برگرفته از تریبون زمانه *  

مطالب این بخش برگرفته از «تریبون زمانه» هستند. تریبون زمانه، آنچنان که در پیشانی آن آمده است، تریبونی است در اختیار شهروندان. همگان می‌توانند با رعایت اصول دموکراتیک درج شده در آیین‌نامه تریبون آثار خود را در آن انتشار دهند. زمانه مسئولیتی در قبال محتوای این مطلب ندارد.

شانزده سال پیش در کتابخانه‌ی صدیقه دولت‌آبادی در تهران، از یکی از فمینیست‌های قدیمی جنبش زنان‌ پرسیدم: «چرا به این حجاب اجباری تن دادید؟ چرا بیشتر مقاومت نکردید؟» لحنم بیشتر از آنکه پرسشگر باشد، شماتتگر بود و خودم کلافه از اجبارِ عادی‌شده‌ای بودم که توان تغییرش را نداشتیم. خوب یادم است که دستم را توی دست‌هایش گرفت و گفت: «هر کاری از دستمان برمی‌آمد کردیم. تنها بودیم و زورمان بیشتر از این نرسید.» بعد هم من را ارجاع داد به اندک تاریخ مکتوبی که از این مقاومت بر جا مانده بود و هزاران داستان ناگفته‌ای که جایی ثبت نشده است.

در یک دهه‌ی اخیر اما، آن‌قدر درباره‌ی مقاومت زنان در سال‌های نخست پس از انقلاب نوشته شده که اکنون می‌دانیم زنان با اعتراضشان علیه اجباری‌شدن حجاب، نخستین نیروی مقاومت در برابر حکومت اسلامی بودند. تصویر روشنی از این مقاومت، در کتاب خیزش زنان ایران در اسفند ۱۳۵۷، نوشته‌ی مهناز متین و ناصر مهاجر، ثبت شده است. مهرانگیز کار در کتاب‌های شورش، ایمان به خون‌آلوده و چگونه باحجاب شدیم؟ بخش‌های مهمی از تلاش‌های زنان را در مواجهه با حجاب اجباری در دهه‌ی نخست پس از انقلاب به تصویر کشیده است. نوشین احمدی خراسانی نیز در کتاب حجاب و روشن‌فکران روش برخورد جامعه با حجاب و حق انتخاب زنان برای پوشش‌شان را بررسی کرده است. در آسو نیز پیش از این طی چندین مقاله به پیشینه‌ی حرکت‌های جمعی و ابتکارات فردی زنان در اعلام مخالفت با حجاب اجباری پرداخته‌ایم.[۱] برای همین در این گزارش به‌جای مرور این تاریخچه، سراغ زنان جوان‌تری رفته‌ام که همچنان با حجاب اجباری دست‌وپنجه نرم می‌کنند؛ زنانی که در حکومت جمهوری اسلامی به دنیا آمده‌اند، از وقتی چشم باز کرده‌اند دست‌کم در فضاهای عمومی، زنان را با حجاب دیده‌اند و با اولین نشانه‌های زنانگی در بدنشان مجبور به پوشاندن خود بوده‌اند؛ با این سؤال اصلی که «آیا زنان حجاب اجباری در ایران را پذیرفته‌اند یا هنوز برای نداشتن حجاب مقاومت می‌کنند؟»[۲]

با مروری بر آنچه در چند سال نخست پس از انقلاب رخ داده، به‌روشنی می‌توان دید که مادران و مادربزرگان ما به‌آسانی و از سر رضا به حجاب اجباری تن ندادند. تظاهرات شش‌روزه‌ی زنان در اعتراض به اجباری‌شدن حجاب، اولین مقابله با این اجبار تحمیل‌شده از سوی حکومت اسلامی بود. پس از آن، حتی تا اوایل دهه‌ی ۱۳۶۰ زنان بسیاری بودند که بدون روسری به خیابان می‌آمدند و تلاش می‌کردند که به مرزهای تعیین‌شده از سوی حکومت تن ندهند. با اجباری‌شدن حجاب در مدارس، دانشگاه‌ها و ادارات، زنان مجبور شدند برای بدیهی‌ترین و ضروری‌ترین فعالیت‌هایشان حجاب داشته باشند. خشونت مأموران حکومت در برخورد با زنان بی‌حجاب نیز فضا را در عرصه‌ی عمومی بر آنها تنگ کرد؛ به‌گونه‌ای که از سال ۱۳۶۴ در شرایطی که با سرکوب شدید مقاومت زنان در برابر حجاب، دیگر زن بی‌حجابی باقی نمانده بود، اصطلاح «بدحجاب» وارد ادبیات رسمی حکومت شد. سازمان «عدالت برای ایران»، جزئیات این سرکوب را در پژوهشی تحت عنوان «۳۵ سال در حجاب» منتشر کرده است.

پس از تثبیت حجاب به‌عنوان اجباری که راه فراری از آن نیست، یک بخش از زنان جامعه از سر انتخاب و اعتقاد یا ناچاری و زور، در چهارچوب‌های اعلام‌شده‌ی حجاب از سوی حکومت لباس می‌پوشند: چادر به‌عنوان حجاب برتر یا مانتو و روسری‌ و مقنعه‌ای که تمام موها و اندامشان را بپوشاند. بخش دیگر اما، زنانی‌اند که گرچه بدون حجاب به خیابان نمی‌آیند، هیچ‌گاه شیوه‌ی پوشش‌شان با قوانین و بخش‌نامه‌های حجاب منطبق نشده است. زنانی که پوشش آنها از مانتوهای اِپُل‌دارِ عمدتاً تیره‌ی دهه‌ی ۱۳۶۰ و فوکول‌هایی که با کلیپس بالای سر جمع می‌شدند، حالا به مانتوهای جلوباز و کوتاه و شال‌های رنگارنگی رسیده که گاهی هم از سرشان لیز می‌خورد و دور گردن می‌افتد.

سؤالی تکراری که بارها پرسیده و درباره‌اش بحث شده، این است که آیا این‌گونه تغییرات در پوشش، به‌نوعی زیباسازی حجاب و نشانه‌ی دیگری از تن‌دادن به آن است یا می‌توان آن را به‌نوعی مقاومت در برابر این اجبار محسوب کرد. این سؤال را از زنانی پرسیده‌ام که هر روز صبح موقع لباس‌پوشیدن، به فکر تطبیق پوشش‌شان با قوانین و بخش‌نامه‌های حجاب هستند؛ به فکر اینکه چه بپوشند که به مدرسه، دانشگاه، اداره، بانک، بیمارستان، دادگاه، خیابان، رستوران، مغازه و هرجای عمومی دیگری راهشان بدهند؛ چه بپوشند که مأمور حراست و گشت ارشاد، توبیخ و تهدید و بازداشتشان نکند. سؤال دقیق‌ترم شاید این باشد که چقدر به این «چه بپوشم؟» فکر می‌کنند و چقدر تن‌دادن به این حجاب، ناخواسته تبدیل به یک عادت شده است.

می‌خواستم حجابم مطابق رنگ و مدل جمهوری اسلامی نباشد

روشنا، نقاش ۳۷ساله‌ای که در اسپانیا زندگی می‌کند، می‌گوید هیچ‌وقت به حجاب عادت نکرده:

به نظرم حجاب اجباری چیزی نیست که بتوانی به آن عادت کنی. فشاری که حجاب به من می‌آورد، از همان موقع کودکی که با گشت ارشاد برخورد می‌کردم تا زمان دانشگاه، هیچ‌وقت برایم عادی نشد. من در سی‌وچندسالگی، هنوز و همچنان تمام لحظاتی که به‌اجبار حجاب سرم کردند، یا مؤاخذه‌ام کردند که چرا حجاب سرم نیست را زنده و شفاف به یاد دارم. حتی تپش قلبم را یادم می‌آید. هنوز حس تحقیر همه‌‌ی دفعاتی که گشت ارشاد سر من داد کشیده در ذهنم مانده است. اینها همه‌شان یک نشانه‌ است که هیچ‌وقت به حجاب اجباری عادت نکرده‌ام. پانزده سال پس از ترک ایران، همچنان رنج اجبار به حجاب را یادم است؛ رنجی که با ترس و حس تبعیض آمیخته شده بود.

روشنا یکی از همان‌هایی است که تا وقتی در ایران بوده، تلاش می‌کرده چیزی را که به‌عنوان «حجاب» باید بپوشد، زیبا‌تر کند:

من معمولاً مانتویم را خودم طراحی می‌کردم، پارچه‌اش را هم خودم می‌گرفتم و می‌دادم برایم بدوزند که انواع‌واقسام شکل‌های مختلف با گل و رنگ باشد. من، هم رنگ و گل را دوست دارم و می‌خواستم یک چیز قشنگ‌تری بپوشم و هم اینکه این‌طور لباس‌پوشیدن، یک بخشی از مقاومتم بود. من هر روز صبح که بیدار می‌شدم، باید یک چیزی را سرم می‌کردم که پوشیدنش من را آزار می‌داد و تنها کاری که از دستم برمی‌آمد، همین بود که دست‌کم حجابم مطابق رنگ و مدل جمهوری اسلامی نباشد.

روشنا به‌صورت آگاهانه این زیباترکردن حجاب را به‌عنوان یک شیوه‌ی حداقلی مقاومت در پیش گرفته بود. برای بسیاری از زنان اما، تلاش برای زیبا و به‌روز لباس‌پوشیدن در چهارچوب‌های تحمیل‌شده از سوی حکومت، لزوماً عملی آگاهانه و مبارزانه نیست.

محیا استوار، ۳۴ساله، استاد مدیریت سیستم‌های اطلاعاتی در مدرسه‌ی بازرگانی پاریس، برای توضیح بیشتر این مسئله از تجربه‌ی خودش به‌عنوان یک دختربچه مثال می‌زند:

از همان کلاس اول ما در سرویس مدرسه مقنعه‌ها را برمی‌داشتیم یا مثلاً این مقنعه‌های کشی را از پشت سرمان می‌انداختیم و مدلی سرمان می‌کردیم که به نظر خودمان خیلی قشنگ بود. در راهنمایی و دبیرستان هم بچه‌ها آستین‌هایشان را تا می‌زدند، شلوارشان را دم‌پاگشاد می‌کردند و با کارهای این‌جوری سعی می‌کردند که چیزی را که زشت بود، یک ذره قشنگ کنند. وقتی ما در دبستان سعی می‌کردیم حجاب را قشنگ کنیم، مطمئناً مقاومت خودآگاه نبوده و فقط می‌خواستیم وقتی به آینه نگاه می‌کنیم، آن‌قدر با آن حجاب احساس زشتی نکنیم.

زورمان به حجاب اجباری نمی‌رسد، پس قشنگش کنیم

زیباترکردن حجاب اما همیشه به معنای مبارزه با اجبار به داشتن حجاب نیست. برای برخی زنان مثل نرگس ۳۱ساله، جامعه‌شناسی که در یک نهاد دولتی کار می‌کند و در کنارش به فعالیت‌های مدنی و سیاسی هم مشغول است، این زیباپوشیدن بیشتر معنای زمین‌انداختن سپر را می‌دهد: «جامعه به حدی رسیده که اسلحه‌ و ابزارهای دعوایش را انداخته زمین و می‌گوید خب، حجاب را قبول کرده‌ایم، بیایید به مرحله‌ی بعد برویم.» وقتی از او درباره‌ی این «مرحله‌ی بعد» می‌پرسم، پاسخ می‌دهد: «خسته شدیم. چقدر بنشینیم بحث کنیم که حجاب باشد یا نباشد؟ خب، هست دیگر. ما که نمی‌توانیم این ساختار سرکوبگر را برداریم. برای همین می‌رویم سمت اینکه با وجود بودن این حجاب، چطور از دیگران متمایز باشیم. لباس‌های مارک‌دار و برند بخریم یا نخریم؟ مینی‌مالیست بشویم یا نشویم؟»

این‌طور نگاه‌کردن به حجاب اجباری و محدودیت‌هایی که به‌واسطه‌ی آن برای پوشش زنان ایجاد می‌شود، فقط مختص زنان مذهبی مثل نرگس نیست. بسیاری از زنان غیرمذهبی یا زنانی که خودشان را مسلمان می‌دانند اما تقیدی به رعایت تمام باید و نبایدهای دین اسلام ندارند نیز همین‌گونه با حجاب اجباری برخورد می‌کنند: «زورمان به تغییرش نمی‌رسد و خودمان را با آن منطبق می‌کنیم.»

پول برای مانتو و روسری نمی‌دهم

در این میان زنانی هم هستند که می‌گویند اصلاً نمی‌خواهند این مانتو و روسری و شال تحمیلی را زیبا کنند چون زیبا‌ترکردنش به‌نوعی پذیرفتن و تن‌دادن به آن است؛ زنانی که می‌گویند سال‌ها است پولی خرج روسری و مانتوی تازه نکرده‌اند، به این امید که روزی از این اجبار رها شوند. آناهیتا یکی از همین زنان است، خانم مهندسی که تا ۲۲سالگی در ایران بوده و سه سالی است که به آمریکا مهاجرت کرده:

پس‌فردا که انقلاب شود، باید این‌همه مانتو و روسری را دور بریزیم و نمی‌صرفد این‌قدر برایش پول بدهیم. برای همین من تا وقتی که ایران بودم، همیشه می‌رفتم دنبال ارزان‌ترین چیزی که می‌توانستم پیدا کنم و قاعدتاً ارزان‌ترین چیزی که می‌توانی پیدا کنی، ساده‌ترینش است. برای همین از روزی که مجبور شدم مانتو و روسری بپوشم تا الان، واقعاً آن‌قدر مدل پوششم عوض نشده است.

آناهیتا البته جزو معدود جوانانی است که قید مانتوها و شال‌های مد روز را زده است و فقط تا جایی که بتواند و دردسری برایش درست نشود، رنگ‌های روشن و جیغ می‌پوشد. بیشتر زنانی که نمی‌خواهند پول خرج مانتو و روسری کنند، زنان اغلب میان‌سالی هستند که از سال‌ها تن‌دادن به این اجبار خسته شده‌اند و شاید کورسویی برای تغییر این وضعیت می‌بینند. این مقاومت آگاهانه در سال‌های اخیر شکل‌های دیگری هم پیدا کرده است.

هانیه، روزنامه‌نگار سی‌ساله که خودش هم زمانی چادر مشکی سر می‌کرده، ‌می‌گوید: «یک سری از دوستانم وقتی موقع پیاده‌روی روسری‌‌ از سرشان می‌افتد، می‌خواهند آدم‌ها ببینند که روسری‌شان افتاده و آنها همان شکلی راه می‌روند.»

برای هانیه هم پیش می‌آید که روسری‌اش بیفتد و سریع آن را به سر نکشد. گاهی هم در یک سری مکان‌های عمومی بی‌حجاب یا با حجابی حداقلی مثل بلوز و شلوار و تِل پارچه‌ای پهنی روی موهایش، بیرون می‌رود. با این‌همه اما می‌گوید: «برای بسیاری از زنان که من هم یکی از آنها هستم، این واقعاً یک اتفاق آگاهانه و مبارزه نیست؛ ما فقط تلاش می‌کنیم از بیشترین حدی که می‌توانیم آزاد باشیم، استفاده کنیم.»

او البته خیلی هم امیدوار نیست که این مدل تغییر به تحولی اساسی بینجامد:

من وقتی به فیلم‌ها و عکس‌های زنان در ده سال پیش نگاه می‌کنم، با خودم می‌گویم اینها چه گونی‌ای می‌پوشیدند و خیلی به نظرم امیدوارکننده است که ما آن را گونی می‌بینیم و الان خودمان رنگارنگ و خوب لباس می‌پوشیم. ولی خب، این مدل تغییرات هم خیلی کُند پیش می‌رود و همچنان یک استرس مداومی داریم که نکند یک روز گشت ارشاد ما را بگیرد. اینها بخش ناامیدکننده‌ی ماجرا است.

پیروی از مد، شکلی از مبارزه‌ی رهایی‌بخش

اما زینب پیغمبرزاده، ۳۶ساله، دانشجوی دکترای جامعه‌شناسی در دانشگاه هادرسفیلد انگلستان که تجربه‌ی سال‌ها فعالیت در حوزه‌ی حقوق زنان را دارد، همین تغییر قدم‌به‌قدم نوع پوشش را یک نوع مبارزه‌ی اغلب آگاهانه می‌داند:

«مثلاً وقتی دخترها از مدرسه می‌آیند بیرون و مقنعه را درمی‌آورند، خود آن دختر می‌داند که از این مقنعه که مدرسه به او تحمیل کرده متنفر است و نمی‌خواهد سرش بکند چون اذیتش می‌کند و با آن مقنعه مدام او را تحقیر می‌کنند. یا زن‌هایی که در خانواده‌شان برای نداشتن حجاب مبارزه می‌کنند، می‌دانند که دارند از حق کنترل بدنشان دفاع می‌کنند. حتی آنجایی که به آن آگاه نیستند هم یک نوع مبارزه‌ی ناخودآگاه است. گاهی این تغییر پوشش ممکن است برای پیروی از مد باشد، ولی در شرایط جامعه‌ی ایران و اسلام سیاسی حاکم بر آن، اینکه من حق دارم از مد پیروی کنم هم می‌تواند تا حدی یک مبارزه‌ی رهایی‌بخش باشد.

او با تأکید بر اینکه اصل حجاب در جمهوری اسلامی هیچ‌وقت تغییر نمی‌کند، معتقد است:

حجاب پرچم اسلام سیاسی است و حکومت برای راضی‌نگه‌داشتن قشر سنتی و مذهبی و ایدئولوژیک، قوانین مرتبط با آن را نگه می‌دارد. ولی نحوه‌ی اجرایش می‌تواند تغییر کند؛ یعنی آن چیزی که بی‌حجابی تلقی می‌شد و کمیته‌های دهه‌ی ۱۳۶۰ با آن برخورد می‌کردند، متفاوت است با چیزی که امروز گشت ارشاد با آن برخورد می‌کند. این جابه‌جایی‌ها به این دلیل اتفاق افتاده که از یک جایی به بعد، حکومت دیگر توان کنترل ندارد، همان‌طور که از یک جایی به بعد خانواده‌ی مذهبی یا سنتی توان کنترل زنان و دخترهایش را ندارد.

محیا استوار از منظری دیگر به ماجرا نگاه می‌کند و معتقد است که هدف این نوع تغییر حجاب و زیباترکردن آن اصلاً این نیست که یک روزی حجاب نداشته باشیم: «من نمی‌گویم که این نوعی از مقاومت نیست چون شکل حجاب را آن‌قدر تغییر داده که شاید تا یک حدی حجاب اصلاً به ضد خودش تبدیل شده. ولی برای رهاشدن از حجاب اجباری ما به شکل دیگری از اعتراض و مقاومت رادیکال‌تری نیاز داریم.»

این مقاومت و اعتراض رادیکال‌تر، همان حرکتی است که در سال‌‌های نخست پس از انقلاب شاهد آن بودیم و در سال‌های اخیر پس از یک وقفه‌ی چنددهه‌ای دوباره جان گرفته است؛ حرکتی که تا همین چند سال پیش برای بسیاری یک رؤیای دست‌نیافتنی بود.

وقتی از روشنا درباره‌ی اینکه چقدر برای نداشتن حجاب مبارزه کرده پرسیدم، خاطره‌ی یک ظهر تابستان در اوایل دهه‌ی ۱۳۸۰ را تعریف کرد:

یادم است که قبل از بیرون‌رفتن داشتم روسری‌ام را اتو می‌کردم و فکر می‌کردم که یعنی می‌شود یک روز این را سرم نکنم و بروم بیرون. آن لحظه به‌روشنی توی ذهنم مانده. یادم نیست که چرا آن‌قدر از اینکه باید آن روسری را بپوشم، عصبی بودم ولی یادم است که به نبودنش فکر می‌کردم. آن موقع برای من خیلی روشن بود که باید برای داشتن حق برابر در طلاق و ارث و ازدواج و همه‌ی اینها بجنگیم، ولی نمی‌دانم چرا یک جایی از ذهنم نبود که حجاب هم دقیقاً مثل اینهاست و حتی شاید بتوانیم بگوییم که نقطه‌ی اول همه‌ی اینها است و باید برای آن هم بجنگیم. من نمی‌دانم که چرا در آن سال‌ها، من و زن‌هایی مثل من به مقاومت در برابر حجاب به‌معنای اینکه اصلاً حجاب نداشته باشیم، فکر نمی‌کردیم و نهایتاً به فکر تغییر شکلش بودیم.

محیا استوار به سؤال روشنا این‌طور پاسخ می‌دهد:

برای اینکه حکومت در ذهن آدم‌ها این را جا انداخته بود که ما مسائلی مهم‌تر از حجاب داریم و این حجاب هم یک چیز روزمره‌ی عادی است و آن‌قدر هم مسئله‌ی بزرگی نیست. از طرف دیگر، این خیلی هم مشخص نشان می‌داد که حجاب یک خط قرمز است و جمهوری اسلامی حاضر نیست سر آن به کسی باج بدهد.

دختران خیابان انقلاب، نشاندادن امکان شکل دیگری از مقاومت

محیا از تجربه‌ی خودش به‌عنوان یک فمینیست و فعال حقوق زنان مثال می‌زند:

در آن زمان من پذیرفته بودم که جایگزینی برای این شرایط وجود ندارد و من نهایتاً بتوانم با همین مقاومت‌های روزمره روسری‌ام را عقب بدهم یا پوششی که به من تحمیل شده را یک‌طوری زیباتر کنم. من نمی‌خواهم مقاومت روزمره را کوچک بشمرم و بگویم همین مقاومت‌های زن‌ها که باعث می‌شود آنها از طرف گشت‌های ارشاد بازداشت شوند و کتک بخورند، کار کوچکی است ولی مسئله این است که ما در آن زمان، دختران خیابان انقلاب را ندیده بودیم و نمی‌دانستیم آن شکل از مقاومت هم می‌تواند وجود داشته باشد. اما الان حرکت‌هایی مثل دختران خیابان انقلاب، کمپین آزادی‌های یواشکی و کمپین چهارشنبه‌های سفید، این امکان را به مردم نشان داده. خیلی‌ها می‌گویند ما نمی‌توانیم مثل ویدا موحد روی سکو بایستیم و بازداشت شویم ولی دست‌کم در خیابان روسری‌ سرمان نمی‌کنیم. تصور این، برای منی که پانزده سال پیش در ایران یک زن ۲۵ساله بودم، غیرممکن بود و حتی فکر نمی‌کردم یک زمانی بتوانم روسری‌ام را بگذارم توی کیفم و ده دقیقه در خیابان راه بروم. اما دیدن اینکه یک آدم دیگری بلند شد و این‌طوری اعتراض کرد، به من هم یاد می‌دهد که اعتراض کنم.

روشنا هم بعد از به‌یادآوردن آرزوی بی‌حجاب به خیابان رفتنش در آن عصر تابستانی می‌گوید که اگر الان در شرایط آن روز بود، احتمالش خیلی بیشتر بود که بخواهد خودش را در وضعیتی دیگر تصور کند و اعتراضش به حجاب مشخص‌تر و رادیکال‌تر باشد:

شجاعت مسری است. ترس هم یک مقدار مسری است. همه‌ی ما موجودات اجتماعی هستیم و روی هم به‌طور دائم تأثیر می‌گذاریم. اگر آن روزها من دیده بودم که زن‌هایی در جاهای دیگر حجابشان را برمی‌دارند، فکر می‌کنم شجاعتشان به من هم الهام می‌داد که به آنها بپیوندم و بخشی از یک جریان بزرگ‌تر باشم.

محیا استوار که در اواسط دهه‌ی ۱۳۸۰ با «کمپین یک میلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیض‌آمیز» همکاری می‌کرد، به تجربه‌اش به‌عنوان یک فعال حقوق زنان برمی‌گردد و ادامه می‌دهد:

شاید ما فمینیست‌هایی که خودمان را فعالان جنبش زنان در ایران می‌دانستیم، باید شروع‌کننده می‌بودیم ولی ما در آن زمان به‌دلیل نگرانی‌هایی که داشتیم، نتوانستیم این نقش را ایفا کنیم. حتی خود من هروقت می‌خواستم به تجمع‌هایی که درباره‌ی حقوق زنان بود بیایم، طوری لباس می‌پوشیدم که مردم نگویند اینها دغدغه‌شان این است که لخت به خیابان بیایند.

این نگرانی چندان هم بی‌پایه نبود. دست‌کم تا اواخر دهه‌‌ی ۱۳۸۰ که جنبش زنان ایران در روزهای اوج قدرت و فعالیتش بود، اعتراض به حجاب اجباری، حمایت و همدلی جامعه را به همراه نداشت. در تجمع ۲۲ خرداد ۱۳۸۵ در میدان هفت‌تیر تهران که در اعتراض به قوانین تبعیض‌آمیز برگزار شده بود، هنگامی که مأموران پلیس با شدت زنان معترض را کتک می‌زدند، روی زمین می‌کشیدند و دستگیر می‌کردند، در یکی از آن بزنگاه‌هایی که در گوشه‌ای پناه گرفته بودم، شنیدم که یکی از رهگذران پرسید: «چه خبر شده؟ چرا این‌طور وحشیانه زنان را می‌زنند؟ بیایید برویم یک کاری کنیم.» یکی دیگر گفت: «نروی جلو! اینهایی که دارند کتک می‌خورند، زن‌هایی هستند که می‌خواهند بی‌حجاب بیایند توی خیابون.» همین یک جمله کافی بود تا همان چند نفری که نگران خشونت پلیس شده بودند، سری تکان بدهند و رد شوند. گویی اعتراض به حجاب اجباری، دلیل موجهی برای سرکوب زنان بود.

محیا استوار می‌گوید که وضعیت تغییر کرده و بسیاری اوقات مردم در مقابل خشونت پلیس نسبت به زنان بی‌حجاب می‌ایستند:

الان این‌طوری است که بسیاری از مردم جمهوری اسلامی را نمی‌خواهند و برای همین شاید از هر مدل اعتراضی حمایت کنند و با آن همدلی داشته باشند. ولی من هم‌زمان فکر می‌کنم دیدن زن‌های بی‌حجاب و شنیدن صدای زن‌هایی که می‌گویند حجاب نمی‌خواهند نیز در ایجاد این همدلی تأثیر داشته است.

با وجود بیشترشدن مبارزه‌های آگاهانه و آشکار با حجاب اجباری، هنوز هم بسیاری از زنان تغییر نوع پوشش و عقب‌راندن مرزهای حجاب را به رودرروشدن با مأموران و مردمانی که آنها را توبیخ و مجازات می‌کنند، ترجیح می‌دهند؛ زنانی که اگر فضا مناسب باشد، شال و روسری‌شان را دور گردن و حتی توی کیفشان می‌گذارند اما همیشه هم توان یا تمایل جنگیدن برای این آزادی را ندارند و به‌تناسب شرایط، پوشش‌شان را کم‌وزیاد می‌کنند؛ زنانی مثل هانیه که بیست مدل حجاب‌ متفاوت در موقعیت‌های مختلف دارند:

من در ماشین یک چیزی سرم می‌کنم چون حوصله‌ی اینکه جریمه بشوم و بروم آنجا امضا بدهم ندارم. از آدم‌هایی که آنجا هستند و از من امضا می‌گیرند، بدم می‌آید. در خیابان که راه می‌روم و پیاده‌روی می‌کنم، روسری نمی‌پوشم. در کافه دوباره می‌پوشم که برای کافه‌دار مشکل ایجاد نشود. برای پیاده‌روی هم اگر گشت ارشاد آن اطراف باشد، روسری‌ام را سرم می‌کنم. اما این موقعیت خیلی کم برایم پیش می‌آید. من در شهر با ماشین شخصی‌ام تردد می‌کنم که خب، همین هم ماجرا را برایم تغییر می‌دهد و دستم را بازتر می‌کند برای اینکه کجا بروم و چطور بپوشم. وقتی می‌خواهم بروم برای ورزش، از این هدبندها دارم که به‌شکل نواری روی سرم می‌کشم. خیلی هم این وضعیت خنده‌دار است.

خانه‌نشینی، راهکار دختران نوجوان بیزار از حجاب

همه‌ی زنانی که مثل هانیه نمی‌خواهند به‌خاطر پوشش‌شان مورد بازخواست قرار بگیرند، راهکارهای مشابهی ندارند. برخی دختران جوان مثل نارین پانزده‌ساله خانه‌نشینی را انتخاب کرده‌اند. مادر نارین که مدیر یک شرکت بازرگانی در تهران است، می‌گوید که دختران این نسل به‌کلی با ما متفاوت هستند:

ما حداقل مانتو را پذیرفته بودیم و راجع به بلندی و کوتاهی و بسته و بازی‌اش حرف می‌زدیم. برای اینها خود مانتو زیر سؤال است. نه‌تنها مانتو بلکه نوع شلوار هم زیر سؤال است. می‌خواهند که شلوار پاره و شلوارک بپوشند. اینها به‌خاطر اینترنت و سفرهای خارجی، خیلی بیشتر از ما با جامعه‌ی خارج از ایران در ارتباط هستند و دوست دارند مثل بقیه‌ی آدم‌های آزاد دنیا بگردند و رفتار کنند.

نارین که در شهرک غرب تهران زندگی می‌کند، به‌غیر از مدرسه فقط به باشگاه ورزشی و کلاس موسیقی می‌رود. مادرش می‌گوید: «دختر من دوست دارد با شلوارک و تاب بیرون برود و چون این امکان را ندارد، تقریباً اصلاً از خانه بیرون نمی‌رود و ترجیح می‌دهد دوستانش را هم در خانه ببیند.»

نارین، پس از چند باری که از سوی گشت ارشاد توبیخ و تهدید به بازداشت شده، در همان معدود رفت‌وآمدهایش به بیرون از خانه، روسری سرش می‌کند اما می‌خواهد که در اولین فرصت از ایران خارج شود.

اینکه زنی بتواند در برابر حجاب اجباری به خروج از کشور، خانه‌ماندن یا حتی پرهیز از روبه‌روشدن با مأموران توبیخ‌کننده اقدام کند، امتیازی است که اغلب زنان از آن محروم هستند. آناهیتا با آگاهی به این امتیاز می‌گوید:

همه یک دردسرهایی با حجاب داشته‌اند ولی برای من آن‌قدر ماجرای حجاب در زندگی‌ام مهم نبوده است. آن موقعی که ایران زندگی می‌کردم، خیلی مسافرت خارج می‌رفتیم و شاید اگر آنها را نمی‌رفتیم، مسئله‌ی حجاب برای من خیلی پررنگ‌تر می‌شد. جامعه‌ی اطراف من در ایران طوری بود که همه‌چیز در آن برایم راحت‌تر بود. اگر من هر روز مجبور بودم بروم خیابان انقلاب، احتمالاً حجاب برایم تبدیل به یک مشکل اساسی و بزرگ می‌شد. ولی چون سالی یک بار وسط شهر می‌رفتم، آن‌قدر هم اهمیت نداشت که چه بپوشم و چه بشود؛ چون در کافه‌ها و رستوران‌های محله‌ی خودمان می‌توانستیم هرجور که دلمان می‌خواست لباس بپوشیم و روسری نداشته باشیم و خیلی کسی به ما گیر نمی‌داد. یک نکته‌ی بزرگ هم این بود که من زیاد پیاده جایی نمی‌رفتم، همیشه سوار ماشین خودم بودم. حتی برای خرید هم به جاهایی مثل پاساژ پالادیوم و گلستان می‌رفتیم که فضای آزادی داشت و کسی به حجاب زنان کاری نداشت.

حجاب مسئله‌ام نیست اما اگر مقنعه اجباری شود، برایش می‌جنگم

زنانی مثل آناهیتا و هانیه و نارین اگرچه به‌خاطر پرهیز از رفتار خشونت‌آمیز و تحقیرکننده‌ی مأموران حکومت تن به یک پوشش حداقلی داده‌اند، همچنان آن را به‌عنوان یک امر «عادی» نپذیرفته‌اند. در یک سوی دیگر ماجرا اما، زنانی هستند که با وجود مخالفت با حجاب اجباری، این اجبار برایشان «واقعیتی» است که نمی‌شود تغییرش داد و باید با آن کنار آمد، در کنار زندگی روزمره جایش داد و گاه از مزایای آن هم برخوردار شد.

نرگس در خانواده‌ی مذهبی مدرنی بزرگ شده و از لحاظ فکری به اصلاح‌طلبان و روشن‌فکران دینی نزدیک است و چادرش را سال‌ها پیش برداشته است. او در عرصه‌ی عمومی حجاب اسلامی را با پوشیدن مانتو و روسری رعایت می‌کند اما سعی می‌کند که حجابش بر اساس مد روز و با رنگ‌های زیبا باشد. در عرصه‌‌ی خصوصی اما او دیگر چندان التزامی به رعایت حجاب ندارد و در برخی فضاهایی که در آن احساس راحتی و امنیت می‌کند، روسری هم سر نمی‌کند. خودش مسئله‌ی حجاب را امر مهمی در زندگی‌اش نمی‌داند که بخواهد سرِ داشتن یا نداشتن آن بجنگد و معتقد است بخشی از فضایی که در رابطه با حجاب ساخته شده، تحت‌تأثیر رسانه‌ها است:

رسانه همیشه می‌خواهد این را جا بیندازد که خیلی از زن‌ها به‌خاطر حجاب تحت فشار و ظلم هستند ولی این، جا نمی‌افتد. چرا، ظلم هست ولی جنس جامعه چیزی نیست که این را ظلم بداند. یعنی حتی قشری هم که خیلی آگاهی دارد، با این حجاب کنار آمده و الان خیلی چیزهای دیگر را ظلم می‌داند.

از او می‌پرسم آیا این نوع نگاه برای این نیست که اغلب اوقات حداقلی از حجاب را داری و  بخشی از این مشکلاتِ زنانی که نمی‌خواهند به حجاب اجباری تن بدهند را تجربه نکرده‌ای؟ جواب می‌دهد:

من می‌فهمم که زن‌های دیگر به‌خاطر سرکوب‌ها و یا فضاهای ناامنی که از جانب اطرافیانشان داشته‌اند، نگاه متفاوتی به حجاب داشته باشند. یا شاید زنی باشد که به‌خاطر پوشش متفاوتش نتوانسته مثل من در یک جای دولتی استخدام شود. من کاملاً به او حق می‌دهم که همچنان حجاب برایش یک «مسئله» باشد. ولی می‌دانید برای اکثر دوستان من چه اتفاقی افتاده؟ در عرصه‌ی عمومی به یک حجاب حداقلی تن داده‌اند و نهایتاً وقتی که می‌خواهند وامی از بانک بگیرند، چون اولویتشان آن وام است، آن روز را مقنعه سر می‌کنند. در عرصه‌ی خصوصی هم که می‌شود، همه‌کار می‌شود.

نرگس می‌گوید که با همین حد از حجاب به صلح رسیده‌ و دیگر برایش موضوعیت ندارد که سر حجاب بجنگد. اما اگر از همین حد هم سخت‌تر بگیرند و مثلاً از فردا در محل کارش پوشیدن مقنعه اجباری شود، برایش خواهد جنگید؛ جنگیدنی که در دهه‌ها‌ی ۱۳۶۰و ۱۳۷۰ نه‌فقط زنان مذهبی‌ای مثل نرگس، بلکه زنان سکولار و چپ هم توان تصورش را نداشتند و مجبور شدند به آن تن بدهند.

چادرهای آستین‌دار، برنامه‌ی حکومت یا مبارزه‌ی زنان؟

مقاومت در برابر چهارچوب‌های سخت و آهنین تعیین‌شده برای حجاب منحصر به زنانی که می‌خواهند بی‌حجاب باشند یا زنانی که می‌خواهند حجاب کمتری داشته باشند، نیست. بخشی از تغییرات رخ‌داده در چادر زنان مذهبی نیز حاصل مبارزه‌ی زنانی است که اگرچه معتقد به حفظ حجاب هستند، آن را در چهارچوب سفت‌وسختی که حضور اجتماعی را برای آنها دشوار و گاه ناممکن می‌کند، نمی‌پسندند و البته می‌خواهند که پوشش‌شان زیباتر هم باشد.

محبوبه، ۴۴ساله، دبیر دینی دبیرستان، یکی از همین زنان است:

من از اول چادر کش‌دار سر می‌کردم و روسری‌ام همیشه بیرون بود. مادرم هم همیشه می‌گفت روسری‌ات را بُکُن تو، ولی من چون دوست نداشتم چادر بچسبد به پیشانی‌ام، روسری‌ام همیشه جلویش بیرون بود. الان گاهی وقتی می‌خواهم خرید یا پیاده‌روی بروم، چادر آستین‌دار سر می‌کنم که جمع‌کردنش سخت نباشد.

برای لیلا، چهل‌ساله، کارمند اداره‌ی ثبت‌احوال در زاهدان، ایجاد یک تغییر کوچک در نوع چادرش دشوارتر هم بوده است:

یکی از دوستانم یک عبایی با یک پارچه‌ی نازک دوخته بود، از این عباهایی که کامل جلویشان باز بود ولی مثل مانتوخفاشی‌ها بود. در واقع همان چادر بود ولی برایش دست درست کرده بود که خیلی شکل به‌روزتری به آن داده بود و می‌توانستی آن را با یک شال بپوشی. من از این خیلی خوشم آمد. وقتی می‌رفتم سر کار برایم سخت بود که چادر مشکی را بخواهم نگه دارم. برای همین، من هم یکی از این چادرهای عبایی برای خودم گرفتم. اما همین، شروع یک سری حرف‌‌های تازه بود. می‌گفتند زشت است این را سرت می‌کنی. هرچه می‌گفتم با این حتی حجابم بیشتر هم رعایت می‌شود، می‌گفتند نه، این تحریک‌کننده است. از حرف‌هایشان این‌جوری می‌فهمیدم که این چادر عبایی من را شیک‌تر نشان می‌دهد و این به‌زعم آنها تحریک‌کننده است. من اما مقاومت کردم و با همه‌ی فشارها دیگر همه‌جا همان چادر عبایی را می‌پوشیدم. نه اینکه بخواهم با آنها لج کنم، خودم واقعاً از این کار لذت می‌بردم. حس می‌کردم برای سال‌های زیادی، اصلاً از زندگی لذت نبرده‌ام و هر بار که بیرون رفته‌ام، به‌جای اینکه لذت ببرم و نفس بکشم، فقط احساس خفگی کرده‌ام.

بیرون‌گذاشتن روسری و مقنعه‌های گاه رنگی و پوشیدن چادرهای آستین‌داری که به اسم چادر ملی، چادر لبنانی، چادر عربی و چادر قجری به بازار می‌آیند، از یک سو می‌تواند بخشی از برنامه‌های تبلیغاتی حکومت برای حفظ زنان چادری و محجبه باشد. اما اگر به قصه‌های درون زندگی این زنان نگاه کنیم، می‌بینیم که رواج آنها، بخشی از تلاش زنانی است که اگرچه نمی‌خواهند یا نمی‌توانند از چهارچوب‌های تعیین‌شده برای حجاب بیرون بروند، تلاش می‌کنند که همین حجاب را کاربردی‌تر کنند؛ زنانی که برای همین حد از تغییر هم گاه باید با خانواده‌ها و فضای مذهبی پیرامونشان بجنگند؛ جنگی که گاه پس از موفقیت در آن، توان رفتن به مرحله‌ی بعدی برای داشتن پوششی به اختیار و خواست خود را پیدا می‌کنند.

با وجود همه‌ی تغییراتی که در یک دهه‌ی اخیر در مسیر مبارزه با حجاب اجباری رخ داده، از کمپین‌های «آزادی‌های یواشکی» و «چهارشنبه‌های سفید» گرفته تا حرکت شجاعانه‌ی «دختران خیابان انقلاب» و گنجانده‌‌شدن مطالبه‌ی لغو حجاب اجباری در مطالبات برخی گروه‌های دانشجویی و کارگری، این مبارزه را همچنان می‌توان در زمره‌ی «ناجنبش‌‌های اجتماعی» محسوب کرد. ناجنبش، آن‌گونه که آصف بیات تعریف می‌کند، به تلاش‌های پراکنده‌ی جمعی متجسم در کنش‌های عادی زندگی روزمره گفته می‌شود که به اثرات پیش‌رونده‌ای فراتر از نیت آنی فعالان می‌انجامد و از رهگذر یک فرایند تصاعدی و ساختاری مطالبه‌کردن، شبیه پیش‌روی آرام عمل می‌کند.[۳]

مقاومت زنان ایرانی در برابر حجاب اجباری نیز اگرچه به‌صورت یک مطالبه‌ی جمعی و غیرقابل‌انکار در حال پیش‌روی است، همچنان بیشتر از هرچیزی متکی بر کنش‌های فردی و روزمره‌ی زنانی است که در زندگی شخصی خود تلاش در عقب‌راندن قدم‌به‌قدم مرزهای حجاب اجباری دارند. کمپین‌هایی مثل «آزادی‌های یواشکی» و «چهارشنبه‌های سفید» در سال‌های اخیر توانسته‌اند با بازنمایی این کنش‌های فردی، زنان مخالف حجاب اجباری را در جزیره‌هایی جدا از هم کنار هم قرار دهند و دست‌کم نشان دهند که آنها در درخواست چنین مطالبه‌ای تنها نیستند. دختران خیابان انقلاب، به زنان این شجاعت را دادند که به‌دنبال اقدامات رادیکال‌تری برای مبارزه‌ی خود باشند. حمایت برخی گروه‌های دانشجویی و کارگری از این خواسته و همچنین مشارکت فعالانه‌تر گروه‌ها و افراد مدافع حقوق زنان در مخالفت با حجاب اجباری، نقطه‌ی امیدی برای تشکیل یک شبکه‌ی هم‌بستگی جمعی حول محور لغو حجاب اجباری است. با این‌همه، هنوز تا ایجاد یک جنبش اجتماعی که برنامه‌ی مشخصی برای لغو حجاب اجباری در ایران داشته باشد، فاصله‌ی زیادی داریم.

لینک این مطلب در تریبون زمانه

منبع: آسو


[۱] نگاه کنید به:

مریم حسین‌خواه، «حجاب اجباری، اصلی‌ترین نقض حقوق زنان در ایران»، آسو، ۱۱ بهمن ۱۳۹۶.

مریم حسین‌خواه، «مسائل معیشتی، اعتراض‌ها به حجاب اجباری و تأثیر آنها بر جنبش زنان»، آسو، ۱۶ مرداد ۱۳۹۷.

مریم حسین‌خواه، «اسفند ۱۳۵۷: تظاهرات شش‌روزه‌ای که حجاب اجباری را به تعویق انداخت»، آسو، ۶ دی ۱۳۹۷.

«زنان علیه حجاب اجباری، از آغاز تا امروز»، آسو، ۲۵ دی ۱۳۹۷.

[۲] این گزارش حاصل مصاحبه با چهارده زن ۲۶ تا ۷۸ساله‌ است. دو نفر از این زنان چادری هستند. یک نفر دیگر قبلاً چادر به سر می‌کرده و حالا با حفظ اعتقاد به حجاب، فقط روسری به سر می‌کند. شش نفر از آنها قبلاً چادری بوده‌اند اما اکنون حجاب ندارند. یک نفر از این پنج نفر هنوز در برخی جمع‌های خانوادگی روسری به سر می‌کند. پنج نفر دیگر نیز که از خانواده‌های سکولار آمده‌اند، چالش‌هایشان با حجاب، از زمان ورود به جامعه شروع شده است. یکی از این پنج‌ نفر در دوره‌ی کوتاهی حجاب بر سر می‌کرد. یکی از مصاحبه‌شوندگان نیز فرد ترنس‌جندری است که با بدن منتسب به زنان متولد شده و سپس عمل جراحی تأیید جنسیت داشته است. مصاحبه‌ی ما درباره‌ی دوره‌‌ی قبل از این عمل جراحی است که در ایران مجبور بود به‌خاطر انتساب به بدن زنانه، حجاب داشته باشد. از این جمع چهارده‌نفره، شش نفر در ایران زندگی می‌کنند و هشت نفر دیگر طی دهه‌های ۱۳۸۰ تا ۱۳۹۰ ایران را ترک کرده‌اند. تمامی مصاحبه‌شوندگان تحصیلات لیسانس و بالاتر دارند و سه نفر از آنها ــ مهرانگیز کار، زینب پیغمبرزاده و محیا استوار ــ پژوهش‌هایی درباره‌ی حجاب انجام داده‌اند. اگرچه گفت‌وگو با این چهارده نفر نمی‌تواند تصویر کاملی از تجربه‌ی زنان ایرانی در رابطه با حجاب ارائه کند، تلاش کرده‌ام با نشستن پای صحبت‌های زنان بلوچ، ترک، هم‌جنس‌گرا، دوجنس‌گرا و ترنس‌جندر که تجربه‌ی زندگی در شهرهای مختلف ایران را داشته‌اند، بخش کوچکی از این تجربه‌های کمترشنیده‌شده را گردآوری کنم.

[۳] آصف بیات (۱۳۹۰) زندگی همچون سیاست. ترجمه‌ی فاطمه صادقی. ص۱۳۰.