حمید نوری ۶۰ ساله، دادیار سابق قوه قضائیه زمانی که برای دیدار با اقوامش به کشور سوئد سفر کرده بود، شنبه ۹ نوامبر ۲۰۱۹ / ۱۸ آبان ۱۳۹۸ در فرودگاه بین‌المللی آرلاندای استکهلم با حکم دادسرای این شهر به صورت موقت بازداشت شد و یک سال و ۹ماه در بازداشت موقت ماند. دادستانی سوئد ۲۷ ژوئیه ۲۰۲۱ (۵ مرداد ۱۴۰۰) در اطلاعیه‌ای تحت عنوان «پیگرد جنایات جنگی در ایران» خبر از تحویل رسمی کیفرخواست حمید نوری به دادگاه داد. بر اساس این کیفرخواست حمید نوری با دو اتهام اصلی روبه‌روست: جنایت جنگی (نقض حقوق عمومی بین‌الملل، از نوع سنگین) و قتل. هر دوی این اتهام‌ها به دلیل نقش مستقیم در کشتار بیش از ۱۰۰ تن از مخالفان و زندانیان سیاسی در سال‌های پایانی جنگ ایران و عراق (در دهه ۶۰ و مشخصاً سال ۱۳۶۷) علیه نوری مطرح شده است.

شصت‌وهفتمین جلسه دادگاه حمید نوری (بر اساس عدد ذکر شده در جدول دادگاه) روز جمعه ۱۸ فوریه ۲۰۲۲ / ۲۹ بهمن ۱۴۰۰، از حدود ساعت ۹:۱۵ به وقت محلی در سالن۳۷ دادگاه بدوی استکهلم برپا شد. این جلسه به استماع شهادت محمد ایزدجو، زندانی سیاسی در دهه ۶۰ اختصاص داشت.

در آغاز جلسه امروز و پس از صحبت‌های مقدماتی و خوش‌آمدگویی توسط توماس ساندر، رئیس دادگاه به شاهد، از محمد ایزدجو خواسته شد که قسم شهادت یاد کند. بعد از ادای سوگندِ شهادت، قاضی برای محمد ایزدجو توضیح داد که به دنبال این سوگند چه بار حقوقی‌ای بر دوش خواهد داشت و ملزم است حقیقت را بگوید. او از شاهد خواست آنچه را مطرح می‌کند دقیق بگوید و اگر از چیزی مطمئن نیست بگوید که مطمئن نیست و دیده‌ها و شنیده‌هایش را از هم تفکیک کند.

پس از این توضیح رئیس دادگاه، بازپرسی دادستان‌ها از محمد ایزدجو آغاز شد. دادستان کریستینا لیندهوف کارلسون ابتدا توضیحی مقدماتی درباره مدرک اثباتی مورد نظرش در این جلسه داد و سپس به طرح سوالات خود از شاهد پرداخت. او گفت که قصد دارد در این جلسه درباره «کتاب سیاه» از شاهد سوال کند؛ کتابی که اسامی اعدام‌شدگان در آن منتشر شده است.

محمد ایزدجو پس از آغاز ضبط صدا‌‌ و تصویر و شروع بازپرسی و دادرسی، در پاسخ به سوالات اولیه دادستان گفت:

«… من در روز ۲۶ دی ماه سال ۱۳۶۱ به اتهام همکاری با سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران دستگیر شدم. این سازمان -چریک‌های فدایی خلق ایران- یک سازمان مارکسیستی و خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی بود. این سازمان در دهه ۷۰ میلادی شکل گرفت؛ در زمان شاه و در زمان جمهوری اسلامی هم به مبارزات خود ادامه داد. من در ۱۹ سالگی بازداشت شدم؛ وقتی ۲۰ روز از تولدم گذشته بود. همان‌طور که فکر می‌کنم روشن است برای دادگاه، من مستقیما به ۲۰۹ اوین برده شدم تا زیر شکنجه از من اطلاعات بگیرند… در پاییز ۱۳۶۲، مهر ماه، با چشم‌بند به یک دادگاه چند دقیقه‌ای رفتم، قاضی و دادستان را ندیدم و نتیجه این دادگاهِ به اصطلاح شرعی، هشت سال زندان برای من شد. من دو مورد را باید بگویم که شاید برای پرونده مهم باشد: یکی اینکه دستگیری من و خانواده‌های زندانیان سیاسی در آن زمان بود و به زندگی و اعدام محسن رجب‌زاده هم برمی‌گردد که آن را هر زمان مناسب دیدید توضیح خواهم داد.»

محمد ایزدجو در ادامه ارائه شهادت خود در پاسخ به سوال دادستان که چرا به هشت سال زندان محکوم شده است، گفت:

«من هشت مورد اتهام در کیفرخواست شنیدم، اما چند مورد اول یادم است: همکاری با سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران، دعوت مردم به قیام علیه جمهوری اسلامی ایران، تلاش برای هماهنگی میان “ضد انقلابیون” و معترضین که منظور جنبش‌های اعتراضی‌ای بود که در سال‌های ۶۰ و ۶۱ در تهران و دیگر شهرها علیه جمهوری اسلامی ادامه داشت.»

دادستان: شما پس از گرفتن این حکم به کدام زندان‌ها برده شدید و در کدام زندان‌ها بودید؟

محمد ایزدجو: «من سریع زندان‌های مختلفی را که بودم می‌گویم تا شما درباره موارد مرتبط خودتان سوال بکنید؛ من از ۲۶ دی تا ۱۰ بهمن ۱۳۶۱ در بند ۲۰۹ [اوین] بودم. به دلیل اینکه بر اثر شکنجه، پاهایم تا زانو عفونت کرده و سیاه شده بود، دیگر نمی‌توانستند کابل بزنند و من را به انفرادی‌های زندان گوهردشت منتقل کردند. از ۱۰ بهمن ۱۳۶۱ تا اول یا دوم تیر -تاریخ دقیق را مطمئن نیستم- در انفرادی و در حقیقت زیر ادامه بازجویی بودم. … از تیر ماه ۱۳۶۲ تا آبان در اوین بودم که حکمم را گرفتم. بعد از اوین به قزل‌حصار منتقل شدم (آبان ۱۳۶۲)، در قزل‌حصار بند یک واحد یک بودم. در دی ماه ۱۳۶۳ من را -ما را که ۲۵ نفر بودیم- به اتهامِ شورش در زندان به یک بخشی به نام “گاودانی” بردند. من تا تابستان ۱۳۶۵ در بندهای مختلف زندان قزل‌حصار بودم تا وقتی که من و دیگر زندانیانی را که در بند چهار واحد یک بودیم به سالن پنج آموزشگاه زندان اوین بردند. من از تابستان ۱۳۶۵ تا بهمن ماه سال ۱۳۶۶ در بندهای مختلف زندان اوین بودم. در بهمن ماه سال ۶۶ و در میانه اعتصاب غذا، پاسدارها ما را با رفتاری خشونت‌آمیز به زندان گوهردشت بردند… من از بهمن ۱۳۶۶ تا اوایل اسفند ۱۳۶۷ در زندان گوهردشت بودم. اسفند ۶۷ ما -و من- را به اوین بردند. فردایش می‌خواستند آزاد کنند. گفته بودند که آزاد می‌شوید و بیرون می‌روید از زندان. برای اولین بار گفتند چشم‌بندها را در داخل محوطه اوین بردارید و ما برای اولین بار و آخرین بار یک محوطه گل‌کاری شده را آنجا دیدیم… اما چند ساعت بعد ناصریان یا مقیسه آمد و از من و بقیه بند سوال کرد -از من هم به صورت فردی- که آیا فردا در راهپیمایی شرکت می‌کنی که جلوی سازمان ملل است؟ من پاسخ دادم که نه، شرکت نمی‌کنم. لحن ناصریان برگشت و خشن شد دوباره. من را پرت کرد سمت پاسدارها. گفت که به من چشم‌بند بزنند و به همان بند ببرند که از آن آزاد شده بودم تا دارم بزنند… من در نهایت ۲۲ اسفند آزاد شدم؛ بعد از اینکه آن راهپیمایی را انجام دادند روزنامه‌ای را به داخل بند ما انداختند با عکس‌های آن راهپیمایی. تا جایی که یادم است ما ۲۲ نفر بودیم از آن ۹۰۰نفر که نپذیرفته بودیم به راهپیمایی برویم و در حقیقت از چهارم اسفند، یک هفته، ۱۰ روز یا دو هفته فضا این‌طوری بود که می‌خواهند ما را به بند ۲۰۹ ببرند و دار بزنند…»

دادستان در ادامه از محمد ایزدجو خواست تا به زمان و دوره‌ای بپردازد که در سال ۶۶ به زندان گوهردشت منتقل شده است. این شاهد دادگاه حمید نوری در پاسخ به سوالات دادستان درباره این مقطع از دوران زندانش گفت:

«ما که با اتوبوس‌ها به زندان گوهردشت وارد شدیم، همان‌طور که گفتم خیلی خشن ما را منتقل کردند، در میانه اعتصاب غذا. وسایل‌مان را که زمین گذاشتیم گفتند لباس‌هایتان را در بیاورید. ما فقط با چشم‌بند و شورت بودیم. با همان حالت ما به طرف بندی رفتیم که پاسدارها یک تونل انسانی ساخته بودند و با کابل و مشت و لگد شروع کردند به زدن ما و از جمله من. من دقیقا خاطرم نیست اما این قسمتِ جلویی و این سالن‌های بزرگ از روی این نقشه یادم می‌آید. تا جایی که یادم است بعدا ما را به بند (سالن) ۱۴ بردند که معروف به سالن اوینی‌ها بود. البته من در بازجویی‌ها هم گفتم که شماره‌های این بندها را عوض کردند، اما این بند در آخر شماره ۱۴ بود. همان‌طور که گفتم اول ما را بردند به یکی از این سه بند بزرگ جلویی که من شماره‌شان را نمی‌دانم و بعدا به بند ۱۴ منتقل کردند. فکر می‌کنم حدود اسفند ۶۶ یا اوایل ۶۷ بود که ما را به بند ۱۴ منتقل کردند.»

در ادامه، دادستان درباره طبقات و نقشه زندان گوهردشت از شاهد سوال کرد و محمد ایزدجو در این مورد توضیح داد. او در ادامه توضیحاتش گفت که در این بند ۷۴ یا ۷۵ زندانی (“۷۴ دقیق‌تر است”) نگهداری می‌شده‌اند. ایزدجو سپس در پاسخ به سوال دادستان درباره مدیریت زندان گوهردشت در این مقطع زمانی گفت:

«من خاطرم هست از زمانی که به گوهردشت رفتم، ناصریان که نقش دادیار را هم داشت، مدیر زندان هم بود چون مرتضوی دیگر دیده نشد -به نظر من. بعد از جهت پاسدارها یا سرپاسدارها، مسئول لشکری بود؛ داوود لشکری و بعد در قسمت دادیاری، آقای حمید نوری (یا عباسی) بود که ما آنجا می‌شناختیم.»

دادستان: آیا شما اسم کوچک این عباسی را هم می‌دانستید که در زندان گوهردشت کار می‌کرد؟

محمد ایزدجو: من نه! بعدها شنیدم که حمید عباسی بوده. ما دادیار عباسی یا عباسی صدایش می‌کردیم.

دادستان: وقتی شما در زندان گوهردشت بودید دادیار عباسی را دیدید؟

محمد ایزدجو:

«من یکی دو بار در مواقعی که همراه با ناصریان و لشکری می‌آمد توی بند و در حقیقت پشت سر آنها بود دیده بودمش. در این موارد یک بار کاغذی هم در دست داشت؛ گویا کارهایی که باید پیگیری کند. بعد یک بار هم یادم است سرش را از در بند تو (داخل) آورد چون گویا یکی از زندانیان مسن برای مریضی‌اش مراجعه کرده بود و باید از بند خارج می‌شد که عباسی کوتاه سرش را تو کرده بود که دیدمش.»

محمد ایزدجو در ادامه شهادت خود در دادگاهِ حمید نوری در پاسخ به سوالات دادستان چنین توضیح داد: «آن بار که سرش را آورد داخل تنها بود، نیم‌تنه کله‌اش تو آمده بود و داشت با زندانی صحبت می‌کرد…»

محمد ایزدجو در ادامه شهادت خود‌ در دادگاه حمید نوری گفت مواردی که به عنوان برخورد با عباسی به آنها اشاره کرد، تا فاز پیش از شروع اعدام‌ها و شهریور سال ۶۷ بوده است. او بعد در پاسخ به سوالات دادستان درباره مقطع اعدام‌ها و مشاهدات شخصی‌اش گفت:

«ساعت شش صبحِ روز ۹ شهریور، حمید نصیری خبرِ (مورس) اعدام‌ها را به من داد. ما هم بلافاصله سعی کردیم به بچه‌های دیگر خبر بدهیم چون حمید نصیری که داشت به من خبر می‌داد، پاسدارها صدایش کرده بودند و از بند خارج شده بود. حمید نصیری همان روز -۹ شهریور- به دار آویخته شد.»

دادستان: شما از کجا می‌دانید که او آن روز اعدام شد؟

محمد ایزدجو: «بعد از کشتارها ما افرادی که باقی مانده بودیم، کنترل کردیم که چند نفر از بند ما و بقیه بندها باقی مانده‌اند و چند نفر کشته شده‌اند و دیگر نیستند. علاوه بر این، یک روز بعد از کشتارها ما را که از بند ۱۴ زنده مانده بودیم، بردند تا ساک و وسایل بچه‌هایِ اعدام شده را جمع کنیم تا زندان‌بان تحویل خانواده‌هایشان بدهد.»

دادستان: آیا شما با خانواده حمید نصیری بعد از اعدام‌ها در تماس بودید؟

محمد ایزدجو: «من خودم مستقیم نداشتم اما از طریق زندانی‌های دیگری که با خانواده حمید نصیری در لرستان در تماس بودند [مطلع شدم] این خبر قطعی است و وسایلِ حمید نصیری تحویل داده شده است.»

محمد ایزدجو در ادامه شهادت خود در دادگاه حمید نوری گفت:

«بعد از اینکه حمید نصیری را از بند ما بردند، همان‌طور که گفتم شش صبح بود که من خبر را گرفتم و شروع به بیدار کردن بچه‌ها کردم. بیدار باش هفت صبح بود اما من شروع کردم به خبر‌ کردن بچه‌ها. من اول بچه‌هایی را که هم‌سلول بودیم بیدار کردم: همایون آزادی، مجید ایوانی و بهزاد عمرانی. این سه نفر، همایون آزادی ۱۰ شهریور و آن دو نفر ۹ شهریور به دار آویخته شدند… بعد چون ما ۷۴ نفر در بند بودیم و من نمی‌توانستم تک‌تک افراد را خبر کنم -ما در بند جمع‌های سیاسی داشتیم-، سازمانِ راه کارگر را از طریق جعفر ریاحی خبردار کردم و به او گفتم خبر را به جمع خودشان بدهد. به اتحادیه کمونیست‌ها از طریق جعفر بیات خبر‌ دادم. به حزب کار ایران (طوفان) از طریق حجت علیان خبر دادم. به سازمان رزمندگان و پیکار از دو کانال خبر را دادیم. یک نفرشان زنده است که اسمش را ذکر نمی‌کنم اما نفر دیگر رضا قریشی لنگرودی بود و همه افرادی که نام بردم، همگی در روز نهم شهریور اعدام شدند. به فداییان ۱۶ آذر، جواد قائم آبادی خبر داد (دادم). ساعت هشت یا ۸:۳۰ بود که در بند را باز کردند. بند هنوز داشت بحث می‌کرد بر سر اینکه نسبت به این اعدام‌ها یا رویه‌ای که پیش گرفته شده در زندان چه بکند که گفتند همه چشم‌بند بزنید و بیرون بیایید. چون چشم‌بند به اندازه کافی نبود، من و چند نفر دیگر حوله دست را به صورتمان بستیم و رفتیم بیرون. از بند که بیرون می‌آمدیم یک محوطه کوچکی بود و هنوز به سالن اصلی وارد نمی‌شدیم. بعد آنجا یک میزِ کوچکی بود که لشکری نشسته بود و آقای عباسی کنارش ایستاده بود. از من سوال کردند؛ یعنی لشکری سوال کرد که آیا مسلمان هستم و نماز می‌خوانم. من در‌ واقع به این سوال‌ها -به عنوان اینکه تفتیش عقاید هستند- پاسخ نمی‌دادم. از کسانی که -بعدا شنیدم- گفته بودند مسلمان هستند بعدش پرسیده بودند که جمهوری اسلامی را قبول دارند و مصاحبه می‌کنند یا نه. بر اساس نوع پاسخ، زندانیان بند ما به سه دسته تقسیم شدند: یک دسته از زندانیان که از مارکسیسم دفاع می‌کردند، جمهوری اسلامی را قبول نداشتند و صریح این را بیان می‌کردند. برای نمونه مجید ایوانی جز این دسته بود. دسته دوم که من هم جزو آنها بودم به سوالات تفتیش عقاید پاسخ نمی‌داد و دسته سوم با توجه به اینکه می‌دانست رژیم مذهبی است، پاسخ می‌داد که مسلمان است. بر اساس این دسته‌بندی، در حقیقت دسته یک و دسته دو و حتی بخشی از دسته سه را از سالن خارج کردند تا به طرف آن دادگاه [هیأت مرگ] ببرند.»

دادستان: شما گفتید در باز شد و به شما گفتند چشم‌بند بزنید. بعد گفتید لشکری پشت یک میز نشسته بود و عباسی هم کنار او بود. درست است؟

محمد ایزدجو: بله!

دادستان: و شما گفتید که چشم‌بند داشتید. با چشم‌بند چگونه می‌توانستید ببینید؟

محمد ایزدجو: «اولا که یک حوله بود. بعدش هم تقریبا تا نیمه‌های چشم من بالا بود. یعنی چشم من عملا نیمه‌باز بود. بعدش هم لشکری نشسته بود که من از زاویه راحتی لشکری را دیدم. یک لحظه که داشتند با هم صحبت می‌کردند من سرم را بالا کردم و صورت آقای عباسی را هم دیدم.»

دادستان: آیا می‌توانید بگویید که وقتی عباسی را دیدید، او در چه حالت و وضعیتی بود؟

محمد ایزدجو در پاسخ به سوال دادستان گفت:

«او ایستاده بود و رویش به طرف لشکری بود. همان‌طور که قبلا توصیف کرده‌ام یک خمی یا قوزی روی شانه‌اش هست وقتی که می‌ایستد. دیدم مشغول این بود که -بعد از اینکه لشکری سوال‌ها را می‌کرد- بچه‌ها را ببرد به سمت محل‌هایی که در نظر گرفته بودند تا ببرند پیش هیأت مرگ… عباسی زندانی‌ها را -حداقل در زمانی که من دیدم- به طرف سالنی می‌برد که یک صفی در آن منتظر رفتن به نزد هیأت مرگ بود. او ما را آنجا می‌نشاند و بعد قسمت دیگری که از ذهنم پاک نمی‌شود این بود که افراد را به طرف سالن آمفی‌تئاتر می‌برد.»

دادستان در اینجا از شاهد، محمد ایزدجو، خواست به “سوال و جواب کردن لشکری” برگردد و بگوید که عباسی در آن زمان چه می‌کرده است. این شاهد دادگاه حمید نوری در پاسخ گفت: «چنانکه توضیح دادم عباسی آنجا منتظر می‌ماند تا سوال و جواب تمام شود و بعد زندانی را -اگر قرار می‌شد که برود در آن صف- می‌برد به سالن.»

محمد ایزدجو گفت که خاطرش نیست عباسی چند نفر چند نفر زندانی‌ها را می‌برده، اما دو صحنه یادش است که بازگو کردنشان مهم هستند، اما رئیس دادگاه صحبت او را قطع کرد و گفت:

«حتما مهم است که این دو مورد را تعریف کنید اما برای ما -به‌طور مشخص برای من- که داریم حرف‌های شما را گوش می‌کنیم مهم است که بدانیم این‌ها آیا مشاهدات خودتان است یا از کسانی شنیده‌اید. لطفا آنچه را خودتان دیده‌اید بازگو کنید و البته که می‌توانید شنیده‌هایتان را هم تعریف کنید، اما لطفا قید کنید که این‌ها شنیده‌هایتان هستند. حالا برگردید به نهم شهریور و محوطه بیرون بند…»

محمد ایزدجو در پاسخ به قاضی توماس ساندر گفت:

«ببینید تا الان همه مطالبی که گفتم مشاهدات خود‌ من بود. یک مورد که از حمید نصیری شنیده بودم گفتم که شنیدم. بعد در این فضا وقتی که من در این سالن اصلی نشسته بودم، خب همان‌طور که گفتم چشم‌بند را زده بودیم بالا. و اینکه وقتی فکر می‌کردیم تا چند روز یا حتی چند ساعت بعد اعدام می‌شویم، خب طبیعی بود که با همه هوش و حواسمان محیط اطرافمان را نگاه کنیم. من فکر می‌کنم یک مقدار نوع چشم‌بند زدن را باید بگویم. اگر آقای ساندر توجه کنند من چشم‌بندم تقریبا تا اینجاست (نشان می‌دهد). من شما را می‌بینم.»

قاضی ساندر: این‌طور که شما گفتید این دیگر چشم‌بند نبوده. پیشانی‌بند بوده! (صدای خنده شماری از حاضران در دادگاه شنیده می‌شود.)

محمد ایزدجو (با تبسم) ادامه داد:

«بله! اتفاقا به ما می‌گفتند این پیشانی‌بند است و ما را کتک می‌زدند. اما شما توجه کنید اینکه کتک خوردن از تا چند ساعت دیگر دار زده شدن؛ کدام یک مهم‌تر است؟ به هر حال به موضوع برگردیم. این دو موضوع که برای من مهم بود جزو دیده‌های مستقیم من بودند و ارتباط داشتند با سوال دادستان محترم. من در مورد اینکه چند نفر را می‌بردند، من وقتی که کنار راهرو نشسته بودم دیدم که یک بار آقای عباسی (حمید نوری) دارد سه یا چهار نفر‌ را به سمت سالن آمفی‌تئاتر می‌برد. علاوه بر این دومین موردی که می‌خواهم بگویم و برای من خیلی مهم است، این است که داوود لشکری دو نفر را از داخل صفی که بایست می‌رفتند به طرف هیأت مرگ جدا کرد. نفر اول مصطفی فرهادی بود از سازمان راه کارگر. نفر دوم که من اسمش را فراموش کرده‌ بودم -در این ماه‌ها خیلی روی من فشار بود تا توانستم اسم را با تصویر یکی کنم-، علیرضا کیایی، عضو سابق سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران بود که بعدها به اکثریت پیوسته بود؛ آنها را بدون اینکه به هیأت مرگ بروند، آقای لشکری از صف جدا کرد و تحویل آقای عباسی داد. آقای عباسی هم آنها را به طرف آمفی‌تئاتر برد. این دو نفر…»

در اینجا قاضی ساندر صحبت شاهد را قطع کرد. او از دادستان عذر خواست و گفت که شاهد از موضوع دور افتاده است. دادستان هم گفت که خودش هم قصد متوقف کردن شاهد را داشته است. او در ادامه از محمد ایزدجو پرسید: «شما گفتید زندانیان را به دسته تقسیم کردند… این را شما از کجا می‌دانید؟»

محمد ایزدجو در جواب این سوال و پرسش‌هایِ بعدی دادستان گفت:

«این دسته‌بندی بر اساس آن لحظه نیست. ما زندانیان چندین سال بود که با هم بودیم و می‌دانستیم که برخوردمان بر سر مواضعمان با زندان‌بان چگونه خواهد بود… اما این استناج بعدی من است بعد از اینکه پس از اعدام‌ها با زندانیان زنده مانده، تبادل اطلاعات کردیم. اما خودِ من را از این سالن کوچک بردند و وارد سالن اصلی شدیم و با همان حوله یا “پیشانی‌بند”، نشستم ته صف، منتظر رفتن به دادگاه. من ته صف طولانی‌ای بودم که منتظر رفتن نزد هیأت مرگ بودند. من برای انتقال از سالن کوچک به سالن اصلی، ایشان (حمید نوری) یادم است اما بعد از آن یک پاسدار دیگر انگار بود. آن را دقیق یادم نیست. در این راهرو دیدم که عباسی سه چهار نفری را به طرف آن آمفی‌تئاتر برد… من باید بگویم که این دیدن‌ها به ترتیب زمانی از ۸:۳۰ صبح تا ۱۲، در این سه چهار ساعت یادم است. من در این مدت با این حوله یا پیشانی‌بند نشسته بودم کنار راهرو؛ ایستاده نبودم. در اولین مورد آن سه چهار نفر را دیدم که بردندشان به طرف آمفی‌تئاتر. بعد آن لحظه‌ای که آن دو نفر -مصطفی فرهادی و علیرضا کیایی- را می‌گویم، آنها داخل یک صفی بودند که باید جلوتر از ما می‌رفتند. آنها بچه‌های بند ما بودند که باید می‌رفتند. لشکری دست دور شانه مصطفی فرهادی انداخت و با خشنودی او را از صف خارج کرد. از صف که خارجش کرد، ته صف که دو سه متر فاصله گرفت، او را تحویل عباسی داد. در مورد علیرضا کیایی، چون او قدبلند بود و ورزشکار، لشکری نتوانست همان حرکت را بکند و مچ دست کیایی را گرفت. تا اینجا دیده‌های مستقیم خود‌ من بود. بر اساس شنیده‌هایم بیشتر از این‌ها هست اما من از ذکر آنها خودداری می‌کنم.»

دادستان: وقتی می‌گویید عباسی سه چهار نفر را برد، شما کجا بودید؟ آنها کجا بودند؟ کمی بیشتر توضیح بدهید.

محمد ایزدجو: «ببینید عرض سالن را اگر تقریبا سه چهار متر ببینید، من نشسته‌ام کنار دیوار، این صف وسط است. دو متر فاصله دارد با کناره. با زاویه‌ای که من آنها را دیدم بین چهار تا هفت متر با هم فاصله داشته داشتیم. در مورد مصطفی فرهادی و علیرضا کیایی چون مستقیم جلوی چشم خود من رخ داد، شاید دو تا سه متر فاصله بود.»

دادستان در ادامه باز هم درباره جزییات این موقعیت از شاهد سوال کرد و محمد ایزدجو به سوالات دادستان پاسخ داد. او گفت که چشم‌بند را تا جای ممکن بالا زده بوده -افراط نمی‌کرده که پاسدار ببیند- و هر دو مورد را به همین ترتیب دیده است. ایزدجو در ادامه خواست تا یک مورد دیگر را توضیح بدهد تا زاویه دیدش برای دادگاه روشن‌تر بشود:

«در روبه‌روی من، سالن فکر می‌کنم سه تا چهار متر بزرگی‌اش بود؛ احمد خسروی نشسته بود. احمد خسروی از نیروهای سازمان چریک‌های فدایی خلق که ما با هم رفیق و همبند بودیم. او هم حوله زده بود و مثل من تقریبا به پیشانی‌بند تبدیلش کرده بود. او روبه‌روی من در یک زاویه‌ای در همان راهرو نشسته بود تا موقعی که پاسدارها نبودند و سالن خلوت شد من صدایش زدم که احمد! او سرش را به طرف من برگرداند. از او پرسیدم که چه شد و چه خبر. او با آرامش به من جواب داد که دفاع کرده است…»

پس یک تنفس کوتاه در دادگاه، آغاز دوباره بازپرسی از محمد ایزدجو، شاهد امروز دادگاه حمید نوری، دادستان از او درباره حضور در اتاق هیأت مرگ و افراد حاضر در‌ این اتاق سوال کرد.

محمد ایزدجو گفت:

«افرادی که من توانستم آنجا بشناسم، نیری، اشراقی و ناصریان بودند. در آنجا من یک چهره‌ای را که سمت راستِ هیأت نشسته بود با لباس شخصی شناختم؛ اما اسمش را نمی‌دانم. او را سال ۵۶-۵۷ دیده بودمش. او در زمان شاه برای عضوگیری از جوانان برای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که بعد از انقلاب کمک کردند سپاه پاسداران را بنیان بگذارند، کمک می‌کرد. من اسم او را نه آن زمان و نه الان نمی‌دانم اما چهره‌اش را می‌شناسم. سوال کردن از من را نیری شروع کرد و همان سوالاتی را که بیرون شده بود، تکرار کرد: مسلمان هستی یا نه، نماز می‌خوانی یا نه و… من در دور اول همان‌طور که قبلا هم امتناع کرده بودم گفتم که به این سوالات جواب نمی‌دهم. بعد نیری این سوال را شروع کرد که آیا من به مشهد رفته‌ام یا نه. مشهد یک شهر مذهبی است که یکی از امامان شیعه آنجا دفن است. بعد از من پرسید آیا اشهد خوانده‌ام تا آن زمان و سوالاتی از این دست که من متوجه شدم آنها به هر دلیلی قصد دارند و تلاش می‌کنند به خاطر مسلمان بودن یا نبودن و مرتد بودن حکم اعدام را برای من صادر کنند. من بعد از این لحظه تصمیمم را در دادگاه عوض کردم و گفتم که من مذهب ندارم و هیچ وقت هم نداشتم. نیری گفت که اسم چند امام را ببر! من گفتم حسن، حسین، علی. اسم باقی‌شان را هم نمی‌دانم. نیری عصبانی شد، نیم‌خیز شد پشت میز دادگاهی که نشسته بود، فریاد کشید که امام علی، امام حسین، امام حسن… توهین نکن به امام‌ها! من بی‌تفاوت شانه‌ام را بالا انداختم. یک آخوندی که بغل‌دست نیری بود و از لحاظ چهره بعدا -من آن موقع نمی‌شناختم- فکر کردم شبیه رئیسی است، رئیس جمهور فعلی، دستش را به طرف من دراز کرد و گفت که به ائمه اطهار توهین نکن! منتها من از این طریق می‌خواستم که اگر دلیلی برای اعدام من می‌خواهند، به آنها بدهم تا حکم اعدام من را بنویسند. در تمام این مدت که نیری این سوال‌ها را می‌کرد، اشراقی هی مرتب می‌پرسید چند سالت بوده؟ من آن موقع نمی‌دانستم منظورش چیست. در تمام آن سوالات من سنم زیر ۱۲سال بود….»

دادستان: من متوجه منظور شما نمی‌شوم.

محمد ایزدجو: «یعنی آن موقع که مشهد رفته بودم چهار سالم بود و… اگر می‌خواهید من اول توضیح بدهم که شبش چطور متوجه اهمیت این موضوع شدم که زیر ۱۲سال داشته‌ام، بعد به اینجا برگردم.»

دادستان: من می‌خواهم بدانم اشراقی چرا برایش سن شما این‌قدر مهم بوده؟

محمد ایزدجو:

«در شب موقع کابل خوردن متوجه شدیم که -من شب قبلش فکر کردم مرتد یک نوع است و اعدام می‌شویم- اما موقع کابل خوردن با توضیحات ناصریان و بقیه پاسدارها در حین فحش دادن به ما، متوجه شدم که ما دو نوع مرتد داریم: یک نوع مرتد فطری است، و نوع دوم مرتد ملی است. مرتد فطری کسی است که بعد از بلوغ مسلمان بوده و بعد نامسلمان شده؛ یعنی پسرها باید بالای ۱۵ سال می‌بودند که مسلمان بوده باشند و بعد نامسلمان شده باشند که در این صورت می‌شوند مرتد فطری. گروه دوم یعنی مرتد ملی کسانی هستند که هیچ‌گاه مسلمان نبوده‌اند، مثل زرتشتی‌ها، یهودی‌ها، مسیحی‌ها، کمونیست‌ها و… مرتد ملی را کابل می‌زدند تا یا مسلمان شود یا زیر کابل بمیرد. اما حکم مرتد فطری اعدام است.»

دادستان: اما این جواب سوال من نبود. سوال من این است که چرا اشراقی در مورد شما این‌قدر علاقه به سنتان داشت؟ صحبت سر این است که صحبت سن شما در آن لحظه بود یا حرف سن شما را در قبل می‌کردند؟

محمد ایزدجو: «بحث سن من مربوط به زمانی بود که با یکی از علائم اسلام شیعه در تماس بودم؛ مثل مثلا مشهد رفتن یا اشهد خواندن که این‌ها همه وقتی برای من اتفاق افتاده بود که بالغ نشده بوده‌ام و زیر سن بوده‌ام.»

دادستان در ادامه سوالاتش از محمد ایزدجو، شاهد در دادگاه حمید وری، خواست تا شرح ملاقاتش با هیأت مرگ را ادامه دهد و او در پاسخ گفت:

«بعد از اینکه من به قول خودشان به امامان توهین کردم، با این سوال‌های اشراقی من را از دادگاه بیرون انداختند. نیری و ناصریان گفتند بلند شو برو بیرون! من دوباره آمدم بیرون و کف زمین نشستم. قبل از رفتنم به اتاق هیأت هم کف زمین نشسته بودم. روی صندلی یا چیزی ننشسته بودم. از کنار چشم‌بندم نگاه کردم و دیدم یک عده هستند و دارند یک برگه‌هایی را می‌نویسند. فکر کردم وصیت‌نامه است. منتظر بودم یکی از این کاغذها را به من هم بدهند تا وصیت‌نامه را بنویسم و به سمت آمفی‌تئاتر حرکت کنم تا دارَم بزنند، اما تا تقریبا غروب که آنجا نشسته بودیم، چیزی به ما ندادند. طرف‌های غروب صف ما را بردند توی یکی از همین فرعی‌های گوهردشت که فکر می‌کنم زیر بند هفت و هشت بود؛ در طبقه هم‌کف، طبقه صفر، ۲۸ نفر‌ در این فرعی بودیم. تازه چشم‌بندها را بالا زده بودیم که ناصریان در فرعی را باز کرد و لشکری را هم من آنجا دیدم. یک عده زیادی پاسدار هم بودند اما من این دو چهره یادم است. یک تخت گذاشته بودند -تخت فلزی بدون تشک- بیرون فرعی در سالن که برای هر وعده نماز حکم ما ۱۰ ضربه شلاق بود. از آن موقع که حکم ما را نوشته بودند چهار وعده نماز گذشته بود و باید ۴۰ ضربه شلاق به هر کدام از ما می‌زدند. در حقیقت این‌ها در دو وعده ۲۰ تا ۲۰ تا شلاق‌ها را زدند. موقع شلاق زدن همه پاسدارها به نوبت ما‌ را می‌زدند تا ثواب ببرند. در حین شلاق زدن ناصریان گفت که رفقایتان را همین جا در آمفی‌تئاتر … آمفی‌تئاتر را نگفت، ولی گفت همین‌جا دار زده‌ایم. حکم شما هم مرتد ملی است و بایستی یا اسلام را بپذیرید یا هر روز تعزیر حربی دارید.»

محمد ایزدجو در ادامه درباره تعزیر حربی توضیح داد و گفت آن‌طور که فهمیده، این تعزیر یعنی آن‌قدر فرد را بزنند تا تسلیم شود یا بمیرد. او سپس به سوالات دادستان در این مورد پاسخ داد و گفت که این اصطلاح “تعزیر حربی” را از خود ناصریان شنیده است:

«من دیالوگی را که از ناصریان به طورِ مشخص یادم مانده اینجا می‌گویم. ناصریان گفت امام گفته است مرتد و محارب در زندان زنده نماند. ما شما را آن‌قدر می‌زنیم که یا مسلمان بشوید یا بمیرید. یک پاسدار دیگر که من فقط صدایش را شنیدم و خودش را ندیدم و نمی‌دانم که بود، گفت به این می‌گویند تعزیر حربی؛ با تمسخر…»

دادستان: شما گفتید ۲۸ نفر در صف بودید که شلاق بخورید. از این ۲۸ نفر کسی را به خاطر می‌آورید که بخواهید نام ببرید؟

محمد‌ ایزدجو: «از این ۲۸ نفر، نادر حدادی مقدم که فکر می‌کنم یکی از شهود این دادگاه است آن شب با ما بود.»

دادستان این موضوع را تأیید کرد و گفت که حدادی مقدم هم از جمله شاهدان در دادگاه حمید نوری خواهد بود. او سپس از محمد ایزدجو پرسید که آیا او هم شلاق خورده است. ایزدجو در پاسخ به این سوال کریستینا لیندهوف کارلسون گفت:

«به من شلاق زدند. به این ترتیب که من آن موقع خیلی لاغر و استخوانی بودم. لشکری دوباره به همان سبکی که مصطفی فرهادی را بغل کرده بود، من را بغل کرد و گفت این هنوز چک اول را نخورده، قبول می‌کند. دور اول من را بستند به تخت و شروع به کابل زدن کردند. بعد از اینکه ۲۰ تای اول را زدند مجددا بلند می‌کردند تا بین پاسدارها کتک بخوریم و این‌طرف و آن‌طرف برویم تا به اصطلاح عصب پا دوباره زنده بشود تا بعد درد را بیشتر احساس کنیم. در حین این کتک زدن‌ها -شاید به کار دادگاه برنگردد- اما یکی از پاسدارها من را شناخت، مُشتش در چند سانتی‌متری من ایستاد و پرسید: بچه کجایی؟ بعد از اینکه اسم محلم را گفتم او به آرامی به پاسدار بغلی‌اش گفت که نمی‌تواند بزند. یک مقدار یک پچ‌پچ کردند، آن پاسدار دومی من را هُل داد به بیرون از آن دایره‌ای که برای کتک زدن درست کرده بودند. به این ترتیب او هم من را زده بود و هم جایی افتاده بودم که از دایره کتک زدن بیرون بود.»

دادستان در ادامه از شاهد، محمد ایزدجو پرسید: «اگر از روز نهم شهریور بگذریم، آیا شما‌ در روزهای بعد هم شلاق خوردید؟»

محمد ایزدجو: «نه! روز نهم شهریور ۴۰ تا شلاق خوردم که خونریزی شدیدتری از زمان بازجویی‌ها و شکنجه‌های بعد از دستگیری در سال ۶۱ کردم. سه-چهار برابر بیشتر از آن زمان.»

دادستان: اما بعد از این تاریخ دیگر شما را شلاق نمی‌زنند؟

محمد ایزدجو: «نه! بعد ما را بردند به بندی که زنده‌مانده‌ها آنجا بودند؛ مجموعا ۱۸۰ نفر زنده مانده بودیم.»

دادستان: حدودا چند نفر از بند شما اعدام شدند؟

محمد ایزدجو: «آماری که در ذهن من هست ۴۲ یا ۴۳ نفر است.

دادستان در ادامه به بخش‌هایی از روایت شاهد، محمد ایزدجو بازگشت و درباره برخی نام‌ها که او ذکر کرده بود از او سوال کرد. سوال مشخص دادستان این بود که شاهد از کجا می‌داند این افراد اعدام شده‌اند.

محمد ایزدجو در پاسخ به این سوال دادستان گفت:

«آخرین خبری که ما داشتیم این بود که آنها وقتی از اتاق هیأت مرگ بیرون آمده‌اند، مستقیم به سمت آمفی‌تئاتر برده شده‌اند. همایون آزادی تا‌ ۹ شهریور زنده بوده. یکی از بچه‌هایی که من با او صحبت کردم، با او در آن سلول بوده و فردایش نوبت دادگاهش می‌رسد و دارش می‌زنند. این البته بر اساس شنیده‌های من است.»

محمد ایزدجو در ادامه شهادت خود در دادگاه حمید نوری گفت سه نفری که او از آنها نام برده، ساک وسایل‌شان به خانواده‌هایشان تحویل داده شده، اما نه جسد و نه محل دفنی به خانواده‌ها نشان داده نشده است. او در ادامه در پاسخ به سوالات دادستان درباره سرنوشت مصطفی فرهادی صحبت کرد و گفت این فرد بدون اینکه نزد هیأت مرگ برود، به عنوان مرتد فطری اعدام شد.

دادستان سپس درباره صادق و جعفر ریاحی از محمد ایزدجو سوال کرد و او در پاسخ گفت که با این دو زندانی هم‌بند بوده و هر دو اعدام شده‌اند:

«ویدئویی هست که مادر ریاحی در آن درباره فرزندانش صحبت می‌کند. او فوت کرده و این ویدئو در اختیار نادر حدادی مقدم است. امیدوارم او این فیلم را با خودش به دادگاه بیاورد و دادگاه این امکان را داشته باشد که آن را به نمایش بگذارد یا ببیند.»

دادستان پس از این درباره “کتاب سیاه ۶۷” از شاهد سوال کرد و محمد‌ایزدجو در پاسخ به این گروه از سوالات دادستان گفت: «من یک‌سری از مدارک را از آرشیو گفت‌وگوهای زندان هم آورده‌ام که فقط برای نشان دادن هستند. مربوط به همان کتاب است و اگر لازم باشد می‌توانم از ساکم دربیاورم و در اختیار دادگاه بگذارم.»

دادستان: خیر! لطفا به سوال من پاسخ بدهید. در کتاب سیاه ۶۷ چه نوشته شده؟ چه کسی آن را نوشته؟ عاملِ وجودی آن چیست؟ این کتاب را برای من باز کنید لطفا.

محمد ایزدجو در پاسخ به دادستان گفت:

«کتاب سیاه کشتار ۶۷ اسامی چهار هزار و ۷۹۹ نفر از کسانی است که ما در سال ۱۳۷۸ در دست داشتیم. این اسامی از منابع مختلف گردآوردی شده. دو منبع اول را من تأکید دارم که خیلی برای دادگاه مهم است: منبعِ شماره یک که کدش پشت هر نامی که ما آنجا نوشته‌ایم هست، گزارش مستقیم شاهد است. منبع شماره دو از گزارشات سال ۶۷، ۶۸، ۶۹ فعالان دفاع از حقوق زندانیان سیاسی است که آن اسامی را همان زمان جمع‌آوری کرده و فرستاده‌اند. اهمیت این لیست این است که پیروز دوانی که یکی از افرادی بود که این لیست را جمع می‌کرد، در دوره‌ای که موسوم به قتل‌های زنجیره‌ای است ربوده شد و به قتل رسید؛ توسط جمهوری اسلامی.»

دادستان: سعی و تلاش و کار خود‌ شما در تدوین این کتاب چه بوده؟

محمد ایزدجو: «گردآوردی این اطلاعات کار جمعی بوده. ویراستار نهایی و آخرین نفر من بودم؛ یعنی پاسخگوی این کتاب من هستم. من مسئول نشر این کتاب هستم.»

دادستان در ادامه درباره جزییات و نحوه جمع‌آوری این اسامی از محمد ایزدجو سوال کرد و این شاهد دادگاه حمید نوری در پاسخ گفت:

«من کوتاه این‌طور توضیح بدهم که “گفت‌وگوهای زندان” خودش را این‌طور تعریف می‌کند که ابتکار عمل زندانیان سیاسی چپ، رادیکال و غیرمذهبی است که به سازمان یا ارگان خاصی وابسته نیست بلکه فقط از زندانیان سیاسی زمان شاه و جمهوری اسلامی تشکیل شده. کتاب سیاه ۶۷ از انتشارات گفت‌وگوهای زندان است که من به عنوان ویراستار نهایی این کتاب شناخته می‌شوم. جهت اطلاع، گفت‌وگوهای زندان ۱۸ جلد کتاب درباره زندان و نه فقط گوهردشت منتشر کرده… کتاب سیاه ۶۷ در سال ۱۳۷۸ منتشر شد. پیش از آن در شماره دوم گفت‌وگوهای زندان ما دو هزار و ۲۰۰ اسم داشتیم؛ در سال ۱۳۷۷ که در طول یک سال این اسامی اضافه شد و مجبور شدیم کتاب سیاه را به طور مستقل منتشر کنیم.»

دادستان در ادامه درباره ویژگیِ ظاهری حمید عباسی در زندان گوهردشت از محمد ایزدجو سوال کرد و این شاهد دادگاه حمید نوری در پاسخ به این گروه از سوالات دادستان گفت:

«او معمولا چهره آرامی داشت. بی‌تفاوت بود. چون مسأله ترجمه هست، من خیلی فکر کردم که چه کلمه‌ای می‌تواند توصیف‌گر باشد: یک آدمی که فرقی نمی‌کرد راجع به آدم‌ها دارد کار می‌کند یا یک بسته کاغذ یا مقوا‌ را جابه‌جا می‌کند. من در بازجویی هم گفتم، به دلیل ضربات چوبی که در زمان بازجویی در زندان به سرم اصابت کرده، حافظه تصویری‌ام -به‌خصوص حافظه تصویری کوتاه مدتم- ضعیف شده. این را من عمدا گفتم تا نکند اشتباهی به دلیل مشکلاتِ جسمی من به وجود‌ بیاید. ایشان همین چشم را و همین نگاه را داشتند. همان‌طور که گفتم من مجبور بودم علائم را حفظ کنم. گوشه چشم ایشان را برای خودم علامت زده بودم و ابروهایشان را. کناره‌های لب و دهن‌شان بود. الان که سرشان را برگرداندند، گوششان هم جزو خیلی کمک‌کننده است به ترکیبِ صورت. در حقیقت برای من یکی از مهم‌ترین شاخص‌ها قسمت چشم و ابرو بود که توی تصویر داشتم و الان هم…»

در اینجا قاضی، توماس ساندر صحبت‌های شاهد را قطع کرد و خطاب به دادستان گفت که از چنین تشبیهاتی که ضمن دیدن متهم انجام می‌شود، راضی نیست.

محمد ایزدجو: چطوری بگویم خوب است؟

قاضی ساندر: سوال اساسا این بود که شما تصویر ذهنی خودتان را از حمید عباسی در زندان گوهردشت بگویید. اما به نظر می‌رسد که شما به دلیل ضربه‌ای که به سرتان خورده، این تصویر را ندارید.

محمد ایزدجو:

«مسأله ضربه نیست و اینکه من یادم نیست. مسأله این است که چون -تصویر قاضی ساندر را من نمی‌توانم مثل آدم‌های دیگر حفظ کنم- بنابراین مجبورم چشم و ابرویشان، گوش و مویشان را و برش صورتشان را در مغزم چندین بار مرور کنم تا یادم بماند. این مختصاتی که من می‌گویم کاری‌ست که من می‌کنم تا آدم‌ها را تشخیص بدهم و این نقطه‌ضعفم را هم عمدا گفتم تا مشکلی در پرونده ایجاد نشود.»

دادستان: من همچنان می‌خواهم بدانم شما از حمید عباسی در آن دوره چه تصویری در ذهن دارید؟ از حرکات و راه رفتنش، رفتار و سکناتش یک چیزی دست ما بدهید…!

محمد ایزدجو:

«بسیار خوب… آن موقع موهایش تیره بود و سفید نداشت. ریش سیاه، موقع راه رفتن من همیشه یک خرده قوز می‌دیدم در حرکتش. این ناشی از ناآمادگی جسمی نبود. به خاطر آن تربیت مذهبی بود که صاف و مستقیم راه نرفتن را تبلیغ می‌کند. هیکل او به نسبت لشکری لاغرتر بود. قدش شاید چند سانتی از من بلندتر بود، اما به خاطر آن قوزی که داشت، ارتفاع قدش کمتر دیده می‌شد. بعد از کفش شروع کنم. کفش معمولا سیاه می‌پوشید که کفش ابری بود و موقع حرکت صدا نمی‌داد. شلوارش معمولا چیزی که من در ذهن دارم یک شلوار سبز یَشمی بود، می‌گویند ‌پاسداری اما پاسداری نبود. پیراهنش لباس شخصی بود و یک بار مبهم در ذهنم است که با یک اورکت سبز یشمی آمده بود که یا از یک کار رسمی آمده بود یا داشت می‌رفت به یک کار رسمی. این تنها باری بود که من او را در حین حرکت، اتفاقی دیدم… من یادم نیست که این مورد مربوط به کی و چه زمانی است و تنها یک تصویر محو دارم.»

دادستان سپس درباره پشتِ خم یا قوز حمید عباسی (حمید نوری) سوال کرد و محمد ایزدجو در پاسخ گفت که آنچه مورد نظرش است قوز به عنوان مشکل جسمی نیست بلکه خم ایستادن از سر تواضع است که نمی‌داند این را چطور می‌شود به سوئدی توضیح داد. او در ادامه در پاسخ به سوال دادستان گفت که قد خودش ۱۶۹-۱۷۰ سانتی‌متر است.
گروه بعدی سوالات دادستان درباره زمان دستگیری حمید نوری بود که محمد ایزدجو در پاسخ گفت:

«بله، من در رسانه‌هایِ فارسی‌زبان، فکر می‌کنم بی‌بی‌سی بود یا جای دیگر، بلافاصله عکس ویزا یا پاسپورت ایشان را دیدم. یک عکس هم از توی هواپیما بود که منتشر شد. من این دو عکس را دیدم… برای من با این عکس‌ها او کاملا قابل شناسایی بود و شناختمش که او عباسی است. همان‌طور که گفتم بیشترین تمرکز من بر روی چشم و ابرو، برش بینی و برش گونه‌ها بود. برش گونه‌ها به خاطر اینکه کمی چاق شده بود تغییر کرده بود. آن موقع استخوانی بود.»

دادستان: شما امروز به حمید نوری نگاه کردید. آیا مطمئن هستید که این حمید نوری همان عباسی است؟ شما از صدمه‌ای گفتید که به سرتان خورده است. اگر شما کوچک‌ترین شک و تردیدی دارید که این آدم همان حمید عباسی است بگویید.

محمد ایزدجو در پاسخ به دادستان گفت: «اجازه بدهید من یک بار دیگر کنترل آخر را بکنم… خودش است. همان آدم است که من می‌شناسم.»

با توجه به پایان سوالات دادستان، رئیس دادگاه اما پیش از اعلام پایان دادرسی در نوبت صبح گفت که سوالی از شاهد دارد. قاضی ساندر از محمد ایزدجو پرسید: «از شما درباره مسئولان زندان سوال شد و شما یک‌سری اسم آوردید. چیزی که برای دادگاه قابل توجه این است که منبع اطلاعات شما در این مورد چیست و شما این اطلاعات را از کجا آوردید؟ از شنیده‌هایتان یا دیده‌هایتان؟

محمد ایزدجو: «برای اینکه اشتباه جواب ندهم، ناصریان، لشکری و عباسی مد نظرتان است… از ناصریان شروع می‌کنم. من ناصریان را از سال ۶۴ از زندان قزل‌حصار می‌شناختم…»

این شاهد دادگاه حمید نوری گفت که وقتی به مدت ۴۰ روز در انفرادی‌های قزل‌حصار -همراه ۱۰ نفر دیگر- بوده، ناصریان چندین بار به عنوان دادیار به داخل آن سلول زیر هشت واحد یک آمده است: «چون آدم پرحرفی هم بود، هر بار می‌آمد به مدت ۱۰ دقیقه، یک ربع می‌ایستاد با ما بحث و جدل که شما باید کار اجباری بکنید!»

محمد ایزدجو گفت که بر اساس این خاطرات، ناصریان را خوب می‌شناخته و بعد در زندان گوهردشت دیده که نقش و اتوریته او افزایش پیدا کرده و دستور می‌داده است. این شاهد دادگاه حمید نوری سپس درباره لشکری صحبت کرد و گفت:

«وقتی ما را بردند که در آن تونل انسانی که گفتم کتک بزنند، او را دیدیم و در روزهایِ بعد هم مکرر شناختیم. در روزهای بعد او به عنوان کسی که به پاسدارهای دیگر دستور می‌داد کاملا مشخص بود. مکمل این‌ها هست که اطلاعات زندانی‌های قدیمی‌تر هم به من منتقل شده که تأیید کننده اطلاعات خود من بوده است. در مورد عباسی من چندین بار قبل از دیدنش، اسمش را شنیده بودم چون هی می‌گفتند که عباسی یا‌ دادیار عباسی باید پیگیری کند. به همین خاطر وقتی که وارد بند شد در همان روزها که من در گوهردشت بودم، سریع در ذهنم نشست. یک نکته دیگر هم هست. چون من ناصریان را خوب می‌شناختم، دیگر نگاهم به نفر بعدی بود که برایم جدید بود و آن موقع عباسی نفر بعدی و دوم بود که می‌آمد.»

رئیس دادگاه: پس یعنی شما وقتی او را دیدید فکر کردید باید عباسی باشد؟

محمد ایزدجو:

«نه! وقتی او آمد و دیدمش زندانیان قدیمی‌تر به من گفتند این ناصریان بود و او هم عباسی است. علاوه بر این موقعی که صدایش می‌کردند آقای عباسی، او می‌آمد. همان دفعه که گفتم نیم‌تنه‌اش را آورده بود داخل بند، صدا کرده بودند و گفته بودند که او را می‌خواهند که او آمده بود.»

به دنبال این پاسخ محمد ایزدجو، قاضی توماس ساندر، رئیس دادگاه، اعلام کرد که موضوع برایش روشن شده و در این مورد سوال دیگری ندارد. پس از پایان زمان تنفس و آغاز جلسه دادگاه حمید نوری در نوبت بعدازظهر، ابتدا وکیلان مشاور سوالات خود را با محمد ایزدجو در میان گذاشتند. آنان اغلب نام‌ها و اسامی را با این شاهد در میان گذاشتند و او به سوالات وکیلان مشاور پاسخ داد. سپس وکیلان مدافع حمید نوری بازپرسی متقابل از محمد ایزدجو را آغاز کردند.

توماس سودرکویست، یکی از دو وکیل مدافع نوری، ابتدا از ایزدجو پرسید: «شما از مسئولان زندان گوهردشت نام بردید و گفتید دادیار عباسی. آیا به زعم شما او عنوان رسمی دادیار را داشت؟»

محمد ایزدجو در پاسخ به این سوال و گروه پرسش‌های وکیل مدافع حمید نوری گفت: «او در اوایل کار بیشتر به عنوان کمک‌دادیار بود. بعد که ناصریان نقش بیشتر و ریاست را پیدا کرد، او هم نقش دادیار را گرفت.»

– با توجه به اینکه شما گفتید او در دفتر دادیاری کار می‌کرده است، آیا نمی‌توانیم بگوییم که او یک کارمند دفتری بوده است؟
– من جایی گفته‌ام که او در دفتر کار می‌کرده؟
– بله! من یادداشت کردم که شما گفتید او در دفتر دادیاری کار می‌کرده. یعنی من اشتباه فهمیدم؟
– حتما اشتباه فهمیدید.
– پس بگذارید سوالم را تکرار کنم. به نظر شما عباسی کارمند دفتری بود؟
– نه! عباسی دادیار بود.
– اما شما در بازجویی پلیس چیز دیگری گفته‌اید… بگذارید برایتان بگویم که شما چه گفته‌اید.

وکیل مدافع حمید نوری برای گرفتن اجازه از رئیس دادگاه پاراگراف و صفحه سند مورد نظر را اعلام کرد و رئیس دادگاه به او اجازه داد که اظهارات شاهد در نزد پلیس را بخواند.

توماس سودرکوئیست، وکیل مدافع حمید نوری گفت: «جواب شما اینجا این‌طور نوشته شده است که وقتی از شما سوال می‌شود وظیفه و نقش عباسی در بند چه بود، گفته‌اید تصویری که من دارم این است که کارمند اداری بود. لشکری و ناصریان بودند که دستور می‌دادند و عباسی چیزهایی را که باید اقدام و انجام می‌شد، یادداشت می‌کرد. به هر حال در اینجا و بر اساس این ترجمه شما گفته‌اید کارمند اداری. یعنی آنچه لشکری و ناصریان می‌گفته‌اند او یادداشت می‌کرده. آیا شما این حرف را زده‌اید؟»

محمد ایزدجو در پاسخ به این سوال و پرسش‌های بعدی وکیل مدافع حمید نوری گفت:

«اینجا به نظر من یا ترجمه نادقیق است یا منظور را نمی‌توانیم برسانیم. اینجا صحبت از دادیاری است که از رده پایین‌تری برخوردار است و طبیعتا کارهای اجرایی دادیاری را انجام می‌دهد. من رده ایشان را در قبال ناصریان می‌توانم تخمین بزنم که ایشان پایین‌تر بودند. مناسبات ایشان را با لشکری و اینکه کدام‌شان باید چه می‌کردند اما نمی‌توانم تخمین بزنم. لشکری سرپاسدار یا فرمانده پاسدارها بود. بالادست عباسی، ناصریان بود اما دو چیز را باید جدا کنیم، یعنی مسأله دادیاری از لحاظ استراکچر می‌بایستی حتی در جمهوری اسلامی هم جدا باشد از قسمتی که پاسدارها هستند. به همین دلیل می‌گویم مناسبات لشکری و آقای عباسی را من نمی‌توانم تخمین بزنم، چون نمی‌دانم که زندان‌بان‌ها چه تقسیم کاری در این مورد با هم داشته‌اند.»

وکیل مدافع حمید نوری: آیا یادتان هست که در بازجویی پلیس در این مورد چه گفته‌اید؟

محمد ایزدجو: نه! دو سال پیش بود. کمک کنید!

وکیل مدافع حمید نوری: شما در بازجویی پلیس گفته‌اید لشکری رئیس عباسی بود و عباسی یک جور مثل دستیار…

محمد ایزدجو قصد داشت در این مورد توضیح بدهد اما وکیل نوری صحبت او را قطع کرد و پرسید: «سوال من این است که شما در بازجویی پلیس چنین چیزی گفته‌اید؟»

محمد ایزدجو: «من دارم به سبکی می‌گویم که شما بتوانید منظور من را درست بفهمید تا در اثر اشکال ترجمه بد نفهمید و اشتباه تفسیر نکنید.»

در اینجا قاضی توماس ساندر وارد بحث شد و گفت که شاهد گفته است عباسی دستیار ناصریان بوده. وکیل مدافع حمید نوری اما در پاسخ نشانیِ سند و صفحه مورد نظر خود را داد و قاضی ساندر پس از دیدن این صفحه به او اجازه داد که اظهارات شاهد در نزد پلیس را بخواند. بر اساس آنچه وکیل مدافع حمید نوری خواند، محمد ایزدجو در بازجویی پلیس گفته که عباسی زیر دست لشکری کار می‌کرده است: «مثلا بگوییم دستیار. اما او را دادیار عباسی صدا می‌کردند.»

وکیل مدافع حمید نوری در ادامه به مورد دیگری هم استناد کرد:

«شما گفتید که وقتی شما را بردند تا سوال و جواب کنند، لشکری نشسته بود و عباسی ایستاده بود کنارش. در بازجویی پلیس شما گفته‌اید که فکر نکنید یکی اینجا ایستاده و یکی آنجا. آنها با هم ایستاده بودند آنجا، لشکری رئیس و فرمانده بود و آدم‌ها مدام می‌آمدند و می‌رفتند. استنباط من این است که شما لشکری را رئیس عباسی می‌دانستید و در بازجویی پلیس این را گفته‌اید اما امروز این‌طور تعریف نکردید.»

محمد ایزدجو:

«برگردیم به سینیوریتی. ببینید وقتی ما راجع به هیرارشی تشکیلاتی صحبت می‌کنیم، در اورگانیزاسیون آقای ناصریان بالای سر آقای عباسی بوده و این هیرارشی است. در کارکرد عملی شاید به دلیل سابقه کار یا تقسیم کاری که برای من واضح نیست، لشکری من دیدم مکرر دستور می‌داد به عباسی اما این به معنای هیرارشی نیست بلکه سینیوریتی است…»

وکیل مدافع حمید نوری در ادامه باز هم در همین مورد از محمد ایزدجو، شاهد دادگاه حمید نوری سوال کرد و او همین توضیح را تکرار کرد و گفت که عباسی از لشکری حرف‌شنوی داشته، اما این به آن معنا نیست که او رئیسش بوده:

«این توضیحات من مکمل توضیحاتم در نزد پلیس است. عباسی دادیار بود اما من چارت سازمان زندان‌ها را ندیدم که بدانم نسبت سازمانی او با لشکری چه بود.»

گروه بعدی سوالات وکیل مدافع حمید نوری درباره ظاهر موکلش و اظهارات شاهد در این باره بود. او روی موضوع اورکت تمرکز کرد و از شاهد پرسید: «من بازجویی پلیس شما را خوانده‌ام. شما آنجا چند بار از دیدن عباسی صحبت کردید. آیا به این اورکت هم اشاره کرده‌اید؟»

محمد ایزدجو: «نه! فکر نمی‌کنم. من امروز صبح هم گفتم که تصویرش برایم مبهم است.»

وکیل مدافع حمید نوری: «…آیا شما قبل از اینکه امروز بیایید اینجا و شهادت بدهید به محتوای شهادت شاهدان در روزهای گذشته گوش داده‌اید یا متن آنها را خوانده‌اید یا با آنها صحبت کرده‌اید؟» 

محمد ایزدجو: «به اجبار این رسانه‌های اجتماعی گاهی برخی خبرها روی صفحه من و روبه‌روی من سبز می‌شود و می‌آید. علاوه بر این من چنانکه گفتم از سال ۱۹۹۷ که از ایران خارج شدم به طور پیوسته روی وقایع زندان و اتفاقات افتاده کار می‌کنم و بارها به حوادث زندان گوهردشت برخورده‌ام.»

وکیل مدافع حمید نوری پس از این سوال ‌و جواب به وقایع روز نهم شهریور پرداخت و درباره گرفتن خبر از طریق مورس از شاهد سوال کرد که محمد ایزدجو ابتدا در پاسخ گفت جمله ناقص است و سپس اضافه کرد: «نوع طرح سوال اشتباه است. مجدد درست طرح کنند.»

رئیس دادگاه: به سوال پاسخ بدهید لطفا. در سوال مشکلی وجود ندارد.

محمد ایزدجو: ایشان به من می‌گوید من مورس دریافت کردم. من به طور صریح گفتم از حمید نصیری گرفتم. دارد تحریف می‌کند.

قاضی، توماس ساندر: لطفا سوال را تفسیر و برداشت نکنید. بدون تفسیر و اینکه دارد تحریف صورت می‌گیرد به سوال پاسخ دهید لطفا.

محمد ایزدجو: بحث بر سر تحریف نیست. اگر سوال نیمی از جواب را در خودش دارد و نیمی از سوال اشتباه است، سوال دارد اشتباهی را به من تحمیل می‌کند.

رئیس دادگاه: شما نمی‌توانید سوال وکیل مدافع متهم را تفسیر و تعبیر کنید و نمی‌توانید بگویید که او چه بپرسد و چطور بپرسد. شما باید به سوال پاسخ بدهید.

وکیل مدافع حمید نوری: بگذارید سوالم را طور دیگری بپرسم. شما گفتید ساعت شش صبح به حمید نصیری خبر رسید که اعدام‌ها در جریان است و او همین خبر را به شما منتقل کرد. آیا نصیری از اشخاص اعدام‌شده هم نام برد؟

محمد ایزدجو:

«اصلاح اول؛ حمید نصیری شب قبل خبر را گرفته بود. او شش صبح خبر را به من داد. در آنجا او اسم یک نفر را برد که مورس با نام او زده شده بود؛ با نام مستعار شیخ. این کُد در حقیقت برای این بود که افراد بدانند پاسدارها نیستند که دارند مورس می‌زنند و یک زندانی باسابقه است. من به حمید گفتم که محمود قاضی که نام مستعار شیخ را به کار می‌برد زندانیِ باسابقه‌ای است و امکان ندارد که اشتباه کرده باشد.»

وکیل مدافع حمید نوری: «ببنید من نمی‌خواهم حرف‌های شما را بد متوجه بشوم. پس محمود قاضی هشتم شهریور به حمید نصیری مورس می‌زند و خبر می‌دهد. صبح نهم شهریور هم نصیری این اطلاعات را به شما منتقل می‌کند. درست است؟»

محمد ایزدجو:

«نه! باز هم اشتباه دارد. تصحیح می‌کنم: محمود قاضی کد بوده که از آن طرف برای ما ارسال شده بوده. محمود قاضی نبوده که مورس زده بوده. خود محمود قاضی اعدام شده بوده. تاریخ دقیق اعدام او را نمی‌دانم، اما او از اعدامی‌های بند هفت و هشت بوده. اطلاعات امروز ما نشان می‌دهد که مورس را بهنام کرمی زده بوده که فوت کرده. سیاوش و محمود خلیلی هم می‌توانند در این مورد شهادت بدهند.»

وکیل مدافع حمید نوری در ادامه از شاهد پرسید آیا در مورس نام محمود قاضی به عنوان اعدام شده نیامده است؟

محمد ایزدجو در پاسخ گفت: «نه! از کد شیخ استفاده شده بود تا مشخص باشد این پاسدارها نیستند که مورس می‌زنند.»

وکیل مدافع حمید نوری در این مورد هم از دادگاه خواست تا اظهارات شاهد در نزد پلیس خوانده شود. رئیس دادگاه در این مورد گفت که تناقض مورد نظر برایش مشخص نیست و ایزدجو هم گفت که احتمالا در ترجمه اشتباه شده است. در نهایت وکیل نوری اظهارات شاهد در نزد پلیس را خواند و محمد ایزدجو در پاسخ گفت: «راحت این‌طوری است چون محمود قاضی دوست نزدیک من بوده در ذهنم است. ترجمه تفکیک نکرده است. تمام آن مواردی که آنجا هست درست است فقط اینکه تفکیک روز مرگ را در ترجمه درست منتقل نکرده‌اند.»

این شاهد دادگاه حمید نوری در ادامه به ارائه توضیحاتِ بیشتر در این زمینه پرداخت و گفت که محمود قاضی در زمان اعدام بند هفت و هشتی‌ها اعدام شده و هنگام مورس زدن از کد او استفاده کرده‌اند تا اگر احیانا لو رفت، کد یک زندانی اعدام شده لو برود.

وکیل مدافع حمید نوری:

«اما اصلا می‌دانید چرا من این سوال را مطرح کردم محمد؟ شما همین اسم را در “کتاب سیاه” که مسئول نشرش هستید، آورده‌اید و در آن کتاب نوشته شده که او ششم شهریور اعدام شده. شما خودتان این را می‌دانید یا نه؟»

محمد ایزدجو:

«روز اعدام بند هفت و هشت، پنجم و ششم شهریور بوده و به خاطر همین به درستی در کتاب سیاه این را زده‌ایم. من بارها دارم این را تکرار می‌کنم و شمابه خاطر تفکیک نکردن واقعه، نمی‌خواهید بپذیرید که از کد یک فردی که کشته شده بوده، استفاده کرده‌اند.»

پس از این پاسخ محمد ایزدجو، وکیل مدافع حمید نوری، وارد موضوع دیگری شد. او به نقشه و کروکی‌ای پرداخت که شاهد، محمد ایزدجو، در بازجویی پلیس خود از زندان گوهردشت کشیده است. او با توضیح جزییات این نقشه، مواردی را با شاهد کنترل کرد و سپس از شاهد خواست تا درباره راهرو و کریدور توضیح دهد. محمد ایزدجو در یک مورد گفت که یکی از علائم مورد نظر وکیل مدافع حمید نوری، محل استقرار او در راهروی منتهی به اتاق هیأت مرگ را نشان می‌دهد.

وکیل مدافع حمید نوری در ادامه باز هم درباره این نقشه از شاهد سوال کرد و در یک مورد هم خواست که به اظهارات شاهد در نزد پلیس در این مورد ارجاع دهد اما در ادامه از این مسأله صرف‌نظر کرد. محل اتاق هیأت مرگ از جمله سوالات وکیل مدافع نوری بود و او در ادامه از شاهد پرسید: «آیا در اتاق هیأت یا دادگاه یا هر چه که بگوییم، شما‌ چشم‌بند داشتید؟

محمد ایزدجو: «نه! چشم‌بند نداشتم.»

– آیا این محل که شما رفتید جایی بود که پیش از آن هم دیده باشیدش؟ آیا قبلا هم به عنوان دادگاه استفاده شده بود؟
– من در این مورد اطلاعی ندارم چون بیشتر زمان حبسم در گوهردشت را در بند در بسته بودم. من آنجا را قبل از آن ندیده بودم.
– با توجه به اینکه گفتید چشم‌بند نداشتید و قبلش هم بیشتر پیشانی‌بند داشتید، آیا جایی که دیدید یک بند بود؟ یک اتاق بود؟ سالن دادگاه بود؟
– به نظر من بیشتر یک اتاق بود که یک میز‌ توی آن گذاشته بودند.

وکیل مدافع حمید نوری در ادامه باز هم به سوال کردن درباره نقشه از شاهد ادامه داد و همزمان از محمد ایزدجو پرسید: «شما گفتید که حمید عباسی با دو نفر رفتند به سمت آمفی‌تئاتر اما شما ندیدید که آنها با هم وارد آمفی‌تئاتر شده باشند. درست است؟»
– بله! درست است. من این را ندیدم.
– آیا می‌شود از طبقه وسط به آمفی‌تئاتر رفت؟
– من تا به حال به آمفی‌تئاتر نرفته‌ام. نه می‌دانم چه شکلی است و نه می‌دانم از کجا می‌شود رفت.
– آیا به غیر از نهم شهریور باز هم نزد هیأت مرگ برده شده است؟
– بله، چند روز بعد که من یادم نمی‌آید کی بود، دوباره من را با ۲۷-۲۸ نفر دیگر بیرون کشیدند و بردند به آن راهر‌و…
– شما وقتی به وقایع نهم شهریور اشاره کردید حتی چند بار ساعت را هم گفتید. چطور نوبت بعد را حتی روزش را هم نمی‌دانید؟
– ما با یک شوک سنگین مواجه شده بودیم و حتی واحد زمان برای ما به هم ریخته بود. شما تصور کنید از سلولی که من در آن بودم، سه چهارمشان به دار آویخته شده بودند. بندی که من رفتم تقریبا خالی شده بود از کشته‌ها. ما باید ساک‌های اعدام‌شدگان را می‌بستیم و این یک شوک عظیم بود.

سوال و جواب محمد ایزدجو و وکیل مدافع حمید نوری در ادامه به اینجا رسید که وکیل نوری گفت شاهد در بازجویی پلیس درباره زمان دوباره رفتن به راهروی مرگ، متفاوت از دادگاه صحبت کرده است. او خواست تا این مورد را از روی اظهارات شاهد در نزد پلیس بخواند، اما قاضی مخالفت کرد. محمد ایزدجو در ادامه و در پاسخ به سوالات بعدی وکیل نوری گفت: «آقای وکیل مدافع با مهارت همه چیز را با هم قاطی می‌کند و ارائه می‌دهد.»

او در ادامه گفت:

«رخداد دادگاه دوم قطعی است، اما اگر اظهارات من را کامل خوانده باشید من گفتم که پیش از آنکه نوبت من بشود در را بستند و رفتند. من نیری و ناصریان را دیدم که از در بیرون آمدند. من پشت در دادگاه بودم که نوبتم بشود، اما آنها آمدند بیرون، در را کلید کردند و رفتند. من چند دقیقه بعد صدای هلی‌کوپتر شنیدم اما نمی‌دانم که آنها بودند یا کس دیگری. من این بار چشم‌بند داشتم (نه حوله) اما نه کامل -طبق معمول-. بعد دیدم آنها بیرون آمدند، حرف می‌زدند و عصبی بودند و رفتند.»

محمد ایزدجو در ادامه ارائه شهادت خود در بازجویی متقابل وکیل مدافع حمید نوری گفت که او می‌دیده است پرونده‌های زندانیان گزین شده را به داخل اتاق هیأت مرگ می‌برند، اما جز نیری و ناصریان، ندیده است که کسی از اتاق خارج شود. این جان‌به‌دربرده از اعدام‌های سال ۶۷ سپس در پاسخ به این سوال وکیل مدافع حمید نوری که پرسید آیا او فردی به نام علی محبی را می‌شناسد یا نه، گفت:

«من او را بر اساس شنیده‌هایم می‌شناسم. علی محبی را برده بودند برای مصاحبه‌ای که مسئولش آقای عباسی بوده. او به دلیل فشار بالای روحی و روانی برای انجام این مصاحبه، دچار مشکل قلبی می‌شود اما آقای عباسی اجازه مراجعه او به پزشک را نمی‌دهد. علی محبی در نهایت به دلیل سکته قلبی جان خود‌ را از دست می‌دهد.»

– شما گفتید که عباسی مسئول مصاحبه بوده؟
– بله!
– آیا از شما هم مصاحبه کردند؟
– نه! مصاحبه‌ها معمولا با زندانیان ملی‌کش انجام می‌شد. با من کسی مصاحبه‌ای نکرد.

وکیل مدافع حمید نوری در آخرین سوال خود‌ از محمد ایزدجو در مقام شاهد پرسید که آیا داوود لشکری را بعد از اعدام‌ها در زندان اوین دیده است. ایزدجو به این سوال پاسخ منفی داد و وکیل مدافع نوری در واکنش به این پاسخ گفت: «اما شما در بازجویی پلیس گفته‌اید که او را در زندان اوین دیده‌اید.»

محمد ایزدجو: «من یادم نمی‌آید. لطفا بخوانید که موضوع روشن بشود.»

وکیل مدافع حمید نوری: اگر ریاست دادگاه اجازه بدهد این کار را می‌کنم.

با اجازه قاضی توماس ساندر، وکیل مدافع نوری این بخش از بازجویی شاهد در نزد پلیس را خواند که گفته بود لشکری در زندان اوین زندانیان را تهدید می‌کرده و…

محمد ایزدجو در پاسخ گفت: «با اجازه مترجمی که او را ندیده‌ام، ترجمه بسیار افتضاح است و ۷۰ درصد آنچه گفته‌ام از دست رفته است. اما اگر جای لشکری، ناصریان بگذارید همه چیز تا حدودی درست می‌شود. حالا یا من اشتباه گفته‌ام لشکری یا مترجم اشتباه کرده.»

به دنبال این پاسخ محمد ایزدجو وکیل مدافع حمید نوری گفت که دیگر سوالی ندارد اما یک استراحت می‌خواهد تا با موکلش مشورت کند و ببیند که او سوالی دارد یا نه. نوری اما اعلام کرد که او سوالی ندارد و تنفسی نمی‌خواهد. در ادامه اما دادستان از رئیس دادگاه فرصت طرح سوال خواست و پس از کسب اجازه، از محمد ایزدجو درباره اعدام محمود قاضی سوال کرد: «شما از کجا می‌دانید که او اعدام شده است؟»

محمد ایزدجو: «بعد از پایان اعدام‌ها و جمع شدن ما در بند ۱۸۰ نفری، بچه‌های بند هفت به من گفتند که او اعدام شده.»

دادستان: آیا شما با هیچ یک از اعضای خانواده او در ارتباط بودید؟

محمد ایزدجو: «من با خانواده او ارتباط مستقیم نداشتم اما از طریق دیگر دوستان با آنها در ارتباط بودم.»

به دنبال این پاسخ شاهد دادگاه حمید نوری، دادستان اعلام کرد که سوال دیگری ندارد. سپس وکیل مشاور کنت لوئیس اعلام کرد که دو سوال دارد. او ابتدا از شاهد پرسید: «آیا بازجویی شما در نزد پلیس برایتان ترجمه شد تا بتوانید آن را تأیید کنید؟»
– نه! چنین اتفاقی نیفتاد و در عین حال من سوئدی نمی‌دانستم (نمی‌دانم) تا بتوانم تشخیص دهم.
– بازخوانی هم باید از طریق مترجم انجام می‌شد. شاید اگر این اتفاق می‌افتاد می‌شد موارد خطا را اصلاح کرد.
– نه! برای من بارخوانی نشد.

کنت لوئیس: سوال بعدی من این است که شاید من دقت نکرده باشم البته؛ اما شما گفتید که در بند ۱۴ بودید و بند ۱۴ در طبقه میانی بوده. یعنی یک طبقه بالای آن بوده و یک طبقه زیر آن. تا جایی که من می‌فهمم شما را از بندتان بیرون آورده‌اند و همانجا در طبقه میانی، لشکری از شما سوال و جواب کرده و عباسی هم آنجا بوده. حالا در ادامه آیا شما در طبقه میانی ماندید یا یک طبقه آمدید پایین تا نزد هیأت مرگ بروید؟

محمد ایزدجو:

«من اطلاع دارم که -چون ادیت نوشته‌های دیگر را انجام دا‌ده‌ام- اغلب بچه‌ها پله‌هایی را به خاطر می‌آوردند که از آنها به طبقه پایین آمده‌اند. منتها من خودم هرچه فکر می‌کنم این قسمت در ذهن من روشن نیست. تنها حرفی که می‌توانم در تأیید این قضیه بزنم این است که شدت نور به نسبت طبقه وسط کمتر بود. علاوه بر این از دم دادگاه که به طرف آن سالن فرعی که برای کابل زدن رفتیم -زیر سالن هفت و هشت- صاف بود، یعنی در طبقه همکف بود. بعد که کابل زدند یادم است ما از پله‌ها بالا رفتیم تا رسیدیم به بند هفت و هشت.»

کنت لوئیس: یعنی بند هفت و هشت در طبقه بالا هستند؟

محمد ایزدجو: نه! هفت در طبقه همکف است و هشت بالا.

این وکیل مشاور در ادامه باز هم در باره مکان این بندها سوال کرد و در نهایت پس از پاسخ‌های شاهد، قاضی توماس ساندر گفت که این سوال‌ها سوال‌های خوبی نیستند و حرف در دهان شاهد گذاشتن هستند. وکیل مدافع حمید نوری هم به این موضوع اضافه شد و گفت: «کنت لوئیس در دور دوم سوالاتش دادگاه [اتاق هیأت مرگ] را بردند به طبقه همکف….»

کنت لوئیس: من چنین چیزی نگفتم. من این را نگفتم.

وکیل مدافع حمید نوری: یعنی کنت لوئیس گفتند که شما (شاهد) را آنجا بردند دادگاه اما شما‌ در هیچ جایی در بازجویی پلیس گفته‌اید که شما را طبقه همکف برده‌اند، به فرعی برده‌اند یا به بند هفت برده‌اند؟

محمد ایزدجو: «ببینید همه این‌ها را که لیست می‌کنید، من با یک آره و نه که نمی‌توانم جواب بدهم. یکی یکی می‌توانم جواب بدهم.»

وکیل مدافع حمید نوری در ادامه گفت که سوال را به شکل دیگری تکرار می‌کند تا پاسخ گفتن به آن آسان‌تر شود: «وقتی شما را می‌برند به طبقه میانی و از آنجا برای دادگاه، آیا خاطرتان هست که به پلیس -آنجا مشخص از شما می‌پرسد- گفته باشید که از راه‌پله‌ای گذر کرده باشید؟»

محمد ایزدجو:

«من همین جا هم به طور مشخص گفتم و فکر می‌کنم همین توضیح را تأیید کردم که از طریق ادیت مطالب دیگران می‌دانم که درباره طبقه همکف صحبت شده، اما هم در بازجویی پلیس و هم در اینجا گفتم که قسمت صبح از خاطرات من محو شده و من نمی‌دانم که از پله رفته‌ام پایین یا نه و فقط از طریق قسمت دومش می‌توانم تخمین بزنم. یعنی به کمک ایندیکاتورها یا نشانگرهای دیگر مثل نور بیشتر در طبقه بالایی و بعد حرکت به سمت سالنی که به ما کابل زدند، سعی کردم دوباره موقعیت خودم را پیدا کنم.»

وکیل مدافع حمید نوری: ولی به‌هرحال شما وقتی به خاطرات آن روزتان مراجعه می‌کنید تصویری از گذر از راه‌پله ندارید؟

محمد ایزدجو: «صبحش در ذهنم نیست، اما بعدازظهرش، شبش که کابل خوردم از پله بالا رفتن را یادم است چون لشکری داشت در راه‌پله ما را می‌زد. علاوه بر این چون پایم زخم بود و دمپایی‌ هم پایم نبود بر اثر کابل، یادم است و حس‌اش می‌کنم که بالا رفتن از پله‌ها برایم سخت و دشوار بود و این یادم مانده است.»

به دنبال این پاسخ محمد ایزدجو به وکیل مدافع حمید نوری، او اعلام کرد که دیگر سوالی ندارد و قاضی توماس ساندر هم با اعلام پایان ضبط صدا‌ و تصویر، پایان بازپرسی رسمی را اعلام کرد. او در ادامه ضمن تشکر ویژه از شاهد، از او پرسید که آیا هزینه مادی‌ای برای حضور‌ در دادگاه متقبل شده است که بخواهد دادگاه آن را جبران کند. محمد ایزدجو به این سوال پاسخ منفی داد و قاضی ساندر هم سفر خوشی برای او در بازگشت به خانه آرزو کرد.

ایزدجو: ممنونم و موفق باشید!

قاضی توماس ساندر سپس گفت که جلسه بعدی دادگاه روز دوشنبه ۲۱ فوریه از ساعت ۹ صبح به وقت محلی در استکهلمِ سوئد آغاز خواهد شد. در این جلسه حمید اشتری در دادگاه حمید نوری شهادت خواهد داد. آقای اشتری از شاکیان اولیه این پرونده است که اولین شکایت علیه حمید نوری با نام مستعار حمید عباسی را همراه ایرج مصداقی ثبت کرده است.

شهادت محمد ایزدجو در دادگاه حمید نوری از اینجا قابل شنیدن است: