می‌گوید: «نمی‌تونم نرم.» می‌دانم. حالا به عنوان یک خارج‌نشین منتظرش می‌مانم تا برگردد و تعریف کند. شوق و هیجان و ترس درآمیخته دارد و با این همه، امیدواری.

می‌گوید تعداد زن‌ها هنوز قاطعانه بیشتر بود. از نزدیکی خیابان ولیعصر حضور ماموران محسوس‌تر شد. از وصال تقریباً ماشینی نمی‌توانست بالا برود. ما حدود صد نفر شده بودیم و پیاده در حرکت بودیم. می‌فهمیدیم در مکان‌های نزدیک و خیابان‌های موازی جمعیت بسیاری وجود دارد و تمرکز ماموران روی این بود که سر چهارراه‌ها مانع بهم پیوستن جمعیت شوند. جایی که شروع به شعار دادن کردیم باز یک مرد تلاش کرد ابتکار عمل را به دست بگیرد و هدایت‌مان کند که به جای شعارهای تند و تیز، مثلاً فلان شعار را بدهیم. هیچ‌کس اهمیتی نداد. شعارهایی را می‌دادیم که می‌خواستیم. می‌گوید باورت می‌شود همه روسری‌هامان را درآورده بودیم و در هوا تاب می‌دادیم.

می‌فهمم اغلبشان رفته‌اند. خودشان را غافلگیر کرده‌اند انگار. «باشکوه بود»، «زیبایی… زیبایی»، «خیابان را پس گرفته بودیم»… . کم کم خبر می‌شوم که آدم‌هایی که پیشتر فکرش را هم نمی‌کردم جانشان را کف دست گرفته‌اند و رفته‌اند. کم‌کم می‌فهمم که چطور تصاویر تعرض مردم به نیروهای سرکوب و عقب راندنشان شکل گرفته است. از فضای مجازی هم پیدا بود که انگار دیگر برای کسی مهم نیست در اینستاگرام شناسایی شود، گیر حراست دانشگاه و بسیجی‌ها بیفتد؛ دیگر کسی نمی‌خواهد برای موقعیت مناسب‌تر و وقتی که «سرکرده‌ها» تأیید کرده باشند صبر کند. می‌گوید «مطمئنم، مطمئنم این دفعه فرق دارد». و حق با اوست، چون بحث همین یک روز و همین یک تجمع نیست. هر بار در امتداد بزنگا‌ه‌های قبلی، و با آن‌ها متفاوت بوده است. و این بار؟

حجاب از روی خیلی چیزها افتاده است. آدم‌ها به‌وضوح بیشتر از قبل پی قدرت‌یابی و عقب‌زدن‌اند، شاید چون با قدرتی روبرو شده‌اند که تنها می‌توان نزد محذوف‌ترینان پیدایش کرد؛ قدرتی در نزد آنان که برای دهه‌ها چندین مکانیسم تبعیض در هم گره خورده، جیب‌هاشان را خالی و دستشان را از قدرت کوتاه نگه داشته است. آن‌هایی که ساختار قدرت از ابتدا بیرونشان کرد تا تنها به شکل ماده‌ی خام، نیروی کار تولیدی و بازتولیدی، و «دیگری»های ضروری برای یک‌پارچه‌سازی کاذب سوژه‌های مطلوب به کار روند. آن‌ها در این بیرون‌بودگی یک‌دیگر را پیدا کرده‌اند، در طول این بیرون‌بودگی به ماهیتی چنین غریبه و پیش‌بینی‌ناپذیر -برای دست‌گاه سرکوب- رسیده‌اند. آن‌ها از اشتراک‌شان در نفی شدن -انگار که طبق آن قاعده‌ی ریاضی منفی در منفی می‌دهد مثبت- به اراده‌ای ایجابی دست پیدا کرده‌اند و بر سر نیاز اساسی «زنده بودن» ایستاده‌اند دربرابر حکومتی که همواره بر «مرگ» سرمایه‌گذاری کرده است.

گزارش‌های زمانه درباره قتل حکومتی مهسا (ژینا) امینی را دنبال کنید:

پدر مهسا امینی:‌ عامل قتل باید در یک دادگاه علنی محاکمه شود
گسترش اعتراض‌ها به قتل حکومتی مهسا امینی: معترضان در پاوه، تهران، رشت و مشهد هم به خیابان آمدند
قتل حکومتی مهسا امینی: در آستانه اعتصاب عمومی کردستان، اعتراضات در سنندج و کرج
ستاد امر به معروف: به جای یک گشت مشخص، تبلیغ بیشتر و آتش به اختیار کردن طرفداران حجاب
قتل مهسا امینی؛ فراخوان فعالان زنان در ایران برای تجمع اعتراضی و تجمع در دانشگاه تهران
گلوله، پاسخ سوگواری ــ گزارشی از شهروندان زخمی‌شده در مراسم خاکسپاری مهسا امینی
پدر مهسا امینی: «قسم می‌خورم دخترم را از بین بردند»
اعتراض یکصدای تشکل‌های کارگری و مدنی مستقل ایران به قتل حکومتی مهسا امینی
اعتراض‌های گسترده به کشته شدن مهسا امینی در سنندج؛ نیروهای امنیتی به معترضان حمله کردند
خاکسپاری مهسا امینی ــ به معترضان عزادار در برابر فرمانداری سقز شلیک کردند
مهسا امینی پس از چهار روز کما، در بیمارستان کسری جان باخت ــ شعار علیه رهبر جمهوری اسلامی در اعتراض‌ها
روایت شاهدان عینی از برخورد خشن گشت ارشاد؛ دختر ۲۲ ساله سقزی در کما

این سرمایه‌گذاری هم در اداره‌ ایدئولوژیک جامعه محسوس بوده است، هم در شیوه‌های بی‌سابقه‌ سرکوب و هم در استراتژی تنظیم میل سوژه‌های این حکومت: آن‌قدر فرسوده و بیمارشان کن، تا چیز بیشتری از زندگی نخواهند. حالا انگار تاریخ پیش رفته و به نقطه‌ آغازین جمهوری اسلامی نزدیک‌تر شده است، نزدیک به تکمیل شدن دایره. در این موقعیت، جمهوری اسلامی کمتر می‌تواند از استراتژی‌های معمولش برای تداوم بقا بهره بگیرد، کمتر ابتکار عملی برای بازآفرینی ماهیت صلب خود، از طریق پیشگیری از شکل‌گیری امر نو، خواهد یافت چرا که این نخستین بیرون‌شدگان‌اند که ابتکار عمل را به دست گرفته‌اند. دستگاه سرکوب هنوز چگونگی بازداشتن آن‌ها را وقتی که در کنار یکدیگر قرار گرفته‌اند پیش‌بینی نکرده است، چون بنا را اساساً بر انکارِ وجود مستقل‌شان گذاشته بوده است. و حالا این نقطه‌ای است در تاریخ که «زن» و «کرد»‌ دوباره بهم رسیده‌اند.

جمهوری اسلامی چهره‌ی حقیقی خود را پیش از رسمی‌شدن و در اسفند ۱۳۵۷، با نخستین فرمان اجبار حجاب عریان کرد. البته که مدت‌ها پیش از این، رویکرد خمینی و همفکران تاریخی‌اش به مسئله زن و حیات اجتماعی او، در نوشته‌های آنان انعکاس یافته بود اما ظاهراً آنچه شتاب وقایع و تأثیر همراهی سیاسی افراد و گروه‌های مختلف اقتضا می‌کرد مانع از جلوه‌یافتن این رویکرد در میان سایر مسائل می‌شد. یک ماه بعد جمهوری اسلامی حمله به مناطق کردنشین را کلید زد. بعد، تنها چند ماه لازم بود تا خمینی فرمان قتل عام خلق کرد را صادر کند و صادق خلخالی بتواند فیگور «آخوند جلاد» را که در سال‌های بعدی حکمرانی ضروری بود، پی بریزد.

جمهوری اسلامی از ابتدا خیز برداشته بود تا با دو مکانیسم نمادین به حیات خود ادامه دهد: نشان‌دار/حذف کردنِ دیگری، و کنترل همه‌جانبه‌ سوژه‌ی مطلوب. حجاب تنها یک نماد هویتی ضروری برای حکومتی که هویت خود را از اسلام سیاسی و مبارزه با غرب می‌گرفت نبود، بلکه نخستین مرزکشی میان سوژه‌های اجتماعی را رقم می‌زد. تخصیص زنان به حوزه خصوصی و خلع ید آنان در ساختار سیاسی و حیات اجتماعی از چند جهت برای تحکیم پایه‌های حکومت نوپا ضروری بود: تامین نیروی رایگان بازتولیدی برای سال‌های دشوار متعاقب، تشدید پدرسالاری تاریخی جامعه و ابقاء فرهنگ سلطه‌گری و سلطه‌پذیری و نتیجتاً تأمین امکان نظارت و کنترل حیات «خصوصی» افراد، مطابق با مطلوبات قدرت حاکم. مضاف بر همه این‌ها، واقعیتِ تنهاماندن زنان به عنوان نخستین نیروی مخالف، جنبه‌ای آزمایشی هم داشت و زمین بازی را برای حکومت، از این جهت که «اکثریتِ» قابل ائتلاف و ادغام شدن و «اقلیتِ» قابل سرکوب و حذف شدن کدام‌اند، تا حد خوبی روشن می‌کرد.

در سرکوب خلق کرد، مرحله‌ی دیگری از پیشروی مکانیسم‌های نمادین ابقا در جمهوری اسلامی رقم خورد: باید حق هر گونه خودمختاری و خودگردانی از گروه‌هایی که با اتکاء به تاریخ مبارزاتی خاص و سابقه سیاسی «متفاوت» خود حاضر به تفویض تمامی قدرت به حکومت مرکزی نبودند گرفته می‌شد. قدرت نظامی و سیاسی باید مطلقاً در نقطه‌ی مطلوب حاکمیت تمرکز می‌یافت. در امتداد این، سرکوب کردستان البته در مورد دو مسئله‌ی دیگر نیز فایده‌های اساسی هم داشت: در تحکیم بنیان‌های مذهب رسمی (تشیع) و در تعیین حدود زبان رسمی (فارسی).

جمهوری اسلامی با ائتلاف‌های مرگبار مردانه، شیعی و فارسی‌زبان خود، موفق شد امکان قدرت‌گیری آتی سوژه‌های اجتماعی را تا مدت‌ها سلب کند. تقویت روزافزون پدرسالاری نهادینه، ایدئولوژی شیعه و پالایش و تحدید زبان جامعه با اخته‌سازی مستمر آن از طریق دستگاه‌های مختلف آموزش و سانسور، تبعات کشنده‌ای برای بسیاری از ساکنان ایران و سپس کشورهای همسایه‌ی آن داشته است. همین ائتلاف‌ها، و خصوصاً استفاده‌ ریاکارانه‌ی جمهوری اسلامی از گفتمان‌های مطلوب برخی گروه‌های سیاسی، با تکیه بر کلیدواژه‌های «مستضعف‌محوری» و «استکبارستیزی» برای سال‌های طولانی، حذف‌شدگان نخستینِ این حاکمیت را دور از ساختار قدرت نگه داشت. به گونه‌ای که حتی در گروه‌های به اصطلاح مخالف جمهوری اسلامی با بازتولید بی‌امان این قسم دیگری‌ستیزی، که بیش از همه به حذف زنان و اقلیت‌ها انجامید روبرو بودیم. ناامیدی و تلف شدن انرژی سیاسی سوژه‌های «متفاوت» یگانه نتیجه‌ این وضعیت نبود بلکه اساساً عدم قدرت‌یابی مخالفان و شکوفایی تخیل سیاسی آنان نیز از همین وضعیت آب می‌خورد.

https://www.radiozamaneh.com/731466

در طی این چهار دهه، این کردستان بود که ایده‌ مبارزه‌ی تشکیلاتی را رها نکرد. برغم سرکوب ویرانگر توانست اتحاد بین مردمان و همچنین سنت‌های خاص خود را چه در مبارزه و چه در فرهنگ غیرمذهبی حفظ کند. از سوی دیگر، این زنان بودند که هرجا ممکن بود آورده‌ گفتمانیِ تازه‌ای برای فضای سیاسی ایران رقم زدند. بسیاری از ما این را تجربه کرده‌ایم که به یاری مادرانمان و یا گروه‌های امن زنانه بتوانیم از قسمی حیات ممنوعه‌ اجتماعی برخوردار شویم. این را کنار این می‌گذارم که از کمپین یک میلیون امضا، تا حرکت دختران انقلاب، تا کمپین مبارزه با آزار جنسی و تا همین اعتراضات اخیر، زنان از هیچ، کنش سیاسی خلق کرده‌اند.

زنان بی‌اعتنا به آنچه مردان محافظه‌کار و گذشته‌ تلخ سیاسی به آنان القا می‌کرد، فرم و زبانِ مبارزه آفریده‌اند. باید به کسانی که دم از مسدود بودن تخیل سیاسی می‌زنند و یا از نبود حزب و تشکیلات قدرتمند در ایران می‌نالند همین نقطه‌ها را نشان داد. جایی که کردستان اعتصاب می‌کند و زنان روسری‌هایشان را در تهران آتش می‌زنند. نقطه‌ای که کردستان که پیشتر از سمت تهران سرکوب شده بود به تهران بازمی‌گردد و جنبش را به تمام نقاط ایران تسری می‌دهد. و حالا فراتر از سهم‌خواهی‌ها و مرزبندی‌های کاذب گروه‌های مردمحور سیاسی، همه جا شعار «ژن، ژیان، ئازادی» و ترجمه‌های آن به گوش می‌رسد. جنبش در حرکت است و تخیل سیاسی در حال آفریده شدن. به نظر می‌رسد این ما هستیم که لازم است سوژگی سیاسی خود را، از سوژگی مطلوب حاکمیت مرکزی در ایران رها و رو به آنچه بی‌سابقه است، رو به سیاست زنانه و زبان اقلیت باز کنیم.