عصمت الطاف، دانش‌آموختۀ ادبیات فارسی دری در دانشگاه کابل، در حال حاضر دانشجوی دوره دکتری ادبیات فارسی در دانشگاه علامه طباطبایی تهران است. او علاوه بر نویسندگی، به عنوان دبیر بخش رویداد فصلنامۀ فرهنگی، ادبی و هنری «ادبیات معاصر» عکاسی و گزارشگری کرده است و در انتشارات بنیاد اندیشه هم به ویراستاری مشغول بوده است. او عضو هیئت مؤلفان «دانشنامۀ هزاره» است و دو ماه بعد از سقوط افغانستان و روی کار آمدن طالبان به ایران آمده است.

عصمت الطاف معتقد است که به قدرت رسیدن طالبان «تحول بزرگ و حادثۀ ویران‌کننده‌‌ای بود. در تمامی زمینه‌ها تأثیر منفی بر جای گذاشت. علاوه بر این‌که سیستم‌های صحی، تعلیمی و تحصیلی، اقتصاد و بانکداری و غیره معلول یا معیوب شدند، کارها و فعالیت‌های ادبی ـ فرهنگی هم آسیب دید.»

«اینجا در نقشه نیست» اولین مجموعه داستان اوست که سال گذشته منتشر شده است و پیش از آن، دو مجموعه داستان «نفس عمیق» و «کرانه‌های نزدیک» را با جمعی از نویسندگان تازه‌قلم در افغانستان منتشر کرده است.

گفت‌وگو با عصمت الطاف

▪️محبوبه موسوی: آقای عصمت الطاف، پیش از هر چیز سپاسگزارم که پیشنهاد گفت‌وگو را پذیرفتید. لطفاً اگر مایلید، نخست خودتان را معرفی کنید و از کتابی که در ایران منتشر کرده‌اید بگویید. این کتاب چه موضوعی دارد و به چه مسائلی پرداخته است؟

عصمت الطاف: خواهش می‌کنم. از لطف شما سپاسگزاری می‌کنم خانم موسوی که زمینۀ چنین گفت‌وگویی را فراهم کردید و وقت گذاشتید تا با هم در مورد مهاجرت، قشری از مهاجران افغانستان، نویسندگی و دشوارهای فرا راه نویسندگان مهاجر در ایران، گپ‌وگفتی داشته باشیم.

من اهل روستای نَدَک، ولسوالی (شهرستان) میرامور، ولایت (استان) دایکندی افغانستان هستم. در سال ۱۳۷۲ خورشیدی به دنیا آمده‌ام. دورۀ مکتب را در لیسۀ (دبیرستان) «سنگان» ولسوالی میرامور به پایان رساندم. دورۀ کارشناسی و کارشناسی ارشد را بین سال‌های ۱۳۹۲ تا ۱۳۹۸ خورشیدی در رشتۀ ادبیات فارسی دری در دانشگاه کابل خواندم. نیم‌سال دوم ۱۳۹۹دورۀ دکتری ادبیات فارسی را به صورت آنلاین در دانشگاه علامه طباطبایی تهران شروع کردم و اکنون دانشجوی این دانشگاه هستم.

کتابی که در پاییز سال گذشته (۱۴۰۰) از من در تهران منتشر شد، مجموعه داستانی است تحت عنوان «این‌جا در نقشه نیست». این مجموعه توسط انتشارات «تاک» و «آمو» منتشر شده است و دربرگیرندۀ نه داستان کوتاه است با موضوعات اجتماعی. اینجا در نقشه نیست اولین مجموعه داستان کوتاهم هست که به صورت مستقل منتشر کرده‌ام. پیش‌ازاین، دو مجموعه داستان کوتاه مشترک دیگر؛ با عنوان‌های «نفس عمیق» / کابل، ۱۳۹۶ و «کرانه‌های نزدیک» / کابل، ۱۳۹۹ با جمعی از نویسندگان تازه‌قلم منتشر کرده بودم. هم‌چنین، در سال ۱۳۹۹ خورشیدی در ششمین دورۀ جایزۀ بین‌المللی فرشته ـ که با موضوع کرونا و قرنطینه برگزار شده بود ـ با داستان «این‌جا در نقشه نیست» مقام چهارم را به دست آوردم.

در این سال‌ها با نشریه‌های مختلف در کابل همکاری داشتم و جستارها و مقاله‌های ادبی، فرهنگی و اجتماعی‌ در نشریه‌های ادبی و فرهنگی افغانستان چاپ کرده‌ام. از ماه ثور (اردیبهشت) سال ۱۳۹۷ تا سقوط کابل به دست طالبان (۲۴ اسد (مرداد) ۱۴۰۰) در بنیاد اندیشه، مرکز علمی و فرهنگی، مشغول به کار بودم. در آن‌جا به عنوان دبیر بخش رویداد فصلنامۀ فرهنگی، ادبی و هنری «ادبیات معاصر» عکاسی و گزارشگری کردم. در بخش انتشارات بنیاد اندیشه هم ویراستار و بازخوان بودم. هم‌چنین عضو هیئت مؤلفان «دانشنامۀ هزاره» نیز بودم.

سقوط افغانستان به دست طالبان و روی کار آمدن نظام امارت اسلامی یک تحول بزرگ و حادثۀ ویران‌کننده‌ بود. در تمامی زمینه‌ها تأثیر منفی بر جای گذاشت. علاوه بر این‌که سیستم‌های صحی، تعلیمی و تحصیلی، اقتصاد و بانکداری و غیره معلول یا معیوب شدند، کارها و فعالیت‌های ادبی ـ فرهنگی هم آسیب دیدند. تعدادی از ناشران و کتاب‌فروشانی که طی ده‌بیست سال گذشته فعالیت می‌کردند، ورشکست شدند و از بازار چاپ و نشر کتاب خود را کنار کشیدند. آن‌هایی هم که هنوز دوام آورده‌اند، به بهبودی وضعیت سیاسی و اجتماعی چشم دارند تا شاید بتوانند کارشان را ادامه بدهند.

▪️ انتشارات آمو، در واقع نماینده انتشارات تاک در افغانستان است و کتاب‌های انتشارات تاک افغانستان را در ایران منتشر می‌کند. آیا بعد از قدرت‌گیری طالبان هم، این انتشارات در افغانستان فعال است یا حالا فقط کارهای نویسندگان مهاجر در ایران را منتشر می‌کند؟ به‌طور کلی در حال حاضر وضعیت نشر کتاب در افغانستان چگونه است؟

سقوط افغانستان به دست طالبان و روی کار آمدن نظام امارت اسلامی یک تحول بزرگ و حادثۀ ویران‌کننده‌ بود. در تمامی زمینه‌ها تأثیر منفی بر جای گذاشت. علاوه بر این‌که سیستم‌های صحی، تعلیمی و تحصیلی، اقتصاد و بانکداری و غیره معلول یا معیوب شدند، کارها و فعالیت‌های ادبی ـ فرهنگی هم آسیب دیدند. تعدادی از ناشران و کتاب‌فروشانی که طی ده‌بیست سال گذشته فعالیت می‌کردند، ورشکست شدند و از بازار چاپ و نشر کتاب خود را کنار کشیدند. آن‌هایی هم که هنوز دوام آورده‌اند، به بهبودی وضعیت سیاسی و اجتماعی چشم دارند تا شاید بتوانند کارشان را ادامه بدهند. علاوه بر این‌که امارت طالبانی از این کارها استقبال نمی‌کند و حتا محدودیت هم می‌آفرینند، بالا رفتن گراف فقر و بی‌کاری سد دیگر فرا راه کارهای فرهنگی و چاپ و نشر کتاب است. همین کتاب خودم هم قرار بود هم در ایران منتشر بشود و هم در افغانستان. بعد از سقوط، با خراب شدان بازار کتاب دیگر زمینه‌ای برای نشر نبود. اکنون قریب به اکثریت مردم با فقر تحمل‌ناپذیری روبه‌رو هستند. آنان اگر نان خشکی پیدا کنند که زنده ماندن‌شان را تضمین کنند، کار بزرگی کرده‌اند. بدیهی است که در چنین وضعیتی، کتاب بازاری ندارد و نباید هم داشته باشد.

بعد از سقوط افغانستان، مدتی ناشران در سکوت محض به سر می‌بردند و هیچ کتابی منتشر نمی‌شد. انتشار کتاب من (هرچند هم در ایران) و چند جلد کتاب دیگر این سکوت را شکست. اما رفته‌رفته‌ دیوار سکوت فرو ریخت. در این اواخر شاهد چاپ و نشر کتاب‌های محدودی بودیم؛ اما این کورسوها هرگز نمی‌توانند سایۀ ظلمت فرو افتاده بر جامعۀ افغانستان را پس بزنند.

▪️ چه سالی به ایران آمدید و ورودتان به ایران هم‌زمان با کدام حوادث سیاسی منطقه بود؟

دوازدهم ماه مهر سال ۱۴۰۰ خورشیدی به ایران آمدم. ورودم به ایران تقریباً دو ماه بعد از سقوط افغانستان به دست طالبان صورت گرفت.

آمریکا و ناتو بعد از بیست سال حضور در افغانستان (بین سال‌های ۲۰۰۱ـ۲۰۲۱م.)، سرانجام در زمان ریاست جمهوری دونالد ترامپ تصمیم گرفتند که افغانستان را ترک کنند. از این رو، دولت امریکا پیش از خروجش با طالبان نشست و روی نظام آیندۀ افغانستان و این که چه کسانی آن را اداره کنند، به توافق رسیدند. هم‌چنین، چندین بار زمینۀ نشست نمایندگان دولت جمهوری اسلامی افغانستان و نمایندگان طالبان را نیز فراهم کرد؛ اما این دو هیئت هرگز روی مکانیسم آمدن طالبان و حکومت‌داری و نظام آیندۀ افغانستان به توافق نرسیدند. این شد که هم‌زمان با خروج آمریکایی‌ها، طالبان هم قدرت گرفتند و تسلط‌شان بر مناطق بیشتر شد. در مدت کوتاهی، نظام جمهوری بیست ساله از هم فروپاشید، مسئولان حکومت فرار کردند و افغانستان بار دیگر به دست طالبان افتاد. با روی کار آمدن امارت اسلامی طالبان، همه چیز در این کشور خراب شد. بی‌کاری، فقر و ناامنی اوج گرفت. آزادی‌های بیان، عقیده، رسانه و مطبوعات محدود شد. نظام‌های حکومت‌داری، مالی، تحصیلی، صحی و تعلیمی فلج شدند. قیمت همه چیز سرسام‌آور بالا رفت. نرخ ارز افغانی در برابر ارزهای خارجی پایین آمد. بالاخره شرایط زندگی با سختی روبه‌رو شد. همان زمان بود که تصمیم گرفتم به ایران بیایم.

می‌دانم که در ایران چقدر بودن و ماندن دشوار است. در این اواخر که گرانی به اوج رسیده است، دشواری‌های زندگی مهاجران بیش از پیش افزون شده‌اند. مشکل اقامت‌شان بحث حل‌نشدۀ دیگری است. نکته‌ای را که شما اشاره فرمودید، یکی از فکرهایی هست که همواره ذهنم را به خود مشغول می‌کند. اگر طالبان با همین رویکردشان بر سر قدرت بمانند، به هیچ وجه زمینۀ بازگشتم فراهم نیست. نمی‌توانم در آن شرایط پر از اختناق و محددیت زندگی کنم.از سویی، دورنمای ماندن در ایران هم تاریک و مبهم است؛ زیرا مهم‌ترین مسئله، بحث اقامت قانونی است.

▪️آیا امکان مهاجرت به کشورهای اروپایی را هم داشتید و زندگی در ایران را ترجیح دادید یا انتخاب ایران، ناشی از جبر شرایط و مشکلات پیش رو بوده است؟

من ایران آمدم چون دانشجوی مقطع دکتری ادبیات فارسی در دانشگاه علامه طباطبایی بودم که جلسه‌های درسی در آن زمان به دلیل همه‌گیری ویروس کرونا به صورت آنلاین برگزار می‌شد. از سوی دیگر، در کابل مصروف کار هم بودم؛ نیازی نبود که به ایران بیایم. اما وقتی طالبان روی کار آمدند، بنیادهای کاری و شغلی از بین رفتند. کارهای فرهنگی و اقتصادی تعطیل شدند. این شد که به ایران آمدم تا هم از آن وضعیت فرار کرده باشم و هم درس‌هایم را از نزدیک دنبال کنم.

▪️می‌شود گفت شما تازه به ایران آمده‌اید. در همین اقامت چند ماهه، اگر طالبان هم‌چنان بر قدرت بمانند، حدس می‌زنید بتوانید بعد از فارغ‌التحصیلی در ایران بمانید و به راحتی کار و زندگی کنید؟

بلی، تازه به ایران آمده‌ام و تا حدودی با دشواری‌های زندگی مهاجران افغانستانی در ایران هم آشنا شده‌ام. می‌دانم که این‌جا چقدر بودن و ماندن دشوار است. در این اواخر که گرانی به اوج رسیده است، دشواری‌های زندگی مهاجران بیش از پیش افزون شده‌اند. مشکل اقامت‌شان بحث حل‌نشدۀ دیگری است. نکته‌ای را که شما اشاره فرمودید، یکی از فکرهایی هست که همواره ذهنم را به خود مشغول می‌کند. اگر طالبان با همین رویکردشان بر سر قدرت بمانند، به هیچ وجه زمینۀ بازگشتم فراهم نیست. نمی‌توانم در آن شرایط پر از اختناق و محددیت زندگی کنم.

از سویی، دورنمای ماندن در ایران هم تاریک و مبهم است؛ زیرا مهم‌ترین مسئله، بحث اقامت قانونی است. بعد از تحصیل، مدت اقامتم تمام می‌شود و تا اکنون دولت جمهوری اسلامی ایران هم برنامه‌ای برای جذب نیروی پرورش‌دادۀ خودشان ندارند. از این رو، ماندن در ایران با دشواری بسیاری همراه است. به شکل غیرقانونی نه این‌جا زمینۀ ماندن و کار کردن است و نه به افغانستان زمینۀ بازگشت. نمی‌دانم آن روز چه باید کرد.

▪️از چه زمانی شروع به نوشتن کردید؟ و در راه انتشار اولین کتاب‌تان با چه موانعی روبه‌رو بودید؟

از زمانی که دانشجوی کارشناسی ادبیات فارسی دری در دانشگاه کابل بودم (بین سال‌های ۱۳۹۲ تا ۱۳۹۵ خورشیدی) به طرف داستان و داستان‌نویسی روی آوردم. تقریباً از سال ۱۳۹۴ خورشیدی به بعد بیشتر دغدغۀ نویسنده شدن پیدا کردم؛ اما مشکلات و مشغله‌های کاری و درسی همواره مرا از نوشتن و آفریدن بازداشته‌اند. مجموعه داستانی که منتشر شده است، در واقع حاصل کار پنج ساله‌ام است. از میان داستان‌هایی که طی این سال‌ها خلق شده بودند، این تعداد، انتخاب شدند و به چاپ رسیدند.

▪️برخورد جامعه ادبی ایران و نیز نویسندگان افغانستانی مقیم ایران با کار شما چگونه بود؟ آیا انتشار کتاب شما بازتاب روشنی از سوی جامعۀ ایرانی و مهاجر دارد؛ مثلاً به لحاظ نقد کتاب، برگزاری جلسات ادبی و دعوت از شما در معرفی کتابتان؟

ازآن‌جایی‌که نویسندۀ تازه‌کار و تا حدودی گوشه‌گیرم و در جمع نویسندگان و قلم‌به‌دستان کمتر حضور داشته‌ و دارم، مجموعه داستان «اینجا در نقشه نیست» در جامعۀ ادبی و فرهنگی ایران واکنشی در پی نداشت؛ اما از سوی جامعۀ فرهنگی و ادبی مهاجر افغانستانی در ایران تا حدودی استقبال شده است. دو برنامۀ نقد؛ یکی در تهران، از سوی «خانۀ ادبیات افغانستان» و دیگری از سوی «کانون ادبی کلمه» در قم برگزار شدند. قرار است که برنامۀ نقد دیگری هم در مشهد از سوی «مؤسسۀ فرهنگی در دری» برگزار شود و منتقدان در مورد مجموعه صحبت کنند. هم‌چنین، برنامۀ «جشن امضا و دیدار با نویسنده» هم از سوی انتشارات آمو و تاک در سومین روز «نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران» هم برگزار شد. جز همین نقدهایی که در برنامه‌های یادشده صورت گرفتند، به شخصه شاهد نقد دیگری در مطبوعات نبوده‌ام. به نظرم، این دلیل خوبی برای این ادعا است که چاپ کتابم واکنشی در پی نداشته است. البته من به عنوان داستان‌نویس نوقلم و نوپا، ادعایی هم ندارم.

▪️ما می‌دانیم که برای نویسنده مهاجر- (فرقی ندارد از کدام کشور به کدام کشور مهاجرت کرده باشد، تبعید شده باشد یا خود مهاجرت خودخواسته را برگزیده باشد و یا مهاجرت او ناشی از جنگ و ناامنی در سرزمین خودش بوده باشد) – وطن یا سرزمین دغدغه‌ای همیشگی است. وطن جایی است که او کودکی و نوجوانی‌اش را در آن گذرانده است و حالا در مهاجرت برای او بسیار دور از دسترس است یا دسترسی به آن آسان نیست. وطن یا سرزمین برای نویسنده‌ای که از آن دور است، چه معنایی دارد؟

همان‌طوری که شما فرمودید، وطن جایی است که آدم ذره‌ذره در آن رشد می‌کند و بزرگ می‌شود. با تمام داشته‌ها و نداشته‌هایش، برخاسته از همان آب و خاک است. انس عجیبی به آن سرزمین دارد که هیچ وقتی نمی‌تواند از آن کنده شود و یا به آن فکر نکند. هر مهاجری، به هر دلیلی که به کشور دوم می‌رود، هیچ وقتی نمی‌تواند از کشور، مردم، فرهنگ، زبان، داشته‌ها و… دل بکند. هرچند که دور برود، بازهم از مردمش می‌نویسد. این نوشتن است که پیوند او را با سرزمین اولش حفظ می‌کند. در واقع، از طریق نوشتن با مردمش حرف می‌زند؛ با آن‌هایی که امکان بودن در کنارشان را از دست داده است. جبر زمانه او را به گوشه‌ای دیگری پرتاب کرده است. برای افغانستانی‌های مهاجر در ایران اما، کشورشان بیشتر از هر مهاجر دیگر مهم است؛ زیرا در کشور دوم، جایگاه خودشان را نیافته‌اند و در جامعۀ میزبان ادغام نشده‌اند. جایگاهی را که مهاجران، در کشورهای دیگر دارند؛ افغانستانی‌ها در این‌جا ندارند. برخوردی که با مهاجران مثلاً در غرب صورت می‌گیرد؛ در این‌جا ما کمتر شاهدش هستیم. حس دیگری و بیگانه بودن همیشه به مهاجران القا می‌شود. البته این حرفم به معنای این نیست که در ایران فرصت‌های رشد و بالندگی برای مهاجران فراهم نشده است؛ حرفم این است که کافی نبوده است. از این رو، این‌ها بیشتر از مهاجران دیگر دوری از وطن‌شان را حس می‌کنند و این دوری را فقط از طریق نوشتن جبران می‌کنند. سختی و رنج مهاجرت هم در کلام‌شان چهره می‌نمایاند.

برای افغانستانی‌های مهاجر در ایران اما، کشورشان بیشتر از هر مهاجر دیگر مهم است؛ زیرا در کشور دوم، جایگاه خودشان را نیافته‌اند و در جامعۀ میزبان ادغام نشده‌اند. جایگاهی را که مهاجران، در کشورهای دیگر دارند؛ افغانستانی‌ها در این‌جا ندارند. برخوردی که با مهاجران مثلاً در غرب صورت می‌گیرد؛ در این‌جا ما کمتر شاهدش هستیم. حس دیگری و بیگانه بودن همیشه به مهاجران القا می‌شود. البته این حرفم به معنای این نیست که در ایران فرصت‌های رشد و بالندگی برای مهاجران فراهم نشده است؛ حرفم این است که کافی نبوده است. از این رو، این‌ها بیشتر از مهاجران دیگر دوری از وطن‌شان را حس می‌کنند و این دوری را فقط از طریق نوشتن جبران می‌کنند. سختی و رنج مهاجرت هم در کلام‌شان چهره می‌نمایاند.

از سوی دیگر، امروزه رسانه‌های مختلفی وجود دارد که اتفاقات کشورشان را بازتاب می‌دهند؛ لذا نمی‌توانند از آن‌جا غافل بمانند. موضع‌گیری‌های خود را دارند. بنابراین، من هم جدا از دیگران نیستم. با آن‌ها در این تجربه مشترکم. هرچند که دور از کشور هستم؛ اما بازهم دلم برای کشور می‌تپد و به خاطر اتفاقات ناگواری که هر روز در آنجا برای مردم افغانستان و برای هم‌نوعان و هم‌وطنانم می‌افتند، اندوهگین می‌شوم. روح و روانم آسیب می‌بیند.

▪️بنابراین شما می‌گویید حس بیگانه بودن که در اینجا به مهاجران بیشتر از مهاجران در دیگر کشورها القا می‌شود، یکی از دلایلی است که باعث می‌شود مهاجر حس بیگانگی را با نوشتن پس بزند و در واقع بیشتر بنویسد. تداوم این نوشتن چگونه ممکن است؟ شما تداوم نویسندگی را در دیگر نویسندگان مهاجر که سال‌های بیشتری در ایران زندگی کرده‌اند، دیده‌اید؟ اینکه مثلا بگویید فلان نویسنده را می‌شناسید که نه تنها یک کار و دو کار که بلکه هم‌چنان می‌نویسد و نوشتن برایش مساله‌ای حرفه‌ای است. اگر بله، به نظرتان آثار آن‌ها را چگونه ارزیابی می‌کنید و مثلا اگر در افغانستان می‌نوشتند، اثرشان چه تفاوتی با اینجا داشت؟

حرف من بیشتر این است که نویسندگان با آن‌که از کشورشان دورند و در جامعۀ دوم زندگی می‌کنند اما هرگز از زادگاه‌شان نبریده‌اند. آنان هنوز هم از کشورشان می‌نویسند. دردها، ویرانی‌ها و تلخ‌کامی‌هایی را روایت می‌کنند که عزیزان‌ و هم‌وطنان‌شان در افغانستان با آن‌ها دست‌وپنجه نرم می‌کنند. برای همین هم می‌بینیم که در ایران، ادبیات مهاجرت به شکل باید و شایدش شکل نگرفته است.

با آن‌که جامعۀ مهاجران با صدها مشکل روبه‌روست، حق و حقوقی ندارند؛ ماندن‌شان مثل کف روی آب است؛ اما بازهم کمتر نویسنده‌ای به این دردها و خلأها توجه کرده‌ است. حتا شعرهای نسل اول مهاجرت (آن‌هایی که در سال‌های ۱۳۶۰ و ۱۳۷۰ خورشیدی در ایران زندگی می‌کردند) بخشی از ادبیات مقاومت یا پایداری افغانستان را شکل می‌دهند. نویسندگان زیادی داریم که با وجود سال‌ها زندگی در ایران، هم‌چنان از کشورشان می‌نویسند و تعلق خاطر به آن‌جا دارند نه به جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنند. در کارهای آنان کمتر مشکلات و دشواری‌های زندگی مهاجرت را می‌بینیم. به گونۀ نمونه می‌توانم از ابوطالب مظفری، زهرا حسین‌زاده، احمد مدقق و بسیاری‌های دیگر نام ببرم.

▪️ایران و افغانستان دو کشوری هستند که به لحاظ پیشینه تاریخی، زبانی و مذهبی و حتی بافت فرهنگی بسیار به هم نزدیک‌اند. آیا این نزدیکی زبانی ـ فرهنگی راه را برای بالیدن و رشد نویسندگان مهاجر در ایران فراهم می‌کند یا جامعۀ میزبان (که ایران باشد)، بر سر راه نویسندگان افغانستانی سد می‌زند و مانع ایجاد می‌کند؟ اگر این‌طور است، لطفاً کمی از این موانع برای ما بگویید.

بلی، فرمودۀ شما کاملاً درست است. افغانستان و ایران دو کشور هم‌زبان و هم‌فرهنگ هستند. پیشینۀ تاریخی مشترک، ادبیات و هنر مشترک دارند. در واقع، این خط‌کشی‌های سیاسی کنونی این دو سرزمین را از هم جدا کرده‌اند؛ در حالی‌که در گذشته یک سرزمین بوده‌اند. زابل، نیمروز، بلخ، سمنگان، بامیان، غور، غرچه یا غرجستان، کابل، بست، غزنه و بسی جاهای دیگری که در شاهکار حکیم طوس آمده و جزء ایران تاریخی خوانده شده‌اند، امروزه همه در افغانستان هستند. شاهنامۀ فردوسی شاهکار حماسی مشترک، مثنوی معنوی، غزلیات و مثنوی‌های سنایی، غزلیات حافظ و سعدی، و… ادبیات فاخر مشترک این دو ملت هستند.

تردیدی نیست که گذشتۀ تاریخی درخشان؛ ادبیات، هنر و فرهنگ مشترک؛ و هم‌چنین فضای ادبی موجود در ایران در بالندگی و رشد نویسندگان و شاعران مهاجر افغانستانی کمک شایانی می‌کنند. شاعران و نویسندگان بزرگ افغانستانی را داریم که در ایران رشد کرده‌اند، متن تولید کرده‌اند و در واقع به ادبیات فارسی چیزی را افزوده‌اند. هرچند مهاجران به نهادها و رسانه‌‌هایی که آنان را معرفی کنند و به فرصت‌هایی که آنان را زودتر به رشد و بالندگی فکری و ادبی برسانند، کمتر دسترسی دارند؛ اما این جریان هرگز متوقف نمانده. افراد زیادی در این فضا بزرگ شده‌اند، از فرصت‌ها و جو این‌جا استفاده کرده‌اند، آثار ارزشمندی خلق کرده‌اند.

▪️نویسندۀ مهاجری که به تازگی از افغانستان مهاجرت کرده است، چگونه می‌تواند در جامعۀ میزبان بنویسد که هم در کشور خودش مخاطب داشته باشد و هم توجه خوانندگان جامعۀ میزبان را به خود جلب کند؟ به نظر شما در دیده و خوانده شدن کتاب‌های نویسندگان مهاجر با غیرمهاجر تفاوتی هست؟ اگر بله، چه تفاوت‌هایی و اگر نه، چگونه؟

به باور من بین نویسندۀ مهاجر افغانستانی‌ای که در ایران می‌نویسد و نویسندگان مهاجر افغانستانی‌ که در کشورهای دیگر قلم می‌زنند، تفاوت بسیاری وجود دارد؛ زیرا مهاجر افغانستانی‌ای که در ایران می‌نویسد، به زبانی می‌نویسد که هم، زبان مادری خودش هست و هم، زبان مادری جامعۀ میزبانش. از سویی هم آبشخور فکری و فرهنگی و دینی آن‌ها و گذشتۀ ادبی، فرهنگی و تاریخی آن‌ها یکی است. از این رو، نویسندۀ مهاجر افغانستانی در ایران، نسبت به همگنانش در کشورهای دیگر، با مشکل کمتری روبه‌رو است. مهاجری که به غرب می‌رود، در اولین گام باید زبان جامعۀ میزان را یاد بگیرد تا بتواند با آن‌ها هم‌کلام شود و به زبان آنان بنویسند. اما این‌جا چنین نیست. مهم‌تر از همه این‌که نویسنده و شاعر افغانستانی با فضای ادبی و هنری ایران صددرصد اگر نه؛ اما تا حد زیادی آشنا است. او آثار پیشگامان و استادان ادبیات شعری و داستانی ایران را حتماً خوانده است. برای این نویسنده، مشکل خاصی در شیوۀ نوشتن وجود ندارد.

کارهای مرتبط با کار نویسندگی برای مهاجران تقریباً اصلاً وجود ندارد؛ یعنی برای مهاجران فرصت این کارها داده نمی‌شود. از این رو، اکثریت آنان به سوی کارهای جسمی و شاقه می‌روند؛ کارهایی که آنان را هم از لحاظ مکانی و زمانی، و هم از لحاظ روحی و روانی کاملاً از فضای فعالیت‌های ادبی دور می‌کنند.

از آنجایی که خودم تازه‌وارد جامعۀ ایران شده‌ام، تجربۀ زیادی ندارم. لذا کمتر می‌توانم به مشکلات نویسندگان مهاجر اشاره کنم. به نظر من مهم‌ترین مشکلی که نویسندۀ مهاجر تازه‌وارد را تهدید می‌کند؛ علاوه بر مشکل کاریابی و تأمین معیشت، مسألۀ اقامت است. آنان، به محض ورود، برای گذراندن زندگی به کارهای شاقه روی می‌آورند و به دلیل نداشتن اقامت قانونی، دیگر نمی‌توانند به راحتی گشت‌وگذار کنند. این مشکل می‌تواند آن‌ها را از حضور در محافل و برنامه‌های ادبی هم باز دارد. این مسئله می‌تواند آن‌ها را کم‌کم از فضای کار ادبی و هنری محروم کند و روحیات و انگیزه‌های آنان را بکشد. کار ادبی و هنری در چنین شرایطی، انرژی، انگیزه و پشتکار مضاعف می‌طلبد. نویسنده یا هنرمند باید پُست کلفتی داشته باشد تا حس نوشتن و خلق کردن در وجودش نمیرد.

سد دیگری که فراروی نویسندۀ تازه‌وارد است، عدم دسترسی او به نهادها، انجمن‌ها و گروه‌های ادبی و هنری است. کسی که تازه‌ وارد یک جامعه می‌شود، طبیعتاً در عین آشنایی با فضای کلی، بسیاری چیزها برایش نو هستند. کسی را هم نمی‌شناسد که زمینۀ شناخت او را فراهم کند و پایش را به نهادها و انجمن‌های ادبی باز کند. تفاوت دیده شدن و دیده نشدن اثر یک مهاجر و یک غیرمهاجر هم دقیقاً از همین‌جاها ناشی می‌شود. ممکن است یک مهاجر، داستان یا شعر خوبی بنویسد؛ اما اگر معرفی نشود و با نهادها ارتباط نداشته باشد کمتر دیده می‌شود. اما ادبیات راوی دردها، آرمان‌ها، ارزش‌ها و خواسته‌های بشری هست. اگر نویسنده‌ای (مهاجر یا غیرمهاجر) در این مسیر حرکت کند، بدون شک کارش ماندگار خواهد ماند و خواننده پیدا خواهد کرد. آن وقت است که هم در کشورش دیده می‌شود و هم در کشورهای دیگر.

▪️آیا نویسنده‌ای خاص یا مراکز فرهنگی خاصی در ایران بوده‌اند که از شما حمایت کنند؟ در بین نویسندگان مهاجر قدیمی‌تری که قبلاً در ایران بوده‌اند و حالا به خوبی در جامعه میزبان جاافتاده‌اند، کسانی را می‌شناسید که حامی نویسندگان جوان‌تر افغانستانی باشند که هم تازه به ایران آمده‌اند و هم نوشتن را به تازگی شروع کرده‌اند؟ اگر نه، دلیل دوری جوامع مهاجر و میزبان را از یک‌سو و عدم تشکل صنفی نویسندگان مهاجر را ناشی از چه عواملی می‌دانید؟

بلی، در بین مهاجران افغانستانی‌ که قبلاً ایران آمده‌اند و نهادها و کانون‌هایی را ساخته‌اند، کسانی هستند که خوشبختانه نسبت به من نظر لطفی دارند. دوستانم در انتشارات آمو و انتشارات تاک، خانۀ ادبیات افغانستان، کانون ادبی کلمه و مؤسسۀ فرهنگی در دری از این جمله هستند. همه‌شان در راستای نقد و بررسی اثر، بهبودی کارهای بعدی و در نهایت دیده شدن اثر، خالصانه تلاش کرده‌اند و خواهند کرد. نام این دوستان را اگر بگیرم، لیست بلندبالایی می‌شود، لذا مجبورم صرف نظر کنم.

منتها یک نکته قابل‌یادآوری است این‌که انتشار کتاب در تهران و کابل ایدۀ آقای محمدحسین محمدی، نویسندۀ ارجمند افغانستانی بود که خودش با همکاری دوستان انتشارات آمو این کار را در تهران پیگیری کرد و به انجام رسانید؛ اما به دلیل وضعیت بد افغانستان، دیگر نشد که کتاب در افغانستان هم پخش شود. جا دارد که از همۀ دوستانم صمیمانه سپاسگزاری کنم.

– آیا با کانون نویسندگان ایران و دیگر نهادهای صنفی نویسندگان مستقل در دیگر کشورهای فارسی‌زبان ارتباط دارید؟ ارتباط شما به چه شکل است؟

نه متأسفانه. با وجودی که در دانشگاه درس می‌خوانم؛ اما بازهم با کانون نویسندگان ایران و نهادهای صنفی نویسندگان دیگر کشورها، ارتباطی برقرار نتوانسته‌ام. می‌دانم بخش زیاد این مسئله به خودم برمی‌گردد؛ اما بی‌تجربه بودن و تازه وارد شدنم هم بی‌تأثیر نیست.

▪️رابطۀ نویسندگان مهاجر در افغانستان با کانون یا کانون‌های صنفی در خود افغانستان چگونه است؟ آیا بعد از قدرت گیری طالبان این نهادها توانسته‌اند در داخل یا خارج کشور نویسندگان افغانستانی را گرد هم آورند؟

فکر می‌کنم بعد از سقوط طالبان در افغانستان نه‌تنها که هیچ کانونی ایجاد نشده، بلکه کانون‌های ادبی و فرهنگی قبلی هم از فعالیت بازمانده‌اند. مثلاً یکی از نهادهای فرهنگی در کابل که در عرصه‌های چاپ و نشر کتاب و فصل‌نامه‌های ادبی، فرهنگی، هنری و سیاسی فعالیت می‌کرد، بنیاد اندیشه بود. خودم نیز در آن‌جا کار می‌کردم. علاوه بر فصل‌نامه‌هایی در زمینه‌های سیاست، دین و فلسفه، فصل‌نامۀ فرهنگی، ادبی و هنری «ادبیات معاصر» را نیز منتشر می‌کردیم. فرهنگ، نقد شعر و داستان، شعر و داستان، و یادکرد بخش‌هایی این مجله را تشکیل می‌دادند.

بعد از سقوط در حوزۀ مهاجرت، مشخصاً در حوزۀ ایران هم، همان نهادهایی فعالیت دارند که در دور قبلی تسلط طالبان بر افغانستان (دهۀ ۱۳۷۰)، ایجاد شده بودند و در دورۀ جمهوری هم در این‌جا فعالیت داشتند. اما شاهد به وجود آمدن کانون‌ها و نهادهای ادبی تازه‌ای نبوده‌ام.

▪️می‌دانیم که نویسندگی در ایران شغلی نیست که بتوان با آن امرار معاش کرد. این موضوع در مورد نویسندگان مهاجر از آن روی سخت‌تر است که پیش از آغاز هر کار، نیاز به داشتن شغل دارند و قوانین کاریابی برای مهاجران سخت و گاه غیرممکن است و برای همین مجبور به انجام شغل‌هایی می‌شوند که ارتباطی به کار نویسندگی‌شان ندارد، چگونه با این مشکل کنار آمده‌اید که بتوانید هم امرار معاش کنید و هم بنویسید.

شما کاملاً درست می‌فرمایید. آنچه را که من باید می‌گفتم، شما فرمودید. کارهای مرتبط با کار نویسندگی برای مهاجران تقریباً اصلاً وجود ندارد؛ یعنی برای مهاجران فرصت این کارها داده نمی‌شود. از این رو، اکثریت آنان به سوی کارهای جسمی و شاقه می‌روند؛ کارهایی که آنان را هم از لحاظ مکانی و زمانی، و هم از لحاظ روحی و روانی کاملاً از فضای فعالیت‌های ادبی دور می‌کنند. خودم ازآن‌جایی‌که فعلاً درگیر درس هستم، کمتر به دنبال کار رفته‌ام. اما با این هم به صورت پاره‌وقت با یکی از انتشارات افغانستانی، به عنوان ویراستار همکاری را شروع کرده‌ام.

اوضاع افغانستان تیره و تار است. مردم افغانستان هر روز به صورت گسترده و دسته‌جمعی در مدرسه‌ها، مسجدها، مسیرها، و… بی‌رحمانه و وحشیانه کشته می‌شوند، گراف نرخ بیکاری، فقر و ناامنی هم‌چنان در حال صعود است. حالاحالاها امیدی چندانی به بازگشت روزهای نسبتاً بهتر دوران جمهوریت وجود ندارد اما من به عدم پایداری وضعیت‌ها ایمان دارم.

▪️به عنوان نویسنده‌ای که از دور ناظر بر حوادث کشورش است، آیندۀ افغانستان را چگونه می‌بینید؟ امیدی به بازگشت روزهای روشن گذشته دارید؟ بازتاب این امید در داستان نویسنده مهاجر افغانستانی چگونه است؟

اکنون اوضاع افغانستان تیره و تار است. مردم افغانستان هر روز به صورت گسترده و دسته‌جمعی در مدرسه‌ها، مسجدها، مسیرها، و… بی‌رحمانه و وحشیانه کشته می‌شوند، گراف نرخ بیکاری، فقر و ناامنی هم‌چنان در حال صعود است. حالاحالاها امیدی چندانی به بازگشت روزهای نسبتاً بهتر دوران جمهوریت وجود ندارد اما من به عدم پایداری وضعیت‌ها ایمان دارم. طالبان هرچند که وضعیت را سخت‌تر و پراختناق‌تر کنند، به همان اندازه عمرشان را کوتاه‌تر می‌کنند و قبرشان را عمیق‌تر می‌کَنند. این وضعیت نمی‌تواند پایدار بماند و آنان هم‌چنان مردم را از آزادی‌های مختلف و رفاه و توسعه باز دارند و به شیوۀ بدوی بکشانند. آنان بالاخره رفتنی هستند. شاید زمان‌بر باشد اما ناممکن نیست.

▪️به عنوان آخرین پرسش، آیا کار تازه‌ای در دست دارید؟ و یا تصمیم به نوشتن کتاب تازه‌ای دارید؟ اگر مایلید، کمی از موضوع آن برایمان بگویید.

به نظرم هیچ نویسنده‌ای، در هیچ برهۀ زمانی نمی‌تواند دستش خالی از کار تازه باشد. شاید زمان‌هایی باشد که یک کار مدت طولانی‌ روی دستش بماند اما حتماً کاری دم دست خود دارد. بنابراین، من هم دو تا کار روی دست دارم؛ یکی داستانی در مورد آسیب‌های جنگ و موضع ضد جنگ. دیگری رمانی در مورد سرنوشت تلخ و غم‌بار قوم هزارۀ افغانستان است. امیدوارم با وجود درس‌ها و تحقیق‌ها بتوانم روی این‌ها هم کار کنم.