برگرفته از تریبون زمانه *  

به خاوران رسیدیم، برهه‌ای سترگ در تاریخ دادخواهی ایران. بررسی چگونگی آغاز دادخواهی مادران و خانواده‌های جان‌فشانان، ذیل کشتار نیروهای سیاسی چپ در دهه‌ی شصت و نحوه‌ی ارتباط‌گیری آنان با یکدیگر، ما را با رفت‌وآمدی تاریخی، مابین سال‌های نخست/ پایانی دهه‌ی پنجاه و آغاز سال ۶۰  به این‌سو، همراه می‌کند. کسانی چون زنده‌یاد مادر پنجه‌شاهی، مادر لطفی، مادر آل‌آقا و مادر شایگان که فرزندان خود را در حاکمیت پهلوی و یا هر دو حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی از دست دادند،  در بررسی مهم این فصل از دادخواهی، قید شده‌اند.

در متن پیش‌رو، جهت پرداخت به این مهم و کندوکاو بر سر چگونگی آشنایی مادران و خانواده‌های خاوران با یکدیگر، چگونگی مواجهه و استمرار و استقامت آنان، پیوند آنان با مادران و خانواده‌های دادخواه نسل‌های بعد و انتظار آنان از مردم و سایر تشکل‌های صنفی و سیاسی، با «منصوره بهکیش» به گفتگو پرداختیم. منصوره بهکیش، عضو «مادران و خانواده‌های دادخواه خاوران» و «گروه مادران پارک لاله ایران» در حدفاصل دهه‌ی ۶۰، شاهد اعدام و کشته شدن پنج تن از برادران و خواهر خود (زهرا بهکیش) و همسر ایشان (سیامک اسدیان) بود. او در تمامی سال‌های گذشته علی‌رغم انواع تهدیدها، بازداشت‌ها و زندان، ممنوعیت از کار، ممنوعیت خروج از کشور و تبعید اجباری، یکی از زنان مبارز و دادخواه و همچون حافظه‌ی تاریخی سالیان سرکوب و استقامت است که دقیقه‌ای عقب نایستاده است. زنده‌یاد نیره جلالی مهاجر (مادر بهکیش) یکی از ستون‌های داخواهان خاوران در ایران بود که تا آخرین لحظه‌ی عمر، در کنار مابقی مادران خاوران و خانواده‌هایشان، متعهد به امر دادخواهی بود. متن پیش‌رو، روایتی تاریخی و برآمده از گفتگویی جامع با منصوره بهکیش است.

این گفتگو، چهارمین بخش و در پیوند با بررسی سه دهه‌ی دیگر جنبش دادخواهی در ایران (مادران و خانواده‌های دادخواه آبان ۹۸، جنبش اعتراضی ۱۳۸۸ و سلسله قتل‌های زنجیره‌ای روشنفکران، نویسندگان و فعالان سیاسی در دهه‌ی ۷۰ است).

منصوره بهکیش، مقابل سفارت جمهوری اسلامی در دوبلین، آذر ۱۳۹۸

خانم بهکیش عزیز، شما یکی از مبارزان و فعالان پیشروی «جنبش دادخواهی در ایران» و عضوی از «مادران و خانواده‌های خاوران» و گروه «مادران پارک لاله ایران» هستید. مادر بهکیش «زنده‌یاد نیره جلالی مهاجر» از زنان تأثیرگذار مادران و خانواده‌های خاوران، تا آخرین روزهای زندگی، خواهان دادخواهی ۵ فرزند و دامادشان بودند. همچنین شما، علی‌رغم احضارها، تهدیدها، بازجوییها، بازداشت‌ها، تحمل زندان، اخراج از کار و ممنوعیت خروج از کشور، پرونده‌سازی‌های امنیتی و مصائب تبعید اجباری، برای روشن نگاه‌داشتن مشعل دادخواهی، دقیقه‌ای سکوت نکردید. حدفاصل سال‌های ۶۰ تا ۶۷، شش عضو خانواده‌ی شما شامل جان‌فشانان «محمدرضا بهکیش» برادرتان و «سیامک اسدیان» (داماد خانواده و همسر زهرا بهکیش) در سال ۶۰، «زهرا بهکیش» در سال ۶۲ زیر شکنجه، «محسن بهکیش» در سال ۶۴ و اعدام در زندان و «محمود» و «محمدعلی بهکیش» نیز در کشتار زندانیان سیاسی در شهریور ۶۷ در زندان گوهردشت کشته شدند. طی این هفت سال، مادران و اعضای خانواده‌های نیروهای سیاسی چپ در زندان‌ها، هنگام ملاقات دوهفته یک‌بار فرزندان و عزیزان خود در زندان‌ها، تجمیع و اعتراض علیه کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷، تحویل ساک و لباس عزیزان اعدام‌شده‌ی خود در صف کمیته‌ها، مقابل درب رجوع زندان‌ها و در خاوران با یکدیگر آشنا شدند. این آشنایی، سنگ بنای اولیه‌ی شکل‌گیری «مادران و خانواده‌های خاوران» بود. برای برجسته‌سازی تاریخ دادخواهی زنان و مادران، بسیار خرسندیم که از تجارب و روند مسیر دادخواهی شما بهره‌مند شویم.

منصوره بهکیش: با درود و سپاس فراوان از طرح این پرسشها برای ثبت تاریخ مبارزات جنبش دادخواهی در ایران و درخواست معرفی تلاش‌ها و مبارزات دادخواهانهی مادران و خانواده‌های خاوران در کل و من و مادرم به طور خاص؛ به‌عنوان صدایی از جنبش دادخواهی ایران.

سال نو خورشیدی ۱۴۰۱ را به تمامی خانواده‌های مبارز و دادخواه و تمامی ایرانیان آزادیخواه، شادباش می‌گویم و آرزویم این است که این سال‌های نکبت خون و جنون و ستم و تبعیض در ایران پایان یابد و با هر چه فعالتر شدن جنبشهای مستقل و مردمی و اتحاد و همراهی جنبشها با همدیگر، بتوانیم از شر این ستمکاران بی‌شرم و جنایتکاران وقیح و دروغ‌گو رهایی یابیم و آزادی را به دست آوریم و دنیایی انسانی، عادلانه و بدون تبعیض بسازیم و شاد زندگی کنیم.

در ابتدا می‌خواهم معرفی کوتاهی از خودم و خانواده‌ام برای آن دسته از خوانندگان شما که ممکن است ما را کمتر بشناسند، داشته باشم. من منصوره بهکیش در ۱۸ فروردین ۱۳۳۷ در مشهد متولد شدم و هفتمین فرزند خانواده و ۶۴ سالهام. مادرم پیش از من ۶ فرزند (سه دختر و سه پسر) به دنیا آورد، ولی فرزند پنجم خانواده (عفت) در کودکی به دلیل بیماری وبا فوت کرد. پس از من نیز سه فرزند پسر به دنیا آورد. مادر و پدرم عاشق فرزندانشان بودند و با مشکلات فراوان مالی توانستند این ۹ فرزند را به‌خوبی بزرگ کنند و انسان‌هایی آگاه، مسئولیتپذیر، متعهد به ارزش‌های اجتماعی، انسانی و تحصیل‌کرده بار بیاورند، ولی همان‌طور که شما نوشتید، پنج فرزند مبارز خانواده ما و سیامک اسدیان (همسر خواهرم زهرا) که از فعالان سیاسی کمونیست در ایران و متعلق به جنبش فدایی بودند، در سال‌های ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۷ توسط حکومت اسلامی ایران در خیابان یا زیر شکنجه یا در زندان کشته شدند.

من اواخر مهر سال ۱۳۶۰ در مشهد دستگیر شدم. آن زمان هوادار سازمان رزمندگان برای آزادی طبقه کارگر بودم و پس از آزادی موقت و فرار از بازگشت به زندان، دیگر فعالیت گروهی با سازمانهای سیاسی نداشتهام و چند سال من و خانواده‌ام با ارتباطهای محدود در مناطق مختلف کرج زندگی می‌کردیم و مراقب بودم که دستگیر نشوم و خانواده‌ام آسیب نبینند. پس از کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷، ارتباط من با مادران و خانواده‌ها بیشتر شد و با احتیاط به خاوران می‌رفتم و در مراسمها شرکت می‌کردم. در دهه هفتاد، یکی دو سال به‌عنوان فعال حقوق کودکان فعالیت می‌کردم و بعد در جنبش زنان و جنبش دادخواهی و عضوی فعال از «مادران و خانواده‌های خاوران» شدم. از سال ۱۳۸۸ نیز عضوی فعال از «مادران پارک لاله ایران» بوده‌ام و این فعالیت‌ها تا هم اکنون ادامه دارد. من از هفتم اسفند ۱۳۹۶ (۲۶ فوریه ۲۰۱۸)، به‌اجبار تن به زندگی در تبعید و پناهندگی در ایرلند جنوبی دادهام. نزدیک به ۲ سال در اقامتگاه جمعی پناهندگان زندگی می‌کردم و سپس توانستم آپارتمانی در یکی از مناطق دورافتاده از شهر اجاره کنم. از سال گذشته نیز پس از دست‌اندازی دوباره حکومت به گورهای جمعی خاوران با تعدادی از خانواده‌های خاوران و خانواده‌های کشتهشدگان دهه شصت در خارج از کشور در گروه «دادخواهان خاوران» فعالیت میکنم.

علی‌رغم یک روند استمراری سرکوب و اعدام شش نفر از اعضای خانواده‌ی شما تا شهریور ۶۷، چه مدت بعد از جان‌باختن عزیزانتان، شما و مادر بهکیش با مادران دیگر ارتباط گرفتید؟ اگر امکان دارد کمی هم از چگونگی کشته‌شدن عزیزانتان بگویید.

شاید برای شرح بهتر این شرایط و چگونگی ارتباط‌های مادرم و من با مادران و خانواده‌های زندانیان سیاسی باید به عقب‌تر در زمان شاه و دستگیری و فعالیت‌های سیاسی خواهر و برادرانم برگردم. محمود که چهارمین فرزند خانواده و متولد ۱۳۳۰ بود، در سال ۱۳۵۱ به دلیل تحقیق در رابطه با اصلاحات ارضی در جنوب خراسان دستگیر شد و دو ماه در حبس بود، دومین دستگیری او در سال ۱۳۵۲ به دلیل فعالیت‌هایی دانشجویی در مشهد بود که یک سال حبس کشید و سومین دستگیری او در آبان سال ۱۳۵۵ در تهران به دلیل فعالیت با سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران بود که به حبس ابد محکوم و در ۲۱ دی ۱۳۵۷ از زندان قصر در تهران آزاد شد. محمود در سال ۱۳۴۹ دانشجوی فیزیک دانشگاه فردوسی مشهد شد و تنها چند واحدش باقی‌مانده بود که در سال ۱۳۵۸ لیسانس خود را گرفت. پس از سومین دستگیری محمود در سال ۱۳۵۵، خواهرم زهرا که دومین فرزند خانواده و متولد ۱۳۲۵ بود و محمدرضا که ششمین فرزند خانواده و متولد ۱۳۳۴ بود، برای فعالیتشان با سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران، مجبور شدند مخفی شوند. از آن زمان مادر و پدرم و دیگر اعضای خانواده هرکدام به‌نوعی در ارتباط با خانواده‌های زندانیان سیاسی در مشهد و تهران قرار گرفتیم. مادرم فردی مذهبی، ولی روشن‌فکر و آگاه بود و به‌خصوص پس از دستگیری محمود و سیاسی شدن بچه‌ها به‌نوعی خودش هم به مسائل سیاسی کشیده شد و چند بار خواهر و برادرم را برای عادی‌سازی خانه‌های مخفی‌شان همراهی کرد.

اگر بخواهم از این بخش از فعالیت‌های مادرم و من قبل از انقلاب ۵۷ بگذرم و تنها به دهه شصت، به‌ویژه بعد از کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ بپردازم و کمی هم از چگونگی کشته‌شدن عزیزانم بگویم، آشنایی مادرم و من با خانواده‌های کشته‌شدگان دهه شصت از زمانی شروع شد که سیامک اسدیان (همسر خواهرم زهرا) را در ۱۳ مهر ۱۳۶۰ در آمل کشتند و پیکرش را به خانواده تحویل دادند و من و زهرا و مادرم به خرم‌آباد رفتیم و در مراسم پرشور و پر از سوز و گداز خانواده سیامک (اسکندر) شرکت کردیم. کشته شدن سیامک همگی ما را خیلی سوزاند، در مراسم خاکسپاری او جمعیت زیادی از خانواده‌ها، دوستان، فعالان سیاسی و همسایگان شرکت کرده و در داخل و بیرون از خانه جمع شده بودند و هیچ‌گاه عزاداری اعتراضی و متفاوت آن‌ها را از خاطر نمی‌برم. این جمعیت انبوه با همدیگر به‌شدت مویه می‌کردند و شعرهایی به زبان لری می‌خواندند و به‌صورت‌ خود چنگ می‌انداختند که گاه خون جاری می‌شد. آن زمان من ۲۳ ساله و فرزند اولم را باردار بودم و در این مراسم چندین بار حالم خراب شد.

حدود بیست روز بعد، در اواخر مهر ۱۳۶۰ مرا در مشهد دستگیر کردند. دستگیری من ربطی به شرکت در مراسم سیامک اسدیان نداشت و در پایین توضیح خواهم داد. پیش از آن در ۱۰ یا ۱۱ شهریور سال ۱۳۶۰ به خانه مادر و پدرم در مشهد حمله کردند تا محسن و محمدعلی که هوادار سازمان فدائیان اقلیت بودند را بازداشت کنند که آن‌ها خانه نبودند و جعفر را بازداشت کردند و یک ماه در حبس بود. جعفر، هشتمین فرزند خانواده و متولد شهریور ۱۳۳۸ است. در ۲۴ اسفند ۶۰ برادر دیگرم محمدرضا بهکیش که سه سال از من بزرگ‌تر بود را به همراه خشایار پنجهشاهی در خیابان، جلوی محل توزیع نشریات اقلیت در تهران کشتند. این محل توسط احمد عطاالهی یکی از اعضای این سازمان لو رفته و در تله سپاه پاسداران بود. پس از کشته شدن محمدرضا مادر و پدرم برای در امان ماندن جعفر، محسن و محمدعلی تصمیم گرفتند که خانه‌شان در مشهد را بفروشند و خیلی سریع و ارزان خانه را فروختند و شبانه به تهران نقل مکان کردند و مدتی در خانه من در کرج بودند تا توانستند خانه‌ای در طالقانی کرج بخرند.

از خرداد ۱۳۶۱ جعفر، محسن و محمدعلی در خانه مادرم زندگی می‌کردند. البته مدتی بعد زهرا، محمدعلی را به خانه خودش در تهران برد. آن زمان من و بقیه بچه‌ها هر جمعه به خانه مادر و پدرم می‌رفتیم و همگی دور هم جمع می‌شدیم و دوران خوشی ما یک سال بیشتر طول نکشید. در ۲ شهریور ۱۳۶۲ کوچک‌ترین برادرم محمدعلی بهکیش که دهمین فرزند خانواده و متولد ۱۳۴۳ بود و ۱۹ سال بیشتر نداشت را در خیابانی در تهران دستگیر کردند و به‌شدت شکنجه دادند و روز بعد در سوم شهریور او را به خانه مادرم در طالقانی کرج بردند و خانه را محاصره کردند. محسن در خانه بود و محمود و جعفر که بعد از ساعتی به خانه مادرم رفته بودند را نیز دستگیر کردند و هر ۴ نفر آن‌ها را به کمیته مشترک تهران (بند ۳۰۰۰ اوین – یکی از مخوفترین شکنجهگاهها در جمهوری اسلامی که زیر نظر سپاه پاسداران بود) و سپس به زندان اوین بردند. مدرکی از فعالیت‌های جعفر نیافتند و او را پس از حدود ۱۵ ماه در اواخر آبان یا اوایل آذر سال ۱۳۶۳ از زندان اوین آزاد کردند.

محسن بهکیش، کار بر روی این سوزن‌دوزی را به‌یاد زهرا بهکیش (اشرف)، سیامک اسدیان (اسکندر) و محمدرضا بهکیش (کاظم) در سال ۶۳ در زندان اوین آغاز کرد، اما هنوز اثر نیمه‌تمام مانده بود که در اردیبهشت ۶۴، اعدام شد

محسن که نهمین فرزند خانواده و متولد ۱۳۴۱ بود را در ۲۴ اردیبهشت سال ۱۳۶۴ به دلیل فعالیت با سازمان فدائیان اقلیت در زندان اوین اعدام کردند و شمارهای در قطعه ۹۹ بهشت‌زهرا به مادرم دادند، ولی پیکرش را تحویل ندادند. محمود که به دلیل فعالیت با سازمان فدائیان اکثریت به ۱۰ سال حبس و محمدعلی به دلیل فعالیت با سازمان فدائیان اقلیت به ۸ سال حبس محکوم شده بودند را در سال ۱۳۶۵ به زندان گوهردشت منتقل کردند و هر دوی آن‌ها را در قتلعام زندانیان سیاسی در زندان گوهردشت در پنجم شهریور ۱۳۶۷ به دار کشیدند و به احتمال زیاد در گورهای جمعی خاوران هستند. همان روز سوم شهریور سال ۱۳۶۲ که ۴ برادرم را وحشیانه از خانه مادر و پدرم در کرج بردند، به خانه خواهرم زهرا در تهران نیز حمله کردند و گفته شده که او را زیر شکنجههای وحشیانه در زندان کشتهاند. خانه ما نیز آن زمان در حصار کرج بود و همان شب که برادرهایم را از خانه مادر و پدرم بردند، مادرم به در خانه ما آمد و این خبر هولناک را اطلاع داد و همان شب من و خانواده‌ام خانه را رها کردیم و فراری شدیم. روز بعد به خانه ما رفته بودند تا مرا دستگیر کنند که در خانه نبودم و برای چند سال دوباره کمتر در مکانهای عمومی حاضر میشدم.

«مادر پنجهشاهی» یکی از مادران عاشق و مبارزی بود که شور وصفناپذیری داشت و مادرم، جعفر و من ارتباط نزدیکی با ایشان و خانوادهاش داشتیم و مرتب به خانه مادرم در کرج و ما به خانه وی، رفتوآمد داشتیم و در مراسمهای همدیگر شرکت میکردیم. مادر پنجهشاهی نیز پنج فرزندش در زمان شاه و در جمهوری اسلامی کشته شدند. دو دخترش به نام‌های «نسرین» و «سیمین پنجهشاهی» در زمان شاه در سال ۱۳۵۵ در درگیری با ساواک به همراه «غزال آیتی» کشته شدند. «عبدالله پنجهشاهی» در سال ۱۳۵۶ در خانه تیمی بهطرز مشکوکی به قتل رسید که روایت بسیار تلخی است. «جعفر پنجهشاهی» در سال ۱۳۶۰ با برادرم محمدرضا بهکیش در خیابان توسط سپاه پاسداران کشته شدند. «اسدالله پنجهشاهی» نیز در کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ در زندان گوهردشت به دار کشیده شد. «زندهیاد شمسی انصاری» (مادر پنجهشاهی) خیلی زود در ۲۱ بهمن ۱۳۷۹ در اثر سکته قلبی از میان ما رفت. آشنایی و دوستی ما با «مادر لطفی» نیز از زمان شاه شروع شد و ما با همدیگر ارتباط بسیار نزدیکی داشتیم. این‌گونه بود که ارتباط ما با خانواده‌های زندانیان سیاسی و کشته‌شدگان کمونیست در زمان شاه و جمهوری اسلامی ایران برقرار شد.

ارتباط من با مادران و خانواده‌های خاوران بیشتر بعد از کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ بود. وقتی خبر کشته شدن دو برادر عزیزم محمدعلی و محمود بهکیش را در ۴ آذر ۱۳۶۷ در کمیته تهران پارس به پدرم دادند و ما در خانه مادر و پدرم در کرج مراسم گرفتیم و خانواده‌ها آمدند و ما نیز به مراسمهای آن‌ها رفتیم و بعد هم در خاوران همدیگر را پیدا کردیم. ارتباط مادرم با این خانواده‌ها از قبلتر جلوی زندانهای اوین و گوهردشت و شرکت در تجمعهایی بود که برای پیگیری وضعیت زندانیان سیاسی با همدیگر می‌رفتند، از جمله؛ رفتن به خانه آقای منتظری در قم، جمع شدن جلوی دفتر سازمان ملل در میدان آرژانتین، جمع شدن جلوی دادگستری و غیره. «مادر بازرگان» نیز یکی از مادرانی بود که مادرم جلوی زندان گوهردشت با او دوست شد و من نیز ارتباط نزدیکی با ایشان داشتم و به خانه همدیگر رفت‌وآمد داشتیم. با «مادر پناهی» هم که ارتباط فامیلی و دوستی نزدیک داشتیم، زیرا دخترش «لیلی پناهی» همسر برادرم جعفر است. مادر پناهی و من یک رابطه عمیق عاطفی نیز پیدا کرده بودیم، به‌خصوص در نبود لیلی و جعفر، همراه همیشگی همدیگر در خاوران بودیم. «زندهیاد ناجیه پیوندی» (مادر پناهی) از مادران فعال و دادخواه خاوران بود که متأسفانه در ۱۹ شهریور ۱۳۹۳ از میان ما رفت. پسرش «مهرداد پناهی شبستری» در کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ در زندان اوین کشته شد.

پس از اینکه خبر کشته شدن عزیزان ما را در آبان و آذر ۱۳۶۷ به خانواده‌ها دادند، گاهی در یک روز چندین مراسم برگزار می‌شد و ما از این خانه به آن خانه میرفتیم. البته قبل و حتی بعد از سال ۱۳۶۷ تعداد معدودی از خانواده‌ها برای دیدار مادرم به کرج میآمدند و ارتباط ما با خانواده‌ها و بالعکس بیشتر از طریق جعفر و من بود. در سال ۱۳۸۱ که مادرم به تهران نقلمکان کرد، رفت‌وآمد مادران و خانواده‌های خاوران به خانه مادرم بیشتر شد و من به طور پیوسته مراسم گرامیداشت عزیزانمان را تدارک می‌دیدم و گاهی مادرم را به مراسمهای خانواده‌ها می‌بردم. مادران و خانواده‌های خاوران، جمعهایی دوستانه نیز داشتند که من در این جمعها فعالانه شرکت میکردم. پس از کشتار عزیزانمان در تابستان ۱۳۶۷، من با تعدادی از همسران کشتهشدگان نیز رابطه نزدیکی داشتم و بچه‌های ما عملاً با هم بزرگ شدند و در غم‌ها و شادیهای همدیگر به شکل جمعی شرکت میکردیم.

پیگیریهای مادرم برای اطلاع یافتن از نحوه کشته شدن و محل دفن زهرا بدین‌گونه بود: در صبح ۳ شهریور ۱۳۶۰ به خانه خواهرم زهرا بهکیش با نام سازمانی اشرف در تهران حمله کردند و گفته شده زهرا سیانور می‌خورد تا به دست مأموران نیفتد. ولی گویا مأموران، سیانور را خنثی کرده و او را ابتدا به کمیته مشترک (زندان توحید) و بعد به زندان اوین برده و وحشیانه شکنجه کرده‌اند تا اطلاعاتی از او در مورد سایر هم‌رزمانش در سازمان فداییان اقلیت به دست بیاورند که او شجاعانه مقاومت کرد و کشته شد. البته حکومت تا به حال در مورد چرایی و چگونگی کشته شدن خواهرم به ما اطلاعاتی نداده و نام او را در سامانه الکترونیکی فوتشدگان بهشتزهرا نیز ثبت نکردهاند، زیرا به عمد می‌خواهند اسامی آن‌ها مخفی و محرمانه باقی بماند تا در دادگاههای آینده بتوانند کشته شدن آن‌ها را انکار کنند. مادرم را برای پیدا کردن پیکر زهرا مانند سنگ و قلاب کرده بودند و از این سو به آن سو میفرستادند. به زندان اوین می‌رفت به او می‌گفتند ما اطلاع نداریم و باید به بهشتزهرا برود، به بهشتزهرا می‌رفت و می‌گفتند ما اطلاعی نداریم و باید از اوین بپرسد و عاقبت یک نفر از مسئولان بهشت زهرا به او گفت به مسگرآباد برود. مادرم به اتفاق پدرم به مسگرآباد رفتند و در آنجا گفتند اینجا نیست و بالاخره نشانی خاوران را دادند و به خاوران رفتند.

در خاوران به آن‌ها شمارهای ندادند، ولی بر مبنای برخی شواهد و اظهارات خانواده‌های حاضر در خاوران، محلی را به مادرم نشان دادند که در شهریور ۱۳۶۲ فردی را در خاوران دفن کرده‌اند و مادرم این محل را به یاد زهرا نشانهگذاری کرد. این محل کمی بالاتر از در ورودی خاوران با فاصله کوتاهی از جدول کناری است و مادرم هر بار که به خاوران می‌رفت، همان نقطه می‌نشست و آنجا گل میگذاشت. بعد از آن من نیز بارها در آن محل کاج کاشتم که حکومت یا آن را شکست یا به زیرش نفت ریخت و خشک شد و دوباره درختچهای کاشتم. تا جایی که به یاد دارم پدرم یکی دو بار بیشتر به خاوران نرفت زیرا آن مکان غریب به‌شدت او را آزار می‌داد و مادرم پس از آزادی جعفر در پاییز ۱۳۶۳ گاه‌گاهی با او به خاوران می‌رفت.

آن زمان من به‌خاطر فرار از زندان در سال ۱۳۶۰ که با وثیقه آزاد شده بودم و دیگر به زندان بازنگشتم و هم چنین فراری شدن دوبارهام با خانواده از خانه حصار کرج در سوم شهریور ۱۳۶۲، احتیاط می‌کردم و کمتر به خاوران می‌رفتم. پس از کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ گاهی به خاوران می‌رفتم و ارتباطم با خانواده‌ها بیشتر و نزدیک‌تر شد. از اواسط دهه هفتاد که شرایط جامعه کمی بازتر شده بود و به نظر می‌رسید که دیگر قصد پیگرد پرونده قدیمی مرا ندارند تا سال ۱۳۹۶ که در ایران بودم مرتب و پیوسته هر دوهفته یکبار به خاوران می‌رفتم و سال‌های طولانی همراه همیشگی مادر پناهی، مادر شریفی و مادر هاشم‌زاده و دیگر مادران و خانواده‌های خاوران بودم و در خانه مادرم و خانه خودم، مراسمهای یادبود میگرفتم. حکومت بارها مرا تهدید و بازجویی کرد و می‌گفت تو خانواده‌ها را تشویق می‌کنی که جمعی به خاوران بیایند. از اوایل دهه هشتاد نیز مقالات و گزارشهای زیادی از مقاومت‌ها و ایستادگیهای مادران و خانواده‌های خاوران و سرکوبهای مداوم حکومت به نام خودم نوشتهام.

آن زمان مادرم هنوز در خیابان طالقانی در کرج زندگی می‌کرد و به دلیل مراقبت مداوم از پدرم که به بیماری اسکیزوفرنی مبتلا شده بود، امکان آمدن به خاوران را نداشت و متأسفانه پدرم پس از ۴ سال درگیری با این بیماری لعنتی در ۲۴ فروردین ۱۳۸۰ از میان ما رفت. دوران ابتلای پدرم به این بیماری و حتی قبلتر، خود داستان پر از زخم و شکنجه بسیار است که این حکومت جنایتکار به سر ما آوار کرد و نتیجه‌اش بغض و اشک همیشگی برای ما و خشم فراوان از حکومت است و بالاخره روزی تمامی مسئولان شریک در این جنایتها، شکنجهها و اذیت و آزارها باید پاسخ‌گو باشند و آن‌ها را به پای میز محاکمه خواهیم کشاند. پس از یک سال از مرگ پدرم، مادرم را راضی کردیم که آن خانه سراسر خاطره تلخ‌وشیرین که از سال ۱۳۶۱ تا ۱۳۸۱ در آنجا زندگی کرده بود را بفروشیم و آپارتمانی در تهران ویلا نزدیک خانه من برایش بخریم تا به ما نزدیک باشد و من و فرزندانم و هم چنین برادر بزرگم محمدمهدی که در تهران زندگی می‌کرد، بیشتر بتوانیم به او برسیم.

زنده‌یاد نیره جلالی مهاجر (مادر بهکیش)

در دهه هشتاد گاه‌گاهی مادرم را با خودم به خاوران می‌بردم، ولی پس از سال ۱۳۸۷ که در اصلی خاوران را بستند و مجبور بودیم از در بالایی بهایی‌ها وارد خاوران شویم و بایستی مسافت زیادی را روی سنگ‌ها و ماسهها طی کنیم تا به نشانه‌های بی‌نشان شده‌ی عزیزانمان برسیم، دیگر توان آمدن به خاوران را نداشت، بخصوص که اذیت و آزار مأموران نیز او را بیشتر رنج میداد. در دهه نود، چندین بار ابراز دلتنگی شدید کرد و او را به‌سختی و لنگ‌لنگان به خاوران بردم. متأسفانه مادر عزیزم البنین (نیره) جلالی مهاجر معروف به مادر بهکیش، محاکمه این جنایتکاران که آرزویش بود را ندید و در ۱۳ دی ۱۳۹۴ در بغل من و خواهرم فاطمه، نفس کم آورد و از میان ما رفت و روز بعد در ۱۴ دی ۱۳۹۴ او را همراه با استخوان‌های احتمالی برادرم محسن بهکیش در قطعه ۹۹ بهشت‌زهرا زیر کنترل شدید و سرکوبگرانه سه گروه از مزدوران حکومتی؛ مأموران اطلاعات سپاه، مأموران وزارت اطلاعات و نیروی انتظامی به خاک سپردیم. مادرم با تمام زخمها و شکنجههای بسیار آوار شده بر تن و جانش، توسط این حکومت جنایتکار، چون ستونی استوار، عاشق، صبور و مقاوم ایستاده بود و به ما بچه‌های زنده مانده و نوهها، شور و عشق به زندگی می‌داد و رفتنش برای ما بسیار سخت بود و هنوز هم جای خالی‌اش برای همگی ما بسیار مشهود است.

آیا در خلال سال‌های ۶۰ تا ۶۷ و یا پس از کشتار تابستان ۶۷ این تجمع‌ها، قوت گرفت؟

در مورد روند تجمع‌ها و گردهمایی‌ها و اینکه علی‌رغم سرکوب‌های مداوم حکومت، چگونه این تجمع‌ها پیش و پس از قتل‌عام زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ و سپس در دهه هفتاد و هشتاد قوت گرفت و بعد از تخریب خاوران در سال ۱۳۸۷ و رفتن و پیر و ناتوان شدن تعداد زیادی از مادران دادخواه، چگونه توانستند این تجمع‌ها را تضعیف کنند، در زیر توضیح خواهم داد. هرچند علی‌رغم رفتن مادران و تمام این اذیت و آزارها و شکنجه‌ها، هیچ‌گاه نتوانستند حضور خانواده‌ها در خاوران را متوقف کنند، ولی واقعیت این است که تعداد حاضران در خاوران، نسبت به سال‌های گذشته کاهش یافته‌ است، ولی امیدوارم این تجمع‌ها دوباره قوت بگیرد و روزبه‌روز تعداد دادخواهان در خاوران بیشتر شوند.

در اینجا می‌خواهم شما را به کتاب تازه منتشر شده برادرم جعفر بهکیش با نام «دوباره هرگز – سه مقاله درباره جنبش دادخواهی و نقش مادران و زنان» رجوع دهم. او در صفحه ۶۰ کتابش از تجمع خانواده‌ها مقابل دفتر سازمان ملل در سال ۱۳۶۶ در اعتراض به قطع ملاقات‌ها این‌گونه می‌نویسد:

«در شهریور ۱۳۶۶ خاور پرز دکوئیار، دبیرکل وقت سازمان ملل برای مذاکرات آتش بس جنگ ایران و عراق به ایران آمد. در ۱۹ شهریور صدها تن از خانواده‌های زندانیان سیاسی برای رفتن به دفتر سازمان ملل در تهران برنامه‌ریزی کردند. آنان می‌خواستند که دادخواست خود مبنی بر نقض حقوق بشر در ایران را تسلیم وی کنند، با این امید که وی این مسأله را در ملاقات‌های خود با مقامات جمهوری اسلامی طرح نماید. ولی تمام مسیرهای منتهی به دفتر سازمان ملل در تهران را بستند و از تجمع و ملاقات خانواده‌ها و ارائه دادخواست به دبیرکل جلوگیری کردند.»

در دادخواست به پرز دکوئیار در سال ۱۳۶۶ چنین آمده بود:

«قطع ملاقات با خانواده، بردن به سلول انفرادی، قطع امکانات ضروری بهداشتی و غیره نظیر استفاده از هوای آزاد و… روشی است که مقابل هر خواسته‌ی منطقی زندانیان اعمال می‌گردد و حتی در این میان، از آزار و اذیت و دستگیری خانواده‌هایی که به ملاقات فرزندانشان معترض هستند، ابایی نمی‌شود.»

برادرم جعفر، مادرم را تا نزدیکی آن محل همراهی کرده بود که در این تجمع شرکت کند، ولی مأموران مانع رسیدن مادرم و دیگر خانواده‌ها به تجمع شدند.

در زمستان سال ۱۳۶۸ یعنی یک سال بعد از قتل‌عام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷، گالیندوپل به ایران آمد و در دفتر سازمان ملل در میدان آرژانتین مستقر شد. مادرم به همراه ده‌ها نفر از مادران و خانواده‌های خاوران، جلوی دفتر سازمان ملل تجمع کردند و پس از زمان کوتاهی مأموران به آن‌ها حمله کردند و کیف مدارک و مستندات که دست «مادر قباخلو» بود و مادران و خانواده‌ها می‌خواستند به گالین دوپل تحویل دهند را دزدیدند. زنده‌یاد گلزار قباخلو (مادر قباخلو) یکی از مادران فعال و مقاوم خاوران بودند که متأسفانه در ۱۲ مهر ۱۴۰۰ در کلن آلمان به دلیل ابتلا به سرطان از میان ما رفت. ما سال‌ها رفیق راه همدیگر در خاوران بودیم. پسرش «حمید قباخلو» در کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ در زندان اوین کشته شد. در این لینک می‌توانید روایتی از این تجمع را بخوانید.

مادران و خانواده‌های خاوران در طی ۴۰ سال گذشته علی‌رغم سرکوب‌های مداوم حکومت، مقاوم و پایدار و دادخواه از تیرماه سال ۶۰ تا به امروز به خاوران می‌روند. در خرداد سال ۶۰، حکومت تصمیم گرفت که گورستانی برای غیر مسلمان‌ها (کمونیست‌ها) در نظر بگیرد، زیرا پیکر عزیزان ما را نجس می‌دانند و اولین اعدام‌شدگان در خاوران در تیرماه سال ۶۰ مخفیانه در زیر خاک خاوران پنهان شدند. حکومت آنجا را لعنت‌آباد نامید و خانواده‌ها آنجا را گلزار یا گورستان خاوران نامیدند. آن زمان مادران و خانواده‌های خاوران هر جمعه به خاوران می‌رفتند و بسیاری از ما یا جلوی زندان‌ها و یا در خاوران و یا در مراسم‌های جمعی همدیگر را یافتیم و با همدیگر آشنا و سپس رفیق و همراه و از یک خانواده شدیم. برای اینکه در مورد روند چگونگی تجمع‌ها و مراسم‌ها در خاوران بهتر بدانید، بخشی از مقاله‌ام که در شهریور سال ۱۳۸۶ در ایران نوشتم را در اینجا می‌آورم و می‌توانید اصل مقاله را در این لینک بخوانید:

«خاوران چگونه خاوران شد؟

خاورانْ خاوران شد، چون خانواده‌ها با همۀ مشکلاتی که رژیم برایشان ایجاد کرد، از سختی راه گرفته تا تخریب سنگ‌ها و نشانه‌ها، تهدیدها و فشارها و هزاران مسایل دیگر نهراسیدند و مقاوم و استوار برای گرامیداشت یاد و خاطرۀ عزیزانشان، به‌صورت فردی و جمعی به خاوران آمدند و با حضور دائمی خود، این نماد را زنده نگاه داشتند. آنها جلوی راه را بستند، خانواده‌ها روز دیگری به خاوران آمدند! آنها خانواده‌ها را دستگیر کردند، خانواده‌ها پس از آزادی باز به خاوران آمدند! آنها سنگ‌ها و علامت‌های اعدام شدگان را تخریب کردند و شکستند، خانواده‌ها دوباره ساختند! آنها برای بازسازی خاوران برنامه‌ریزی کردند و هدف گ‌شان سر به نیست‌کردنِ گورهای دسته جمعی بود، ولی خانواده‌ها با هوشیاری و همبستگی خود به این حرکت اعتراض کردند و جلوی کار آنها را گرفتند! آنها هر سال تلاش کردند که به بهانه‌های مختلف از برگزاری مراسم جلوگیری کنند، ولی خانواده‌ها با تلاش و پشتکار و همبستگی، هر سال مراسم را هر چه با شکوه‌تر برگزار کردند!».

هم چنین بخشی از مقاله دیگری که در شهریور ۱۳۸۵ نوشتم را در اینجا می‌آورم و اصل مقاله را می‌توانید در این لینک بخوانید:

«مراسم در خاوران، چند سالی است که رنگ و بویی دیگر یافته است و حداقل سالی دوبار گردهمایی گسترده داریم. این گردهمایی‌ها دیگر به خانواده‌ها محدود نمی‌شود و این بسیار جای امیدواری است که همراهانی را یافته‌ایم که یا به دلیل تعلق شخصی و یا تعلق جمعی، این جسارت را یافته‌اند که برای ابراز درد مشترک با ما همراه باشند و این حق آنهاست و هیچ‌کس نمی‌تواند آنها را از این کار منع کند. هیچ فرد، گروه، دسته و یا دولتی حق ندارد که انسان‌ها را از رفتن بر سر مزار عزیزانشان منع کند، حال این عزیز یا عزیزان می‌توانند از یک خانواده یا دوست، یا هم‌کلاسی، یا همشهری، یا هم‌بند زندان و یا حتی دیگری باشند. ولی مسئله مهم این است که این گردهمایی برای بیان یک واقعیت تلخ است و آن زنده نگاه داشتن نام عزیزانی است که علی‌رغم داشتن حکم و گذراندن زمان زیادی از حکم خود به‌عنوان زندانی سیاسی، با یک فرمان؟! در یک دادگاه چند دقیقه‌ای به مرگ محکوم و بلافاصله به دار آویخته و یا تیرباران شده و به شکلی غیرانسانی به‌صورت دسته‌جمعی دفن شده‌اند.».

از اوایل دهه هشتاد تا قبل از تخریب و قفل زدن به درب اصلی خاوران در فاصله ۲۰ تا ۲۷ دی‌ماه سال ۱۳۸۷، تجمع‌ها در خاوران حال و هوایی دیگر یافته بود و تعداد بیشتری از مادران و خانواده‌های خاوران و دیگر همراهان ما، به‌خصوص در دو تجمع گروهی آخرین جمعه سال برای یادآوری و حضور در کنار عزیزانمان در آستانه سال نو و همچنین در سالگرد کشتار زندانیان سیاسی چپ در شهریور ۶۷ در جمعه نزدیک به دهم شهریور در خاوران حضور می‌یافتیم. در دهه هشتاد جوانان مبارز و پر شوری نیز چه از میان خانواده‌ها چه از دوستان همراهشان در جمع‌های ما حضور می‌یافتند. در آن سال‌ها در مراسم‌های جمعی، عکس‌ها را در دست می‌گرفتیم و به دور خاوران می‌چرخیدیم و جمعی سرودهای انقلابی را می‌خواندیم تا یاد عزیزانمان که در گوشه‌گوشه‌ی خاوران، مخفیانه توسط این حکومت جنایت‌کار کشته شده و در خاوران در گورهای فردی و جمعی پنهان کرده‌اند را به یاد بیاوریم و تمامی مادران و خانواده‌های خاوران احساس کنند که این مراسم‌های جمعی باشکوه تنها برای گرامیداشت عزیزان کشته‌شده‌مان در قتل‌عام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ نیست، بلکه به یاد و برای گرامیداشت تمامی کشته‌شدگان دهه شصت تعلق دارد که عزیزانشان را از تیرماه ۶۰ در زیر خاک خاوران پنهان کرده‌اند و همراهی همگی ما با هم است که به این تجمع‌ها و اعتراض‌ها معنا می‌بخشد.

حضور تعداد زیاد شرکت‌کنندگان در این تجمع‌ها از یک سو باعث خوشحالی بسیار ما بود و از سوی دیگر به دلیل حضور مداوم نیروهای سرکوبگر نگران بودیم که نکند جوانان پرشور را بازداشت کنند و عاملی بازدارنده برای حضور خانواده‌ها در خاوران منجر شود، به‌خصوص با شعارهای گاه و بیگاهی که داده می‌شد. در این مقاله کمی این موضوع را شکافته‌ام، با اینکه من و بسیاری از خانواده‌ها به‌شدت اعتقاد داریم که این شعارها بخش مهمی از مطالبات دادخواهانه‌ی ماست، ولی این نگرانی را نیز داشتیم که آیا خاوران مکان مناسبی برای طرح این‌گونه شعارها هست یا نیست؟ و در این شرایط به‌غایت سرکوب‌گرایانه، چه باید کرد که روند مبارزات دادخواهانه خانواده‌ها به مقاومت و ایستادگی‌شان لطمه نزند؟ هرچند همواره این پرسش برای من و بسیاری مطرح بوده است که چرا خاوران، مکانی برای شعار دادن نیست؟ به‌خصوص که حکومت، همواره از این سیاست، استفاده‌های ابزاری شدیدی کرده است تا خانواده‌ها را به انزوا بکشاند و در نتیجه این تجمع‌ها را راحت‌تر کنترل کند. امروز که به آن سال‌ها بر می‌گردم، همچنان این پرسش برایم مطرح است که در شرایط سرکوب مداوم حکومت، چه باید کرد که همچنان امکان حضور در خاوران و برگزاری تجمع‌ها به شکل گسترده‌تری را داشته باشیم و این تجمع‌ها اثربخش‌تر باشد و صدای دادخواهی ما، هم تن جنایت‌کاران را برای تکرار جنایت بلرزاند و هم به دیگر خانواده‌های دادخواه، نیرو و انرژی فراوان برای مقاومت و ایستادگی بدهد؟

گورستان خاوران، جمعی از بستگان اعدام‌شدگان
گورستان خاوران، جمعی از بستگان اعدام‌شدگان

خانم بهکیش عزیز، پس از آشنایی با دیگر مادران، اولین خواسته‌ی شما چه بود؟

اولین خواسته‌ی ما روشن شدن حقیقت درباره جنایت‌های حکومت در دهه شصت، به‌ویژه در مورد چرایی و چگونگی کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ بود، زندانیانی که پیش از آن حکم زندان داشتند، هرچند این احکام نیز بدون دادرسی عادلانه بود، ولی زندانیان سیاسی و ما خانواده‌ها منتظر آزادی عزیزانمان بودیم. مادران و خانواده‌های خاوران پیش و پس از کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ به هرجایی که توانستند به‌صورت فردی و جمعی رفتند تا از عزیزان خود خبری بگیرند و پس از اطلاع یافتن از کشتار زندانیان سیاسی در آبان و آذر ۱۳۶۷، می‌خواستند بدانند که چرا و چگونه عزیزانشان را کشته‌اند؟ آن‌ها را در کجا و چگونه در خاک پنهان کرده‌اند؟ چرا پیکرشان را تحویل خانواده‌ها نداده‌اند؟ چرا وصیت‌نامه‌های آن‌ها را تحویل نمی‌دهند؟ چرا اجازه آزادانه برگزاری مراسم به آن‌ها نمی‌دهند و برای حضور و برگزاری مراسم در خاوران و در منازل مورد اذیت و آزار و بازداشت قرار می‌گیرند و بسیاری پرسش‌های بی‌پاسخ که بارها و بارها مطرح شد. در پنجم دی‌ماه ۱۳۶۷ مادران و خانواده‌های خاوران در اعتراض به کشتار زندانیان سیاسی در جلوی دادگستری تهران تجمع کردند و مأموران ساعت‌ها خانواده‌ها را در محاصره قرار دادند و به آن‌ها حمله کردند و امکان تحویل نامه به دادگستری میسر نشد و علیرغم خطرات زیادی که آن زمان برای ما خانواده‌ها وجود داشت توسط امکانی که میسر شد، به خارج از کشور فرستادیم و در نامه مردم شماره ۲۵۲ به تاریخ هشتم فروردین ۱۳۶۸ منتشر شد.

متن نامه را می‌توانید در زیر بخوانید:

«آقای دکتر حبیبی وزیر دادگستری

شما را به‌عنوان وزیر «داد» گستری جمهوری اسلامی مورد خطاب قرار می‌دهیم. در ماه‌های اخیر اقدامات هولناکی در زندان‌های کشور ما به‌وقوع پیوسته است. اعدام هزاران تن از زندانیان سیاسی که اکثر قریب به‌اتفاق آنان قبلاً محاکمه شده و حکم دریافت کرده و دوران محکومیت خود را سپری می‌کرده‌اند و حتی دوران محکومیتشان سپری شده بوده، موجی از حیرت و تأثر در افکار عمومی ایران و جهان برانگیخته است و همگان جویای پاسخی درخور برای این اقدام می‌باشند.

ما که مادر و پدر و بستگان این قربانیان هستیم، هرلحظه از خود می‌پرسیم چرا باید چنین بی‌رحمانه، این فرزندان برومندمان را به خاک و خون کشند. ادعاهایی که می‌خواهند اینان را به عملیات نظامی این یا آن گروه در مرزهای کشور منتسب کنند، باتوجه به اوضاعی که در زندان‌ها حاکم بوده، به‌طورکلی باطل است، چراکه فرزندان ما در سخت‌ترین شرایط بسر می‌بردند، ملاقات‌های ۱۵ روز یک‌بار آن هم به‌مدت ده دقیقه از پشت شیشه و به‌وسیله تلفن و محرومیت اینان از داشتن هرگونه وسیله ارتباط با خارج زندان که ما آن را در هفت سال اخیر از نزدیک تجربه کرده‌ایم، حقانیت ادعاهای ما را به اثبات می‌رساند.

– ما سؤال می‌کنیم: اگر اقدامات مقامات قانونی بوده است، چرا اعدام‌ها از چشم همگان پنهان نگاه‌داشته شد؟

– ما سؤال می‌کنیم: اگر این اقدامات موجه بوده چرا صریحاً اعلام نمی‌گردد، چرا باید ملاقات‌ها که حق طبیعی هر فرد زندانی است قطع شود؟

چرا فرزندان ما را در حصاری که حتی بسیاری از مسئولین نیز به‌عنوان “نامحرم” در آنجا تلقی می‌گردند، گروه‌گروه به جوجه‌های اعدام سپرده‌اند؟

– ما سؤال می‌کنیم: چرا مقامات با بازدید یک هیئت بی‌طرف بین‌المللی از زندان‌ها و مذاکره با زندانیان و خانواده‌های زندانیان و قربانیان مخالفت می‌نماید؟

– ما سؤال می‌کنیم: کدام اصل قانون اساسی به مقامات این اجازه را داده است که چه در گذشته و چه در حال حاضر محاکمات خود را در پشت درهای بسته و آن هم در شرایطی که زندانی حق حتی یک کلام دفاع از خود را ندارد، انجام دهند؟

– ما سؤال می‌کنیم: کدام محکمه، به چه اتهامی، در چه تاریخی، حکم اعدام عزیزان ما را صادر کرده است؟ آن هم در شرایطی که پرونده مثلاً بنیاد نبوت ماه‌ها مورد بررسی قرار می‌گیرد، درحالی‌که اتهامات و جرائم آنها برای تمام مردم ایران مثل روز روشن است.

– ما سؤال می‌کنیم: کدام قانون اجازه داده است که حکم اعدام دسته‌جمعی صادر کنند؟ … و هزاران سؤال ریزودرشت دیگر. ما خانواده‌های قربانیان فاجعه اخیر و خانواده‌های زندانیان سیاسی خواستار اقدام فوری، جدی و مسئولانه شما هستیم و خواست‌های زیر را با شما در میان می‌گذاریم:

۱.‌ تاریخ محاکمه، مدتی که محکمه مشغول بررسی پرونده هر یک از قربانیان بوده، دلیل محاکمه دوباره، و محل محاکمه برای تک‌تک قربانیان را اعلام دارید.

۲.‌ محل دفن و تاریخ اعدام کلیه قربانیان را به خانواده‌ها آنان اطلاع دهید

۳.‌ وصیت‌نامه‌های قربانیان را به خانواده‌های آنان مسترد کنید.

۴.‌ تعداد و اسامی اعدام‌شدگان را اعلام نمایید.

۵.‌ به دلیل اینکه این اقدام ناقض صریح اصول قانون اساسی جمهوری اسلامی و اعلامیه جهانی حقوق بشر است، ما علیه مسئولین این فاجعه دردناک اعلام جرم می‌کنیم و خواهان آن هستیم که اینان بازداشت و در یک محکمه علنی محاکمه گردند.

۶.‌ ما خواهان موافقت جمهوری اسلامی، با بازدید یک هیئت بین‌المللی برای بررسی وضعیت زندان‌های کشور و اجازه مذاکره این هیئت با زندانیان سیاسی و خانواده‌های قربانیان فاجعه اخیر هستیم.

گروه کثیری از خانواده‌های شهدای قتل‌عام اخیر زندانیان سیاسی

رونوشت:

– دفتر آیت‌الله‌العظمی منتظری

– دفتر سازمان ملل متحد در ایران

– آقای خاویر پرز دکوئیار دبیرکل سازمان ملل متحد

– کلیه سازمان‌های بشردوست و مترقی»

آیا این خواست بعد از گذشت زمان، تغییر کرد؟ و یا مصمم‌تر از قبل، روند دادخواهی را پیش گرفتید؟

بله خواسته‌های دیگری نیز به خواسته‌های ما افزوده شد و مصمم‌تر روند دادخواهی را در پیش گرفته‌ایم. اغلب ما؛ مادران و خانواده‌های خاوران و هم چنین اعضای گروه مادران پارک لاله ایران با مجازات اعدام مخالفیم و به یکی از خواسته‌های اصلی ما بدل شده است، ولی خواهان محاکمه و مجازات جنایت‌کاران در دادگاه‌هایی عادلانه و علنی و مردمی در ایران، و هم چنین پیگیرانه خواهان آزادی تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی هستیم. در محدوده ارتباط‌های من با خانواده‌ها، اغلب به دنبال انتقام‌گیری نیستیم و معتقدیم که محدودکردن دادخواهی به خون‌خواهی یا انتقام‌گیری ما را از اصل هدف دادخواهی دور می‌کند، ولی بر سر چگونگی مجازات جنایت‌کاران جمهوری اسلامی ایران بین خانواده‌ها و دیگر دادخواهان اختلاف‌نظر وجود دارد. برخی الگویشان آفریقای جنوبی است و می‌گویند در صورت روشن شدن حقیقت «می‌بخشیم، ولی فراموش نمی‌کنیم». برخی می‌گویند: «نه می‌بخشیم و نه فراموش می‌کنیم» و خواهان محاکمه علنی، عادلانه و مردمی تمامی آمران و عاملان شریک در این جنایت‌ها از ابتدای تشکیل جمهوری اسلامی ایران تا کنون هستیم و معتقدیم که این محاکمات باید به کشف حقیقت نیز منجر شود.

من با نظر دوم موافقم. تعدادی نیز معتقدند که این جنایت‌کاران باید اعدام شوند و تنها راه پایان دادن به خشونت دولتی را همین می‌دانند. تا جایی که من اطلاع دارم نظر سوم در میان مادران و خانواده‌های خاوران، کمتر وجود دارد، ‌ولی واقعیت این است که این حکومت آنقدر جنایت کرده و تا هم‌اکنون به اشکال مختلف به سرکوب‌ها، بازداشت‌ها، ‌ شکنجه‌ها و جنایت‌هایش ادامه داده است که نظر سوم در میان خانواده‌ها و دیگر دادخواهان کم هم نیست، ولی من معتقدم این نظر می‌تواند به ادامه چرخه‌ی خشونت و انتقام‌گیری کور در آینده منجر شود. همان سیاستی که جمهوری اسلامی ایران بلافاصله پس از بر سر کار آمدن در پیش گرفت و بسیاری از مخالفان و فعالان سیاسی و دگراندیشان را بدون محاکمه عادلانه و علنی و به وحشیانه‌ترین شکل ممکن از صحنه سیاست و جامعه حذف کرد و این رویه‌ی جنایت‌کارانه را بی‌وقفه تا هم کنون ادامه داده است.

خانم بهکیش عزیز، «دادخواهی» اولین‌بار چگونه به جمعتان رسید؟ آیا از مادران دیگر هم این مطالبه را داشتید؟

درست متوجه منظورتان نشدم. به نظر من دادخواهی یک روند اعتراضی و مبارزاتی و ایستادگی در برابر سرکوب‌ها، بازداشت‌ها، شکنجه‌ها و جنایت‌های سیاسی قدرت‌ها و دولت‌ها به اشکال مختلف است و شاید بتوان گفت دادخواهی مقاومت، افشاگری و ایستادگی در برابر وحشیانه‌ترین نوع جنایت‌های حکومت‌ها و قدرت‌ها و پیامدهای مستقیم و غیرمستقیم آن جنایت‌هاست. دادخواهی سکوت نکردن در برابر جنایت‌هاست. دادخواهی برای کشف حقیقت و پایان دادن به جنایت‌ها، بی‌عدالتی‌ها و جلوگیری از تکرار جنایت است. دادخواهی پاسخ‌گو کردن و مسئولیت‌پذیری آمران و عاملان شریک در جنایت‌ها و پایان دادن به مصونیت از مجازات است.

به نظر من تمام مبارزات، مقاومت‌ها و ایستادگی‌های مادران و خانواده‌های خاوران از همان ابتدای کشتار زندانیان سیاسی چپ که عزیزانشان را مخفیانه در گورهای فردی و جمعی خاوران پنهان کردند و خانواده‌ها گورها را کاویدند تا نشانی از عزیزان خود بیابند و در برابر سرکوب‌های مداوم مزدوران حکومت شجاعانه ایستادند، یا به شکلی بسیار ساده ولی مداوم به خاوران رفتند تا نام عزیزانشان را زنده نگاه دارند، مبارزه‌شان برای یادآوری و دادخواهی بوده است. اگر آن ایستادگی‌ها و مقاومت‌ها و حضور مداوم خانواده‌ها در خاوران قبل از قتل‌عام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ نبود، خانواده‌ها گورهای جمعی را در خاوران نمی‌دیدند و در این مورد اطلاع‌رسانی نمی‌شد. ولی معتقدم که نقطه عطف و شروع جنبش دادخواهی در ایران در دوران جمهوری اسلامی ایران با حضور جمعی و یکپارچه تعدادی از مادران و خانواده‌های خاوران پس از کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ بوده است که از مفهوم دادخواهی در فضای عمومی صحبت کردند. شما اگر به نامه اعتراضی مادران و خانواده‌های خاوران در پنجم دی‌ماه ۱۳۶۷ توجه کنید، مطالبات دادخواهانه مادران و خانواده‌ها را به‌روشنی می‌توانید ببینید. پیش از آن نیز همین خانواده‌ها در جلوی زندان‌ها و در جلوی خانه آقای منتظری در قم و جلوی دفتر سازمان ملل و دادستانی و دادگستری و دیگر ادارات و جلوی زندان‌ها اعتراض‌هایی را برای پیگیری وضعیت عزیزانشان در زندان‌ها به‌صورت جمعی داشتند و آنجا همدیگر را یافتند.

پس از کشتارجمعی زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ و پنهان کردن زندانیان به دار کشیده شده با لباس‌هایشان در گورهای جمعی خاوران، اعتراض‌های دادخواهانه مادران و خانواده‌های خاوران، بخصوص پس از آذر ۱۳۶۷ که خبر اعدام زندانیان سیاسی را به شکل شفاهی در جلوی زندان‌ها و در کمیته‌های مختلف تهران به خانواده‌ها دادند، علیرغم تهدیدهای مداوم حکومت برای جلوگیری از برگزاری مراسم‌ها، ولی مادران و خانواده‌ها هر روز در خانه‌هایشان مراسم گرامیداشت عزیزانشان را برگزار می‌کردند و از این خانه به آن خانه می‌رفتند و با همدیگر فریاد می‌زدند و بر سر چه باید کردها با همدیگر گفت‌وگو می‌کردند و در این جمع‌ها ضرورت یک کار جمعی دادخواهانه پیگیر و پایدار و مستمر را دریافتند. شاید اگر حکومت گورستانی مجزا برای زندانیان سیاسی چپ تدارک نمی‌دید و عزیزان ما را به‌صورت پراکنده در گورهای فردی و جمعی گورستان‌های عمومی مانند بهشت‌زهرا و غیره دفن می‌کردند، همان کاری که به نظر می‌رسد با زندانیان سیاسی قتل‌عام شده مجاهد کرده‌اند، جنبش دادخواهی مادران و خانواده‌های خاوران نمی‌توانست این‌چنین مؤثر شکل بگیرد و صدای دادخواهی در ایران بلند شود.

در اینجا می‌خواهم از زنده‌یاد زینت حیدری (مادر ریاحی) یادی کنم که در ۲۵ اسفند ۸۲ از میان ما رفت. او یکی از مادران فعال و دادخواه خاوران بود که سه پسرش را در دهه شصت کشتند. علی ریاحی را در سال ۶۱ اعدام کردند و در خاوران است، جعفر و محمدصادق ریاحی را در کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ در زندان گوهردشت دار کشیدند و احتمالاً در خاوران هستند. مادر ریاحی عزیز در بخشی از خاطراتش از بازجویی این‌گونه می‌گوید:

او گفت: «ما که نمی‌گیم مراسم نگیر، ما که نمی‌گیم سر خاک نرید، چرا دسته‌جمعی؟» من گفتم: «شما ما رو دسته‌جمعی آشنا کردید. هشت سال ملاقات با هم آشنا شدیم، یک ساله که بچه‌های ما را کشتید و در گورستان خاوران با هم آشنا شدیم.»

مادرانی که‌ در سال‌های قبل از انقلاب، فرزندانشان در راه مبارزه با رژیم پهلوی جان باختند -نظیر مادر شایگان (فاطمه سعیدی) و یا مادر زیبرم، مادر آل‌آقا، مادر پنجه‌شاهی، مادر سلاحی، مادر کلانتری و… که تصویری از آنان را در ۲۸ مرداد ۱۳۵۹ در بندر انزلی و سالگرد جان‌باختن احمد زیبرم در دست داریم- آیا با مادران خاوران و روند دادخواهی این برهه از زمان پیوندی داشتند؟ و اگر نه، این انفصال محصول چه شرایطی بوده است؟

بله جمع ما؛ مادران و خانواده‌های خاوران با تعدادی از مادران و خانواده‌های فعال که عزیزانشان در زمان شاه زندانی بودند یا کشته شدند نیز ارتباط نزدیکی داشتند و تعدادی از آن‌ها در جلوی زندان‌ها در زمان شاه با همدیگر آشنا شدند. زنده‌یاد مادر آل آقا تا زمان زنده بودنش فعالانه در مراسم‌های ما حضور داشت و ما نیز در مراسم‌های وی و خانواده‌اش حضور داشتیم. زنده‌یاد مادر پنجه شاهی نیز با تعدادی از مادران و خانواده‌های خاوران ارتباط نزدیکی داشت از جمله با خانواده ما و در مراسم‌های همدیگر نیز شرکت می‌کردیم. مادر کلانتری که آرزوی سلامتی برایشان دارم نیز یار و همراه همیشگی ما بوده و ما نیز همراه او در مراسم‌ها و دیگر نشست‌های دوستانه بوده‌ایم. من خاطره‌ای از مادر شایگان و مادر سلاحی و مادر زیبرم در ایران ندارم، ولی می‌دانم که خانواده‌های قدیمی‌تر در تهران با هم رابطه نزدیکی داشتند، دوست بودند، به سفر می‌رفتند و در مراسم گرامی داشت عزیزان یکدیگر شرکت می‌کردند.

پس از جنبش ۸۸، شما یکی از اعضای تأثیرگذار «مادران پارک لاله ایران» بودید. چه شد که با مادران دادخواه این نسل، همراه شدید؟

دلیل همراهی من با مادران داغدار کشته‌شدگان جنبش ۸۸، این بود که دادخواهی را یک امر مهم در مبارزات مردم ایران برای پایان دادن به سرکوب، آزادی کشی و مصونیت از مجازات جنایت‌کاران و تکرار جنایت و بی‌عدالتی می‌دانم و اعتقاد عمیق دارم که اتحاد و همراهی ما با همدیگر جنبش دادخواهی را قوی‌تر و مقاومت و ایستادگی برای دادخواهی را به امری همگانی تبدیل می‌کند و به این وسیله می‌توانیم همراه با سایر جنبش‌های مستقل و مردمی به سرکوب، ستم، تبعیض، تکرار جنایت و بی‌عدالتی در ایران پایان دهیم و مسیر دستیابی به آزادی و برقراری عدالت را هموار سازیم.

اردیبهشت ۱۳۹۱، برگزاری مراسم سومین تولد «مصطفی کریم‌بیگی»

جمع شدن ما در میدان آب‌نمای پارک لاله تهران از روز هفتم تیرماه ۱۳۸۸ شروع شد. چند تجمع اول با حضور تعداد زیادی از شرکت‌کنندگان شامل؛ تعدادی از خانواده‌های کشته‌شدگان سال ۸۸ و دهه شصت و دهه هفتاد، زنان فعال، هنرمندان، روزنامه‌نگاران و غیره همراه بودند. خانواده‌ها عکس‌های عزیزان خود را در دست می‌گرفتند و راهپیمایی می‌کردند و سپس در پارک می‌نشستند و شمع روشن می‌کردند که مورد حمله مأموران واقع شدند و از این پس خانواده‌ها کمتر حضور می‌یافتند. علیرغم حضور مداوم مأموران و سرکوب، این تجمع‌های شجاعانه به شکل مستمر هر شنبه توسط زنان مبارز و دادخواه و تعداد محدودی از ما خانواده‌ها نزدیک به ۷ ماه ادامه یافت. چندین بار ما را جمعی ۳۰ نفره و فردی بازداشت و تهدید و بازجویی‌های جمعی و زندانی کردند. پس از سرکوب‌های شدید به این نتیجه رسیدیم که برای تداوم فعالیت‌هایمان نیاز داریم که روند برنامه‌هایمان را کمی تغییر دهیم و جمع‌شدن‌هایمان را به مناطق دیگر گسترش دادیم تا از گرند مأموران حکومتی در امان باشیم، ولی صدایمان را همچنان بلند کردیم و فعالیت‌های زیر را در برنامه‌های خود قرار دادیم.

ما فعالیت‌هایمان را به چهار حوزه تقسیم کردیم:

الف) دیدار و همدردی با خانواده‌های آسیب‌دیده و داغدار،

ب) تلاش در جهت یادگیری، رشد و نشر فرهنگ دادخواهی،

ج) افشای بی‌عدالتی‌های حکومت برای کشف حقیقت و برقراری عدالت در ایران،

د) مبارزه پیگیر برای کمک به دادخواهی به‌عنوان امری ملی و برقراری عدالت در ایران.

برای تحقق این برنامه‌ها علاوه بر حرکت‌های بیرونی و دیدار مداوم با مادران و خانواده‌های داغدار و زندانیان سیاسی و گرفتن عکس و نوشتن گزارش و بیانیه‌های اعتراضی، در سال ۱۳۹۱ تصمیم گرفتیم که برای رشد و نشر فرهنگ دادخواهی و هم برای کشف حقیقت و افشای بی‌عدالتی‌های حکومت گفت‌وگوهایی را به مناسبت یادآوری بیست و چهارمین سالگرد کشتار گروهی زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ از دو زاویه با دادخواهان و خانواده‌های زخم‌خورده، وکلا و فعالان مدنی و حقوق بشر ترتیب دهیم که انجام دادیم و می‌توانید در سایت مادران پارک لاله ایران www.mpliran.net این گفت‌وگوها را ببینید و بخوانید و در نشر و پخش آن به جنبش دادخواهی کمک کنید. این تجمع‌ها در خارج از کشور نیز با حمایت‌های گسترده‌ای روبرو شد و بسیاری از فعالان زنان و خانواده‌ها به‌عنوان حامیان مادران پارک لاله در شهرها و کشورهای مختلف هم‌زمان با ما در روزهای شنبه تجمع برگزار می‌کردند که متأسفانه این تجمع‌های حمایتی نیز به‌مرور کمرنگ شد، ولی تعداد محدودی از جمله «مادران دورتموند» همچنان ما را همراهی می‌کنند.

ما در این سال‌ها برای همکاری با یکدیگر، علیرغم سرکوب و پیگردهای مداوم حکومت، با چالش‌هایی نظری نیز روبرو شدیم که داشت ادامه حرکت ما را دچار مشکل می‌کرد، زیرا بخشی از اعضای گروه مادران پارک لاله ایران نگاه‌های اصلاح‌طلبانه داشتند و معتقد بودند که تمرکز این گروه باید اعتراض به کشته‌شدگان ۸۸ و بعد از آن باشد و طی جلسات بسیار بخشی از ما که نگاه جامع‌تری به دادخواهی داشتیم، به این نتیجه رسیدیم که این مشکل بیشتر به‌خاطر عدم شناخت و درک درست از دادخواهی است و من پیشنهاد دادم که برای شناخت بیشتر کتابی درباره مفاهیم دادخواهی به زبان ساده بنویسیم و داوطلب شدم که پیش‌نویس آن را تهیه کنم و این کار را با مشورت و همراهی تعدادی از زنان فعال این گروه که دادخواهی را محدود به سال ۸۸ نمی‌دانند، طی جلسات متمادی بحث و گفت‌وگو پس از نزدیک به یک سال کار نهایی کردیم. این کتاب در زمستان سال ۱۳۹۳/ ۲۰۱۵ با نام «مفاهیم دادخواهی به زبان ساده و مروری بر فعالیت‌های دادخواهانه» در انتشارات خاوران در پاریس با کمک زنده‌یاد بهمن امینی عزیز منتشر شد. متأسفانه به دلیل بسته شدن انتشارات خاوران این کتاب تجدید چاپ نشد، ولی با اجازه ناشر همان زمان چندین بار به شکل غیررسمی آن را در ایران به کمک دوستان تکثیر و بین خانواده‌ها و علاقمندان پخش کردیم و به منبعی مهم برای مطالعه و شناخت از دادخواهی و مبارزات دادخواهانه در ایران تبدیل شد.

در بخشی از «درباره ما» در این کتاب نوشته‌ایم:

«مادران پارک لاله ایران، حرکتی جوان و نوپاست و تلاش می‌کند در ادامة روند خود «صدایی» همراه با جنبش دادخواهی «مادران و خانواده‌های خاوران و دیگر خانواده‌های آسیب‌دیده ایرانی» باشد. این حرکت مستقل و دادخواهانه که از تلاش گران عرصه دادخواهی و فعالان اجتماعی تشکیل شده است، فعالیتش را در تیرماه ۱۳۸۸ با فراخوان تعدادی از زنان دادخواه در اعتراض به کشتن و مجروح و زندانی کردن مردمی که برای حداقل خواست انسانی خود به خیابان آمده بودند، در پارک لاله تهران شکل گرفت. این حرکت دادخواهانه در مسیر حرکت خود سه خواست حداقلی و مشخص زیر را تعریف کرد: ۱) لغو مجازات اعدام، ۲) آزادی زندانیان سیاسی و عقیدتی و ۳) محاکمه و مجازات آمران و عاملان همه جنایت‌های صورت‌گرفته در جمهوری اسلامی ایران. در طی این مدت نیز همواره در کنار و در پیوند با خانواده‌ها در راستای تحقق این سه خواسته حداقلی حرکت کرده است. این حرکت خودجوش و دادخواهانه به هیچ فرد، گروه و سازمان سیاسی داخلی و خارجی وابستگی ندارد و هم چنین با افراد و گروه‌های وابسته به حکومت مرزبندی دارد. ما هم چنین اعتقاد داریم که برای رسیدن به سه خواست حداقلی خود باید در جهت رسیدن به آزادی بیان و اندیشه، رفع هرگونه تبعیض و جدایی دین از حکومت نیز تلاش کنیم زیرا علت اصلی این بی‌عدالتی‌ها را در ساختار حکومت و قوانین آزادی‌ستیز و تبعیض‌آمیز جمهوری اسلامی می‌دانیم.»

وضعیت مادران غیر هم‌نسل شما، چه نکته‌ای را به شما یادآوری می‌کند؟

وضعیت مادران و خانواده‌های دادخواه غیر هم نسل من نشان می‌دهد که دادخواهی هنوز نتوانسته است جایگاه خودش را در میان جنبش‌های مستقل و مردمی بیابد زیرا شناخت از دادخواهی و اهداف آن ضعیف است. ما خانواده‌های دادخواه علیرغم انطباق بسیاری از مطالبات دادخواهانه‌مان با همدیگر برای روشن شدن حقیقت و پاسخ‌گو کردن و مسئولیت‌پذیری حکومت و همچنین خواست محاکمه و مجازات آمران و عاملان این جنایت‌ها و پایان دادن به مصونیت از مجازات برای جلوگیری از تکرار جنایت و برقراری آزادی و عدالت، برای به نتیجه رسیدن این مطالبات رویه‌های متفاوتی را دنبال می‌کنیم و این تفاوت در شناخت و عملکرد، یکی از علت‌هایی است که جلوی پیوند و قوی‌تر شدن جنبش دادخواهی را می‌گیرد.

برخی خانواده‌ها همچنان نگاه اصلاح‌طلبانه دارند و تصور می‌کنند که از مجرای همین حکومت ستمگر هم می‌توانند به خواسته‌هایشان برسند. برخی که از این حکومت گذر کرده‌اند سه دسته‌اند. دسته اول انتظار دارند که قدرت‌ها و کشورهای خارجی برای تحقق مطالباتشان آن‌ها را یاری دهند. دسته دوم به نیروهای مردمی اعتقاد دارند مانند گروهای سیاسی چپ، ولی اغلب تفسیر دیگری از دادخواهی ارایه می‌دهند و مبارزات دادخواهانه ما خانواده‌ها را بی‌فایده یا کم‌فایده می‌دانند و می‌گویند ابتدا باید این حکومت را سرنگون کرد و بعد به اهداف دادخواهی دست خواهیم یافت. دسته دوم نگاهشان به مبارزات جنبش زنان و حتی سایر جنبش‌ها نیز همین است. دسته سوم امثال من با اینکه می‌دانیم هیچ‌کدام از مطالبات ما در زمان این حکومت ستمگر و جنایت‌کار متحقق نمی‌شود، ولی دادخواهی را یک روند مبارزاتی مقاومت و ایستادگی در برابر ظالمان و جنایت‌کاران می‌دانیم و تکیه‌مان به تقویت جنبش‌های مستقل و مردمی است و تحقق مطالباتمان را از طریق هر چه گسترده‌تر و قدرتمندتر شدن این جنبش‌ها و پیوند بینشان دنبال می‌کنیم.

جمهوری اسلامی علی‌رغم ناکامی، تا به امروز از چه راه‌هایی سعی در خاموش کردن صدای شما به‌عنوان یک فعال سیاسی دادخواه داشته است؟

جمهوری اسلامی به طرق مختلف؛ سرکوب، بازداشت، تهدید، احضار، بازجویی، حمله به خانه‌ها، ممنوع‌الخروجی، اخراج از کار، آزار دیگر اعضای خانواده، احکام سنگین، تخریب خاوران، له کردن گل‌ها، نابودکردن نشانه‌ها، شکستن نهال‌ها و صدها روش سعی کرده و می‌کند تا صدای ما را خفه کند، ولی موفق نشده است. البته خانواده‌های زیادی پس از حمله به مراسم‌های بزرگ ما در اواخر دهه هشتاد و به‌ویژه پس از تخریب خاوران در دی‌ماه ۱۳۸۷ و قفل زدن به در خاوران دیگر به خاوران نیامدند یا رفت‌وآمدهایشان خیلی کم‌رنگ شد، ولی در کل حکومت نتوانسته ما را از رفتن به خاوران و برگزاری مراسم‌ها باز بدارد و صدای دادخواهی مادران و خانواده‌های خاوران همواره بلند بوده است. می‌توانم یکی دو مثال از سرکوب‌های مداوم حکومت و مقاومت شجاعانه مادران و خانواده‌های خاوران بگویم.

در بیستمین سالگرد کشتار زندانیان سیاسی در شهریور سال ۱۳۸۷ بود که حکومت به مراسم گرامیداشت منوچهر سرحدی و دیگر عزیزان ما در خانه زنده‌یاد مادر سرحدی حمله کرد. تعداد زیادی از مأموران دوروبر خانه را محاصره کرده بودند. ما تعدادی از مادران و خانواده‌های حاضر در مراسم که زودتر از مأموران رسیده بودیم حدود ۲۰ الی ۳۰ نفر می‌شدیم. مأموران جلوی بقیه خانواده‌ها را از بیرون گرفتند و موبایل‌ها را ضبط کردند و اسامی‌شان را نوشتند. درب خانه را شکستند و چندین مرد مسلح با کفش به داخل خانه وارد شدند و به‌شدت ما را تهدید کردند و مورد اذیت و آزار قرار دادند. زنده‌یاد مادر معینی و زنده‌یاد مادر لطفی در این مراسم از حال رفتند و بر زمین افتادند. مأموران می‌خواستند عکس منوچهر سرحدی را از دیوار پایین بکشند که مادر سرحدی کارد را بر گلوی خود گذاشت و گفت اگر به عکس پسرم دست بزنید خودم را می‌کشم. من نیز مشغول آب قند درست کردن برای مادران بودم و به اذیت و آزار مأموران اعتراض کردم و روز بعد به محل کارم در یک بانک خصوصی حمله کردند و جلوی همکارانم و مدیر عامل دستبند به دستم زدند و کامپیوتر و وسایل کارم را ضبط کردند و در برابر نگاه متعجب کارکنان، گفتند قاچاقچی است و من فریاد زدم ۶ نفر از عزیزانم را کشته‌اند و حالا نیز می‌خواهند صدای مرا خفه کنند. پس از سه روز آزاد شدم و با کلی پیگیری از طریق بانک مرکزی توانستم به کار بازگردم، ولی همان سال از کار برکنار شدم. در مراسم مادر سرحدی نیز بسیاری از وسایل و کامپیوترها را ضبط کردند و مدتی بعد همگی ما را به کمیته احضار کردند و فرم‌هایی دادند که از ما تعهد بگیرند، ولی خوشبختانه مادران و خانواده‌ها نوشتند ما به خاوران و مراسم‌های همدیگر برای همدردی می‌رویم، این حداقل حق ماست. من نیز در اعتراض به این اذیت و آزارها، فرم را پر نکردم و چند ساعت بیشتر مرا نگاه داشتند و عاقبت با تهدید مرا آزاد کردند.

زنده‌یاد ملوک زمانی (مادر سرحدی) یکی از مادران فعال و شجاع و تأثیرگذار خاوران بود که سال‌ها برای زنده نگاه‌داشتن خاوران و صدای دادخواهی عزیزان ما تلاش بسیاری کرد و در خانه‌اش نیز همواره به روی همه باز بود و متأسفانه در ۶ اردیبهشت ۱۳۹۲ از میان ما رفت. پسرش منوچهر سرحدی در ۷ شهریور ۱۳۶۷ در زندان اوین کشته شد. زنده‌یاد عفت الشریه مریدی (مادر معینی) نیز یکی از مادران مقاوم و دادخواه خاوران بود که متأسفانه در ۳ خرداد ۱۳۹۲ از میان ما رفت. پسرش هبت‌الله معینی چاغروند در ۹ شهریور ۱۳۶۷ در زندان اوین کشته شد. زنده‌یاد فروغ تاجبخش (مادر لطفی) نیز که تلاش‌های بی‌نظیر و شجاعانه و صدای دادخواهانه‌اش همواره در همه‌جا بلند بود و یکی از مادران تأثیرگذار و برجسته در فعال کردن سایر مادران و خانواده‌ها بود. خانه‌اش نیز محل جمع شدن همگی ما بود و هرسال گرامیداشت ۸ مارس روز جهانی زن نیز با همت او در خانه‌اش برگزار می‌شد و متأسفانه در ۲۱ بهمن ۱۳۹۹ از میان ما رفت. پسرش انوشیروان لطفی در ۶ خرداد ۱۳۶۷ در زندان اوین اعدام شد. یادشان گرامی و ماندگار و جایشان خالی است.

در همان سال؛ در فاصله بین ۲۰ تا ۲۷ دی‌ماه ۱۳۸۷ خاوران را نیز با بولدوزر زیر و رو کردند. زنده‌یاد مادر شریفی و من و چند نفر دیگر از خانواده‌ها که در ۲۷ دی ۱۳۸۷ به خاوران رفتیم، اولین شاهدان این جنایت دوباره حکومت بودیم. من عکس گرفتم و برای برادرم جعفر بهکیش در خارج از کشور فرستادم و در سایت بیداران اطلاع‌رسانی کردند. تعدادی از مادران و خانواده‌های خاوران نیز چند روز بعد برای اعتراض به بهشت‌زهرا رفتیم و نامه‌ای نوشتیم و امضا کردیم و مسئول آنجا فردی به نام صالحی حتی از وجود خاوران و گورهای جمعی ابراز بی‌اطلاعی می‌کرد، درحالی‌که نقشه خاوران روی میزش بود. ما خانواده‌ها هنوز هم نمی‌دانیم که پس از چندین بار تخریب خاوران بر سر استخوان‌های عزیزان ما چه آورده‌اند. همان سال درب اصلی خاوران در جاده لپه زنک را نیز قفل زدند و خاوران را پادگانی کردند، ولی ما آرام نگرفتیم و از در بالایی متعلق به بهایی‌ها به خاوران رفتیم. زنده‌یاد پوراندخت مختاری گلپایگانی (مادر شریفی) نیز یکی از مادران فعال، شجاع و تأثیرگذار در میان مادران و خانواده‌های خاوران بود که متأسفانه در ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۰ از میان ما رفت. پسرش فرامرز شریفی چریک فدائی خلق در درگیری مسلحانه در سال ۱۳۵۱ کشته شد. فرزین شریفی در ۵ مهر ۱۳۶۰ دستگیر و در زندان اوین اعدام شد. یادشان گرامی و ماندگار و جایشان خالی است.

در اینجا می‌خواهم از زنده‌یاد فریده امیرشکاری عزیز نیز یاد کنم. او زنی مبارز، شجاع و تاثیرگذار در میان مادران و خانواده‌های خاوران بود. او شش عزیزش توسط جنایت کاران جمهوری اسلامی ایران از سال ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۷ کشته شدند؛ سه برادرش علی، سعید و حمید امیرشکاری و همسرش جعفر ریاحی و دو برادر همسرش (محمدصادق و علی ریاحی). متأسفانه فریده عزیز در سن ۵۸ سالگی در ۱۱ دی ۱۳۹۹ از میان ما رفت و یادش گرامی و ماندگار و جایش بسیار خالی است.

انتظار شما از مردم، فعالان زنان و یا نهادهای حقوق بشری چیست؟

انتظار من از مردم آزادی‌خواه، فعالان زنان و نهادهای حقوق بشری این است که صدای دادخواهی ما درباره جنایت‌های حکومت در دهه شصت را بلند کرده و از ما و مطالبات دادخواهانه ما حمایت کنند و از رنج‌ها و مقاومت‌های شجاعانه و ایستادگی‌های مستمر ما در طی ۴۰ سال گذشته زیر سرکوب‌های مداوم حکومت بگویند و به گوش جهانیان برسانند. امیدوارم آن‌ها که می‌گویند مدافع حقوق بشر هستند، واقعاً مدافع انسانیت و حقوق برابر انسان‌ها بدون تبعیض باشند، نه اینکه به‌خاطر خط‌قرمزهای حکومت و حفظ موقعیت خود یا به‌خاطر عقایدشان، ما و عزیزان ما را نادیده بگیرند. متأسفانه بعد از این همه بلایا که حکومت بر سر عزیزان ما و ما آورده است، بازهم صدای دادخواهی ما و جنایت‌های حکومت توسط نهادهای حقوق بشری در جهان خیلی شنیده نمی‌شود.

البته ناگفته نماند پس از گذشت ۲۷ سال از راه‌اندازی خاوران به عنوان گورستانی برای غیر مسلمان‌ها – کمونیست‌ها که عزیزان ما را مخفیانه در گورهای فردی و جمعی خاوران آن پنهان کردند و برخی از مادران و خانواده‌ها گورها را شبانه کاویدند تا عزیز خود را بیابند و مدام در خاوران حضور یافتند و ۲۰ سال پس از کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ و این همه ایستادگی و مقاومت مادران و خانواده‌های خاوران، بنیاد پژوهش‌های زنان ایران که یکی از فعالیت‌هایش انتخاب زن برگزیده سال است، در نوزدهمین کنفرانس خود در ۱۹ تیر سال ۱۳۸۷ (۹ جولای ۲۰۰۸) صدای ما را شنید و جایزه زنان سال که یک لوح تقدیر است را به «مادران خاوران» اختصاص دادند و فیلمی از روایت‌های برخی از مادران خاوران از آنچه در دهه شصت و خصوصاً کشتار سال ۱۳۶۷ بر سر عزیزان ما و ما خانواده‌ها آورده‌اند را در این کنفرانس نمایش دادند. این ‌فیلم مستند، دربرگیرنده روایت‌های «مادر ریاحی» و «مادر لطفی» از تلاش‌های مادران کشته‌شدگان دهه شصت، برای به رسمیت شناخته شدن گورستان خاوران و تلاش‌های این مادران ‌در راه عدالت‌خواهی برای فرزندانشان بود.

پس از گذشت ۳۳ از راه‌اندازی خاوران و ۲۶ سال پس از کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ و مقاومت و تلاش‌های مستمر مادران و خانواده‌های خاوران، در سال ۱۳۹۳ هیات داوران بنیاد ۱۸ می گوانگجو در کره جنوبی نیز صدای ما را شنید و جایزه حقوق بشری سالانه خود را در تاریخ ۱۸ می ۲۰۱۴ (۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۳)، به طور مشترک به مادران خاوران و عادل رحمان خان فعال حقوق بشر بنگلادشی اعطا کرد. قرار بود من برای شرکت در مراسم برگزاری این جایزه شرکت کنم که پاسپورتم ضبط و ممنوع‌الخروج بودم و پروانه میلانی و مادران بازرگان را پیشنهاد دادم و این دو عزیز و مادران و خانواده‌های خاوران نیز پذیرفتند.

برای انجام این برنامه تدارک و مکاتبات بسیاری لازم بود که من به‌عنوان هماهنگ‌کننده بین بنیاد ۱۸ می گوانگجو و مادران و خانواده‌های خاوران این مسئولیت را پذیرفتم و علیرغم خطرات آن در ایران با جان و دل و داوطلبانه انجام دادم. متنی از طرف مادران و خانواده‌های خاوران نیز تهیه کردیم. پروانه میلانی از ایران به گوانگجو رفت و این پیام را خواند. مادر بازرگان نیز از آمریکا حضور یافت و مراسم با شکوهی برگزار شد. من به سهم خودم همواره از شهامت و جسارت این دو عزیز و دیگر خانواده‌هایی که در این راه کمک کردند تا این جایزه به مقصد برسد قدردانی کرده‌ام. من نیز از ابتدا تا انتهای انتخاب این جایزه تا به مقصود رسیدن آن شبانه‌روز تلاش کردم ولی از عاقبت کار خیلی راضی نبودم.

منزل پروانه میلانی

در اینجا هم چنین می‌خواهم از پروانه میلانی به‌عنوان شاعر و زنی مبارز از میان مادران و خانواده‌های خاوران قدردانی ویژه کنم. او سرود خاوران را سرایید و آن را تا ابد زنده نگاه داشت و این ماندگاری را مدیون او و مادر دلیرش زنده‌یاد منور ایلی پور (مادر میلانی) هستیم که این سرود را برای ما خواندند و آوای زیبای خاوران را در دل‌ها زنده نگاه داشتند. زنده‌یاد پروانه میلانی هم چنین جزو کسانی بود که شجاعانه با رسانه‌ها مصاحبه می‌کرد و می‌نوشت و متأسفانه ۷ ماه پس از بازگشت از گوانگجو بیمار شد و در ۱۰ دی‌ماه ۱۳۹۳ از میان ما رفت. زنده‌یاد منور ایلی پور (مادر میلانی) نیز متأسفانه در ۱۰ فروردین همان سال یعنی ۱۳۹۳ از میان ما رفت. مادر میلانی از مادران شجاع خاوران بود و وجود سراسر عشقش همواره گرمابخش مراسم‌ها در خاوران و در منازل ما خانواده‌ها بود. پسرش رحیم میلانی در ۷ آبان ۱۳۶۰ در زندان اوین اعدام شد. زنده‌یاد معصومه دانشمند (مادر بازرگان) نیز از مادران فعال و دادخواه خاوران بود که متأسفانه پس از چند سال درگیری با بیماری سرطان در ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۹ از میان ما رفت. پسرش بیژن بازرگان نیز در کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ در زندان گوهردشت به دار کشیده شد. یادشان در دل‌های ما گرامی و ماندگار و جایشان خالی است.

بنیاد ۱۸ می گوانگجو در سال ۱۳۹۴ (۲۰۱۵) نیز کتابی به نام «Who really they are» منتشر کرد که بخشی از آن درباره «مادران و خانواده‌های خاوران» است. مقاله اصلی درباره مادران و خانواده‌های خاوران توسط جعفر بهکیش نوشته شده است. بخش دوم نیز پرسش‌هایی است که این بنیاد فرستاده بود و من روی درفت اولیه پاسخ‌ها کار کردم و با مشورت تعدادی از مادران و خانواده‌های خاوران آن را نهایی کردم و زحمت ترجمه را نیز ناصر مهاجر عزیز کشید و پس از نهایی شدن برای انتشار به بنیاد ۱۸ می گوانگجو فرستادم. تصویر جمعی تعدادی از مادران و خانواده‌های خاوران را نیز برای این کتاب تهیه کردم و عزیزی در ایران در طراحی آن به من کمک کرد و اثری ماندگار شده است که توجه‌ها را جلب می‌کند چون تا جایی که اطلاع دارم سایر برندگان فردی هستند و تنها برندگان جمعی این بنیاد ما مادران و خانواده‌های خاوران هستیم.

متن کامل فارسی پیام مادران و خانواده‌های خاوران که در مراسم گوانگجو توسط پروانه میلانی خوانده شد را می‌توانید در زیر بخوانید:

«هیات داوران جایزه حقوق بشری گوانگجو

با درود و احترام

ما مادران و خانواده‌های خاوران از انتخاب شما بسیار سپاسگزاریم و خشنودیم که به این وسیله صدای دادخواهی ما در سراسر دنیا گسترده‌تر می‌شود. ما سال‌ها است که برای به رسمیت شناختن حقوق ازدست‌رفته خود و کشف حقیقت آنچه بر عزیزانمان رفته است ایستاده‌ایم و تلاش می‌کنیم. در این راه فشارهای زیادی بر ما تحمیل کردند و می‌کنند. بار‌ها ما را تهدید و احضار و بازداشت کردند، بار‌ها از برگزاری مراسم فردی و گروهی در منازل شخصی و گورستان خاوران محروممان کردند، بار‌ها ما را از خاوران بازگرداندند یا پلاک ماشین‌‌هایمان را کندند و حتی اجازه ندادند سنگی بر گور عزیزانمان بگذاریم و گاهی دسته‌گل‌هایی که با خود آورده بودیم را از ما گرفتند یا زیر پا له کردند.

در طی این سال‌ها بسیاری از ما، تنها به‌خاطر داشتن خانواده‌ای دگراندیش یا برای پیگیری کشف حقیقت یا برای شرکت در مراسم یادبود کشته‌شدگان خودمان یا دیگری از کار برکنار یا ممنوع‌الخروج یا به اشکال مختلف تحقیر و تهدید و از زندگی اجتماعی محروم شده‌ایم، ولی علیرغم تمامی این اذیت و آزار‌ها ما همچنان ایستاده‌ایم تا بتوانیم به کشف حقیقت و برقراری عدالت یاری رسانیم.

در دهه شصت خورشیدی یعنی از سال ۱۳۶۰ (۱۹۸۱ میلادی) تا حدود سال ۱۳۶۷ شمسی (۱۹۸۸ میلادی)، هزاران نفر از عزیزان ما را یا اعدام کردند یا زیر شکنجه کشتند یا در خیابان به گلوله بستند و جنازه‌ای نیز به ما تحویل ندادند و آن‌ها را بی‌خبر از خانواده‌ها به شیوه‌ای بسیار توهین‌آمیز در گورستان خاوران و گورستان‌های مشابه به خاک سپردند و تا مدت‌ها در بی‌خبری مطلق بسر می‌بردیم.

خاوران قطعه زمینی در جنوب شرقی تهران و بخشی از گورستان غیرمسلمان‌هاست. این گورستان از سال ۱۳۶۰ شمسی و پس از اولین اعدام‌های فعالان سیاسی دگراندیش و عمدتاً چپ راه‌اندازی شد. حکومت آن را لعنت آباد نامید و خانواده‌ها آن را گورستان یا گلزار خاوران نامیدند. هیچ یک از دفن‌شدگان در این گورستان توسط خود خانواده‌ها به خاک سپرده نشده‌اند و حکومت آن‌ها را مخفیانه در گورهای فردی و جمعی مدفون کرده است.

اما خاوران تنها گورستانی نیست که دگراندیشان را به شکلی غیرمتعارف دفن کرده‌اند. احتمالاً در تهران و قطعاً در شهرستان‌ها، گورستان‌هایی مشابه و حتی ناشناخته‌ای وجود دارد که عزیزان ما را بی‌خبر از خانواده‌‌هایشان در آنجا مدفون کرده‌اند و خانواده‌ها را برای دانستن حقیقتِ چرایی و چگونگی این کشتار‌ها مورد اذیت و آزار قرار می‌دهند. تمامی این خانواده‌ها جزو مادران خاوران هستند.

ما مادران و خانواده‌ها تلاش کردیم از سال ۱۳۶۸ شمسی (۱۹۸۹ میلادی)، مراسم عمومی یادبود برای جان‌باختگان کشتار گروهی زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ را هرسال در نزدیک‌ترین جمعه به دهم شهریور و جمعه آخر سال در خاوران برگزار کنیم؛ هرچند دولت از سال‌ها پیش درب اصلی خاوران را به روی ما بسته است و با امنیتی کردن آنجا مزاحمت‌های فراوانی برای ما ایجاد کرده و می‌کند تا از جمع شدن ما خانواده‌ها جلوگیری کند و گاهی هم موفق شده است، ولی ما همچنان حضور می‌یابیم تا یادشان را گرامی بداریم.

ما هم چنین تلاش کردیم هرسال مراسم بزرگداشت جان‌باختگانمان را در منازل شخصی خود برگزار کنیم تا بتوانیم یادشان را گرامی بداریم و سیاست انکار و فراموشی را به چالش بکشیم.

ما چندین بار به مقامات دولتی نامه نوشتیم ولی تا به حال هیچ مقام مسئولی پاسخی مبنی بر چرایی و چگونگی اعدام‌های فردی و گروهی به ما نداده است.

ما مادران و خانواده‌های خاوران، علیرغم خطراتی که همواره برای ما ایجاد کردند، تلاش کرده‌ایم در هر فرصتی برای کشف حقیقت و برقراری عدالت بکوشیم.

ما به گزارشگران ویژه سازمان ملل نیز اعتراض کردیم و صدای دادخواهی خود را به آن‌ها رساندیم، ولی متأسفانه پیگیری‌های ما تا کنون بدون نتیجه باقی‌مانده است. هم اکنون انتظار داریم که فعالان حقوق بشر در سراسر دنیا و مقامات مسئول حقوق بشر در سازمان ملل، از جمله آقای احمد شهید «گزارشگر ویژه سازمان ملل درباره وضعیت حقوق بشر در ایران»، حق ما خانواده‌ها را برای دانستن حقیقت و برگزاری آزادانه مراسم یادبود به‌عنوان مسئله‌ای به‌روز به رسمیت بشناسند و برای رفع این بی حقوقی و نقض آشکار حقوق بشر بکوشند.

ما به دنبال خون‌خواهی نیستیم و با کشته شدن حتی قاتلان فرزندانمان مخالفیم، ولی می‌خواهیم که مسئولان این جنایت‌ها شناسایی و در دادگاهی عادلانه و علنی و مردمی محاکمه شوند و چرایی و چگونگی این اعدام‌ها برای ما و همه مردم ایران روشن شود تا شاید بتوانیم به این وسیله از تکرار جنایت جلوگیری کنیم.

هرچند بسیاری از ما پیر و ضعیف و ناتوان و بیمار شده‌ایم و برخی نیز فوت کرده‌اند، ولی تا زمانی که جان در بدن داریم، ما خانواده‌های خاوران از مادر و پدر و خواهر و برادر و همسر و فرزندان؛ در هر کجای دنیا که باشیم، برای کشف حقیقت تلاش خواهیم کرد تا بتوانیم یک زندگی انسانی بسازیم و دیگر هیچ کسی به‌خاطر داشتن عقیده‌اش به بند کشیده نشود و جان خود را از دست ندهد.»

جایزه‌ی حقوق بشر Gwangiu – عکس از عدالت برای ایران

هرچند جایزه دادن و جایزه گرفتن شرط توجه به مبارزات و ایستادگی‌های ما نیست و گاه این انتخاب‌ها و جایزه دادن‌ها با تبعیض‌های فراوان روبرو می‌شود و در نتیجه اختلاف‌های زیادی را به دنبال دارد و گاه اثر منفی بر اتحاد و نزدیک شدن نیروها بر همدیگر می‌گذارد، ولی واقعیت این است که به این وسیله صدای ما می‌تواند در دنیا شنیده شود و تأسف‌بار است که پس از این همه سال مقاومت‌ها و پایداری‌های مستمر و دلیرانه مادران و خانواده‌های خاوران زیر سایه سرکوب‌های مداوم حکومت، صدای ما و عزیزان ما در محافل بین‌المللی حقوق بشری در دنیا شنیده شد. هم چنین کمتر می‌بینیم که فیلمی از تلاش‌های مادران و خانواده‌های خاوران برای دادخواهی تهیه شود. من و بسیاری از خانواده‌ها همواره این مسئله روی قلبمان سنگینی کرده است که چگونه صدای مادران پلازا دومایو در آرژانتین را همه دنیا شنیده‌اند و از آن‌ها و مبارزات و مقاومت‌هایشان برای دادخواهی یاد می‌کنند و این ایستادگی‌ها را ارج می‌نهند، ولی چرا صدای دادخواهی مادران و خانواده‌های خاوران کمتر شنیده می‌شود و حتی مردم ایران اطلاع دقیقی نه‌تنها درباره جنایت‌های حکومت در دهه شصت و تابستان ۶۷ و مقاومت‌های شجاعانه عزیزان ما در زندان‌های ایران ندارند، بلکه صدای دادخواهی و مبارزات و مقاومت‌های شجاعانه مادران و خانواده‌های خاوران که ایستادگی‌شان الگویی برای دیگر مادران دادخواه شده است را نمی‌بینند یا می‌بینند، ولی خودشان را به ندیدن و نشنیدن می‌زنند.

ولی خیلی خوشحالم که در یک سال گذشته به‌خاطر برگزاری روزانه دادگاه محاکمه حمید نوری در استکهلم و پخش علنی این جلسات در رسانه‌ها و انجام مصاحبه‌ها و گزارش‌های فراوان هرروزه، صدای عزیزان ما در کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ (حداقل در زندان گوهردشت)، به‌خوبی شنیده شد و از خاوران و گورهای جمعی و ایستادگی‌های مادران و خانواده‌های خاوران نیز گفته شد و در اینجا می‌خواهم به سهم خود از تمامی دست‌اندرکاران بازداشت و محاکمه حمید نوری و رساندن این صدا در تمام دنیا تشکر و قدردانی فراوان کنم. هرچند در این دادگاه نیز صدای ما خانواده‌ها باز به‌نوعی خفه شد و اجازه ندادند که از رنج‌ها و مقاومت‌های مادران و خانواده‌های خاوران و شکنجه‌هایی که مقامات و مأموران حکومتی در طی این سال‌ها بر سر ما آورده‌اند بگوییم، ولی شهادت‌های خوب زندانیان سیاسی بازمانده از این کشتار و تعدادی از خانواده‌های خاوران باعث شد که توجه رسانه‌ها و تلویزیون‌ها به قتل‌عام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ و خاوران و مادران و خانواده‌های خاوران جلب شود و مردم عادی نیز درباره جنایت‌های هولناک این حکومت سراپا ارتجاعی و جنایت‌کار و هم صدای مقاومت‌های شجاعانه و عاشقانه عزیزان ما پشت دیوارهای مخوف زندان و هم صدای مادران و خانواده‌های خاوران این طرف دیوارهای زندان و در خاوران را بشنوند و این خود یک دستاورد بزرگ این محاکمه برای ماست. هرچند حمید نوری همچنان با بی‌شرمی و وقاحت تمام قتل‌عام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ را انکار می‌کند و از حقیقت این جنایت‌ها و شرکایش تا به حال چیزی نگفته است، ولی امیدوارم در این محاکمه به اشد مجازات یعنی حبس ابد محکوم شود تا درس عبرتی برای سایر مسئولان حکومت اسلامی ایران شریک در این جنایت باشد و دوباره مرتکب چنین جنایت‌هایی نشوند.

آیا جنبش دادخواهی را متعلق به تمامی مردم می‌دانید؟

بله،‌ به نظر من جنبش دادخواهی متعلق به تمام مردمی است که خواهان آزادی، رفع تبعیض و برقراری عدالت هستند. البته مسلم است که پیگیری مطالبات جنبش دادخواهی در درجه اول توسط خانواده‌هایی دنبال می‌شود که حکومت عزیزانشان را از آن‌ها گرفته‌ است و به طور مستقیم زخم خورده‌اند و هم چنین دیگر بازماندگان که از این جنایت‌ها آسیب دیده‌اند، ولی اگر جنبش دادخواهی همه‌گیر نشود، ما به‌تنهایی نمی‌توانیم جلوی سرکوب، تکرار جنایت و این همه ظلم و ستم و بی‌عدالتی و تبعیض را بگیریم و مطالباتمان را متحقق کنیم. همان‌طور که پس از کشتار مسافران پرواز ۷۵۲ در نامه‌ای سرگشاده به حامد اسماعیلیون ضمن ابراز عمیق همدردی با این عزیزان زخم‌خورده که خیلی سوختم، ای‌کاش‌هایم را برای‌ آن‌ها و تمام مردم نوشتم که اگر همراه نشویم این جنایت‌کاران پلید بازهم جنایت‌هایشان را تکرار می‌کنند و بخشی از آن را در زیر می‌آورم و اصل نامه را می‌توانید در این لینک بخوانید:

«هیچ‌کدام از شما را از نزدیک نمی‌شناختم؛ پریسا و ری‌را، پونه و آرش، آیدا و آروین، سارا و سیاوش، نیلوفر و سعید، مژگان و پدرام و درینا و دنیا، و سام و منصور و … و بقیه جان‌های عزیزی که در این پرواز مرگبار به قتل رساندند و شما بازماندگان داغدار را، ولی زخمی که بر جان و تنتان نشاندند، آواری که بر سرتان خراب کردند، جنایتی که در حق عزیزانتان مرتکب شدند، شکنجه‌ای که پس از این جنایت به شما دادند و می‌دهند، من و بسیاری از ما خانواده‌های زخم‌خورده را با شما آشنا کرد و دردتان را با اعماق وجود حس کردیم و برایش سوختیم و زارزار گریستیم و خشم من و بسیاری از ما از پلیدی این جانیان فاسد و دروغ‌گو و فریب‌کار دوچندان شد. گاه با خود می‌گویم کاش، ای‌کاش! شماها نیز در طی این سال‌ها با ما آشنا و دوست می‌شدید و زخم ما را زخم خود می‌دانستید و با ما همراه می‌شدید و با هم قدم برمی‌داشتیم، شاید اگر چنین می‌شد، این حکومت پلید نمی‌توانست این همه سال دوام بیاورد و هر روز و هر روز جنایتی دیگر را مرتکب شود.»

پس از شما زنان دیگری نیز عزیزانشان به طرق مختلف توسط حکومت، کشته شدند و جمع‌های مختلفی توسط مادران و‌ زنان دادخواه شکل گرفت. آیا مادران خاوران با مادران نسل‌های بعد ارتباط گرفتند؟ و چرا؟

بله پس از مادران و خانواده‌های خاوران، ‌مادران و زنان و خانواده‌های بی‌شماری به جمع دادخواهان پیوسته‌اند زیرا جنایت‌های حکومت همچنان ادامه دارد و خانواده‌های بسیاری را داغدار کرده است. تا جایی که من اطلاع دارم تعدادی از مادران و خانواده‌های خاوران با دیگر مادران آسیب‌دیده ارتباط برقرار کرده‌اند، بخصوص تعدادی از مادران تا زمانی که زنده بودند به این ارتباط‌ها اهمیت بیشتر می‌دادند و چهره شاخص این مادران زنده‌یاد مادر لطفی بود که عاشقانه همراه ما در برخی از مراسم‌های این خانواده‌ها شرکت می‌کرد و آن‌ها را نیز به مراسم‌های خودش دعوت می‌کرد،  ولی در کل تصور می‌کنم این ارتباط‌ها ضعیف یا محدود است. زنده‌یاد پروانه میلانی نیز علاقمند بود که با این مادران و خانواده‌ها ارتباط برقرار کند و در مراسم زنده‌یاد مادر میلانی تعدادی از این خانواده‌ها را دعوت کردیم و آن‌ها نیز با علاقمندی شرکت کردند و تصاویر زیبایی از این همراهی‌ها برای ثبت در تاریخ و به یادگار مانده است.

من به‌شخصه به این مهم اهمیت زیادی می‌دهم و تلاش‌های فراوانی نیز کرده‌ام تا هم خودم با دیگر خانواده‌ها ارتباط بگیریم و هم دیگر خانواده‌ها را تشویق کنم که این ارتباط‌ها قوی‌تر شود. فعالیت‌های من و دوستانم در گروه «مادران پارک لاله ایران» نیز به همین منظور بوده است تا ما زنان دادخواه چه از خانواده‌های کشته‌شدگان باشیم چه نباشیم، بتوانیم بین مادران و خانواده‌های خاوران و مادران و خانواده‌های زخم‌خورده و دادخواه نسل‌های بعدی ارتباط نزدیکی برقرار کرده و صدای جنبش دادخواهی را تقویت کنیم و تصور می‌کنم مؤثر نیز بوده است و چند تن از این خانواده‌ها در برخی از مراسم‌های ما در خاوران نیز شرکت کرده و می‌کنند. گزارش‌های بسیاری از این دیدارها را نیز فردی و جمعی نوشته‌ایم. تصور می‌کنم به همین دلیل نوک تیز حمله حکومت به من و فعالیت‌هایم و امثال من است و در طی این سال‌ها مدام احضار، بازجویی، بازداشت، زندانی، ممنوع‌الخروج و از کار برکنار شده‌ام و عاقبت نیز با حکمی سنگین مرا مجبور کردند که تن به تبعید و پناهندگی بدهم تا از ارتباط من با دیگر خانواده‌های دادخواه جلوگیری کنند، ولی من در هرکجا که باشم به فعالیت‌هایم ادامه می‌دهم و همچنان ارتباط نزدیکی با تعدادی از خانواده‌های دادخواه نسل‌های مختلف دارم.

در اینجا می‌خواهم نمونه‌وار از چند نفر از این مادران و زنان دادخواه و شجاع که پس از دهه شصت به جمع مادران و خانواده‌های دادخواه پیوستند نام ببرم که من و تعدادی دیگر از خانواده‌ها و سایر دادخواهان با آن‌ها ارتباط نزدیکی داریم و آن‌ها نیز با ما. پرستو فروهر دختر دادخواه پروانه اسکندری و داریوش فروهر که در قتل‌های سیاسی یکم آذر ۱۳۷۷ سلاخی شدند، اکرم نقابی مادر دادخواه سعید زینالی که در سال ۱۳۷۸ پس از حمله به کوی دانشگاه تهران در ۲۳ تیر در منزل بازداشت و سر به نیست و کشته شد، فاطمه فلاح مادر دادخواه کیانوش آسا که در ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ در خیابان کشته شد، شهناز اکملی مادر دادخواه مصطفی کریم بیگی که در ۶ دی‌ماه ۱۳۸۸ در خیابان کشته شد، گوهر عشقی مادر دادخواه ستار بهشتی که در ۱۳ آبان ۱۳۹۱ در زندان و زیر شکنجه کشته شد، شعله پاکروان مادر دادخواه ریحانه جباری که در ۳ آبان ۱۳۹۳ در زندان اعدام شد، محبوبه رمضانی مادر دادخواه پژمان قلی‌پور که در ۲۶ آبان ۱۳۹۸ در خیابان کشته شد و بسیاری دیگر از مادران و خانواده‌های دادخواه که اگر بخواهم نام ببرم یک تومار می‌شود.

شهناز اکملی، منصوره بهکیش، پرستو فروهر، اکرم نقابی و … در مراسم مادر میلانی از مادران خاوران

در آغاز پیوستن به جنبش دادخواهی و سرکوب دهه شصت، چه کسانی صدای شما شدند؟

متأسفانه در دهه شصت ما برای تلاش‌های دادخواهانه‌مان به‌شدت تنها بودیم. حکومت سازمان‌های سیاسی را به‌شدت قلع و قمع کرده بود و اعضای این سازمان‌ها یا در زندان بودند یا کشته شدند و یا در ایران مخفیانه زندگی می‌کردند و در پی حفظ خود بودند و بسیاری از آن‌ها نیز درگیر فرار و ساختن زندگی جدید در تبعید بودند. ارتباط‌های اینترنتی نیز نبود و در نتیجه رسانه‌های اجتماعی کنونی نیز در دسترسمان نبود. رادیوهای مستقل نیز بسیار ضعیف بودند. نشریات و رادیو و تلویزیون داخلی نیز یا زیر سلطه حکومت بودند که خودشان شریک جنایت بودند یا زیر سلطه قدرت‌های جهانی بودند. نهادهای حقوق بشری داخلی که بعدها فعال شدند نیز اغلب از ما حمایت نکردند زیرا یا تحت‌تأثیر اصلاح‌طلبان بودند (اصلاح‌طلبان هم که شریک این جنایت‌ها بودند)، یا برای ماندن و ادامه دادن با حداقل‌های موجود زیر سلطه سرکوب‌های مداوم حکومت از ارتباط با ما که خطر قرمز حکومت بودیم پرهیز می‌کردند و این شرایط به‌شدت به ما سخت گذشت. عفو بین‌الملل یکی از نهادهایی بود که در دهه شصت از ما حمایت کرد. گروه‌های سیاسی خارج از کشور که هنوز فعال بودند نیز در نشریاتشان از ما حمایت می‌کردند، ولی واقعیت این است که این صداها کمتر شنیده می‌شد و همه درگیر سر و سامان دادن به اوضاع و احوال سرکوب‌شده‌ی خودشان و نیروهایشان بودند. در این مسیر ما تنها بودیم، ولی خودمان را یافتیم و شریک و همراه همدیگر شدیم و این با هم بودن و درد مشترک به ما قدرت ماندن و مقاومت و ایستادگی و ادامه دادن داد که در آن شرایط سرکوب‌های وحشیانه هر روز و شب، واقعاً کاری کارستان بود. البته ناگفته نماند که همان زمان، به‌ویژه در دهه هفتاد و هشتاد حمایت و همراهی تعدادی از روشنفکران، نویسندگان و زنان فعال را در ایران داشتیم که در مراسم‌ها ما را همراهی می‌کردند.

اینجا لازم است از پیروز دوانی نیز یاد کنم که با مادران و خانواده‌های خاوران همراهی نزدیکی داشت. او جمعی به نام «کانون دفاع از زندانیان سیاسی – داخل کشور» راه انداخته بود و در رابطه با کشتار زندانیان سیاسی تابستان ۶۷ کارهای ارزنده‌ای از جمله جمع‌آوری اسامی کشته‌شدگان را انجام داد، هم چنین نامه‌هایی از خانواده‌ها بدون ذکر نامشان را در یک کتابچه گردآوری و بین خانواده‌ها توزیع کرد. پیشنهاد برگزاری اولین مراسم سالگرد کشتار زندانیان سیاسی چپ در تابستان ۶۷ در جمعه دهم شهریور (زمانی بین ۵ تا ۱۵ شهریور که زندانیان سیاسی چپ را دار کشیدند)، نیز به پیشنهاد این کانون بود که مورد قبول مادران و خانواده‌های خاوران قرار گرفت و اولین سالگرد قتل‌عام زندانیان سیاسی چپ در دهم شهریور ۱۳۶۸ در خاوران برگزار شد. در آن مراسم تعدادی از خانواده‌ها را بازداشت کردند، ولی مادران و خانواده‌های خاوران عهد کردند که هرسال سالگرد کشتار عزیزانشان را در جمعه نزدیک به دهم شهریور برگزار کنند و این مهم علیرغم سرکوب‌های مداوم حکومت، همواره توسط خانواده‌ها انجام شده است، حتی زمانی که خاوران را پادگانی کردند و از جاده لپه زنک بستند، بازهم خانواده‌ها حضور دادخواهانه خودشان را نشان می‌دادند و مأموران یا خانواده‌ها را با تهدید برمی‌گرداندند یا گاهی تعدادی را دستگیر یا احضار و بازجویی می‌کردند. متأسفانه پیروز دوانی را نیز در قتل‌های سیاسی سال ۱۳۷۷ کشتند و سر به نیست کردند. یادش و یادشان گرامی باد.

مادران آبان، دستنبدی به رنگ آبی را به‌عنوان نماد دادخواهی انتخاب کردند که نمادی بین‌المللی است و ربطی به هیچ جناح سیاسی ندارد. آیا شما به این حرکت پیوسته‌اید؟ اگر نه چرا؟

بله، دستبند آبی تیره یا سورمه‌ای مادران دادخواه آبان را دیده‌ام، ولی نمی‌دانم منشأ این انتخاب چه بوده و چه مفهومی دارد. به نظر من داشتن یک رنگ، یک نماد یا پرچم می‌تواند معرفی‌کننده‌ی هویت و مطالبات یک جنبش باشد، اگر تعریف درستی از آن رنگ یا نماد ارایه شود. من حرکت جمعی مادران دادخواه آبان را دوست دارم و آن را بسیار شجاعانه می‌دانم، ولی برای من خیلی روشن نیست که با این نماد چه مطالباتی را برای دادخواهی می‌خواهند دنبال کنند و متحدانشان در این راه چه کسانی هستند. بی‌تردید بهترین متحدان آن‌ها می‌توانند مادران و خانواده‌های زخم‌خورده و دادخواه باشند که در طی ۴۳ سال گذشته توسط این حکومت سرکوب گر آسیب‌دیده و همچنان برای دادخواهی ایستاده‌اند.

من چند مثال از انتخاب رنگ و نماد و هویت‌های خاص سیاسی می‌زنم تا منظورم را بیشتر روشن کنم که این انتخاب‌ها چه فواید و چه ضررهایی می‌تواند برای جنبش دادخواهی و جنبش‌های مشابه داشته باشد. مثلاً مادران دادخواه ۸۸ دستبند سبز را برای خود انتخاب کردند. هرچند این رنگ و نماد نشان‌دهنده‌ی مطالبات جنبش سبز است، ولی مادران ۸۸ با دستبند سبز می‌خواستند نشان دهند که کشته‌شدگانشان متعلق به چه دوره‌ای هستند و به چه دلیل کشته شدند، ولی اگر مادران دادخواه ۸۸، به جای مطالبات دادخواهانه خود، مطالبات جنبش سبز را در برنامه خود قرار می‌دادند، آیا تا به حال می‌توانستند به راه خود ادامه دهند؟ مسلم است که نمی‌توانستند چون جنبش سبز برای سهم‌خواهی بیشتر در قدرت سیاسی مبارزه می‌کرد و زمانی که نتوانستند به مطالبات خود دست یابند اغلب آن‌ها با قدرت کنار آمدند و در نتیجه شکست خورند. درحالی‌که مادران دادخواه جنبش ۸۸ معترض و دادخواه‌اند که چرا و به چه حقی حکومت عزیزانشان که برای ساده‌ترین حق خود یعنی «رای من کو» به خیابان آمده بودند را کشتند و نمی‌توانند با حکومت کنار بیایند.

مادران ۸۸ به دنبال سهم‌خواهی از قدرت سیاسی نبوده و نیستند. حداقل بخشی از آن‌ها همراه با مطالبات جنبش سبز نشده‌اند و حتی از آن نیز فراتر رفته‌اند. یا مثلاً من که در خیلی از مراسم‌ها و سخنرانی‌ها دوست دارم لباسی به رنگ سرخ به تن کنم تا هم هویت و مطالبات عزیزانم که چپ بوده‌اند را معرفی کنم و هم اعتراضم را به حکومت نشان دهم که به چه حقی انسان‌هایی که عقاید و آرمان‌های متفاوتی داشته‌اند را کشته است. هر انسانی حق دارد برای عقیده‌اش مبارزه کند، آن هم عزیزان ما که نه برای منافع خودشان، بلکه برای رهایی جامعه از بی‌عدالتی، تبعیض و نابرابری مبارزه کردند و تا پای جان هم بر آرمان‌های انسانی خود شجاعانه ایستادند. حال این سؤال پیش می‌آید که اگر من که خواهر و برادرانم چپ بوده‌اند، پیگیری مطالبات دادخواهانه‌ام را می‌خواستم از طریق گروه‌های سیاسی چپ به پیش ببرم می‌توانستم، من معتقدم نمی‌توانستم.

با اینکه به‌شدت معتقدم که دادخواهی یک امر سیاسی است زیرا برای پیشبرد مطالباتش ناچار است که با ساختار دیکتاتوری، ارتجاعی و نظام به‌شدت تبعیض‌آمیز حاکم بجنگد، ساختاری که باعث تمام سرکوب‌ها، بازداشت‌ها، جنایت‌ها، تبعیض‌ها و بی‌عدالتی‌ها در طی ۴۳ سال گذشته تا کنون شده است، ولی عمیقاً معتقدم جنبش دادخواهی، جنبش زنان و سایر جنبش‌ها باید مستقل از دولت‌ها، ‌ قدرت‌ها و گروه‌های سیاسی عمل کنند. با اینکه معتقدم بسیاری از مطالبات جنبش دادخواهی با جنبش چپ هم‌خوانی دارد زیرا جنبش چپ نیز خواهان آزادی، عدالت اجتماعی و رفع هرگونه تبعیض و نابرابری است و من نیز خودم را چپ می‌دانم (البته دیکتاتوری پرولتاریا را قبول ندارم زیرا هر نوع دیکتاتوری ای را مردود می‌دانم)، ولی برای فعالیت‌های دادخواهانه‌ام عضو گروه‌های سیاسی نشده‌ام زیرا معتقدم از آن طریق نمی‌توانم فعالیت‌های دادخواهانه‌ام را دنبال کنم زیرا احتمال دارد که در معادلات سیاسی این گروه‌ها برای کسب قدرت سیاسی، مطالبات جنبش دادخواهی قربانی شود، همان‌طور که مطالبات جنبش زنان در سال ۱۳۵۷ در معادلات گروه‌های سیاسی قربانی شد.

مادران دادخواه آبان نیز اگر متحدانی از میان گروه‌های سیاسی دارند که برای کسب قدرت سیاسی می‌جنگند، نمی‌توانند راه دادخواهانه‌ی خود را به درستی انجام دهند، بخصوص گروه‌ها و دسته هایی که مساله شان کسب قدرت سیاسی به هر شکل و با هر وسیله‌ای است و این همراهی‌ها می‌تواند به راحتی مطالبات دادخواهانه مادران و خانواده‌ها و سایر دادخواهان را قربانی کند و به همین دلیل لازم است که در انتخاب همراهان مان بسیار هوشیار باشیم. یا در مورد انتخاب لباس با روسری سفید که اغلب ما مادران و خانواده‌های خاوران از دهه شصت به جای رنگ سیاه در مراسم‌های مان می پوشیم. ما با انتخاب این رنگ می‌خواهیم نشان دهیم که مرگ عزیزان ما یک مرگ عادی نبوده است و این‌گونه اتحادمان برای اعتراض را نیز نشان دهیم که ما از یک مادر و خانواده عزادار معمولی فراتر رفته ایم، ولی آیا ما توانسته ایم تعریف درستی از انتخاب این رنگ ارایه دهیم و فرهنگ مقاومت و اعتراض و دادخواهی را در جامعه نهادینه کنیم؟ البته تأثیرات آن را می‌بینیم که خیلی‌ها بعد از ما در مراسم‌های شان از لباس یا روسری سفید به جای لباس و روسری سیاه استفاده می‌کنند و این نشان می‌دهد که ما توانسته ایم در این زمینه فرهنگ سازی کنیم، ولی آیا ما هم چنین توانسته ایم دلیل این انتخاب را به درستی تعریف کنیم و همه خانواده‌هایی که از آن استفاده می‌کنند تعریف مشابهی از آن دارند؟ برخی هم رنگ سفید را دوست ندارند زیرا تصور می‌کنند که رنگ سفید نشانه آشتی و صلح با دشمن است و همان رنگ سیاه یا سرخ را به دلایل مختلف ترجیح می‌دهند.

انتخاب این رنگ‌ها و نمادها می‌تواند به اتحاد آن مجموعه یاری رساند، ولی از سوی دیگر می‌تواند این خطر را نیز داشته باشد که پشت این انتخاب‌ها خواسته‌های دیگری باشد که به‌نوعی بخواهد آن جنبش را از آن خود کرده و دیگران را حذف کند. ابهام دیگری که برایم پیش می‌آید آیا خانواده‌های دادخواه با انتخاب این رنگ‌ها می‌توانند در کنار هم به دادخواهی از این حکومت سرکوب گر بپردازند؟ اگر روزی مادران و خانواده‌های دادخواه ۴۳ سال گذشته بخواهند حرکتی جمعی در خیابان داشته باشند آیا به همدیگر اجازه می‌دهند که هرکدام با رنگ‌ها و نمادها و پرچم‌های متفاوت خودشان در این تجمع‌ها شرکت کنند؟ در مورد این ابهام‌ها لازم است بیشتر و عمیق‌تر صحبت شود تا در عمل مشترک دچار مشکل نشویم.

در مورد پیوستن من به آن‌ها دقیقاً نمی‌دانم چه چیز مورد نظرتان است. من پیوستن را همین ارتباط‌ها و حمایت‌های مداوم می‌دانم که صدای دادخواهی‌شان و اعتراض به این جنایت‌ها و هم چنین اذیت و آزارهای حکومت به این خانواده‌ها و زندانیان سیاسی بازداشت و شکنجه شده را بلند کنیم. این مهم است که ما دادخواهان صدای همدیگر را بشنویم و به جنایت‌های حکومت در هر دوره‌ای به‌شدت اعتراض کنیم. من همواره به‌صورت فردی با نام خودم به جنایت‌های حکومت در آبان ۹۸ به‌شدت اعتراض و از دادخواهی مادران آبان حمایت کرده‌ام و هم چنین به‌صورت گروهی با «مادران پارک لاله ایران» نیز به این جنایت‌ها بارها و بارها اعتراض و صدای دادخواهی مادران آبان را بلند کرده‌ایم و شجاعت و شهامتشان را برای پیگیری و پایداری تحسین می‌کنیم و اعتراض به حکومت و حمایت از مادران و خانواده‌های دادخواه در دوره‌های مختلف ۴۳ سال گذشته پیوسته جزو فعالیت‌های ما بوده است. از آن‌ها نیز شنیده‌ام که اعتراضشان را به کشتارهای دهه شصت نشان می‌دهند و ابراز می‌دارند که مبارزه برای دادخواهی را از مادران و خانواده‌های خاوران آموخته‌اند و این پرچم دادخواهی نسل به نسل و دست به دست تکثیر شده است و بی‌تردید این راه دادخواهانه تا رسیدن به مقصود همگی ما که همانا رسیدن به آزادی، کشف حقیقت، رفع تبعیض و برقراری عدالت است، ‌ادامه خواهد داشت. تا زمانی که این حکومت باشد این سرکوب‌ها و جنایت‌ها ادامه دارد و دادخواهی ما مادران و خانواده‌های دادخواه نیز ادامه دارد و امید که این حلقه‌های مقاومت در برابر ظالمان و دادخواهی به همدیگر بپیوندیم و بتوانیم جنبش دادخواهی را روز به روز قوی‌تر و همه‌گیر کنیم.

در آخر، خانم بهکیش عزیز، با تمامی فراز و فرودها، چشم‌انداز جنبش دادخواهی مادران را چگونه می‌بینید و ارزیابی می‌کنید؟

ابتدا می‌خواهم این نکته را عنوان کنم که من جنبش دادخواهی را فقط به مادران اختصاص نمی‌دهم و همیشه گفته‌ام «مادران و خانواده‌های خاوران» چون مادران تنها دادخواهانی نبوده‌ و نیستند که در این راه تا کنون فعال بوده و هستند. این را می‌دانم که نقش مادران یک نقش سمبلیک دارد و در تمام دنیا نیز به این نام خوانده می‌شوند، ولی واقعیت این است که جنبش دادخواهی در ایران با حضور مداوم بسیاری از اعضای خانواده توانسته است دوام بیاورد و رشد کند. در مورد مادران و خانواده‌های خاوران می‌توان گفت که اغلب این فعالیت‌ها و ایستادگی‌ها توسط زنان خانواده؛ مادران، همسران و خواهران صورت گرفته است. تعدادی از برادران و پدران و فرزندان نیز در این حوزه فعال بوده‌اند، ولی می‌توان گفت که نقش زنان در جنبش دادخواهی در ایران و جهان بسیار پر‌رنگ بوده و مادران پیشروان این جنبش بوده‌اند زیرا همواره عاشقانه و شجاعانه سینه‌شان را در برابر ستمکاران سپر کرده‌اند هم برای دادخواهی فرزندانشان که کشته شده‌اند و هم برای محافظت از جان دیگر فرزندان و حتی دیگر جوان‌ها که می‌خواهند در این راه قدم بردارند.

چشم‌انداز جنبش دادخواهی در ایران را به دلیل نبود فضای سیاسی مناسب که امکان رشد و پویایی فرهنگ و شناخت اهداف دادخواهی میسر نبوده و عقاید و روش‌های متفاوتی برای پیشبرد دادخواهی وجود دارد، برایم کمی نگران کننده است و نمی‌دانم در تحولات و تغییرات آینده‌ی ایران، جنبش دادخواهی چگونه می‌تواند مستقل عمل کند و به اهداف خود دست یابد. من اعتقاد عمیق دارم که لازم است ما استقلالمان را از دولت‌ها، قدرت‌ها، گروه‌ها، نهادها و افرادی که برای کسب قدرت سیاسی می‌جنگند، حفظ کنیم و اتکایمان به قوی‌تر شدن جنبش‌های مستقل و مردمی خودمان باشد تا بتوانیم جنبشی بسیار قوی و همه‌گیر در ایران داشته باشیم. شما تصور کنید حکومت در طی این ۴۳ سال جنایت‌های بی‌شماری انجام داده است و اگر حتی یک دهم خانواده‌های داغدار به جمع خانواده‌های دادخواه بپیوندند و در عرصه جامعه و خیابان با مطالبات خودشان فعال شوند، می‌توانیم کوه را نیز جا به جا کنیم و به سرکوب، ستم، تبعیض، جنایت و بی‌عدالتی در ایران پایان دهیم. در غیر این صورت هر فرد و گروهی از ما مانند جزیره‌های پراکنده می‌مانیم و تنها می‌شویم و علیرغم تلاش‌های بسیاری که می‌کنیم و هزینه‌های سنگینی که برای فعالیت‌هایمان می‌دهیم، ولی نتیجه‌ی مطلوب را به دست نمی‌آوریم و در نتیجه ناامید می‌شویم و ممکن است مورد سوءاستفاده دولت‌ها، نهادها و افراد در قدرت نیز قرار گیریم و در نتیجه اصل هدف جنبش دادخواهی به‌راحتی می‌تواند به محاق رود و قربانی شود یا شمایی از اهداف دادخواهی را به خورد ما بدهند که خواسته واقعی ما نیست، در نتیجه ضرورت دارد که عمیق‌تر و دقیق‌تر تجربیات دیگر کشورها را مطالعه کنیم و در مورد اهداف جنبش دادخواهی و متحدانمان در ایران و جهان بخوانیم و بدانیم و با همدیگر کار کنیم.

پایدار، دادخواه و پیروز باشیم

منصوره بهکیش، ۱۸ فروردین ۱۴۰۱

لینک این مطلب در تریبون زمانه

منبع: بیدارزنی