سپیده رشنو را به اتاق مخصوص اعترافات تلویزیونی (بند یک الف) کشانده‌اند. اتاق را آرش صادقی شناسایی کرده، که شش روز به آن رفت‌وآمد داشته[1] و به بخشی از «مردم» بی‌حق جامعه تعلق دارد که حکومت اسلامی می‌گذارد در اعتراض به سلب حقوق انسانی‌شان تن‌ِ خود را تا مرز استخوان مصرف کنند. بخش دیگری از «مردم» هم وجود دارد که کسانی چون رایحه ربیعی را در بر می‌گیرد: «مردم»ی که حکومت «خودی» قلمداد می‌کند و به‌آسانی اجازه می‌دهد از دیوارهای زندان مخوفی که دوستان ما و عزیزان دربندِ «مردم» حق‌زدوده را در خود جای داده، عبور کرده و به فضاهایی دور از دسترس ما راه پیدا کنند.

این‌طور می‌شود که در شرایطی که جان‌های پرشور بسیاری از معلمان و فعالان کارگری دربند ـ کسانی چون محمد حبیبی، جعفر ابراهیمی، رسول بداقی، مسعود نیکخواه، اسکندر لطفی، آنیشا اسدالهی، کیوان مهتدی، ریحانه انصاری‌نژاد، رضا شهابی، شعبان محمدی، حسن سعیدی و بسیاری دیگر ـ در انفرادی‌ها و بندهای زندانِ حکومت تحلیل می‌رود و خانواده‌هایشان هفته‌ها در بی‌خبری از عزیزان‌شان به سر می‌بردند، بی آن که راهی برای رخنه به درون دیوارهای اوین داشته باشند، درها به‌روی زنی از «مردمِ» محق و مورد تایید حکومت گشوده می‌شود تا در برابر «مردمِ» حق‌زدوده‌ای که سپیده رشنو و بسیاری از ما دیگر زنان به آن تعلق داریم، بنشیند و یک شوی تلویزیونی دروغین، مهربان و صلح‌آمیز تهیه شود. آیا «مردم علیه مردم» از جایی بیرون از مرزها به درون تزریق می‌شود یا حکومت پیشاپیش با دوپاره‌کردن مردم و قرار دادن مردمِ مورد تاییدِ خود زیر چتر حمایتیِ قانون و ترغیب آن‌ها به عمل علیه مردمِ معترض و حق‌زدوده، «مردم علیه مردم» را تجویز کرده است؟ صحنه‌ی صلح و سازشی که در اتاق مخصوص اعترافات تلویزیونی زندان اوین فیلمبرداری شده، گویی می‌خواهد بگوید مردم خودشان با هم خوب هستند، اگر «امپریالیست» بگذارد. اما گرگ از پوستین بره خیلی بزرگ‌تر است.

اگر ایستادن بر بلندی، بر سر چوب کردنِ روسری‌ها و نمایش مطالبه‌ای جمعی در هیات اکت‌های فردی در پویش «دختران خیابان انقلاب»، بازتاب زندگی آسیب‌پذیر زنانی بود که برای اعتراض به حقوق انکارشده‌ی خود نه خیابان‌ها را در اختیار داشته‌اند و نه امکان تشکل‌سازی و فعالیت به‌دور از سرکوب حکومتی، اکنون به نظر می‌رسد که زنان می‌توانند فضاهایی را با مبارزه‌ی جمعیِ همبسته‌شان از آن خود کنند. آیا این همان نقطه‌ای نیست که ما را برای حکومت ترسناک می‌کند؟

علاوه بر این شوی صلح‌آمیز، یک برنامه‌ی اعترافات اجباری نیز ترتیب داده می‌شود تا سپیده رشنو با صورتی که فشار و شکنجه را بی‌ هیچ بزکی نمایان می‌کند، برابرِ دوربین صداوسیما بنشیند و سخن بگوید. نمایش چهره‌ی تکیده‌ی رشنو، بی‌شرم‌تر شدن و دست‌شستنِ حکومت از پنهان‌کاری، گویا بر آنست که از یک‌سو دلِ آمران به معروفِ حکومتی را به دست آورد و برای حمله‌ها و خشونت‌های آتی دلگرم‌شان کند و از سوی دیگر زنانِ حق‌زدوده را بترساند، زنانی که فریب «استعمار غرب» را خورده‌اند که حجاب اجباری را نمی‌خواهند و تن‌دادن حکومت به خواست‌شان برای لغو قانون حجاب اجباری چه‌بسا در فاز بعدی به «سرِ چوب زدنِ شورت‌»هاشان بینجامد.[2]

Ad placeholder

روشن است که صرفِ تخیلِ به‌اهتزاز درآمدنِ شورت‌های زنانه برای حکومتی که زنِ باحجاب ـ چنان‌که حمیده صدقی به بهترین شکل بیان کرده[3] ـ «نماد همه‌جا حاضری» در بیان «موضع ضدامپریالیستی و ضدغربی‎‌اش» است و همچنین برای مردم هوادار این حکومت، چه دورنمای خیالی رعب‌انگیزی است. نمایش بی‌بزکِ خشونت و کوشش برای ایجاد رعب، بیش و پیش از آن‌که ترس برانگیزد، خود ترس پیشینی حکومت و طرفدارانش را از فروریختنِ حجاب به‌مثابه‌ی «نمادِ ضدامپریالیستیِ» حکومت اسلامی به نمایش می‌گذارد.

ادبیاتِ «سرِ چوب زدن روسری و شورت» که از دهان نماینده‌ی رسانه‌ایِ حکومت درمی‌‌آید، همزمان بازی برنده‌ی زنان حق‌زدوده را به حافظه‌ی جمعی احضار می‌کند و بی آن‌که نیت‌اش را داشته باشد، برملا می‌کند که چطور پویش موفق «دختران خیابان انقلاب» که چهار سال و نیم پیش از صدر تا ذیل حکومت را به واکنش برانگیخت، هنوز هم ترس می‌انگیزد. پویشی که در آن زنان «حقِ داشتنِ حق» خود را پرفورماتیو و با به مخاطره افکندن تن‌شان و با حضوری شجاعانه بر بلندی‌های خیابان‌ها مطالبه کردند[4]. پویشی رو به مردم شهر و نه رو به دوربین‌ها، که در تصویرهای ثبت‌شده‌ی شاهدانی که تحت تاثیر قرار گرفته بودند، ماندگار شد. آيا مقاومت سپیده رشنو در برابر زور و خشونتِ گفتمان حکومتی که در زنی از مردم هوادار حکومت تجلی می‌یابد، و همبستگی دیگر زنان بی‌آرتی‌سوار برای بیرون انداختنِ آمر به معروفِ حکومتی، به مبارزه‌ی زنان در مطالبه‌ی حقوق سلب‌شده‌شان بر بدن خود، جلوه‌ای تازه می‌بخشد؟

Ad placeholder

همبستگی زنان: از‌آن‌خودسازیِ فضاهای اجتماعی

این سال‌ها برداشتن روسری از سر جزیی از اجراگریِ روزمره‌ی گاه‌و‌بی‌گاه زنان در خیابان‌ها بوده است. شکلی از مقاومت و مبارزه که در آن زنان مطالبه‌ی حق نداشته‌ی خود را «در شرایطی که در مقام زن بی‌حجاب، در صحن اجتماع موجوداتی تعریف‌نشده‌» بوده‌اند، به اجراگریِ روزمره بدل کرده، آرام‌آرام چهره و حضور بی‌حجاب خود را در خیابان‌ها تعریف کرده‌اند[5]. اگر ایستادن بر بلندی، بر سر چوب کردنِ روسری‌ها و نمایش مطالبه‌ای جمعی در هیات اکت‌های فردی در پویش «دختران خیابان انقلاب»، بازتاب زندگی آسیب‌پذیر زنانی بود که برای اعتراض به حقوق انکارشده‌ی خود نه خیابان‌ها را در اختیار داشته‌اند و نه امکان تشکل‌سازی و فعالیت به‌دور از سرکوب حکومتی، اکنون به نظر می‌رسد که زنان می‌توانند فضاهایی را با مبارزه‌ی جمعیِ همبسته‌شان از آن خود کنند. آیا این همان نقطه‌ای نیست که ما را برای حکومت ترسناک می‌کند؟

زنان دست‌ به دست‌ِ هم می‌دهند و نماینده‌ی گفتمان حکومت را که به خود اجازه می‌دهد عمل خود را «معروف» و عمل دیگری را «منکر» دانسته، از جایگاهی بالاتر برای حریم تن زنی دیگر حد و حدود تعیین کند، از اتوبوس بیرون می‌ا‌ندازند. زنان، گیرم نه هنوز خیابان‌ها، اتوبوسی را اما تسخیر کرده‌اند. بله، بله، رایحه‌ ربیعی درست می‌گوید. همه خوب می‌دانیم که اگر عکس‌‌هایی از خشونت آمران به معروف را به سراسر جهان ارسال کنیم، کسی به‌واقع نمی‌تواند به دادِ ما برسد و مادامی که زیر تیغ امنیتِ حکومت اسلامی به سر می‌بریم، سرکوب از رگ گردن به ما نزدیک‌تر است. رایحه ربیعی هم خوب می‌داند که دستِ حکومت پشت‌اش است و ارسال تصویر به تنها یک نهاد امنیتی کافی است تا به کمکِ بزرگ‌ترهای نظام، انتقام شکست‌ وارده در بی‌آرتی را از رشنو و دیگر زن‌ها بگیرد. روشن است اما که همبستگی زنان برای گرفتن حق‌شان، همچنان که همبستگی مبارزاتی برای سایر مطالبات جمعی، هنوز ظرفیت خلاقه‌ی فعلیت‌نیافته‌ی بزرگی در اختیار دارد. و روشن‌تر آن‌که سرکوب بیشتر، تیغ مبارزه را تیزتر می‌کند.

«امنیت ملی»، امنیتِ چه کسانی است؟

شدت‌گرفتن حملات اخیر به زن‌ها، سفت‌وسخت‌کردنِ دوباره‌ی تعاریف و مرزهای اجرایی پوشش، دستگیری مخالفان حجاب اجباری و ترتیب‌دادن شوهای تلویزیونی از اعترافات اجباری معترضان شکنجه‌شده، در ادامه‌ی دیگر سرکوب‌ها و دستگیری‌هایی قرار می‌گیرد که در ماه‌های اخیر فعالان صنفی معلم‌ها، فعالان کارگری، بازنشستگان و بسیاری دیگر را هدف گرفته است. نارضایتی‌های بیشتر و مبارزات شدت‌گرفته‌ علیه تبعیض‌های جنسیتی، طبقاتی، قومی و مذهبی، سرکوب‌های شدیدتر و جعل‌های بیشتری را از سوی حکومت اقتضا کرده است. سپیده رشنو در برنامه‌ی اعتراف‌گیری تلویزیونی با ارجاعی دروغ به سایت «کمونیست کارگری» یک «فعال کارگری» خوانده می‌شود تا «پرونده او امنیتی‌تر و وابسته به خارج از کشور تلقی شود».[6] نفسِ این سناریوسازی نشان می‌دهد که چطور اعتراض و مطالبه‌ی حقوقی در هیچ شکل و نوعش کوچک‌ترین وجاهتی برای حکومت ندارد و باید به روش‌های مشابه سرکوب شود. راه به‌رسمیت‌نشناختن حق‌خواهی‌ها و سرکوب اعتراضات، نسبت‌دادن‌شان به گروه‌های سیاسی خارج از کشور و بعضا گروه‌های سیاسی چپ‌گرا و تفسیرشان به تهدیدی برای «امنیت ملی» است. «فعال کارگری» جازدنِ کسی، همزمان او را در نسبتی سرکوب‌شونده با فعالان کارگری دربند نیز قرار می‌دهد. فعالانی که خود به دلیل حق‌خواهی‌شان ماه‌هاست تحت شرایط ناعادلانه‌ای محبوس هستند.

حکومت همواره در تلاش بوده تا با فرافکنی، تمام اعتراضات حق‌طلبانه را در داخل کشور به گروه‌ها و فعالان خارج از کشور پیوند دهد. اما سپیده رشنو سرش به کار و زندگی‌ِ خودش بود، اگر رایحه ربیعی امنیت حریم او را مورد هجوم و تهدید قرار نمی‌داد. پس با همه‌ی نقدهایی که به کسانی چون مسیح علی‌نژاد وارد است، و به فمینیسمی که با کیش شخصیت و برندسازی از خود پیش می‌رود و نسبت‌هایش با دیگر نیروهای سیاسیِ زن‌ستیز و جریان‌های سرمایه‌ و بودجه محل نقد است، حیاتِ سپیده رشنو را نه فیلم ارسالی او به مسیح علی‌نژاد یا هرکس دیگر در جهان، بلکه تک‌فیلمی که رایحه ربیعی به سپاه می‌فرستد، ناامن می‌سازد. به بیان دیگر، پرونده‌های امنیتی را نه کسانی بیرون از این مرزها، که حکومت پیشاپیش با پشتیبانی از، و پروبال‌دادن به، بخشی از مردم برای شکستن حریم بخش دیگر، تدارک می‌بیند. «امنیت ملی» در واقع ترکیبی است موهوم که دلالتِ روشنی ندارد و نظام آن را برای برقرار ماندن خود سوار بر منظومه‌ی عظیمی از تبعیض‌، سرکوب و ستم‌ سرهم‌بندی کرده است. ترکیبی میان‌تهی که بناست برای «ملت» از دل ناامن‌سازی حیات گروه‌های بسیاری از همان «ملت» امنیت دست‌وپا کند.

سپیده رشنو زنی است جوان سوار بر بی‌آرتی، که مانند بسیاری از ما مایل است حریم تن خود را این‌طور تعریف کند که سرش را نپوشاند، و اگر زنی دیگر از جایگاهی فرادست حریم او را ناامن نمی‌کرد، خشم و تنش برنمی‌انگیخت و فیلم او را به‌ نهادهای ناامنی‌آفرین نمی‌فرستاد، جایی به مقصد رسیده، از اتوبوس پیاده شده بود و هم‌اکنون با همان چهره‌ی بشاش و چشم‌های سرزنده‌‌اش در کنار عزیزانش بود. او که دردکشیدگیِ چهره‌اش این‌روزها در پس‌زمینه‌ی ذهن بسیاری از ما نقش بسته، زنی است که به‌حق در برابر شکستن حریم‌اش مقاومت می‌کند. همچنان که زنان دیگری در همان اتوبوس، زنانی که شاید حریم سر و تن خود را متفاوت از رشنو تعریف کنند، به‌قدرِ او به حریم‌شکنی کسی چون رایحه ربیعی معترض هستند. من و بسیاری مانند من که این صحنه را تماشا کرده و سرکوب ساختاری چندین‌ساله‌ی «حجاب اجباری» را در جان خویش کشیده‌ایم نیز، درست به‌اندازه‌ی رشنو و دیگر زنان بی‌آرتی‌سوار به این حریم‌شکنی معترضیم. ما نیز همان‌قدر خشمگین می‌شویم و در خیال همراه با دیگر زنان معترض، مهاجمِ حریم‌شکن را از اتوبوس بیرون می‌اندازیم.

Ad placeholder

استعمارزدایی از تنِ زنانه

تلاش برای تشدید مرزهای حجاب و سرکوب مخالفان حجاب اجباری، یکی از نمایان‌ترین اشکالِ سلطه‌جوییِ رژیم اسلامی بر تن زنان است. سیاست‌های جمعیتی‌ واپسگرای نظام در همین سال‌های اخیر، در تلاشی روزافزون برای تصرف تن زنان و عاملیت‌زدایی هرچه بیشتر از آن‌ها بوده‌اند. نه‌فقط ظاهر زنان باید هویت رژیم اسلامی را بازنمایی کند، که رحم‌هایشان نیز باید با روش‌های قهرآمیز به ماشین‌های جوجه‌کشی نظام بدل شوند. آن‌چه خودِ زنان «صلاحِ خود» می‌دانند، هرگز برای نظام اهمیتی نداشته است، اما آن‌چه می‌توان بر تن آن‌ها پوشاند یا از تن آن‌ها بیرون کشید، در رساندن کل جامعه به «صلاح‌»اش که «جوان‌شدن بافت اجتماع» باشد، نقش بازی می‌کند. و این‌طور می‌شود که بارداریِ «ناخواسته‌»ی زنان از منظر سیاست‌گذاران رژیم اسلامی، آسان‌ترین مسیر برای تامین «خواسته‌»شان است. در رسیدن به این هدف نیز طعمه‌های ساده‌تر می‌جویند: «بسیار آسان‌تر است که آن دسته از زنان و دخترانی جامعه‌ی هدف فرزندآوری باشند که پیشاپیش به علت خردسالی، ناتوانی مالی، آموزش ناتمام و ناکافی، عاملیت کمتری در تعیین سبک و نوع زندگی‌شان دارند». بنابراین «شرایط ازدواج دختران کم‌سن‌وسالی تسهیل می‌شود که اجازه‌ی ولی بالای سرشان ایستاده» است. از سوی دیگر «دسترسی همگانی و رایگان به اقلام پیشگیری از بارداری سلب می‌شود تا اگر زنی خود قادر به تهیه‌ی این اقلام نیست، به بارداریِ ناخواسته تن دهد»[7]. و در آخرین کارتی که نظام برای زن‌ها رو کرده است، بناست که بارداریِ شما ثبت رسمی شود تا رحم‌تان از لحظه‌ی مثبت‌شدن تست بارداری به تصرف حکومت اسلامی درآمده، بدل شود به مجریِ سیاست‌های جمعیتی نظام. دیدن ماهیت طبقاتی مخوف این سیاست‌گذاری‌ها، این که چطور زنان طبقات ضعیف‌تر را زمین‌گیر کرده و توان خودتعین‌بخشی را به‌تمامی از آن‌ها سلب می‌کند، به تیزبینی خاصی نیاز ندارد.

مبارزه اما ادامه دارد. میدان‌های رزم با همه‌ی تکثرشان در پیوندی درونی با یکدیگرند. دور نیست روزی که نه فقط یک اتوبوس بی‌آرتی که بسیاری از فضاهای شهریِ دیگر به تسخیر زنانی درآيند که خودشان برای ظاهر خود تصمیم می‌گیرند. و دور نیست که عاملیت خود را در بیرون و درونِ تن خود بازپس گرفته، نیروهای غاصب را از مرزهای تن خود پس‌ برانیم. به‌هرحال ما مخالفان حجاب اجباری و دیگر تبعیض‌های جنسیتی، ما کسانی که مایل نیستیم حکومت اسلامی به حریم تن‌مان دست‌درازی کند، حق ما را بر بدن‌مان مخدوش کرده، به رختخواب ما سرک بکشد و تمام شئون زندگی‌مان را مورد تهدید قرار دهد، بسیارانیم. صدایمان از این که هست بلندتر و همبستگی‌مان روزبه‌روز افزون خواهد شد. همبستگی زنان بی‌آرتی‌سوار، مبارزه‌ای قدرتمندتر را نوید می‌دهد.

سپیده رشنو رنج کشیده، اما تنها نیست. هریک از ما بسیاران می‌توانستیم به‌جای او برابر دوربین اعترافات اجباری حکومت نشسته باشیم. رد این دردِ بی‌دلیل که در چهره‌اش هویداست اما، زخم‌ها را تازه می‌کند. «از روی زخم‌ها جوانه می‌زنیم»[8] و دوباره و دوباره می‌روییم.

* عنوان متن، عبارتی از شعر اسماعیل خویی است که ـ به نقل از فرج سرکوهی ـ پیش‌ترها در سلول‌های انفرادی‌ با ناخن حک‌ شده بوده‌ است.


پانویس‌ها

[1] توییت آرش صادقی

[2] سخنان وحید یامین‌پور

[3] Sedghi, Hamideh. Women and Politics in Iran: Veiling, Unveiling and Reveiling. Cambridge University press 2007, 199-220. (tran. by. Mahdi Hosseini)

[4] حقِ داشتنِ حق

[5] همان

[6] اعترافات سپیده رشنو؛ نمایش چهره‌ی شکنجه

[7] مادربزرگ‌ها را از نو زندگی خواهیم کرد

[8] ارجاعی به «سرود برابری»