این نوشته صرفاً خوانشی از یکی از آثار براهنی یعنی «تاریخ مذکر» است و به هیچ روی داوریِ جامع و همه‌سونگر درباره‌ی او نیست.

«تاریخ مذکر»[1] را رضا براهنی به سال ۱۳۴۸ نوشته است. وقتی این اثر را از نظرگاهی امروزی بخوانیم به گونه‌ای شگفتی و ناباوری دچار می‌شویم. به‌طورمشخص، با خواندنِ این اثر باور نمی‌کنیم که نویسنده در آن زمان همان چیزهایی را می‌جسته و می‌خواسته که بسیاری از ما امروز، پس از گذشتِ نیم‌سده، نمی‌خواهیم. «تاریخ مذکر» در خود مایه‌هایی دارد که امروزه به نظر بسیاری از ما واپس‌گرایانه و ویرانگر است. در این نوشته می‌کوشیم نشان دهیم که این شگفتی و ناباوری در برخورد با براهنی چه آموزه‌هایی برای ما دارد.

بازخوانشِ تاریخ

براهنی در کتاب «تاریخ مذکر» می‌خواهد تاریخ را بازخوانی کند، تاریخِ ایرانی را. اکنون پس از گذشتِ نزدیک به نیم‌سده از زمانی که او این اثر را نوشت ما این فرصت را یافته‌ایم که بازخوانیِ او را به بازخوانی بگیریم. و این بازخوانشی که در مرتبه‌ی دوم انجام می‌شود امکانی بی‌همتا و یگانه است که می‌تواند آموزه‌هایی برای ما به ارمغان بیاورد که از هیچ راه دیگری به دست نمی‌آیند.

از نظر رضا براهنی، اینکه حماسه در شعر ایرانی به‌سوی تصویری نمایشی از زندگی حرکت نکرده و درنتیجه علوم انسانی و اجتماعی شکل نگرفته به این دلیل است که زن در تاریخ ایران در اجتماع حضوری نداشته است. به‌طورکلی می‌توان پذیرفت که در تاریخ ایران حضور زنان بسیار کم‌رنگ‌تر از حضور مردان است. اما از این مدعای کلی چه نتیجه‌ای می‌توان گرفت؟

براهنی در این اثر می‌خواهد تاریخ ایرانی را از نظرگاهی جنسیت‌محور بازخوانی کند. به زبان ساده، او می‌خواهد جایگاه زن و مرد را در این تاریخ بازنماید. چنان‌که از عنوانِ این اثر برمی‌آید، نتیجه‌ی این بازخوانش این است که تاریخ ایرانی سراسر مردانه است و زنان در آن جایی ندارند. یکی از مهم‌ترین استدلال‌هایی که براهنی در این کتاب پیش می‌برد به‌طورخلاصه چنین است:

۱) در فرهنگ یونانی ‌بُن‌گشت یا تحولی هست به‌صورت «حرکت از حماسه (تجلیل از قهرمان مرد) به‌سوی تراژدی (تجلیل از مرگ قهرمانی که در رأس یک خانواد‌ه‌ی اساطیری، پادشاهی و یا معمولی است)، و حرکت از تراژدی و نمایشنامه به‌طورکلی، به‌سوی علوم انسانی، مثل فلسفه، علوم اجتماعی و سیاست (روابط انسان‌ها با یکدیگر و روابط خانواده‌ی برتر و بزرگ‌تر یعنی اجتماع).» (ص۱۹)
۲) در فرهنگ ایرانی اما «حماسه پس از اوج یافتن در شعر خراسانی، به‌جای آنکه تبدیل به تصویر و تصوری از خانواده بشود و بعد فرهنگ جامعیتی پیدا کند و نوعی فلسفه‌ی اجتماعی شرقی پیدا شود و نوعی دمکراسی بر شرق حاکم شود، در راه و رسم و روال خنثای تصوف فرو می‌غلتد و از ذهنیتی سردرمی‌آورد که ‌قرن‌ها شعور و فکر ایرانی را در خود فرو می‌غلتاند و به خود مشغول می‌دارد.» (همان، ص۲۹)
۳) اینکه حماسه در شعر ایرانی به‌سوی تصویری نمایشی از زندگی حرکت نکرده و درنتیجه علوم انسانی و اجتماعی شکل نگرفته به این دلیل است که زن در تاریخ ایران در اجتماع حضوری نداشته است.

براهنی در تاریخ ایران زوالی گسترده را شناسایی می‌کند و با استدلالی که طرح‌وار در بالا آمد می‌خواهد این زوال را تبیین کند. او معتقد است که در تاریخ غربی گذاری از حماسه به نمایشنامه روی می‌دهد و، از آنجا که نمایشنامه روابط در زندگیِ خانوادگی و جمعی را به نمایش می‌گذارد، این گذار باعث شده که در باخترزمین علوم انسانی و اجتماعی پا بگیرند. در تاریخ ایران اما آن گذار روی نداده به این دلیل که زن در جامعه حضور نداشته است، و درنتیجه علوم انسانی و اجتماعی هم پا نگرفته است. در نظر براهنی، همین تفاوت است که غرب را پیشرفته گردانده و ایران را به زوال کشانده است.

رضا براهنی، تاریخ مذکر - فرهنگ حاکم و فرهنگ محکوم، چاپ اول، تهران، تابستان ۱۳۶۳، نشر اول.
رضا براهنی، تاریخ مذکر – فرهنگ حاکم و فرهنگ محکوم، چاپ اول، تهران، تابستان ۱۳۶۳، نشر اول.

در مدعاهایی از این دست می‌توان بسی چون و چراها آورد. به‌طورکلی می‌توان پذیرفت که در تاریخ ایران حضور زنان بسیار کم‌رنگ‌تر از حضور مردان است. اما از این مدعای کلی چه نتیجه‌ای می‌توان گرفت؟ مگر نه اینکه در تاریخ جهان پیش از دوران مدرن نیز در کمابیش بر همین پاشنه می‌چرخیده است؟ وانگهی آیا ساده‌انگارانه نیست که — به‌جای آنکه بستری مادی را لحاظ کنیم که در دوران نو در غرب برای نوین‌گرایی فراهم شد — نوین‌گرایی را یکسره با نگاهی جنسیتی تبیین کنیم و به جنسیت وابکاهیم؟

از این‌ها گذشته، نکته‌ای که در اینجا درنگ‌آفرین است این است که برخی روشنفکران ایرانی علاقه‌ای، شاید بیمارگونه، دارند که در تاریخ ایرانی زوالی فراگیر بیابند. سیدجواد طباطبایی و آرامش دوستدار فقط دو نمونه‌ی دیگر در این زمینه هستند. با تجربه‌ای نیم‌سده‌ای اکنون می‌توان دید که از این زوال‌اندیشی‌ها چیزی فراچنگ نمی‌آید. آنچه در این نیم‌سده آموخته و آزموده‌ایم به ما می‌گوید که به‌جای زوال‌اندیشی به‌تر است با تاریخ‌مان آشتی کنیم. به نظر می‌رسد اکنون دیگر به‌آسانی می‌توانیم ببینیم که نگاهی سراسر منفی به گذشته ما را به جایی نمی‌رساند. گذشته‌ی ایرانی نیز چون گذشته‌ی دیگر ملت‌ها بدی‌هایی دارد و خوبی‌هایی. زوال‌اندیشی بدی‌ها را برای ما بزرگ جلوه می‌دهد و نمی‌گذارد خوبی‌ها را ببینیم.

برخی روشنفکران ایرانی علاقه‌ای، شاید بیمارگونه، دارند که در تاریخ ایرانی زوالی فراگیر بیابند. سیدجواد طباطبایی و آرامش دوستدار فقط دو نمونه‌ی دیگر در این زمینه هستند. با تجربه‌ای نیم‌سده‌ای اکنون می‌توان دید که از این زوال‌اندیشی‌ها چیزی فراچنگ نمی‌آید.

آرمان‌های سردرگم

زوال‌اندیشی گونه‌ای رهیافتِ رادیکال یا ریشه‌جو است. از رهیافتی رادیکال چه پی‌آوردی می‌توان انتظار داشت جز بایدکردها و بایدشُدهایی رادیکال و بنیادافکن؟ از همین رو زوال‌اندیشان معمولاً می‌خواهند زیر و زبر کنند و طرحی نو در اندازند. براهنی نیز، سردرگم در آرمان‌خواهی، سرانجام سر از همین راه در می‌آورد.

اما براهنی گرچه نبودِ زنان در تاریخ ایران را سرچشمه‌ی زوال می‌داند اما از حضور اجتماعیِ زنان در روزگار خودش نیز دل خوشی ندارد. او زن ایرانی در آن روزگار را «دهن‌بین»‌ می‌شمارد و سخت به آزادی‌های زنانه در جامعه‌ی آن روز می‌تازد. می‌گوید:

«خلقیات زنان هالیوود، و زنان هرجایی سینماهای غربی، هر روز در برابر چشم زن ایرانی است. تلویزیون چنین تصویری را مدام به‌عنوان الگو در برابر زن ایرانی زنده نگه می‌دارد، و رادیو حتی در راهنمایی زنان به نصایح ارجمند! فواحش دست به دست گشته‌ی غربی توسل می‌جوید و مجلات مبتذل و کثیف زنان امروز زن ایرانی را به دنبال خرافاتی از قبیل فال روز، فال هفته، فال سال می‌رانند و وانمود می‌شود که زن منتظر است تا روزی درنتیجه‌ی خیانت به شوهرش به‌شکلی بر سر دو راهی قرار بگیرد، و شاگرد سال‌های آخر دبیرستان‌های دخترانه هر روز قد و بالای خود را در آیینه نگاه می‌کند و دست به شانه و سینه و سرینش می‌کشد (و تازه اینان باهوش‌ترین‌شان هستند) تا کی بالاخره روزی اتفاقاتی که برای فواحش فیلم‌های سریال غربی تلویزیون می‌افتد به‌سراغ او هم بیاید.» (ص۱۰۳)

می‌دانیم که چنین حرف‌هایی را امروزه وقتی برخی هواداران جمهوری اسلامی به زبان می‌آورند هیاهویی در رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی برپا می‌شود. برای نمونه، جالب است که همین منطقی که براهنیِ روشنفکر در آن زمان طرح می‌کند امروزه برخی در دفاع از محدودسازیِ اینترنت طرح می‌کنند. براهنی در انتقاد از غربزدگی پا را از تعبیرهای «وبازدگی» و «سِن‌زدگی» در دیدگاه جلال آل‌احمد فراتر می‌گذارد و با نگاهی جنسیت‌زده غربزدگی را به سفلیس مانند می‌کند: «ذهن هر جوان ایرانی روسپی‌خانه‌ای ست سیار، و سفلیس غرب‌زدگی بوسیله‌ی این ذهن به اذهان دیگر منتقل می‌گردد». (ص۸۹)

براهنی در مقدمه‌ای که در سال ۶۲ بر «تاریخ مذکر» نوشته است به خواننده یادآور می‌شود که این اثر در «چارچوب زمانی خاصی» نوشته شده و باید با در نظر گرفتنِ «استعداد آن زمان»‌ درباره‌ی آن داوری کرد. جالب است که براهنی در بازخوانیِ تاریخِ ایران بسیار رادیکال و سخت‌گیر است اما در بازخوانیِ تاریخ خودش بسیار مهربانانه عمل می‌کند.

چنان‌که پیداست، از نگاهی امروزی، «تاریخ مذکر» سراسر سردرگمی‌های روشنفکرانه است. براهنی می‌خواهد تبیین کند که چرا در غرب دمکراسی هست اما شوربختانه در شرق نیست. اما در نهایت او به جایی می‌رسد که دمکراسیِ غربی را نیز سراپا رد می‌کند. می‌گوید: «… دمکراسیِ غربی وسیله‌ای است برای کشتن اندیشه‌ی دمکراسی هم در غرب و هم در شرق.». (ص۱۴۱) از دلِ همه‌ی این سردرگمی‌ها پیشنهادی رادیکال بیرون می‌زند تا جایی که او درنهایت در پاسخ به پرسش «چه باید کرد؟ » می‌گوید راه‌چاره جهاد دینی است. به چشم خواننده‌ی امروزی چنین به نظر می‌رسد که چیزی که براهنی در تاریخ مذکر می‌خواسته همینک در منطقه‌ی خاورمیانه محقق شده است.

 برآیند

براهنی در مقدمه‌ای که در سال ۶۲ بر «تاریخ مذکر» نوشته است به خواننده یادآور می‌شود که این اثر در «چارچوب زمانی خاصی» نوشته شده و باید با در نظر گرفتنِ «استعداد آن زمان»‌ درباره‌ی آن داوری کرد. او در این مقدمه اعتراف می‌کند که از جلال آل‌احمد و نظریه‌ی «غربزدگی»‌ بسیار تأثیر پذیرفته و نیز اذعان می‌کند که در سال‌های سپسین از بسیاری از اندیشه‌های خود و اندیشه‌های جلال فاصله گرفته است. با این روی اما او هیچ‌گاه اندیشه‌هایش را به‌طورجدی به بوته‌ی نقد نگرفت. او حتا از جامعه‌ای که پیشاپیش طرحش را ریخت بود رخت بربست و دیرگاهی در غرب استعمارگر و فاسد زیست.

جالب است که براهنی در بازخوانیِ تاریخِ ایران بسیار رادیکال و سخت‌گیر است اما در بازخوانیِ تاریخ خودش بسیار مهربانانه عمل می‌کند. درست همین نکته است ما امروزیان وقتی براهنی را به بازخوانی می‌گیریم می‌توانیم بیاموزیم.

بازخوانیِ براهنی‌ها به ما می‌گوید که باید با گذشته‌ی ایران و اکنونِ ایران مهربانانه‌تر و دوراندیشانه‌تر برخورد کنیم. براهنی در «تاریخ مذکر» نگاهی بسیار منفی و بدبینانه به گذشته‌ی ایران و وضع ایران در آن زمان دارد، اما او در این بدبینی و منفی‌اندیشی احتمال نمی‌داد که وضع ممکن است حتا بسیار بدتر شود. آرمان‌خواهی‌های روشن‌فکرانه فقط در آشتی با واقعیت‌های گذشته و حال ممکن است ثمربخش باشد وگرنه چیزی جز سردرگمی نیست و پی‌آمدی جز ندانم‌کاری ندارد.

––––––––––––

پانویس

[1] بازبردها در این نوشته به «تاریخ مذکر» با مشخصات کتابشناختی زیر است. به‌هدف خواناتر شدن، برخی تغییرات ویرایشی در گفتاوردهااعمال کرده‌ام.

رضا براهنی، تاریخ مذکر – فرهنگ حاکم و فرهنگ محکوم، چاپ اول، تهران، تابستان ۱۳۶۳، نشر اول.