱۰ دقیقه‌ای داشته باشیم تا بعد از مشورت با موکلم ببینم سوالی داریم یا نه.

قاضی توماس ساندر پس از صحبت‌های وکیل مدافع حمید نوری و پیش از اعلام تنفس، فرصت طرح سوال‌های کنترلی-تکمیلی را به دادستان داد. هانا لمون گفت که دو سوال تکمیلی دارد احتمالا. او از شاهدِ امروز دادگاه حمید نوری، جلال سعیدی، پرسید: «سوال اول من درباره برخورد عینی و شخصی شما با عباسی است. این برخورد عینی و شخصی را می‌توانید تکرار کنید که چه بود؟»

جلال سعیدی: همان که قبلا گفته بودم دیگر. فرمی را آورده بود که من در آن نوشته بودم جمهوری اسلامی را قبول ندارم، مسلمان نیستم و نماز نمی‌خوانم. این فرم را من قبلا با لشکری پر کرده بودم و او (حمید عباسی) آن را آورد. بعد به من گفتش که تو شانس آوردی که الان زنده‌ای. من این کاغذ را آن روز ندیدم …

دادستان: نیازی نیست آنچه را قبلا گفته‌اید تکرار کنید. پس وقتی می‌گویید یک تجربه شخصی با عباسی داشته‌اید، منظورتان این مورد بوده؟

جلال سعیدی: بله! فقط همین موقعیت بود.

دادستان: چون پیش از ظهر گفتید که برخورد شخصی با عباسی داشتم، پس به همین ربط پیدا می‌کرد.

سعیدی: شخصی فقط این بود. بله.

دادستان: و این را هم می‌خواستم با وکیل مدافع متهم کنترل کنیم که آیا ایشان هم این برخورد شخصی را همان‌طور که شما الان گفتید و من می‌فهمم درک می‌کنند یا درک دیگری دارند.

وکیل مدافع حمید نوری: چیزی که من مطرح کردم این بود که بعد از حادثه مهر ماه (ماجرای فرم) از او می‌پرسند که آیا تجربه دیگری از عباسی داری و او می‌گوید نه، [در حالی که ماجرای مصاحبه در بهمن ماه است].

دادستان: اما از این کلمه، یعنی تجربه شخصی استفاده نمی‌شود.

وکیل مدافع حمید نوری: آه … نه! از این کلمه (تجربه شخصی) استفاده نمی‌کنند اما ما الان وقتی داریم تسلسل اتفاقات را بررسی می‌کنیم که مهر یک اتفاق افتاده، بهمن یک اتفاق افتاده، ….

دادستان این جدل را ادامه داد و توماس ساندر، رئیس دادگاه هم به آن وارد شد و گفت که شاهد (جلال سعیدی) به این سوال پاسخ منفی داده است [اما روشن نیست که سوال این بوده که سعیدی “تجربه شخصی” دیگری با متهم داشته است یا نه]. دادستان قصد داشت به جزییات بازجویی شاهد در نزد پلیس رجوع کند اما قاضی گفت که شاهد پیش از این گفته است نه! با وجود این دادستان به این مورد رجوع کرد و در این رجوع روشن شد که پلیس از شاهد (جلال سعیدی) پرسیده است که آیا برخورد دیگری هم با عباسی (حمید نوری) داشته که او در پاسخ گفته است «شخصا» نه.
دادستان در ادامه سوالات خود از شاهد به ماجرای سوال پلیس از جلال سعیدی درباره قد حمید عباسی (حمید نوری) پرداخت. او گفت: «با توجه به اینکه وکیل مدافع متهم این بخش از اظهارات شاهد در‌ بازجویی پلیس را خواند، با اجازه دادگاه من می‌خواهم به همین بازجویی استناد کنم.»

هانا لمون سپس نشانی صفحه و سند مورد نظرش را داد و گفت جایی که قصد دارد به آن استناد کند، چهار پنج سطر بعد از جایی‌ست که وکیل مدافع متهم آن را خواند. او با اجازه رئیس دادگاه این بخش را خواند که شاهد در پاسخ به سوال درباره بلندی یا کوتاهی قد متهم (حمید نوری) گفته است: “از تو کوتاه‌تر بود.”
دادستان: من همین را می‌خواستم مطرح کنم. این چیزی را به یاد شما نیاورد؟ اینکه شما گفته‌اید از تو کوتاه‌تر بود؟

جلال سعیدی در پاسخ به این سوال دادستان گفت:

«احتمالا دیگر … احتمالا یکی از آنها قد بلند بوده و من در جواب این سوال او را نشان دا‌ده‌ام و گفته‌ام که از تو کوتاه‌تر بود.»

پس از این پاسخ شاهد، دادستان اعلام کرد که دیگر سوالی ندارد و توماس‌ ساندر، رئیس دادگاه، با توجه به درخواست پیشین وکیل مدافع حمید نوری، ۱۰دقیقه تنفس اعلام کرد.


پس از پایان تنفس، قاضی ساندر بار دیگر فرصت را به وکیلان مدافع حمید نوری داد تا سوال‌های خود را از شاهد، جلال سعیدی، بپرسند.

وکیل مدافع نوری خطاب به سعیدی گفت که چند سوال دیگر از او خواهد داشت. او سپس درباره دادیار عرب از شاهد سوال کرد و گفت: «شما در میان صحبت‌هایتان مطرح کردید که شایعاتی درباره او شنیده‌اید. این شایعات چه بودند؟»
جلال سعیدی در پاسخ به وکیل مدافع حمید نوری گفت:

«چون شایعه است و خودتان هم می‌گویید شایعه، من نمی‌دانم در سوئدی چقدر دقیق ترجمه می‌شود اما شایعه بود که عرب یک بخشی از این لیست اعدامی‌ها را که اینها می‌خواستند مخفی نگه دارند و اعدام کنند دا‌ده بود به بیرون زندان. درست و غلطش به گردن گوینده؛ من نیستم.»

وکیل نوری: این شایعه را شما در زندان شنیدید یا پس از آزادیتان؟

جلال سعیدی: بله، در موقعی که در زندان بودیم.

وکیل نوری: در کدام بند بودید که این را شنیدید؟

جلال سعیدی: من این بندی را که این اواخر بودم یادم نیست. اسمش را یادم نیست، شماره‌اش را هم یادم نیست…. آنجا بود که ما ۱۰ نفر با مجاهدین بودیم و من بقیه حبسم را در زندانِ گوهردشت در آن بند کشیدم. یعنی من این موضوع را در داخل زندان و بعد از اعدام‌ها شنیدم.

وکیل مدافع حمید نوری سپس دوباره به موضوع مصاحبه‌ها در بهمن ماه پرداخت و گفت: «با توجه به اینکه من یک بخش از بازجویی شما در این مورد را خواندم و دادستان بخش دیگری را، فقط برای اینکه موضوع روشن بشود، خاطرتان هست که در بازجویی پلیس درباره این مصاحبه صحبت کرده بودید یا نه؟»

جلال سعیدی: نه! صحبت نکردم. چون گفتم که من تجربه شخصی‌ام نبود. او را از دور دیده بودم که آمده بود آنجا.

وکیل نوری: سوال من این است که آیا خاطرتان هست در بازجویی پلیس شما گفته باشید که در بهمن ماه شما را برده باشند به سالن یا آمفی‌تئاتری برای تماشای مصاحبه و به این ترتیب از حیاط رد شده باشید و …؟

جلال سعیدی: نه، یادم نمی‌آید.

وکیل نوری: پس اجازه بدهید که من این (بازجویی پلیس) را بخوانم به این خاطر که من فکر می‌کنم ایشان دارد در بازجویی پلیس خود به همین قضیه اشاره می‌کند…

قاضی ساندر: صبر کنید! من باید فکر کنم به این قضیه.

رئیس دادگاه پس از لحظاتی اعلام کرد که نیاز به یک زمان تنفس دارد تا به این سوال و موضوع و نحوه طرح پرسش در اینجا و در بازجویی پلیس فکر کند.

وکیل نوری: من می‌توانم سوال را توضیح بدهم.

قاضی ساندر: من باید درک بهتری از موضوع در بازجویی پلیس و نحوه‌ای که این سوال مطرح شده است پیدا کنم تا ببینم می‌توانم اجازه طرح این سوال را بدهم یا نه.

وکیل مدافع حمید نوری اما از رئیس دادگاه خواست تا به او فرصت توضیح بدهد. او در ادامه گفت: «صحبت سر این است که ما و دادستان بر سر این بخش از بازجویی پلیس اختلاف نظر داریم. تجربه مهر و بهمن؛ اینکه تجربه‌های ایشان در زندان گوهردشت در مواجهه با حمید عباسی چه مواردی بوده است. نظر ما وکیلان مدافع حمید نوری این است که ایشان در بازجویی پلیس ماجرای ماه بهمن (مصاحبه) را بازگو و تعریف کرده اما حرفی از عباسی نزده است ….»

رئیس دادگاه از دادستان پرسید که آیا با این مورد موافق است و او هم گفت که برداشتش همین است. به این ترتیب وکیل مدافع حمید نوری گفت که از طرح سوالش در این مورد صرفنظر می‌کند. او در ادامه درباره تم مصاحبه مورد نظر در بهمن ماه از جلال سعیدی سوال کرد و او در پاسخ گفت که از آن سه زندانی که برای مصاحبه برده شده بودند، دو نفرشان فوت کرده‌اند. سعیدی در ادامه گفت:

«یکی از آنها در ایران فوت کرد و یکیشان هم در لندن. من می‌توانم اسمشان بیاورم البته ….»

وکیل نوری: بله! لطفا!

جلال سعیدی: یکیشان دکتر رضا غفاری بود، هم‌سازمانی‌ من. دیگری یکی از بچه‌های پیکار بود که در ایران فوت کرد. نام نفر دیگر درست در همین لحظه از ذهنم پرید…. الان یادم نمی‌آید. شاید یادم بیاید و در این فاصله بگویم. امروز یادم بود، ناگهان یادم رفت … اسدالله خالصی. او در ایران فوت کرد.

وکیل نوری: بسیار خوب. پس رضا غفاری یکیشان بود، یکی هم شخصی بود که در ایران فوت کرد و یکی هم اسدالله خالصی که او هم در ایران فوت کرد. درست است؟

جلال سعیدی: یکیشان هم محمدجواد محبی بود که او از اعضای سازمان ما، راه کارگر بود که هفت-هشت سال ملی‌کش بود.

وکیل نوری: آیا می‌توانید تاریخ دقیق‌تری بدهید که این چه موقع بهمن ماه بود؟

جلال سعیدی: نه! نمی‌توانم.

وکیل نوری: بسیار خوب! پس شما گفتید که حمید عباسی هم آنجا نشسته بود در سالن.

جلال سعیدی: نه! او که همراه با زندانی‌ها وارد سالن شد من دیدمش. آن موقع من نشسته بودم.

وکیل نوری: خب آن موقع که آمد تو چه کرد؟

جلال سعیدی: یادم نمی‌آید که کار خاصی کرده باشد. او هم داشت با زندانی‌ها حرف می‌زد. مصاحبه‌ها یک نوع شکنجه بود برای زندانیان. هم شنونده‌هایی که آنجا جمع می‌کردند و هم کسی که باید آنجا می‌آمد؛ خب آنها قبلا کارهایشان را کرده بودند دیگر. ما را آورده بودند آنجا برای این کار. چیز خاص دیگری نباید می‌شد.

وکیل نوری: الان مترجم این‌طور ترجمه کرد که عباسی سوال پرسید. آیا این درست است؟

جلال سعیدی: گفتم که ممکن است سوال پرسیده باشد، من یادم نیست.

وکیل نوری: ولی صبح شما گفتید که یادتان نمی‌آید عباسی سوالی پرسیده باشد.

جلال سعیدی: الان هم همین را گفتم.

وکیل نوری: ببینید این چیزی که می‌گویید عباسی سوال کرد، آیا خاطره‌ای‌ در ذهن دارید یا فقط حدس می‌زنید؟

جلال سعیدی: من در موردِ سوال کردنش چیز دقیقی نمی‌دانم و نمی‌گویم اما در مورد آمدنش گفتم که آمد. فاصله این‌چنینی با من داشت و …. اینها را گفتم دقیقا.

وکیل نوری: پس شما نمی‌توانید بگویید که آیا او سوال پرسید یا نه؟

جلال سعیدی: نه!

وکیل نوری: آیا کس دیگری از پرسنل زندان آنجا بود که سوال بپرسد؛ به جز عباسی؟

جلال سعیدی: حتما بودند. یک چند نفر پاسدار بودند که می‌آوردند و می‌بردند اما من اسم‌هایشان را نمی‌دانم و نمی‌توانم چیزی بگویم.

وکیل نوری: اما کس دیگری از مدیریت زندان بود یا نبود؟

جلال سعیدی: یادم نیست.

وکیل نوری: فکر می‌کنم صبح گفتید … بگذارید این‌طور بپرسم از شما: آیا پاسدارها حق داشتند این مصاحبه‌ها را انجام بدهند؟

جلال سعیدی: من وظایفِ آنها را خیلی نمی‌دانم. من همین یک بار در مصاحبه‌ها بودم. اینها را باید بروید از مسئولان آنها بپرسید. من نمی‌دانم.

وکیل نوری: شما چه مدت در این سالن بودید تا مصاحبه‌ها تمام شود؟

جلال سعیدی: من روزش را یادم نیست. ساعتش را که قطعا یادم نیست اما خب به هر حال هر کدام حداقل یک ۱۰ دقیقه یک ربعی طول می‌کشید تا فیلمبرداری بشود و بعد هم تا بیاورند و ببرند، بین یک ساعت تا سه ساعت [شاید من آنجا بودم].

به دنبال این پاسخ جلال سعیدی، وکیل مدافع حمید نوری اعلام کرد که دیگر سوالی از شاهد ندارد.
قاضی توماس ساندر هم با اعلام ختم رسمی جلسه گفت که ضبط صدا و تصویر متوقف می‌شود.

او سپس خطاب به جلال سعیدی گفت: «این آخرین سوالی بود که از شما شد. از حضورتان در دادگاه تشکر می‌کنم که با صبوری به سوالات پاسخ دادید. سوالی را که از بقیه شاهدان پرسیده‌ام از شما هم می‌پرسم: آیا برای شهادت دادن در دادگاه هزینه‌ای متحمل شده‌اید که بخواهید دادگاه آن را جبران کند؟»

جلال سعیدی: هزینه‌ای که من متحمل شده‌ام را نمی‌شود طلب کرد و آن فشاری‌ست که به روح و روانم آمده ولی خواستم تشکر بکنم از دادگاه که تحمل کردید. مسأله سختی را دارید تصمیم می‌گیرید. با توجه به محدودیت‌های قانونی‌ای که می‌دانم دارید، زمانی که گذشته و جرم را هم حتی نتوانسته‌اید دقیق بکنید… به هر حال واقعیت این است که آنجا یک نسل‌کشی اتفاق افتاد، حالا اسمش را اسیرکشی گذاشتند یا هر چه…. تشکر می‌کنم ویژه می‌کنم از ….

رئیس دادگاه: نه نه، صبر کنید! صبر کنید! این سوالی نبود که من از شما پرسیدم. من در مورد هزینه‌های مادی شما پرسیدم و می‌دانم که هزینه هتل و پول هواپیمای شما ….

جلال سعیدی: نه! ادعا و طلبی ندارم.

رئیس دادگاه: بسیار خوب. ممنون و سفر به خیر…

جلال سعیدی: ممنونم.

شهادت سیدجلال‌الدین سعیدی در دادگاه حمید نوری از اینجا قابل شنیدن است:

در پایان این جلسه، قاضی ساندر به حمید نوری اجازه صحبت کردن داد. نوری گفت: «خیلی ممنون که اجازه دادید من صحبت کنم. از مدیریت شما بسیار ممنونم. من اصلا قصد جسارت و بی‌احترامی به محضر دادگاه و جنابعالی را ندارم. فقط از شما یک خواهش دارم. ببینید من اینجا آرام هستم. الان شما از ایشان سوال می‌کنید آیا هزینه‌ای می‌خواهی؟ عوض اینکه جواب سوال شما را بدهد از تریبون مقدس این دادگاه استفاده می‌کند و علیه جمهوری اسلامی حرف می‌زند. من از شما استدعا می‌کنم اجازه ندهید بر علیه جمهوری اسلامی از این تریبون صحبت بشود. ممنونم. … ممنونم.»

قاضی توماس ساندر در واکنش به صحبت‌های حمید نوری گفت: «ببینید همه خسته هستند و ما دوباره رسیدیم به سر خط. این برای من واقعا تبدیل به یک مأموریت بالاتر از خطر یا آن‌طور که می‌گویند “مأموریت غیرممکن” شده است که … این یک سطحی است که من تا به حال هیچ‌وقت نداشته‌ام که عوامل دادگاه چنین برخوردی داشته باشند. من سعی خواهم کرد نظم را برقرار کنم اما … سعی خواهم کرد. بگذریم از این. من سوال دیگری دارم. موکل یوران یالمارشون، سارا نیکو، گویا ایشان شکایتِ خود را پس گرفته‌اند و در امر اثبات هم که می‌خواستند یاری کنند، از آن هم صرف‌نظر کرده‌اند و از خسارت هم. آیا من درست فهمیده‌ام؟»

یوران یالمارشون: من باید بپرسم و باید برگردم.

قاضی ساندر: نه دیگر. من این‌جوری فهمیده‌ام.

یوران یالمارشون: بله، من هم این‌طور فهمیده‌ام.

قاضی ساندر: من باید این را بدانم تا او را از پرونده کنار بگذاریم. همین سوال را هم از دادستان دارم که آیا می‌توانیم از شهادت ایشان صرف‌نظر کنیم یا خیر؟ چون ما چند بار سعی کردیم این شهادت را بگیریم اما ناموفق بودیم؛ به دلیل وضعیت سلامتی ایشان. پس دادستان و یوران یارلمارشون تا روز جمعه در این مورد به ما خبر بدهند. جلسه روز پنج‌شنبه ما هم به روز ۲۲ ماه مارس منتقل شد چون ایشان مریض شده‌اند.

جلسه بعدی دادگاه حمید نوری جمعه ۱۸فوریه/ ۲۹ بهمن خواهد بود و در آن روز آقای محمدرضا ایزدجو شهادت خواهد داد.