در اواخر “تابستان با امید”، که دیگر دیوارهایی از جنس درگیری‌های گوناگون به طرزی تهدیدآمیز خفقان آورتر می‌شوند و دوربین حالت سایه روشن دائمی به خود گرفته است، قهرمان داستان ما که مادری رنج‌دیده است، جمله‌ای را به زبان می‌آورد که می‌تواند خلاصه‌ی میلیون‌ها فیلم هیجان‌انگیز و ملودرام پیش از خود باشد. او آه می‌کشد: “ما به یک دلیل ساده اینجا آمدیم که اوضاع پیچیده شد. “

 با این حال، از دید تماشاگر، هیچ چیز در دومین فیلم صدف فروغی که اثری ظریف و به شکلی فزاینده تراژیک است، به آن سادگی که برای شخصیت‌ها به نظر می‌رسد، نیست. فیلم، اغلب ما را به معنای واقعی کلمه در تاریکی رها می‌کند و رویدادها و شرایط کلیدی را در داستانی ظاهراً سرراست کنار هم می‌گذارد؛ داستانی که توسط سیاست و قراردادهای اجتماعی ضمنی ایران امروزی، در هم می‌شکند. داستان درباره یک شناگر نوجوان و بزرگ‌ترهایش است، که روی نتیجه‌ی مسابقات مقدماتی ملی سرمایه‌گذاری کرده‌اند.

به این ترتیب، “تابستان با امید” بیننده را وادار می‌کند تا برای مشخص شدن داستان و گره عاطفی ناراحت کننده‌اش، به تماشا ادامه دهد. این فیلم بیشتر از آن که بگوید، نشان می‌دهد. حتی بیش تر از آن که نشان دهد، اشاره می‌کند و گاهی نیز فقط روی بیننده حساب می‌کند و امیدوار است او به هشیارترین غرایز انسانی‌اش اعتماد کند.

 

به جای “آوا” (۲۰۱۷)، اولین فیلم فروغی که اثری تأثیرگذار به حساب می‌آید (پدیده‌ی جشنواره که در تورنتو و شرکت‌های پخش Stateside وGrasshopper Film جوایزی را کسب کرد)، این فیلم همچون دینامیتی است که به آرامی در حال آتش گرفتن است. “تابستان با امید” با خشم یک جوان بر ضد نظام ناقص مردسالاری هدایت می‌شود و آن قدر به تأثیر نهایی‌اش به عنوان یک فیلم هیجان‌انگیز داخلی اطمینان دارد که ما را با سبک دمدمی مزاج گونه‌اش منحرف می‌کند. پس از اکران در رقابت اصلی کارلووی واری، این محصول مشترک کانادایی-ایرانی باید از نظر فرم و اجرا به درجه‌ی “آوا” رسیده باشد و فروغی ساکن مونترال را به عنوان یکی از متمایزترین صداهای سینمای جدید ایران تثبیت کند.

پوستر فیلم تابستان با امید ساخته صدف فروغی

فروغی مانند اولین فیلمش، داستان خود را بر روی نوجوانی بی‌قرار متمرکز می‌کند که در برابر کنترل بزرگسالان و جامعه مقاومت به خرج می‌دهد؛ جامعه‌ای که آزادی‌های آن‌ها را با نیت‌هایی کمتر خیرخواهانه محدود می‌کند. در همان ابتدا، یک توالی متضاد و خشن از جنس موسیقی متن، جهان‌های جداگانه‌ی امید ۱۷ ساله (با بازی مهدی قربانی) و مادرش لیلی را نشان می‌دهد. امید را در یک کلوپ می‌بینیم که در نوری نارنجی رنگ در حال رقصیدن با ترانه الکترونیک “Ocean Drive” اثر دوک دومون است؛ و مادرش (با بازی لیلی رشیدی، که در “آوا” نیز حضور داشت)، در حال گوش دادن به موتزارت در دو مینور با صدای بلند و حین رانندگی است و وقتی که پسرش در حالی که در کنار او در ماشین چمباتمه زده، ضبط را خاموش می‌کند، ما متوجه می‌شویم که شخصیت‌های داستان نیز در حال شنیدن همان موسیقی هستند. زمانی که از خانه خود در تهران به سمت یک شهرک مسکونی مرفه‌نشین در ساحل دریای خزر می‌روند، نوعی حالت عبوس و عصبی بین آن‌ها ایجاد می‌شود. امید که شناگری با استعداد است، قرار است در یک جلسه‌ی حساس مرتبط با شنا شرکت کند، چرا که جایگاه او در مسابقات قهرمانی ملی در خطر است.

با وجود دعوت به شرکت در مسابقات، امید به دلیل اشتباه مربی سختگیرش، کامران (با بازی میلاد میرزایی) در روند درخواست، از شرکت در مسابقه منع شده است؛ مانعی معمولی که به نظر می‌رسد دلیل رویارویی‌های دردناک و سرزنش‌های متقابل بین امید، لیلی همیشه عصبانی، و برادر محافظش سعدی (با نقش آفرینی علیرضا کمالی) است. همانطور که این اشتباه با بالا گرفتن خصومت مورد بحث و مناقشه پیش می‌آید، بینندگان ممکن است احساس کنند که موضوع تنها به یک جام شنا ختم نمی‌شود و دلیل اصلی این درگیری‌ها چیزی دیگر است. فیلمنامه‌ی کم‌گو، پرتنش اما ساختاریافته‌ی فروغی به تدریج نشان می‌دهد که آینده‌ی بزرگترهای امید تا چه حد به موفقیت ورزشی او گره خورده است؛ حتی آرزوی طولانی‌مدت لیلی برای طلاق از پدر امید (که مدت‌هاست جدا از هم زندگی می‌کنند) به این موضوع بسته است. ترجمه نام امید در عنوان فیلم، نمونه‌ی نادری از اغراق در روندهای غیر قابل درک است.

این پیچیدگی‌های آزاردهنده مانند ذره‌های سرگردان سنگ ریزه و ماسه درون کفش، به آرامی خود را نشان می‌دهند و آنقدر پا را می‌خراشند تا در نهایت کاملا مانع پیشروی شوند. پس از آن، انبوهی از سوء ظن‌ها و خصومت‌ها پیرامون رفاقت امید با مربی دومش، مانی (با بازی بنیامین پیروانی) نمایان شود. مانی موافقت می‌کند امید را در خفا برای یک مسابقه شنای جداگانه در آب‌های آزاد آموزش دهد. در یک شاهکار گیج‌کننده از داستان‌سرایی معکوس، رنگ مایه‌های تابویی به نام همجنس‌گرایی در رابطه‌ی این دو مرد جوان، اساساً از طریق واکنش‌های هیستریک دیگران نشان داده می‌شود: فروغی به ما امکان دسترسی گزینشی به رابطه آنها را می‌دهد و ابهامی را حفظ می‌کند که در نهایت حقیقت را حداقل از نظر حقوقی اثبات می‌کند، چیزی که در مقابل این تعصب زشت اجتماعی بی‌اهمیت است. توانایی ورزشی و روحیه رام نشده امید بیشتر در صحنه‌های حساس و هیجانی فرار او نشان داده می‌شود. فرار، چه از تعقیب کنندگان خشن در یک سالن ورزشی غیرقانونی، چه از مسئولیتش در سرقت تفریحی و شبانه‌ی اتوموبیل در ساحل، که به طرز درخشانی با چراغ‌های دوردست و تهدیدآمیز شهر روشن شده است.

جلوه‌های بصری چشمگیر و شدت ترکیب بندی تصاویر فروغی و فیلم‌بردار، امین جعفری، به رمز‌آلود شدن فیلم اجازه‌ی رشد بیشتری می‌دهند. در فریم‌هایی که به دشواری پشت سر هم فیلم‌برداری شده‌اند، حرف‌ها و اعمال شخصیت‌ها تا حدی به وسیله‌ی سایه‌های لطیف غروب، اشیائی که فکر شده در پیش زمینه قرار گرفته یا حتی در قاب‌هایی که به شکلی بی‌پروا برش خورده‌اند، پنهان می‌شود. (به همان شکلی که در “آوا” دیدیم، کارگردان هنگامی که دیدگاه ملاحظه کارش اجازه دهد، از ساکت کردن یک شخصیت در حال صحبت ابایی ندارد.) اما این فیلم قصد آزار بیننده را ندارد؛ وقتی “تابستان با امید” در نهایت لایه‌های درونی تر داستان خود را آشکار می‌سازد تا تصویری کامل از استیصال خانوادگی و ظلم جمعی را نشان دهد، عمق و شدت روایت، بیننده را حیرت زده می‌کند، درست مانند چراغ قوه‌ای که مستقیم درون چشم ما تابیده شود.